فصل دوازدهم: هوش و دقت
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجایی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل دوازدهم: هوش و دقت

‏ ‏

‏ ‏

 

فصل دوازدهم: هوش و دقت


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 351


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 352

با ذکاوت تر از امام ندیده ام

‏در تمام طول عمرم فردی با ذکاوت تر از امام ندیده ام. در همین زمینه نقل می کنند‏‎ ‎‏امام آنقدر از هوش و ذکاوت برخوردار بودند، که از آنچه در ضمیر و ذهن انسان مترتب‏‎ ‎‏می شد آگاه بودند و در مقابل ایشان چاره ای جز توسل به صداقت کلام نبود. ‏‎[1]‎

حل یک معمای پیچیده ریاضی

‏پس از اینکه امام به مقام اجتهاد رسیدند. زمانی یک مسأله ریاضی مشکلی در دنیا‏‎ ‎‏مطرح بود که آن موقع می گفتند در ایران فقط حاج آقا روح الله خمینی این را حل کرده‏‎ ‎‏است. آن مسأله این بود که یک ریاضیدان گفته بود ما سه کلاه سبز داریم دو کلاه زرد و‏‎ ‎‏یک کلاه سفید و در یک تاریکی مطلقی به سر می بریم و فردی یکی از کلاهها را بر سر‏‎ ‎‏خود گذاشته است از کجا باید بفهمیم که این فرد کلاه چه رنگی بر سر خود گذاشته‏‎ ‎‏است. امام بدون اینکه دست به قلم ببرند و حساب بکنند این مسأله را حل کرده بودند‏‎ ‎‏و آن روز حل این مسأله توسط امام خیلی سر و صدا ایجاد کرد. ‏‎[2]‎

از همه بهتر درس را می دانستند

‏یکی از دوستان همشاگردی امام می گفت وقتی با ایشان از خمین به اراک آمدیم،‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 353

‏استاد که درس می گفت امام همین که گوش می کردند کافی بود، نه مطالعه می کردند و‏‎ ‎‏نه مباحثه، دیگران به سر و کله هم می زدند که درس را یاد بگیرند ولی وقتی امام فردا وارد‏‎ ‎‏کلاس درس می شدند از همه بهتر درس را می دانستند. ایشان تا این حد دارای استعداد‏‎ ‎‏قوی و هوش و حافظه سرشار بودند. ‏‎[3]‎

فوق العاده حاضرجواب بودند

‏امام در درسشان واقعاً جدی بودند، یعنی واقعاً مطالعه می کردند و وقتی‏‎ ‎‏می آمدند سر درس، همۀ ابعاد مسأله را از قبل مطالعه کرده بودند و ذهنشان آمادگی‏‎ ‎‏کامل برای آن داشت. وقتی سؤالاتی مطرح می شد و به اصطلاح، طلبه ها اشکال‏‎ ‎‏می کردند، امام با تسلط کامل پاسخ می دادند. در این مدت که من در کلاسهایشان‏‎ ‎‏حاضر بودم، یادم نیست موردی اتفاق افتاده باشد که امام گفته باشند خوب این مورد‏‎ ‎‏را می روم مطالعه می کنم، بعد جواب می دهم، نوعاً جواب می دادند. البته‏‎ ‎‏این امر جهت دیگری هم دارد و آن، حاضر جوابی امام و هوش فوق العاده ایشان‏‎ ‎‏است. ‏‎[4]‎

می فهمم چی می خواهی بگویی

‏از ژرف نگریهای امام نه تنها در قبال رژیم شاه بلکه با هر فرد و شخص و‏‎ ‎‏گروه و دسته ای که با آنها برخورد می کردند این بود که در اولین برخورد طرف را‏‎ ‎‏می شناختند که چکاره است. من این را از برادر شهیدم حاج آقا مصطفی شنیدم‏‎ ‎‏که نقل می کردند که امام می گوید وقتی گاهی کسی پیش من می آید تا‏‎ ‎‏دهن باز می کند، هنوز حرفش تمام نشده می فهمم که این چی می خواهد‏‎ ‎‏بگوید و چه نقشه ای دارد و چه نتیجه ای می خواهد از این ملاقات با من‏‎ ‎‏بگیرد. ‏‎[5]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 354

