فصل دوازدهم: هوش و دقت
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 351
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 352 با ذکاوت تر از امام ندیده ام
در تمام طول عمرم فردی با ذکاوت تر از امام ندیده ام. در همین زمینه نقل می کنند امام آنقدر از هوش و ذکاوت برخوردار بودند، که از آنچه در ضمیر و ذهن انسان مترتب می شد آگاه بودند و در مقابل ایشان چاره ای جز توسل به صداقت کلام نبود.
حل یک معمای پیچیده ریاضی
پس از اینکه امام به مقام اجتهاد رسیدند. زمانی یک مسأله ریاضی مشکلی در دنیا مطرح بود که آن موقع می گفتند در ایران فقط حاج آقا روح الله خمینی این را حل کرده است. آن مسأله این بود که یک ریاضیدان گفته بود ما سه کلاه سبز داریم دو کلاه زرد و یک کلاه سفید و در یک تاریکی مطلقی به سر می بریم و فردی یکی از کلاهها را بر سر خود گذاشته است از کجا باید بفهمیم که این فرد کلاه چه رنگی بر سر خود گذاشته است. امام بدون اینکه دست به قلم ببرند و حساب بکنند این مسأله را حل کرده بودند و آن روز حل این مسأله توسط امام خیلی سر و صدا ایجاد کرد.
از همه بهتر درس را می دانستند
یکی از دوستان همشاگردی امام می گفت وقتی با ایشان از خمین به اراک آمدیم،
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 353 استاد که درس می گفت امام همین که گوش می کردند کافی بود، نه مطالعه می کردند و نه مباحثه، دیگران به سر و کله هم می زدند که درس را یاد بگیرند ولی وقتی امام فردا وارد کلاس درس می شدند از همه بهتر درس را می دانستند. ایشان تا این حد دارای استعداد قوی و هوش و حافظه سرشار بودند.
فوق العاده حاضرجواب بودند
امام در درسشان واقعاً جدی بودند، یعنی واقعاً مطالعه می کردند و وقتی می آمدند سر درس، همۀ ابعاد مسأله را از قبل مطالعه کرده بودند و ذهنشان آمادگی کامل برای آن داشت. وقتی سؤالاتی مطرح می شد و به اصطلاح، طلبه ها اشکال می کردند، امام با تسلط کامل پاسخ می دادند. در این مدت که من در کلاسهایشان حاضر بودم، یادم نیست موردی اتفاق افتاده باشد که امام گفته باشند خوب این مورد را می روم مطالعه می کنم، بعد جواب می دهم، نوعاً جواب می دادند. البته این امر جهت دیگری هم دارد و آن، حاضر جوابی امام و هوش فوق العاده ایشان است.
می فهمم چی می خواهی بگویی
از ژرف نگریهای امام نه تنها در قبال رژیم شاه بلکه با هر فرد و شخص و گروه و دسته ای که با آنها برخورد می کردند این بود که در اولین برخورد طرف را می شناختند که چکاره است. من این را از برادر شهیدم حاج آقا مصطفی شنیدم که نقل می کردند که امام می گوید وقتی گاهی کسی پیش من می آید تا دهن باز می کند، هنوز حرفش تمام نشده می فهمم که این چی می خواهد بگوید و چه نقشه ای دارد و چه نتیجه ای می خواهد از این ملاقات با من بگیرد.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 354 آمده بود ما را با هم تطبیق کند
امام هوش و ذکاوت بی نظیری داشتند. هنگامی که در قیطریه بودند روزی مرحوم لواسانی به دیدن ایشان آمدند. البته در آن ایام امام در حصر بودند و تعداد محدودی حق داشتند که با ایشان ملاقات کنند که یکی از آنها آقای لواسانی بود. چون قیافه ایشان خیلی شبیه امام بود و تا آن روز رییس نگهبانها و مأمورین ساواک ایشان را ندیده بودند پس از اینکه آقای لواسانی آمدند، رییس نگهبانها پشت در اتاق آمد و اجازه خواست که خدمت امام رسیده دست ایشان را ببوسد، دست امام را که بوسید دو زانو جلوی در اتاق نشست، مقداری به چهره امام نگاه کرد و مقداری به چهره آقای لواسانی و پس از چند دقیقه از اتاق بیرون رفت. امام فرمودند: «این شخص آمده بود که ما دو تا را با هم تطبیق کند». بعد که تحقیق کردیم معلوم شد همین طور بوده است. چون اینها وقتی آقای لواسانی را دیده بودند خیلی وحشت کرده و خیال کرده بودند که امام از منزل بیرون رفته است و الآن دارد برمی گردد و آن شخص آمده بود که این مطلب را تحقیق کند.
