آسمانیها
قربان ولیئی
و خداوند مهربان است....
... و خداوند، مهربان است و گرمای محبت خداوند دانهها را از دل
خاک میرویاند- و خداوند مهربان است و مهربانیاش، ابری میشود
و میبارد و زمین تشنه، با این همه دست سبز، در قنوتِ شُکر است.
و خداوند، مهربان است که هر بامداد، اشتیاق زیستن را در رگهای ما
جاری میکند. و خداوند مهربان است که پرندهها هستند، آسمان، آبی
است، رودها جریان دارند، خوشههای گندم میرقصند، و خداوند مهربان
است که مهربانی هست و میتوان دوست داشت و میتوان عشق ورزید.
و خداوند مهربان است که میتوان صمیمانه با او حرف زد؛ و خداوند
مهربان است که گناهان ما را میبیند و ندیده میگیرد. و خداوند همة
مهربانی است و مهربانیِ خداوند، در ذرّه ذرّة هستی جریان دارد. و
هستی جریانِ پیوستة مهربانی خداوند است.
در کوچه باغ حکایت
حکایت سنگ
جوانمردی عارف در صحرایی گذشت. سنگی دید که به سان چکههای
باران، پیوسته از او آب میچکید. جوانمرد از اولیای خداوند بود، دعا کرد که
سنگ از ریختن اشک ایمن شود. دعا به اجابت رسید. پس از مدتی باز گذر
این ولیّ خدا به آنجا افتاد. دید پیوسته سنگ اشک میریزد. با خود گفت:
مگر سنگ ایمن نشد؟ سنگ به صدا درآمد که:ای ولیّ خدا! من ایمن
شدم. اول از حسرتِ دوری، اشک میریختم، اکنون از رحمت و مهربانی
خداوند اشک میبارم.
(کشف الاسرار میبدی)
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 140صفحه 26