آمده بود ما را با هم تطبیق کند

‏امام هوش و ذکاوت بی نظیری داشتند. هنگامی که در قیطریه بودند روزی مرحوم‏‎ ‎‏لواسانی به دیدن ایشان آمدند. البته در آن ایام امام در حصر بودند و تعداد محدودی‏‎ ‎‏حق داشتند که با ایشان ملاقات کنند که یکی از آنها آقای لواسانی بود. چون قیافه ایشان‏‎ ‎‏خیلی شبیه امام بود و تا آن روز رییس نگهبانها و مأمورین ساواک ایشان را ندیده بودند‏‎ ‎‏پس از اینکه آقای لواسانی آمدند، رییس نگهبانها پشت در اتاق آمد و اجازه خواست‏‎ ‎‏که خدمت امام رسیده دست ایشان را ببوسد، دست امام را که بوسید دو زانو جلوی در‏‎ ‎‏اتاق نشست، مقداری به چهره امام نگاه کرد و مقداری به چهره آقای لواسانی و پس از‏‎ ‎‏چند دقیقه از اتاق بیرون رفت. امام فرمودند: «این شخص آمده بود که ما دو تا را با هم‏‎ ‎‏تطبیق کند». بعد که تحقیق کردیم معلوم شد همین طور بوده است. چون اینها وقتی آقای‏‎ ‎‏لواسانی را دیده بودند خیلی وحشت کرده و خیال کرده بودند که امام از منزل بیرون رفته‏‎ ‎‏است و الآن دارد برمی گردد و آن شخص آمده بود که این مطلب را تحقیق کند. ‏‎[6]‎

حرفهایم را از بلندگوی صحن می زنم

‏ماشینهای شرکت واحد از تهران کماندوها را به قم آورده بودند. ساواکیها رسیده‏‎ ‎‏بودند و برنامه داشتند. روز دوم فروردین که مصادف با شهادت امام صادق(ع) بود‏‎ ‎‏دقیقاً خاطرم هست که امام گوشه خانه نشسته بودند، مرحوم شهید مهدی عراقی آمد و‏‎ ‎‏در گوش امام سخنی گفت. امام پیغامی توسط جناب آقای صادق خلخالی دادند و‏‎ ‎‏ایشان هم پیام امام را به همه ابلاغ کرد. در وسط مجلس ایادی ساواک شروع کردند به‏‎ ‎‏صلوات فرستادن. مرحوم حاج مهدی عراقی به امام فرمود آقا گمان می کنم توطئه ای‏‎ ‎‏است. افراد ناشناسی در مجلس و محفل حاضرند، اینها ناآشنایند. امام آن جمله ای که‏‎ ‎‏توسط آقای خلخالی پیغام داد من یادم است. بعدها از امام سؤال کردند که آن چه‏‎ ‎‏جمله ای بود که شما آناً فرمودید؟ فرمودند: «کأنه خدا به من الهام کرد که این جمله را‏‎ ‎‏بگویم» و آن این بود که به اینها اعلام بکنید اگر کسی شعاری در این مجلس داد،‏‎ ‎‏حرکت می کنم به طرف صحن مطهر و حرفهایم را از بلندگوی صحن می زنم. امام‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 355

‏فرمودند: «من آناً به ذهنم رسید این جمله را بگویم ساواکیها که چنین شنیدند مجلس را‏‎ ‎‏ترک کردند... عصر همان روز ماجرای مدرسه فیضیه واقع شد. امام فرمودند‏‎ ‎‏ «مأموریتشان این بود که کشتار را در منزل انجام دهند و چون آقای خلخالی پیام مرا‏‎ ‎‏اعلام کرد مأمورین تکلیفشان را نمی دانستند، لذا تا با تهران تماس گرفتند و جواب‏‎ ‎‏دریافت کردند. روضه منزل تمام شده بود، پس از آن به فکر افتادند که یک جای دیگر‏‎ ‎‏حادثه به وجود آورند که آوردند». یکی از مأمورین بعداً گفته بود پس از پیام امام ما‏‎ ‎‏متحیر شدیم که شعار بدهیم یا نه، چون می بایست از تهران کسب تکلیف می کردیم. ‏‎[7]‎