حرفهایم را از بلندگوی صحن می زنم
ماشینهای شرکت واحد از تهران کماندوها را به قم آورده بودند. ساواکیها رسیده بودند و برنامه داشتند. روز دوم فروردین که مصادف با شهادت امام صادق(ع) بود دقیقاً خاطرم هست که امام گوشه خانه نشسته بودند، مرحوم شهید مهدی عراقی آمد و در گوش امام سخنی گفت. امام پیغامی توسط جناب آقای صادق خلخالی دادند و ایشان هم پیام امام را به همه ابلاغ کرد. در وسط مجلس ایادی ساواک شروع کردند به صلوات فرستادن. مرحوم حاج مهدی عراقی به امام فرمود آقا گمان می کنم توطئه ای است. افراد ناشناسی در مجلس و محفل حاضرند، اینها ناآشنایند. امام آن جمله ای که توسط آقای خلخالی پیغام داد من یادم است. بعدها از امام سؤال کردند که آن چه جمله ای بود که شما آناً فرمودید؟ فرمودند: «کأنه خدا به من الهام کرد که این جمله را بگویم» و آن این بود که به اینها اعلام بکنید اگر کسی شعاری در این مجلس داد، حرکت می کنم به طرف صحن مطهر و حرفهایم را از بلندگوی صحن می زنم. امام
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 355 فرمودند: «من آناً به ذهنم رسید این جمله را بگویم ساواکیها که چنین شنیدند مجلس را ترک کردند... عصر همان روز ماجرای مدرسه فیضیه واقع شد. امام فرمودند «مأموریتشان این بود که کشتار را در منزل انجام دهند و چون آقای خلخالی پیام مرا اعلام کرد مأمورین تکلیفشان را نمی دانستند، لذا تا با تهران تماس گرفتند و جواب دریافت کردند. روضه منزل تمام شده بود، پس از آن به فکر افتادند که یک جای دیگر حادثه به وجود آورند که آوردند». یکی از مأمورین بعداً گفته بود پس از پیام امام ما متحیر شدیم که شعار بدهیم یا نه، چون می بایست از تهران کسب تکلیف می کردیم.
با هوشیاری امام توطئه شاه خنثی شد
قبل از واقعه پانزده خرداد 42 که رژیم شاه به دنبال بهانه هایی برای پرونده سازی علیه امام می گشت شخصی که خود را دیپلمات در لبنان معرفی می کرد با وساطت یک روحانی ایرانی با امام ملاقات کرد و اظهار داشت که از طرف جمال عبدالناصر مأمورم که مراتب سپاسگزاری و قدردانی ایشان را از مبارزاتی که بر علیه اسرائیل در ایران به عمل می آورید به حضور شما ابلاغ نمایم. ضمناً، به حضور شما عرض می کنم که رییس جمهور جمال عبدالناصر آماده اند هرگونه کمک و مساعدتی که در این راه بدان نیازمند می باشید اعم از پول و اسلحه و غیره در اختیار شما قرار دهند و شما را در ادامه این راه مقدس تا رسیدن به پیروزی یاری دهند. امام پاسخ دادند مبارزات ما مربوط به امور داخلی کشور ماست و در انجام و ادامه آن به هیچ گونه مساعدت و دخالت دیگران نیازی نیست. بعدها بود که امام در زندان متوجه شدند شخصی که خود را دیپلمات مصری معرفی کرده بود فرستاده رژیم شاه بود که بدین وسیله می خواست بهانه ای علیه امام به دست بیاورد که با هوشیاری امام توطئه آنها عقیم ماند.
وقتی پیغام دادم مهر را پس بدهید
وقتی به منزلمان ریختند تا امام را دستگیر کنند امام مهرشان را به مادرم دادند و
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 356 گفتند: «شما این مهر را بگیرید بعد که دیدید من پیغام دادم پس بدهید.» مادرم مهر امام را از ترس اینکه مبادا چیزی بنویسند و مهر امام را پای آن بزنند پنهان کرده بود و ما این را نمی دانستیم. تا اینکه امام به ترکیه رفتند و از آنجا به نجف و از نجف شخصی را فرستادند پیش والده و مادرم مهر را به ایشان دادند.
حرفهای مرا کم و زیاد می کنند
یکی از خصوصیات امام این بود که با هیچ کس خصوصی ملاقات نمی کردند، چرا که می فرمودند: «بعضی از اینها حرفهای مرا کم و زیاد می کنند.» لذا همیشه دو سه نفر از آقایان و شاگردان خودشان را در جلسه حاضر می نمودند و بعد ملاقات می کردند.
ما جای خلوتی نداریم
امام هرگز هیچ یک از مقامات را در جای خلوت به حضور نمی پذیرفتند. ایشان در این موقع می فرمودند ما جای خلوتی نداریم.
این مطلب بدان جهت بود که آنان نتوانند با توجه به اینکه ملاقاتشان با امام خصوصی بوده است مطالبی را برخلاف اظهار کنند و چند نفر شاهد صحبتهای آنان با امام باشند.
وای به وقتی که پولی گرفته شود
متولی آستانۀ مقدسۀ قم آقای حاج سید ابوالفضل مصباح، معروف به تولیت، به خاطر طرفداری از امام، از تولیت آستانه حضرت معصومه(س) برکنار شد. او که از افراد متمول بود، در پاریس خدمت امام رسید و عرض کرد من 86 میلیون تومان پول دارم و قصد دارم آن را به شما تقدیم کنم، چون آخر عمر من است. ظاهراً کسی او را تشویق به این کار کرده بود تا امام بتوانند میزان شهریه طلاب را افزایش دهند، این مبلغ
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 357 در آن ایام بسیار قابل توجه و کارساز بود، ولی امام آن را نپذیرفتند و از وی تشکر کردند؛ من با تعجب به امام عرض کردم چرا نپذیرفتید؟ امام فرمودند: «ما را پولی از سرمایه دارها نگرفته ایم ما و نهضت ما را متهم می کنند که اینها با پولدارها و زمیندارها مرتبطند، وای به وقتی که پولی از آنها گرفته شود!» ضمناً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هرگاه فردی مبلغی قابل توجه می آورد امام نمی پذیرفتند و می فرمودند اینها وجوه شرعی (حقوق الله و حقوق الناس) خود را پرداخت نکرده اند و بدین وسیله می خواهند از حساب شرعی فرار کنند.
