
از مجموعه داستانهای یونسکو
داستانی از کشور «پاکستان»
«بِقلول»
مترجم:نازیلاراد
در زمانهای خیلی دور در یک روستای پاکستان،
یک نفر سادهلوح، چاق و زشت به اسم بَقلول زندگی
میکرد. او ریش مضحکی داشت که شکلش را شبیه
بز کرده بود. او تمام عمرش را در همان روستای
خودش گذرانده بود.
یک روز بقلول به روستای دیگری رفت و عمهاش
به او جگر کباب شده داد. بقلول از مزۀ جگر خیلی
خوشش آمد، چون هرگز تا آن موقع جگر کباب شده
نخورده بود. او از عمهاش خواهش کرد تا دستور تهیه
این غذای خوشمزه را بدهد. عمه خانم با خوشحالی
دستور تهیه آن را روی تکهای کاغذ نوشت و به او
داد. بقلول با دقت کاغذ را توی جیبش گذاشت. در
راه بازگشت به خانه یک کیلو جگر خرید وآن را در
دست گرفت و پیاده به سوی دهکدهاش روان شد.
عقابها گوشت خام را دوست دارند وحتّی وقتی
در آسمان در حال پروازند،خیلی خوب میتوانند
چنین چیزی را در روی زمین تشخیص دهند. عقابی
جگر را در دست بقلول
دید. به سرعت پایین
آمد و پیش از آن که
بقلول متوجه جریان
شود، با چنگالش جگر را از دست او قاپید و پروازکنان
دور شد.
برای لحظهای، بقلول از این حملۀ ناگهانی
شگفتزده شد. اما بعد که عقاب را پروازکنان همراه
جگر دید با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. با
صدای خندۀ او مردم دورش جمع شدند. او طوری
میخندید که انگار اتفاق خوبی برایش افتاده بود.
یکی از آنها پرسید: «آقا چرا میخندی؟»
بقلول با خوشحالی جواب داد «به حماقت این
عقاب میخندم. این احمق جگر را دزدید، اما چگونه
میتواند آن را بخورد، در حالی که طرز کباب کردن
آن توی جیب منه!» او از زیرکی خود خیلی شاد به نظر
میرسید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 70صفحه 21