با هوشیاری امام توطئه شاه خنثی شد

‏قبل از واقعه پانزده خرداد 42 که رژیم شاه به دنبال بهانه هایی برای پرونده سازی‏‎ ‎‏علیه امام می گشت شخصی که خود را دیپلمات در لبنان معرفی می کرد با وساطت یک‏‎ ‎‏روحانی ایرانی با امام ملاقات کرد و اظهار داشت که از طرف جمال عبدالناصر مأمورم‏‎ ‎‏که مراتب سپاسگزاری و قدردانی ایشان را از مبارزاتی که بر علیه اسرائیل در ایران به‏‎ ‎‏عمل می آورید به حضور شما ابلاغ نمایم. ضمناً، به حضور شما عرض می کنم که رییس‏‎ ‎‏جمهور جمال عبدالناصر آماده اند هرگونه کمک و مساعدتی که در این راه بدان نیازمند‏‎ ‎‏می باشید اعم از پول و اسلحه و غیره در اختیار شما قرار دهند و شما را در ادامه این راه‏‎ ‎‏مقدس تا رسیدن به پیروزی یاری دهند. امام پاسخ دادند مبارزات ما مربوط به امور‏‎ ‎‏داخلی کشور ماست و در انجام و ادامه آن به هیچ گونه مساعدت و دخالت دیگران‏‎ ‎‏نیازی نیست. بعدها بود که امام در زندان متوجه شدند شخصی که خود را دیپلمات‏‎ ‎‏مصری معرفی کرده بود فرستاده رژیم شاه بود که بدین وسیله می خواست بهانه ای علیه‏‎ ‎‏امام به دست بیاورد که با هوشیاری امام توطئه آنها عقیم ماند. ‏‎[8]‎

وقتی پیغام دادم مهر را پس بدهید

‏وقتی به منزلمان ریختند تا امام را دستگیر کنند امام مهرشان را به مادرم دادند و‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 356

‏گفتند: «شما این مهر را بگیرید بعد که دیدید من پیغام دادم پس بدهید.» مادرم مهر‏‎ ‎‏امام را از ترس اینکه مبادا چیزی بنویسند و مهر امام را پای آن بزنند پنهان کرده بود و ما‏‎ ‎‏این را نمی دانستیم. تا اینکه امام به ترکیه رفتند و از آنجا به نجف و از نجف شخصی را‏‎ ‎‏فرستادند پیش والده و مادرم مهر را به ایشان دادند. ‏‎[9]‎

حرفهای مرا کم و زیاد می کنند

‏یکی از خصوصیات امام این بود که با هیچ کس خصوصی ملاقات نمی کردند، چرا‏‎ ‎‏که می فرمودند: «بعضی از اینها حرفهای مرا کم و زیاد می کنند.» لذا همیشه دو سه نفر‏‎ ‎‏از آقایان و شاگردان خودشان را در جلسه حاضر می نمودند و بعد ملاقات می کردند. ‏‎[10]‎

ما جای خلوتی نداریم

‏امام هرگز هیچ یک از مقامات را در جای خلوت به حضور نمی پذیرفتند. ایشان‏‎ ‎‏در این موقع می فرمودند ما جای خلوتی نداریم. ‏

‏این مطلب بدان جهت بود که آنان نتوانند با توجه به اینکه ملاقاتشان با امام‏‎ ‎‏خصوصی بوده است مطالبی را برخلاف اظهار کنند و چند نفر شاهد صحبتهای آنان با‏‎ ‎‏امام باشند. ‏‎[11]‎