فهمیدم مصطفی را گرفته اند
26 آذرماه 43 که مرحوم فضل الله خوانساری وارد اسلامبول شدند تا با امام دیدار کنند ساواک از دیدار ایشان با امام چنین گزارش داد: سپس صحبت خانواده خمینی به میان آمد. و خوانساری از طرف خانواده ایشان سلام رساند، و سلامتی آنها را اعلام داشت. خمینی از پسر خود مصطفی سؤال کرد، آقای خوانساری گفت: در تهران است. مجدداً خمینی گفت: می دانم در تهران است. ولی در کجای تهران؟ خوانساری اظهار داشت مگر شما از دستگیری ایشان با اطلاع هستید؟ خمینی گفت: چندی پیش با موافقت سازمان، نامه ای به خانواده ام نوشتم، در جواب نوشته بودند آقا مصطفی فعلاً استراحت می کند. در نتیجه فهمیدم که او را دستگیر کرده اند».
سماوری را کنار خود قرار دادند
امام از منزل تحت محاصره در قیطریه تهران و سوار شدن ایشان به اتومبیل برای بازگشت به قم سرهنگ مولوی معاون ساواک تهران تصمیم و اصرار داشت در اتومبیل کنار امام نشسته و در انظار چنین وانمود کند که اختلافات پایان یافته است، ولی امام با زیرکی خاصی که داشتند اجازه ندادند و با بی اعتنایی، سماوری را با خود
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 358 برداشته و در کنار خویش قرار دادند.
می خواستید نشان بدهید چنین جایی هست
وقتی امام را به تهران بردند مدت نوزده روز در یک محلی نگه داشتند. سپس به مدت 24 ساعت به یک سلول انفرادی بردند. بعدها امام می فرمودند طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من سه تا نیم ساعت طبق روال همه روزه ام در آنجا قدم زدم. بعد از آن امام را به منزلی بردند که یک اتاق و یک حیاط کوچک و حوضچه ای داشت وقتی پاکروان معدوم خدمت امام آمد و گفت: «می بخشید چون اینجا آماده نبود دیشب در آن سلول شما را نگه داشتیم». امام به او فرمودند: «نه خیر، شما می خواستید به ما نشان بدهید که همچون جایی هم هست».
نمی خواستید بین جمعیت باشم
یک روز امام مسأله رفتنشان به ترکیه را چنین نقل می کردند: «مرا مستقیم آوردند تا فرودگاه. هواپیما آمده بود. داخل هواپیما که رفتیم دیدیم که یک قسمت را پتو انداخته اند و تا اندازه ای برای نشستن منظمش کرده اند. معلوم شد که این هواپیما باری است. آنها گفتند چون هواپیمای مسافربری آماده نبود ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نه خیر، به خاطر اینکه نمی خواستید من در میان جمعیت باشم که بروم».
آمدن من عین مصلحت است
روزهایی که زمزمه بازگشت امام به ایران بود از طرق مختلف تلاش می شد که نگذارند امام به ایران تشریف بیاورند و تهدید می کردند که امام برای حفظ وجود خود و حفظ جان مردم به ایران نیایند و فشار می آوردند که مصلحت نیست، ولی امام گفتند
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 359 که این عین مصلحت است، چون امریکا مصلحت من و ملت و انقلاب و ایران را نمی خواهد.
اجازه سوءِ استفاده نمی دادند
خبرنگارانی که بنایشان کشف واقعیات بود و می خواستند دقیقاً از نظرات امام آگاه شوند به هیچ وجه حاضر به مصاحبه با اطرافیان امام نبودند، زیرا می دانستند که نوشتن مطالب آنان دردی را دوا نمی کند، چون نه بیانگر موقع و موضع فکری و سیاسی امام است و نه گزارشگر حرکات سیاسی و اجتماعی مردم ایران. چون موضع امام تنها توسط خود ایشان قابل بیان بود و حرکات مردم در ایران نیز تابع دستور شخص امام بود نه دیگری یا دیگران. نتیجه اینکه خبرنگاران کوشش داشتند که یا با امام مصاحبه کنند و یا از سخنرانیها و بیانات ایشان به مناسبت برخی از ایام از قبیل تاسوعا و عاشورا بهره بگیرند و یا از اعلامیه ها و نامه هایی که خطاب به مردم ایران و یا برخی از علماء صادر می شد استفاده کنند و برنامه های امام را دریابند. و همین امر موجب شده بود که مرتباً تقاضای مصاحبه داشته باشند و مقدار زیادی از وقت امام صرف اینکار شود و باز همین روشن بینی امام موجب شد که خبرنگاران همه فن حریف بین المللی که از کاه، کوه می سازند نتوانند کوچکترین خدشه ای در کار مبارزه و انقلاب اسلامی وارد کنند و کمترین سوءِتفاهم یا سوءِتعبیری را که در جریان مبارزه امام مؤثر باشد، بوجود آورند. اگر گوشه و کنار مطالبی خلاف عنوان می شد بلافاصله به عرض امام می رسید و ایشان در متن بیانیه یا سخنرانی و یا مصاحبه بعدی به آن خلافها اشاره می کردند و در یک کلام و صریح بگویم، در آن ایام اجازه فضولی به هیچ کس ندادند.
جمعیت مرا بلند کردند بر روی دستها!
