محمد،نام شگفتی است.
ابرها را میباراند و رودخانهها را دیوانه وار از کوهها سرازیر
میکند.
رودخانهای که نام تو را نگفت مرداب شد و رودخانهای که نام تو
را گفت به دریا رسید و نام تو دریا بود.
موج از خودش بر میخاست و در پای تو میافتاد.
باد برشانههای موج سوار شده بود و به ساحل میتازید.
دریا معجزۀ نام تو رابه ساحل باز میآورد.
درود خداوند بر تو و خاندان مطهّرت باد.
سلام خداوند را برای تو و اهل خانهات میفرستم.
من به سلام تو محتاجم. به من اجازه بده تا به تو و دخترت سلام
کنم.
سلام که میکنم قد میکشم. سرو میشوم، سرم به آسمان میخورد.
آن وقت از بلندترین گلدستهها در آرامترین ثانیهها فریاد میکشم:
اَشهد انّ محمّداً رسول الله
اهالی مسجد پول جمع کردهاند و حاجی بابا خادم مسجد را
همراه ننه بی بی فرستادهاند زیارت خانۀ خدا.
میدانم که تو آنها را خیلی دوست داری چون حاجی بابا
مؤذّن مسجد ما هم هست و ننه بی بی همیشه وقتی مسجد
را جارو میکند مدام زیر لب صلوات میفرستد و اشک
میریزد. امشب آنها در مدینه هستند.
«ای محمّد امین که مهربانترین پیامبر خدا هستی!
من خیلی دوستت دارم.
مراهم به زیارت مدینه میبری ؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 150صفحه 5