وای به وقتی که پولی گرفته شود

‏متولی آستانۀ مقدسۀ قم آقای حاج سید ابوالفضل مصباح، معروف به تولیت، به‏‎ ‎‏خاطر طرفداری از امام، از تولیت آستانه حضرت معصومه(س) برکنار شد. او که از‏‎ ‎‏افراد متمول بود، در پاریس خدمت امام رسید و عرض کرد من 86 میلیون تومان پول‏‎ ‎‏دارم و قصد دارم آن را به شما تقدیم کنم، چون آخر عمر من است. ظاهراً کسی او را‏‎ ‎‏تشویق به این کار کرده بود تا امام بتوانند میزان شهریه طلاب را افزایش دهند، این مبلغ‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 357

‏در آن ایام بسیار قابل توجه و کارساز بود، ولی امام آن را نپذیرفتند و از وی تشکر کردند؛‏‎ ‎‏من با تعجب به امام عرض کردم چرا نپذیرفتید؟ امام فرمودند: «ما را پولی از‏‎ ‎‏سرمایه دارها نگرفته ایم ما و نهضت ما را متهم می کنند که اینها با پولدارها و زمیندارها‏‎ ‎‏مرتبطند، وای به وقتی که پولی از آنها گرفته شود!» ضمناً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏هرگاه فردی مبلغی قابل توجه می آورد امام نمی پذیرفتند و می فرمودند اینها وجوه شرعی‏‎ ‎‏ (حقوق الله و حقوق الناس) خود را پرداخت نکرده اند و بدین وسیله می خواهند از حساب‏‎ ‎‏شرعی فرار کنند. ‏‎[12]‎

فهمیدم مصطفی را گرفته اند

‏26 آذرماه 43 که مرحوم فضل الله خوانساری وارد اسلامبول شدند تا با امام دیدار‏‎ ‎‏کنند ساواک از دیدار ایشان با امام چنین گزارش داد: سپس صحبت خانواده خمینی به‏‎ ‎‏میان آمد. و خوانساری از طرف خانواده ایشان سلام رساند، و سلامتی آنها را اعلام‏‎ ‎‏داشت. خمینی از پسر خود مصطفی سؤال کرد، آقای خوانساری گفت: در تهران‏‎ ‎‏است. مجدداً خمینی گفت: می دانم در تهران است. ولی در کجای تهران؟‏‎ ‎‏خوانساری اظهار داشت مگر شما از دستگیری ایشان با اطلاع هستید؟ خمینی گفت:‏‎ ‎‏چندی پیش با موافقت سازمان، نامه ای به خانواده ام نوشتم، در جواب نوشته بودند‏‎ ‎‏آقا مصطفی فعلاً استراحت می کند. در نتیجه فهمیدم که او را دستگیر‏‎ ‎‏کرده اند». ‏‎[13]‎

سماوری را کنار خود قرار دادند

‏امام از منزل تحت محاصره در قیطریه تهران و سوار شدن ایشان به‏‎ ‎‏اتومبیل برای بازگشت به قم سرهنگ مولوی معاون ساواک تهران تصمیم و اصرار داشت‏‎ ‎‏در اتومبیل کنار امام نشسته و در انظار چنین وانمود کند که اختلافات پایان یافته است،‏‎ ‎‏ولی امام با زیرکی خاصی که داشتند اجازه ندادند و با بی اعتنایی، سماوری را با خود‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 358

‏برداشته و در کنار خویش قرار دادند. ‏‎[14]‎

می خواستید نشان بدهید چنین جایی هست

‏وقتی امام را به تهران بردند مدت نوزده روز در یک محلی نگه داشتند. سپس به‏‎ ‎‏مدت 24 ساعت به یک سلول انفرادی بردند. بعدها امام می فرمودند طول آن‏‎ ‎‏اتاق چهار قدم و نیم بود و من سه تا نیم ساعت طبق روال همه روزه ام در آنجا‏‎ ‎‏قدم زدم. بعد از آن امام را به منزلی بردند که یک اتاق و یک حیاط کوچک و‏‎ ‎‏حوضچه ای داشت وقتی پاکروان معدوم خدمت امام آمد و گفت: «می بخشید‏‎ ‎‏چون اینجا آماده نبود دیشب در آن سلول شما را نگه داشتیم». امام به او‏‎ ‎‏فرمودند: «نه خیر، شما می خواستید به ما نشان بدهید که همچون جایی هم‏‎ ‎‏هست». ‏‎[15]‎