آقا دربارۀ وقایع بهشت زهرا می گفتند: «امروز به خاطر محبت زیاد مردم نزدیک بود من از بین بروم. یک وقت متوجه شدم که عمامه ندارم، کفش ندارم، عبا ندارم، هیچی،
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 360 دارم از بین می روم، واقعاً دارم بیهوش می شوم که ظاهراً اطرافیانم متوجه می شوند و خیلی هم فریاد می زنند که فشار نیاورید. ولی خوب فایده نداشت و مرا بلند کردند روی دست، گذاشتند توی آمبولانس و بعد در آنجا – توی آمبولانس – تقریباً داشتم بیهوش می شدم که دیدم یک کسی پنبه ای را آورده و دارد می گذارد جلوی بینی من. نمی دانستم که آیا این دوست من است یا دوست من نیست. دیدم باز بهوش باشم بهتر از اینست که احیاناً موقعی که من از هوش بروم مرا از بین ببرند، دستم را که اصلاً قدرت نداشت تکان دادم، همین طوری، یعنی رد کردم و آن هم البته دیگر این کار را نکرد، یعنی پنبه را جلو نیاورد...
ما بیش از این تفنگ داریم
در روزهای اول جنگ یک روز خدمت امام بودم به من گفتند: «ما چند تفنگ داریم؟ شما تحقیق کنید و به من بگویید.» من آمدم فوراً همه برادران فرمانده را جمع کردم و گفتم امام گفتند مشخصاً به ایشان بگوییم ما چند تا تفنگ داریم. اینها گفتند باشد و فوری به همه جا ابلاغ شد به نیروی زمینی، هوایی، ژاندارمری و غیره دیدم یک عددی را به من گفتند که اگر این عدد را به شما بگویم از تعجب خنده تان می گیرد که ما فقط این قدر تفنگ داشته باشیم.
من هم قبول کردم چون به نظر عدد زیادی بود. هنوز روزهای اول جنگ بود. ما که درست سلاح و مهمات و آدم و جنگ و اینها را آزمایش نکرده بودیم برایمان خیلی زیاد بود. مثلاً آمار موجودی را چندین هزار تفنگ اعلام کردند. من رفتم خدمت امام و گفتم که آقا این فهرست تفنگهاست، این قدر در نیروی زمینی و این قدر در نیروی هوایی و دریایی و غیره و کل آمار را برای امام خواندم. ایشان یک تأملی کردند و با یک لحن خاطرجمعی گفتند: «خیلی بیش از اینهاست.» من تعجب کردم که امام چطور با این نفس گرم می گویند خیلی بیش از اینهاست.
بعد امام از حرف تفنگ خارج شدند و گفتند، «این را بدانید، اسلحه و مهماتی که در این کشور ذخیره شده از پیش، برای مقابله با قدرتی مثل روسیه تهیه
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 361 شده و خیلی بیش از این حرفها ما سلاح و مهمات داریم. بروید بگردید تا پیدا کنید.»
مقصود آنها از امام من نیستم
یادم هست اوایل سال 58 بود و امام در قم تشریف داشتند. روزهای سراسر تلخ و شیرینی بود. تلخ بود زیرا هنوز گروهکها، روشنفکران لیبرال، متعصبهای قومی، سلطنت طلبها بودند و هر لحظه به بهانه ای خودی نشان داده و ادعای ارث و میراث می کردند. در آن روز من به همراه والد معظم به قم برای زیارت حضرت معصومه(س) و امام رفته بودیم. از اوایل صبح گروهی از مردم که اکثراً آذری بودند به هواخواهی و طرفداری از آقای شریعتمداری دست به تظاهرات زده و در قم رفت و آمد می کردند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده شد تا نزدیکیهای ظهر بود که گروهی در حدود دو هزار نفر در حالی که تعدادی از آنها چوب به دست داشتند به سوی حرم حضرت روانه شدند و ظاهراً می خواستند در دارالتبلیغ تجمع نمایند. اذان ظهر که شد امام طبق معمول مشغول نماز شدند. چند دقیقه بعد یکی از برادران بزرگوار دفتر امام که به نظرم می رسد جناب حجة الاسلام صانعی بودند، در اندرون را زده و می خواستند مطلبی را به عرض امام برسانند. ترجیح دادند که بنده مطلب را به آقا عرض کنم. ایشان گفت که به آقا بگویید تظاهرات کنندگان اکثراً دور و بر دارالتبلیغ جمع هستند و از بلندگوی دارالتبلیغ اعلام می کنند که اگر امام بفرمایند ما به خانه هایمان خواهیم رفت؛ ببینید آقا موافق هستند که ما اجازه ایشان را اعلام کنیم؟ من عین این مطلب را خدمت حضرتشان عرض کردم، آقا مشغول تعقیبات نماز بودند، به من فرمودند: «مقصود از امام من نیستم، اجازه لازم نیست.» من عین همین جمله را خدمت جناب آقای صانعی عرض کردم. ایشان می خواستند از پاسخ داده شده بیشتر اطمینان کنند، خودشان آمدند. امام هنوز مشغول نماز عصر نشده بودند. آقای صانعی مجدداً سؤال را مطرح کردند. آقا فرمودند: «گفتم مقصود از امام من نیستم.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 362 من و ایشان برگشتیم. شاید دو دقیقه نشده بود که ناگاه از بلندگوی دارالتبلیغ اعلام شد که: «امام شریعتمداری فرمودند به خانه هایتان برگردید، اجر همه شما با خدا.»
تازه ما فهمیدیم که امام چه فرموده بودند.
گم شده من کجاست؟
یک مورد از کرامات مربوط به چند نفری است که ادعای عرفان داشتند و اذعان می کردند با امام زمان(عج) ارتباط دارند. برخی از مسؤولین مملکت پس از شنیدن این ماجرا معتقد بودند باید این قضیه روشن شود اگر اینها ادعای دروغ می کنند موضوع گفته شود تا کسی به انحراف و یا اشتباه نیفتد. با وساطت دو تن از مسؤولین کشور به این چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد، ایشان در همان وهله اول پی به ریاکاری آنان بردند و با اشرافی که داشتند، برای روشن شدن موضوع برای دیگران، از آنها سه سؤال کردند و فرمودند که اگر شما با امام زمان(عج) ارتباط دارید پاسخ این سؤالات را از حضرت گرفته و برای من بیاورید.
