لطیفه
قاضی به متهم: این آقا ادعا دارد که جلوی چشمان او اموالش را به سرقت بردهای؟ این درست است؟
متهم: قاضی، این دروغ محض است. من از این آقا به جرم دروغگویی شکایت دارم.
قاضی: پس ادعا میکنی که جلوی چشم این آقا اموالش را به سرقت نبردهای؟!
متهم: معلومه که جلوی چشمانش نبود. آخه من هنگام کار، چشمانش رو بسته بودم!!!
* * *
دو تا عقاب روی قلهی کوهی نشسته بودند که یک جت از بالای سرشان رد شد. اولی گفت: مثل اینکه رفیقمون خیلی عجله داره؟!
دومی با بیتفاوتی شونههاشو انداخت بالا و گفت: خُب اگه دُم تورو هم آتیش زده بودن، از این تندتر میرفتی!!
* * *
قاضی از متهمی پرسد که سواد دارد یا خیر، متهم گفت: سواد خواندن ندارم، اما میتونم بنویسم. به دستور قاضی، متهم شروع به نوشتن کرد. وقتی قاضی خط او را دید گفت: اینها چیه نوشتهای؟ این که جز چند خط کج و معوج چیز دیگهای نیست. حالا خودت بخون ببینم چی نوشتی. متهم پاسخ داد: عرض کردم که من سواد خواندن ندارم!!
رکسانا فراهانی، 10 ساله از مشهد مقدس
لطیفه
معلم: اگه یه کامیون باری در هر ساعت 15 لیتر بنزین مصرف کند و تا سه بعد از نیمهشب به راه خود ادامه دهد، چند لیتر بنزین مصرف کرده است؟
شاگرد: نمیدونیم آقا، چون هر شب ما ساعت 8 میخوابیم.
* * *
مسافر: آقا، چرا اینقدر سرپیچها تند میری؟
راننده: عیبی نداره. اگه میترسی تو هم مثل من سرپیچها چشماتو ببند.
* * *
مردی به دوستش گفت: پیانو زدن دخترم خیلی به نفع من تموم شد.
دوستش گفت: چطور؟
مرد گفت: آخه همسایههای اطراف از صدای پیانوی دخترم خسته شدند، خونههاشونو به نصف قیمت فروختند به خودم.
فرهاد میرزایی فرد، 10 ساله از کرج
خواهد گرفت. همسر مرد بافنده ناگهان به افراد پادشاه گفت که شوهرش (مرد بافنده) خواب را تعبیر میکند و مردان پادشاه، بافنده را که ترسیده بود نزد شاه بردند. او خواب شاه را شنید اما سه روز مهلت خواست تا خواب را تعبیر کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 508صفحه 3