خسته که شد گفت:
«من دیگر نمیخواهم پارو بزنم. خسته شدم.»
و بعد خمیازه کشید. خانم ماه فکر کرد و گفت:
«حالا من گهواره میشوم، تو بیا توی بغل من تا برایت قصه بگویم.»
خانم ماه گهواره شد و ستاره کوچولو رفت توی گهوارهی ماه دراز کشید.
خانم ماه آرام آرام او را تکان داد و برایش قصه گفت.
کم کم چشمهای ستاره کوچولو بسته شد و به خواب رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 42صفحه 23