مجله کودک 70 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 70 صفحه 21

از مجموعه داستانهای یونسکو داستانی از کشور «پاکستان» «بِقلول» مترجم:نازیلاراد در زمانهای خیلی دور در یک روستای پاکستان، یک نفر ساده­لوح، چاق و زشت به اسم بَقلول زندگی می­کرد. او ریش مضحکی داشت که شکلش را شبیه بز کرده بود. او تمام عمرش را در همان روستای خودش گذرانده بود. یک روز بقلول به روستای دیگری رفت و عمه­اش به او جگر کباب شده داد. بقلول از مزۀ جگر خیلی خوشش آمد، چون هرگز تا آن موقع جگر کباب شده نخورده بود. او از عمه­اش خواهش کرد تا دستور تهیه این غذای خوشمزه را بدهد. عمه خانم با خوشحالی دستور تهیه آن را روی تکه­ای کاغذ نوشت و به او داد. بقلول با دقت کاغذ را توی جیبش گذاشت. در راه بازگشت به خانه یک کیلو جگر خرید وآن را در دست گرفت و پیاده به سوی دهکده­اش روان شد. عقابها گوشت خام را دوست دارند وحتّی وقتی در آسمان در حال پروازند،خیلی خوب می­توانند چنین چیزی را در روی زمین تشخیص دهند. عقابی جگر را در دست بقلول دید. به سرعت پایین آمد و پیش از آن که بقلول متوجه جریان شود، با چنگالش جگر را از دست او قاپید و پروازکنان دور شد. برای لحظه­ای، بقلول از این حملۀ ناگهانی شگفت­زده شد. اما بعد که عقاب را پروازکنان همراه جگر دید با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. با صدای خندۀ او مردم دورش جمع شدند. او طوری می­خندید که انگار اتفاق خوبی برایش افتاده بود. یکی از آنها پرسید: «آقا چرا می­خندی؟» بقلول با خوشحالی جواب داد «به حماقت این عقاب می­خندم. این احمق جگر را دزدید، اما چگونه می­تواند آن را بخورد، در حالی که طرز کباب کردن آن توی جیب منه!» او از زیرکی خود خیلی شاد به نظر می­رسید.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 70صفحه 21