داستان
دنباله دار
جنگل فرشتگان
قسمت پنجم
لیلا بیگلری
خانم گیبسون در حالی که یک لیوان شربت را به هم میزد آقای
گیبسون را کنار زد و به سمت کاناپه رفت. سر کتی را به آرامی
بلند کرد و کمی شربت به او داد تا بخورد. بعد به آقای گیبسون که
دستپاچه ایستاده بود، نگاه شماتت باری کرد. آقای گیبسون گفت:
من فقط پرسیدم...
خانم گیبسون پرید در حرف آقای گیبسون و گفت :اگه وقتی غش
کرد روی یکی از اون آشغالها میافتاد و سرش به جایی میخورد
میخواستی چه کار کنی؟
آقای گیبسون خواست جوابی بدهد ولی خانم گیبسون اجازه نداد.
کتی با خوردن شربت کمی به حال آمد. خواست از جایش بلند شود
ولی خانم گیبسون او را آرام کرد و گفت: نگران نباش دخترجون.
کتی کمی به دور و برش نگاه کرد و با بیحالی پرسید: من کجام؟ چی
شده؟
و خانم گیبسون توضیح داد که کتی با دیدن آقای گیبسون ترسیده و در کارگاه
غش کرده است و بعد پرسید که کتی در آنجا چه کار داشته است.
کتی با همان حال بیحالی گفت: من دنبال آقای گیبسون میگردم. شما میشناسیدش؟
خانم گیبسون باز هم با نگاهی شماتت بار به آقای گیبسون گفت: چه جورم! حالا با این آقای گیبسون چی کار داری؟ کتی برای خانم گیبسون کلّ داستان را تعریف کرد و در آخر پرسید: میخوام بدونم چرا آقای گیبسون اصرار داشت که مادر من دکتره؟
در همین لحظه صدای ترمز شدید ماشین از بیرون خانه شنیده شد. بعد صدای قدمهای چند آدم که خیلی
عجله داشتند تا پشت در خانه آمد و صدای کوبیده شدن در بلند شد.
کتی روی کاناپه دراز کشیده بود. او صدای پدرش را شنید که با خانم و آقای گیبسون حرف میزد.
پدر پرسید: الان اینجاست؟
وقتی خانم گیبسون با علامت سر تأیید کرد. پدر کتی نگاهی به مادر کتی کرد و هر دو لبخند زدند. آقا و
خانم گیبسون راه را برای ورود پدر و مادر کتی باز کردند و آنها با عجله وارد خانه شدند ولی روی کاناپه به
جز پتویی که خانم گیبسون برای کتی آورده بود، چیزی ندیدند. خانم گیبسون با دیدن جای خالی کتی گفت:
الان همین جا...
و آقای گیبسون پرید در حرف او: حتماً از در پشتی فرار کرده.
پیش ازآنکه آنها بخواهند به دنبال کتی بروند نوری قرمز تمام خانه را در بر گرفت و صدایی که از بلندگو
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 150صفحه 12