نمی خواستید بین جمعیت باشم

‏یک روز امام مسأله رفتنشان به ترکیه را چنین نقل می کردند: «مرا مستقیم آوردند تا‏‎ ‎‏فرودگاه. هواپیما آمده بود. داخل هواپیما که رفتیم دیدیم که یک قسمت را پتو‏‎ ‎‏انداخته اند و تا اندازه ای برای نشستن منظمش کرده اند. معلوم شد که این هواپیما باری‏‎ ‎‏است. آنها گفتند چون هواپیمای مسافربری آماده نبود ما خواستیم شما را با این هواپیما‏‎ ‎‏ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نه خیر، به خاطر اینکه نمی خواستید من‏‎ ‎‏در میان جمعیت باشم که بروم». ‏‎[16]‎

آمدن من عین مصلحت است

‏روزهایی که زمزمه بازگشت امام به ایران بود از طرق مختلف تلاش می شد که‏‎ ‎‏نگذارند امام به ایران تشریف بیاورند و تهدید می کردند که امام برای حفظ وجود خود و‏‎ ‎‏حفظ جان مردم به ایران نیایند و فشار می آوردند که مصلحت نیست، ولی امام گفتند‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 359

‏که این عین مصلحت است، چون امریکا مصلحت من و ملت و انقلاب و ایران را‏‎ ‎‏نمی خواهد. ‏‎[17]‎

اجازه سوءِ استفاده نمی دادند

‏خبرنگارانی که بنایشان کشف واقعیات بود و می خواستند دقیقاً از نظرات امام آگاه‏‎ ‎‏شوند به هیچ وجه حاضر به مصاحبه با اطرافیان امام نبودند، زیرا می دانستند که نوشتن‏‎ ‎‏مطالب آنان دردی را دوا نمی کند، چون نه بیانگر موقع و موضع فکری و سیاسی امام‏‎ ‎‏است و نه گزارشگر حرکات سیاسی و اجتماعی مردم ایران. چون موضع امام تنها‏‎ ‎‏توسط خود ایشان قابل بیان بود و حرکات مردم در ایران نیز تابع دستور شخص امام بود‏‎ ‎‏نه دیگری یا دیگران. نتیجه اینکه خبرنگاران کوشش داشتند که یا با امام مصاحبه کنند و‏‎ ‎‏یا از سخنرانیها و بیانات ایشان به مناسبت برخی از ایام از قبیل تاسوعا و عاشورا بهره‏‎ ‎‏بگیرند و یا از اعلامیه ها و نامه هایی که خطاب به مردم ایران و یا برخی از علماء صادر‏‎ ‎‏می شد استفاده کنند و برنامه های امام را دریابند. و همین امر موجب شده بود که مرتباً‏‎ ‎‏تقاضای مصاحبه داشته باشند و مقدار زیادی از وقت امام صرف اینکار شود و باز‏‎ ‎‏همین روشن بینی امام موجب شد که خبرنگاران همه فن حریف بین المللی که از کاه،‏‎ ‎‏کوه می سازند نتوانند کوچکترین خدشه ای در کار مبارزه و انقلاب اسلامی وارد کنند و‏‎ ‎‏کمترین سوءِتفاهم یا سوءِتعبیری را که در جریان مبارزه امام مؤثر باشد، بوجود آورند.‏‎ ‎‏اگر گوشه و کنار مطالبی خلاف عنوان می شد بلافاصله به عرض امام می رسید و ایشان‏‎ ‎‏در متن بیانیه یا سخنرانی و یا مصاحبه بعدی به آن خلافها اشاره می کردند و در یک‏‎ ‎‏کلام و صریح بگویم، در آن ایام اجازه فضولی به هیچ کس ندادند. ‏‎[18]‎

جمعیت مرا بلند کردند بر روی دستها!

