4) همین موقع بچه میمونها از بالای درخت فریاد
زدند:« فرار کنید! فرارکنید! شتر مرغ آمد!»
قهوهای از ترس تخم را سرجایش گذاشت.
5) شتر مرغ مادر برگشت. او خیلی عصبانی بود.
6) همه از ترس فرار کردند و رفتند بالای درخت و
دیگر هیچ کدام هیچ وقت جرات نکردند نزدیک
تخمها بشوند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 42صفحه 21