اولاً: از حضرت سؤال کنید که این عکسی که من در منزل دارم و عکس مورد علاقه من نیز می باشد، تصویر کیست؟
ثانیاً: از حضرت بپرسید رابطه حادث با قدیم (یک مسأله علمی است) چیست؟
ثالثاً: من چیزی گم کرده ام، مدتهاست که دنبالش می گردم، از حضرت بپرسید گم شده من کجاست؟
آن افراد که ادعای ارتباط با امام زمان(عج) را داشتند پس از مدتی از پاسخگویی به سؤالات امام اظهار عجز کردند و مشخص شد که افراد صالحی نبوده اند.
ذهن جوان 22 ساله داشتند
معمولاً انسان پیر که می شود و عمری از او می گذرد و فعالیت ذهنیش کاهش پیدا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 363 می کند و مطلب را دیر دریافت می کند، ولی امام به هیچ وجه این حالت را تا دقایق آخر عمر پربرکت خود پیدا نکردند. هر روز که با ایشان روبرو می شدم احساس می کردم از نظر سرعت انتقال و برخورد با مسأله، با وجود کهولت سن، مثل یک جوان بیست و دو ساله بودند در وهله اول، در موقع گزارش زیاد توضیح می دادم، به زودی متوجه شدم که نیازی به این توضیحات نیست، از این روی مسایل را تلگرافی و فشرده خدمتشان مطرح می کردم. دریافتهای ایشان هم بسیار دقیق و عمیق بود.
آیا شما را می گذارند
در ایامی که وزیر خارجه بودم، پس از شهادت شهید رجائی و باهنر، در شهریور سال 1360 خدمت امام رفتم و گفتم برای اولین بار ما می خواهیم برویم در سازمان ملل شرکت کنیم. امام گفتند: «من با اصلش موافقم و مخالف نیستم، ولی آیا شما پیش بینی کرده اید که شما را می گذارند؟» من توضیح دادم و گفتم که ظاهر امر نشان می دهد که مطمئن نباشد. گفتند: «مثلاً شما فکر کرده اید که اگر شما بروید پشت تریبون بایستید، ممکن است یک باره بلندگوها را خاموش کنند و شما را تحقیر بکنند؟» این نکته برای من تکان دهنده بود که تا این حد امام پیش بینی چیزها را می کنند.
لولا ان هدانا الله
روزی به اتفاق فرماندهان عملیاتی سپاه به محضر امام مشرف شدیم. بنده با کسب اجازه از ایشان صحبت مختصری در معرفی حاضرین و گزارش وضع موجود ارایه دادم و در ابتدای صحبتم به آیۀ شریفه «الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله» تبرک جستم که سهواً بجای «لولا ان هدانا الله» گفتم «لو لا هدانا الله» که امام بلافاصله با سرعت زایدالوصفی فرمودند «لولا ان هدانا الله».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 364 چیزی که ایشان می پوشد چیه؟
بنده اول انقلاب سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام بودم و در همان لانه جاسوسی پشت تلویزیون بارها با یک اورکت امریکایی حاضر می شدم، اما متوجه این قضیه نبودم، تا یک مرتبه امام گفته بودند: «چیزی که ایشان می پوشند چیه؟ آیا ساخت وطن است؟» این چیزی بود که خود من متوجه نشده بودم ولی امام تا این حدّ در مسایل دقیق بودند.
مهدی هاشمی دروغ می گوید
در پیگیری قضیه مسأله مهدی هاشمی خدمت امام رسیدم و ضمن ارایه گزارش مختصری از موضوع، نوار اعترافات او را تقدیم ایشان کردم، فرمودند: «اگر این نوار را برای آقای منتظری بگذارید باز هم قبول نخواهد کرد که اینها واقعیت دارد. خواهد گفت که این اعترافات را در اثر فشار شکنجه از او گرفته اید!» در آن جلسه به امام عرض کردم: «تا امروز حتی یک ضربۀ شلاق هم به او زده نشده است. بعدها شنیدم که امام نوار مذکور را دو یا سه بار تماشا کردند. نکتۀ جالب، واکنش ایشان نسبت به قسمتهای پایانی نوار بود. گفتنی است که مهدی هاشمی در پایان مصاحبه، با گریه و زاری، اظهار پشیمانی و درخواست بخشش کرده بود. امام در این مورد فرمودند: «فریب نخورید؛ او دروغ می گوید؛ حرکات او واقعیت ندارد.»
چین نرو!
امام در جواب عقب نمی مانند یعنی شما چند شبانه روز بنشینید فکر کنید که یک کلامی را به ایشان بگویید که در جواب آن بمانند چنان بلدند رد کنند که انسان تعجّب می کند. و این به خاطر آن منطق خاصی است که دارند. مثلاً یک وقتی مرا به چین دعوت کرده بودند. روزی در محضرشان این خبر را همین طور ضمن صحبت گفتم می خواهم بروم چین؛ یعنی دعوت رسمی دارم از جمعیت زنان چین. ایشان هیچی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 365 نگفتند. فقط یک دفعه سرشان را بالا کردند و گفتند: «چین، می خواهی بروی؟» خندیدم و گفتم حالا تا ببینم. احساس کردم که می فرمایند نرو. ولی خوب، حرفی نزدند. دفعه بعد که رفتم خدمتشان به من گفتند: «پاشو بیا جلو من رفتم جلو» در گوش من گفتند: «چین نرو.» گفتم چشم. بعد گذشت تا بار دیگر که رفتم خدمتشان گفتم که چطور در گوش من گفتید؟ گفتند: «پس می خواهی به کف پایت بگویم!» گفتم نه، منظورم این بود که در خلوت می گفتید. گفتند: «خوب من تو را از جمع بیرون کشیدم، در خلوت بتو گفتم!»
