کند ولی هواپیما که در حال سقوط بود با تیر بار خود
دیوید را سوراخ سوراخ کرد.
میدانم که میدانی جنگ خیلی بد است ولی تا
نبینی لمس نمیکنی که خیلی بد است. متفقین در حال
پیشروی هستند و آلمانها مستأصل شدهاند ولی با این
همه وقتی که بیدار میشوی حس میکنی امروز روز
پایان جهان است.
شبها خواب میبینم که در اتاق کودکیام با اسباب
بازیهایمان مشغول بازی هستیم. من با ماشینها و
سربازانم به عروسکهای تو حمله کردهام. من به شوخی
و به بازی عروسکهای تو را میکشم و عروسکهای تو
واقعاً میمیرند. پایان کابوس وقتی است که من اسلحهام
را به سوی تو دراز میکنم ولی قبل از شلیک گلوله از
خواب میپرم.
قرار است تا ده دقیقه دیگر وارد دشتی شویم که هیچ
جان پناهی ندارد. تنها پناهگاه ما در میان آن دشت
وسیع که در مرزهای فرانسه است جنازه دوستانمان
است که پیش از این به آنجا حمله کردهاند و سعی
داشتهاند که از آن عبور کنند.
با بمباران شب گذشته حدس میزنیم که چالههایی
برای پنهان شدن به وجود آمدهباشد که امیدواریم
به وسیله آنها بتواینم قدری جلوتر برویم. اگر از این
دشت رد بشویم شاید بتوانیم جلوی پیشروی آلمانها را
تا چند روز دیگر بگیریم. دیشب به ما ژامبون دادند. خوردن
ژامبون در میدان نبرد علامت خوبی نیست. در واقع
مانند آخرین سیگاری است که یک محکوم به اعدام
میکشد. در اینجا همگی به صورت دسته جمعی محکوم
به اعدام شدهایم و در گورهای دسته جمعی ما را دفن
خواهند کرد. بعد در دشتی دیگر در نزدیکی خانهمان
صلیبهای یک شکل و یک اندازه برایمان درست خواهند
کرد و در کنار هم خواهند چید تا مردم به یاد ما جمع
شوند و یادمان را گرامی بدارند. صلیبهای یک شکل و
یک اندازه برای َآدمهایی که یک شکل و یک اندازه
نبودند و تنها اشتراک آنها کشته شدن در میدان جنگ
بود. صلیبهای یک شکل و یکاندازه برای چند قلوهایی
که زاده جنگ هستند.
نمیدانم در کدام بیمارستان کدام جبهه مشغول
خواندن این نامه هستی ولی زخم هر زخمیای را
که میبندی فکر کن زخم برادرت را بسته ای. یک برادر
دو قلو.
من به خاطر حمله به اسباب بازیهای تو خودم را مجرم
میدانم و از حرکت شاد آن وقتهای خودم احساس
شرمندگی و عذاب وجدان دارم. نمیدانم آیا آنانی که
با ما این بازیها را میکنند، درکی از این احساس خواهند
داشت یا نه. اگر خورشید فردا را دیدم به خانه خواهم
آمد.
برادر دو قلویت؛ جان
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 140صفحه 9