مجید شفیعی
سیبِ سرخِ ما
خوب هم پیدا میشد. آنها با کوچکترین لک و
چروک به جعبههای پایینی افتاده بودند.
به سیبهای چروکیده گفت: شما چقدر
زشت و بدقیافه هستید! شما را هیچکس
نمیخرد! اَه اَه اَه...
یکی از سیبها گفت: شانس آوردی؛
میوه فروش تو را درست و حسابی ندیده
وگرنه جایت پیش ما بود. خودخواه!
سیب آخ و پیف کرد و جواب نداد.
یکی دیگر از سیبها با صدای لرزان
گفت: ما سیبهای رسیدهای بودیم. ما را
دیر چیدند که به این روز افتادیم.
سیب خودش را هل داد. هی این طرف
میکرد، هی آن طرف کرد، تا آن لکه کوچک
دیده نشود: تا آدم پولدارها تا آدم حسابیها،
ببرندش توی سفرههای رنگین، بگذارندش.
دلش لک زده بود برای آن همه تجملات
و سفرهها و میزهای رنگارنگ این چیزها
را از زبان آن سیبهای دیگر شنیده بود.
سیبهایی که اصلاً به او اعتنایی نمیکردند.
به پایین نگاه کرد. یک جفت پا را دید
که کنار سیبهای لهیده ایستاده بود. یکی
از انگشتهای پا از توی سوراخ جوراب
بیرون زده بود. سوراخ جوراب به اندازۀ
یک سیبزمینی کوچک بود. سیب خندهاش
گرفت.
صدای شنید: آقا اینها که چروکیدهاند!
چرا گران حساب میکنی! ارزان بده ببریم.
فروشنده گفت: بریزم بیرون بهتر است
تا به شما بدهم. چقدر ارزان بدهم؟! اصلاً
نمیفروشم برو. تو خریدار نیستی!
پاها دور شدند.
بازار پر از سروصدا بود:
بدو... بدو... پرتقال... بدو، دلش خونه
پرتقال... باغت آباد... باغت آباد انگوری! ببین
چی ساخته! سرخ و آبدار آباریکلا! آباریکلا!
سیب، وسط سیبهای سرخ و آبدار
دیگر جا خوش کرده بود. جعبۀ سیبهای
چروکیده و لکدار و لهیده هم پایین بود.
فروشنده سیبهای سرخ و تازه را با
دستمال میمالید و نگاه میکرد و دوباره
آنها را سر جایشان میگذاشت. سیبهای
درشتتر، بالای بالا بودند و سیبهای کمی
ریزتر پایینتر.
سیب سرخ ما، وسط سیبهای دیگر
بود. اما دوست نداشت لکۀ کوچک پشتش
را کسی ببیند. خودش را زیر سیبهای
سرخ و درشت دیگر مخفی کرده بود. اگر
فروشنده میدید: پرتش میکرد کنار همان
سیبهای چروکیدۀ پایین. اما با تلاش زیاد
لکه را مخفی کرده بود. چند بار قل خورد:
اما شانس آورد فروشنده لکۀ چروکیده
را ندید. خودش را جابجا کرد. آنقدر که
صدای سیبهای دیگر هم در آمد. آنها با
بیاعتنایی به او نگاه میکردند. اگر زبان
داشتند: حسابی پیش فروشنده چغلیاش
را میکردند. سیبها از او بدشان میآمد.
سعی میکردند به او نزدیک نشوند. ولی او با
زحمت، خودش را آن وسط وسطها جا کرد.
آخ و پیف سیبهای مغرور زیادتر شد. سیب
سرخِ ما به هر قیمتی بود میخواست وسط
این سیبهای تر و تمیز بماند. از سیبهای
لکدار و لهیده و چروکیده پایین بدش
میآمد. وسط ان سیب-های بینوا سیبهای
وال ای دست خود را به نشانه
دوستی به سوی روبات دراز
میکند و دست او را از روی محبت
میگیرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 376صفحه 14