بنا نداشتند عراقی ها را بپذیرند
مقامات عراق مکرر تقاضای ملاقات خصوصی می کردند شاید امام بپذیرد ولی امام بنا نداشتند که مقامات عراق را بپذیرند و حتی المقدور سعی می کردند اجازه ندهند، لیکن گاهی که لازم می شد و اجازه می دادند. امام دعوت می کردند از چند نفر افراد معتمد و مورد وثوقشان که در نجف موقعیتی خاص داشتند که در جلسه شرکت کنند تا آنها نتوانند سیاسی کار کنند و مسایلی را برای سوءاستفاده به امام نسبت دهند. که از جمله آن افراد مرحوم آیت الله مدنی و بعضی آقایان علمای مورد وثوق عرب بودند.
پس از شصت سال انگار تازه مطلب را نوشته اند
ضمن استنساخ کتاب «شرح فصوص» و مراجعه های مکرر به محضر امام، در مورد آن، متوجه شدم که علی رغم گذشت نزدیک به شصت سال از زمان تألیف مزبور و پویایی مداوم و متصاعد حضرتشان در تمام زمینه های معنوی و علمی، همچنان به دریافتهای علمیشان در آن زمان، پابرجا و استوار بودند. به طوری که گویی در همان اول خط، به آخر خط رسیده بودند. در حالی که معمولاً افراد، هنگامی که در بسیاری از علوم به نتیجه ای می رسند اگر حول همان موضوع و در مسیر همان مطلب، به تحقیق
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 366 خود ادامه دهند، چه بسا نسبت به دریافت قبلی به تجدیدنظر و اصلاح و حتی به خلاف آن برسند.
نکتۀ دیگر آن که در دهها موردی که در طی بازنویسی از محضرشان سؤال کردم، گویی لحظه ای پیش، قلمشان را از تحریر مطلب مورد سؤال به زمین گذاشته بودند. فی الحال جواب می دادند که این نشانۀ حضور ذهن و عدم فراموشی مطلب، بعد از گذشت نزدیک به شصت سال بود، به گونه ای که انگار تمام مفاهیم از کفِ دست برایشان روشن تر بود.
چطور است فلانی خودش اینجاست؟
در ایامی که به نجف مشرف شده بودم حاج احمد آقا به من گفت اطلاعیه ای از ایران به امام رسیده که زیر آن را جمعی از علما امضا کرده اند و نام شما هم هست امام وقتی نام شما را زیر اعلامیه دیده اند فرموده اند چطور است که فلانی خودش در اینجاست و همزمان زیر اعلامیه ای را در ایران امضا کرده است که من عرض کردم به آقایان وکالت داده ام در این موارد نام مرا هم بنویسند.
نامه را برگردان
یک روز امام در حال وضو گرفتن بودند که دفتر به من نامه ای دادند به ایشان بدهم امضا کند، فرمودند: چه کاری داری؟ مطلب را گفتم. فرمودند صبر کن. پس از اتمام وضو دستشان را خشک کرده نامه را گرفته مطالعه کردند و به من برگرداندند و فرمودند نامه را برگردان و بگو غلط املایی دارد رفع کنید تا امضا کنم. نامه را که مطالعه کردم دیدم یک کلمه را به جای اینکه با (غین) بنویسند با (قاف) نوشته اند ایشان تا این حد دقت در کارها داشتند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 367 لفظ مفتی ها را حذف کنند
یکی از خصوصیات بارز امام دقت ایشان است به صحبتهایی که در محضر ایشان می شود در صورتی که ما غالباً به حرف زدن طرف مقابلمان نگاه می کنیم و اگر یک شخصیت علمی و یا معنوی خاصی بود معمولاً خوب گوش می دهیم ولی اگر فردی معمولی بود یا بچه کوچکی بود ممکن است آن دقت لازم را نکنیم ولی امام اینطوری نبودند. چه در گوش دادن به مطالبی که حضوراً خدمت ایشان مطرح می شد و چه در سخنرانیهایی که از رادیو پخش می شد و چه گزارشهایی که در حسینیه به صورت سخنرانی مطرح می شد، چه آیات قرآن و یا سرودی که خوانده می شد به دقت گوش می کردند و اگر نکته ای را لازم می دیدند تذکر می دادند. یک روز عده ای از فرزندان شهدای کاشمر در جمع خانواده های شهدا خدمت ایشان آمدند و سرودی داشتند. خدمت امام عرض کردم آقا اینها سرودی دارند که اگر اجازه بفرمایید قرائت کنند. امام اجازه فرمودند که برنامه انجام شود. ملاقات که تمام شد امام به اتاقشان رفتند و من هم در دفتر نشسته بودم که متوجه شدم امام زنگ زدند و مرا خواستند. من تعجب کردم که چه مطلبی است چون من الآن خدمت ایشان بودم و چیزی به من نفرمودند. تا خدمت ایشان رسیدم فرمود: آقای کروبی بگویید در این سرودی که خوانده شد آن لفظ مفتی ها را حذف کنند. متن سرود خطاب به امام بود که تو فرعونها و قارونها را از بین بردی و در یک جایی به امام گفته بودند که تو رسواگر و افشاکننده مفتی ها هستی (یعنی کسانی که در دربارهای حکومتهای جابر و ستمگر به نفع ظالمان و علیه مردم فتوای دینی ناحق می دهند) من عرض کردم آقا به هرحال این واقعیت دارد. فرمودند باشد ولی چون لفظ مفتی کلی و عمومی است و بقیه مفتی های غیر وابسته را هم شامل می شود آن را از سرود حذف کنید.
