![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/574/574_17.jpg)
شکلات
کپلی
شیرینی بیسکوئیت
کپلی و خوراکیها
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
توی دیوار یک آشپزخانهی بزرگ، یک سوراخ بود. این سوراخ در خانهی بود.
از صبح تا شب هیچ کاری نداشت جز خوردن و خوردن و خوردن. یک شب وقتی که از
سوراخ بیرون آمد و توی آشپزخانهچرخی زد چشمش به یک میز پراز و و و
افتاد. چشمهایش را با دست مالید تا مطمئن شود که این همه خوراکی را توی خواب نمیبیند. بعد
شروع کرد به بردن خوراکیها به خانهاش. اول ها را برد. توی راه یک گاز گنده هم به یکی ازآنها
زد. راستی که خیلی خوشمزه بود. پیش خودش گفت:« ها را همین جا میخورم ! چرا ببرم توی خانه.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 46صفحه 17