و شروع کرد به قرچ و قروچ گاز زدن ها وقتی که ها تمام شدند، رفت تا ها
را ببرد. توی راه یکی از ها از دستش افتاد و شکست . گفت :«حالا که این شکسته،
بهتر است آن را بخورم. بعد شروع کرد به خوردن . راستی که خیلی خوشمزه بود. با خودش
گفت :«اصلا چرا ها را توی خانه ببرم. همینجا آنها را میخورم و شروع کرد به شکستن و خوردن
ها. وقتی همهی ها را خورد رفت سراغ تا آنها را ببرد توی سوراخ خانهاش.
بوی خوبی داشت. زبانش را درآورد و خامهی روی را خورد. راستی که خیلی
خوشمزه بود. با خودش گفت :« اصلا چرا ها را ببرم توی خانه؟ آنها را همین جا می خورم!»
بعد هم نشست و همهی ها را خورد. وقتی ها تمام شدند، به دور و برش نگاه کرد،
فقط مانده بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 46صفحه 18