‏آقا دربارۀ وقایع بهشت زهرا می گفتند: «امروز به خاطر محبت زیاد مردم نزدیک بود‏‎ ‎‏من از بین بروم. یک وقت متوجه شدم که عمامه ندارم، کفش ندارم، عبا ندارم، هیچی،‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 360

‏دارم از بین می روم، واقعاً دارم بیهوش می شوم که ظاهراً اطرافیانم متوجه می شوند و‏‎ ‎‏خیلی هم فریاد می زنند که فشار نیاورید. ولی خوب فایده نداشت و مرا بلند کردند روی‏‎ ‎‏دست، گذاشتند توی آمبولانس و بعد در آنجا – توی آمبولانس – تقریباً داشتم بیهوش‏‎ ‎‏می شدم که دیدم یک کسی پنبه ای را آورده و دارد می گذارد جلوی بینی من. نمی دانستم‏‎ ‎‏که آیا این دوست من است یا دوست من نیست. دیدم باز بهوش باشم بهتر از اینست‏‎ ‎‏که احیاناً موقعی که من از هوش بروم مرا از بین ببرند، دستم را که اصلاً قدرت نداشت‏‎ ‎‏تکان دادم، همین طوری، یعنی رد کردم و آن هم البته دیگر این کار را نکرد، یعنی پنبه را‏‎ ‎‏جلو نیاورد... ‏‎[19]‎

ما بیش از این تفنگ داریم

‏در روزهای اول جنگ یک روز خدمت امام بودم به من گفتند: «ما چند تفنگ‏‎ ‎‏داریم؟ شما تحقیق کنید و به من بگویید.» من آمدم فوراً همه برادران فرمانده را جمع‏‎ ‎‏کردم و گفتم امام گفتند مشخصاً به ایشان بگوییم ما چند تا تفنگ داریم. اینها گفتند‏‎ ‎‏باشد و فوری به همه جا ابلاغ شد به نیروی زمینی، هوایی، ژاندارمری و غیره دیدم یک‏‎ ‎‏عددی را به من گفتند که اگر این عدد را به شما بگویم از تعجب خنده تان می گیرد که‏‎ ‎‏ما فقط این قدر تفنگ داشته باشیم. ‏

‏من هم قبول کردم چون به نظر عدد زیادی بود. هنوز روزهای اول جنگ بود. ما که‏‎ ‎‏درست سلاح و مهمات و آدم و جنگ و اینها را آزمایش نکرده بودیم برایمان خیلی زیاد‏‎ ‎‏بود. مثلاً آمار موجودی را چندین هزار تفنگ اعلام کردند. من رفتم خدمت امام و گفتم‏‎ ‎‏که آقا این فهرست تفنگهاست، این قدر در نیروی زمینی و این قدر در نیروی هوایی و‏‎ ‎‏دریایی و غیره و کل آمار را برای امام خواندم. ایشان یک تأملی کردند و با یک لحن‏‎ ‎‏خاطرجمعی گفتند: «خیلی بیش از اینهاست.» من تعجب کردم که امام چطور با این‏‎ ‎‏نفس گرم می گویند خیلی بیش از اینهاست. ‏

‏بعد امام از حرف تفنگ خارج شدند و گفتند، «این را بدانید، اسلحه و‏‎ ‎‏مهماتی که در این کشور ذخیره شده از پیش، برای مقابله با قدرتی مثل روسیه تهیه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 361

‏شده و خیلی بیش از این حرفها ما سلاح و مهمات داریم. بروید بگردید تا پیدا‏‎ ‎‏کنید.» ‏‎[20]‎