داخل این حوض باید چیزی باشد
بچه های امام جمعه وقت همدان جزو منافقین بودند. من به عنوان اینکه باید
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 368 حرمت ایشان حفظ می شد شخصاً به خانه اش رفتم تا به او تذکر داده از برنامه های بچه هایش او را مطلع کنم. حین صحبت احساس عدم امنیت کردم، حدس می زدم کس دیگری هم گوش می دهد به روی خودم نیاوردم صحبتهایم را جمع کرده و گفتم فردا برای ادامه صحبت می آیم. سپس بیرون آمدم و بدون سروصدا در اتاق پایین را باز کردم، دیدم خانم امام جمعه یک آیفن و ضبط صوت کنار هم گذاشته و حرفهای ما را برای پسرانش ضبط می کند. ضبط صوت را از او گرفتم و به سپاه بردم. تا من ضبط صوت و آیفن را برداشتم به سپاه بیایم که ناگاه امام جمعه از پله ها پایین آمد و گفت: «خانم دباغ! مگر شما هنوز اینجایید؟»
گفتم: «بله آقا! آمده ام شبکۀ جاسوسی خانم شما را به هم بزنم.»
حاج آقا گفت: «این چه حرفی است؟»
گفتم: «ایشان ضبط صوت و آیفون گذاشته و حرفهای ما را ضبط کرده اند.»
امام جمعه گفت: «در اتاق بالا که بلندگو نیست.»
گفتم: «زیر تشک یا عبای شما مخفی کرده اند.»
این حرف به او برخورد و با من جر و بحث را شروع کرد. من نیز ضبط صوت و آیفون را برداشته و به سپاه آمدم. بعد از این اتفاق خدمت امام رسیدم و تمام جریانات را برای ایشان تعریف و سپس اسناد و مدارک را ارایه کردم. امام فرمودند:
هرطوری که می دانید عمل کنید، لیکن انقلاب هم حفظ شود.
من از این برخورد امام فهمیدم که هر کس جلوی انقلاب بایستد، ایشان او را کنار خواهند زد، هرچند روحانی یا صاحب منصبی باشد.
زمانی که حضرت امام دربارۀ آقای منتظری فرمودند: عکسهای ایشان را از اماکن دولتی پایین بیاورید، خیلی ها می گفتند: «بار اول است که امام این گونه عمل می کند» در حالی که ایشان قبل از آن نیز با چنین اشخاصی برخورد کرده بودند. به هرحال پس از دستور ایشان، جریان پیگیری شد و خانۀ امام جمعه را اشغال کردیم. در آنجا در زیر زمین خانه، حوضی وجود داشت که روی آن پوشیده بود. امام در این مورد فرمودند: داخل این حوض باید چیزی باشد که روی آن را پوشانده اند. وقتی که حوض را
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 369 کندند، چهل قبضه تفنگ ژ – 3 و مقدار زیادی کلت و نارنجک از داخل آن کشف شد.
همان که سعیدی در نامه هایش اسم می برد
در نجف وقتی خدمت امام عرض کردم «دباغ هستم» فرمودند: همان دباغ که شهید سعیدی در نامه هایش اسم می برد؟
این دقت امام قابل ملاحظه است من در سال 47 -48 از ایشان فتواهایی خواسته بودم. وقتی خدمت ایشان رسیدم سال 53 بود – شما عنایت کنید چند سال فاصله است - آن همه کار و مشغله نتوانسته بود این مطلب را از خاطر امام ببرد که خانمی به اسم دباغ در نامه های شهید سعیدی مطرح بوده است.
من از اول نهضت شما را می شناسم
اولین باری که خصوصی خدمت امام رسیدم در همان اتاق پنج دری منزل ایشان در قم بود. امام بالای اتاق نشسته بودند. من از در اتاق که وارد شدم، یک مرتبه پاهایم از حس افتاد و تقریباً در همان جا زانو زدم. شهید عراقی و آقای عباس توکلی مرا از دم در تا پیش امام کشاندند. حالت بهتی داشتم. یادم می آید امام دست به زانوهایم کشیدند. مرحوم عراقی از من پیش امام تعریف کرد. امام دستی به سرم کشیدند و من هم دست ایشان را بوسیدم. بعد دوباره زانوی آقا را بوسیدم که امام مانع شد. این اولین ملاقاتم با ایشان بود. امام دعا کردند. بعد از جنگ هم که به خدمت ایشان رسیدم، می خواستم ببینم امام دیدار اول را یادشان است یا نه. امام گفتند: من که شما را می شناسم. من از اول نهضت شما را می شناسم.
اگر من تأیید کنم
زمانی بود که من اصرار داشتم امام بر کتاب حجاب مرحوم شهید مطهری تقریظی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 370 بنویسند تا معلوم شود این کتاب مورد تأیید ایشان است و به این ترتیب در جامعه خوب جا بیفتد. ولی امام با نظر من مخالف بودند و فرمودند: اگر من تأیید کنم کسانی که ایشان را تخطئه می کنند فعالتر می شوند و مسأله جنبۀ سیاسی پیدا می کند.
