
من
همسن
انقلابم!
نمیدانم نامه قبلیام به دستت رسیده یا نه؟
همراه نامهام عکسی از خودم و لیلا برایت فرستاده
بودم. لیلا دیگر دارد بزرگ میشود، هفته پیش برای
اولین بار راه رفت، من و پدربزرگش داشتیم از خوشحالی
میمردیم! اینجا یک ریز دارد باران میبارد و آن قدر
آفتاب نتابیده که قیافه من شبیه یک شیشه شیر شده!
دور تا دور خانه سبز شده و قارچها دارند در میآیند.
یادت هست وقتی بچه بودی چه قدر قارچ برایت
عجیب بود؟
مریم خانم، فکر نکن یادم رفته: «تولدت مبارک»!
آن روز را هیچ وقت فراموش نمیکنم، مادرت در بیمارستان
داشت درد میکشید و تو انگار قصد به دنیا آمدن
نداشتی، تلویزیون به طور مستقیم فرودگاه را نشان
میداد. از یک طرف صدای جیغهای خواهرم یعنی
مادر تو،و از طرف دیگر هیجان بازگشت امام داشت
دیوانهام میکرد. باورم نمیشد بعد از این همه مدت
انتظار امام برگشته باشد. من و مادرت،آن موقع خیلی
فعال بودیم، مادر تو با آن وضعی که داشت، درست
صف اول راهپیمایی میایستاد. تا ماههای آخر حاضر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 70صفحه 30