شما نزدیک من نشوید
یک روز یکی از خبرنگاران خارجی به من گفت ما از رابطه امام با خانمها چون عکس یا فیلمی در اختیار نداریم (چون امام برای سوءاستفاده های احتمالی اجازه نمی دادند وقتی خانم نزدیک ایشان است عکس یا فیلمی برداشته شود) خوب است وقتی امام از چادر خارج می شوند شما به عنوان اینکه می خواهید سؤالی از ایشان بکنید دنبالشان حرکت کنید تا ما بتوانیم فیلم تهیه کنیم تا با کمک این فیلم ثابت کنیم که در این جا وضع خانمها چطور است و امام با خانمها برخلاف تبلیغات غرب مخالفتی ندارند. تا امام از چادر بیرون آمدند و من نزدیک رفتم سؤالی از ایشان بکنم با دستشان اشاره ای کرند که نزدیک من نشوید و از کنار من حرکت کنید بعد که وارد اتاق شدم، با لحن مهربانی به من فرمودند: این سؤالی را که در راه از من کردید کسی یاد شما داده بود؟ گفتم بله آقا. فرمودند: باید اول به من می گفتید من راهنماییتان می کردم چون ممکن است اینها آدمهای مغرضی باشند و بخواهند بعدها مشکل ایجاد کنند. بعدها حدس امام درست درآمد و متوجه شدم که آن خانم عوضی از کار درآمد. دو روز بعد آقای اشراقی آمدند و عکسی را نشان دادند که یک عکاس وقتی من در را پشت سر امام می بستم با ظرافت خاصی عکس از من و امام گرفته بود. امام آن عکس را به آقای اشراقی داده و فرموده بودند که عکس را به من بدهند. شاید ایشان می دانست که من مثل آقایان دلم می خواست عکسی از ایشان داشته باشم.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 371 شما هم باز نکنید
دو نفر از طرف رهبر فلسطینی ها (یاسر عرفات) که در آن زمان مهم بود به پاریس آمدند و برای امام پیامی داشتند. وقت ملاقاتی خواستند که به آنها داده شد و امام آنها را پذیرفتند در این موارد که ما نسبت به ملاقات کننده ها اطمینان صددرصد نداشتیم چند نفری در جلسه با امام می نشستیم آنها پیامشان را به عربی فصیح به امام عرض کردند و امام هم جواب آنها را دادند وقتی بلند شدند که بیرون بیایند پاکت بزرگی را که همراهشان بود جلوی امام گذاشتند و گفتند مطالب ما در این پاکت است. از اتاق که خارج شدند به امام عرض کردم آقا ما اینها را نمی شناختیم و اطمینانی به اینها نداریم. امام فرمودند: من خودم هم به اینها شک کردم. گفتم پس اگر شما هم شک کرده اید این پاکت را باز نکنید، اجازه بدهید من ببرم بیرون و آنجا باز کنم. امام فرمودند: خیر شما هم باز نکنید. کسی اینجا هست که این پاکتها را باز کند (در آن موقع که کسی به مسایل حفاظتی توجه نداشت که مثلاً ممکن است بمبی در کتابی بگذارند و بیاورند). ایشان به یک نفر از خواهران انقلابی که خودش را برای این کارها داوطلب کرده بود مسؤولیت این کار را محول کرده بودند او به امام عرض کرده بود برای جلوگیری از خطر علیه شما من حاضر هستم که این بسته ها را به محلی دور از اقامت شما ببرم و باز کنم که اگر خطری بود متوجه من بشود و من جانم را فدای شما کنم.
شما خیالتان راحت باشد
یک روز نزدیک مغرب در نوفل لوشاتو به من گفتند کسی در میان جمعیت ملاقات کننده با امام آمده و مشکوک است. از بدو ورود او به محل اقامت امام این خبر دهن به دهن گشت. من به آقای محتشمی گفتم مطلب چیست که می گویند گفت کسی آمده که مورد شک برادران است. او در نماز شرکت کرد. نماز که تمام شد همان آدم مشکوک آمد گفت می خواهم خدمت امام برسم به امام عرض کردم فرمود بیاید به دلیل این که مورد مشکوک بود به آقای محتشمی اشاره کردم و هر دوی ما در اتاق ملاقات نشستیم آن فرد وارد اتاق امام که شد به مجرد وارد شدن تا چشمش به امام افتاد دست امام را در
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 372 دست خود گرفت و سرش را روی زانوی امام گذاشت و بدون اغراق ده دقیقه سرش را بلند نکرد گریه می کرد هر چه امام شانه او را می گرفتند و بلند می کردند فایده نداشت و گریه می کرد وقتی گریه او تمام شد دست در جیب خود کرد و یک بسته اسکناس درآورد و نزد امام گاشت و بی آنکه صحبتی بکند رفت. من و آقای محتشمی از این پیشداوری و سوءظن خودمان خیلی خجالت کشیدیم و گفتیم زود جلسه را ترک کنیم. تا آمدیم جلسه را ترک کنیم امام ما را صدا زده و فرمودند: شما این را بدانید که از بازار تهران کسی نمی آید اینجا و بخواهد مرا بکشد. شما خیالتان راحت باشد و این آدم بازاری تهرانی بود البته ما به امام نگفته بودیم او فرد مشکوکی است ولی امام به صرف نشستن ما در اتاق به هنگام ملاقات متوجه این ذهنیت ما شدند تا امام این را فرمودند عرض کردیم آقا از بس گفته بودند که این فرد مشکوک است ناچار شدیم در ملاقاتش با شما حاضر باشیم.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 373
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 374