مقصود آنها از امام من نیستم

‏یادم هست اوایل سال 58 بود و امام در قم تشریف داشتند. روزهای سراسر تلخ‏‎ ‎‏و شیرینی بود. تلخ بود زیرا هنوز گروهکها، روشنفکران لیبرال، متعصبهای قومی،‏‎ ‎‏سلطنت طلبها بودند و هر لحظه به بهانه ای خودی نشان داده و ادعای ارث و میراث‏‎ ‎‏می کردند. در آن روز من به همراه والد معظم به قم برای زیارت حضرت‏‎ ‎‏معصومه(س) و امام رفته بودیم. از اوایل صبح گروهی از مردم که اکثراً آذری بودند به‏‎ ‎‏هواخواهی و طرفداری از آقای شریعتمداری دست به تظاهرات زده و در قم رفت و آمد‏‎ ‎‏می کردند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده شد تا نزدیکیهای ظهر بود که گروهی در حدود‏‎ ‎‏دو هزار نفر در حالی که تعدادی از آنها چوب به دست داشتند به سوی حرم حضرت‏‎ ‎‏روانه شدند و ظاهراً می خواستند در دارالتبلیغ تجمع نمایند. اذان ظهر که شد امام طبق‏‎ ‎‏معمول مشغول نماز شدند. چند دقیقه بعد یکی از برادران بزرگوار دفتر امام که به‏‎ ‎‏نظرم می رسد جناب حجة الاسلام صانعی بودند، در اندرون را زده و می خواستند‏‎ ‎‏مطلبی را به عرض امام برسانند. ترجیح دادند که بنده مطلب را به آقا عرض کنم.‏‎ ‎‏ایشان گفت که به آقا بگویید تظاهرات کنندگان اکثراً دور و بر دارالتبلیغ جمع هستند‏‎ ‎‏و از بلندگوی دارالتبلیغ اعلام می کنند که اگر امام بفرمایند ما به خانه هایمان خواهیم‏‎ ‎‏رفت؛ ببینید آقا موافق هستند که ما اجازه ایشان را اعلام کنیم؟ من عین این مطلب را‏‎ ‎‏خدمت حضرتشان عرض کردم، آقا مشغول تعقیبات نماز بودند، به من‏‎ ‎‏فرمودند: «مقصود از امام من نیستم، اجازه لازم نیست.» من عین همین جمله را‏‎ ‎‏خدمت جناب آقای صانعی عرض کردم. ایشان می خواستند از پاسخ داده شده‏‎ ‎‏بیشتر اطمینان کنند، خودشان آمدند. امام هنوز مشغول نماز عصر نشده بودند. آقای‏‎ ‎‏صانعی مجدداً سؤال را مطرح کردند. آقا فرمودند: «گفتم مقصود از امام من نیستم.» ‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 362

‏من و ایشان برگشتیم. شاید دو دقیقه نشده بود که ناگاه از بلندگوی دارالتبلیغ اعلام‏‎ ‎‏شد که: «امام شریعتمداری  فرمودند به خانه هایتان برگردید، اجر همه شما با خدا.» ‏

‏تازه ما فهمیدیم که امام چه فرموده بودند. ‏‎[21]‎

گم شده من کجاست؟

‏یک مورد از کرامات مربوط به چند نفری است که ادعای عرفان داشتند و اذعان‏‎ ‎‏می کردند با امام زمان(عج) ارتباط دارند. برخی از مسؤولین مملکت پس از شنیدن این‏‎ ‎‏ماجرا معتقد بودند باید این قضیه روشن شود اگر اینها ادعای دروغ می کنند موضوع‏‎ ‎‏گفته شود تا کسی به انحراف و یا اشتباه نیفتد. با وساطت دو تن از مسؤولین کشور به‏‎ ‎‏این چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد، ایشان در همان وهله اول پی به ریاکاری‏‎ ‎‏آنان بردند و با اشرافی که داشتند، برای روشن شدن موضوع برای دیگران، از آنها سه‏‎ ‎‏سؤال کردند و فرمودند که اگر شما با امام زمان(عج) ارتباط دارید پاسخ این سؤالات‏‎ ‎‏را از حضرت گرفته و برای من بیاورید. ‏

‏اولاً: از حضرت سؤال کنید که این عکسی که من در منزل دارم و عکس مورد‏‎ ‎‏علاقه من نیز می باشد، تصویر کیست؟‏

‏ثانیاً: از حضرت بپرسید رابطه حادث با قدیم (یک مسأله علمی است) چیست؟‏

‏ثالثاً: من چیزی گم کرده ام، مدتهاست که دنبالش می گردم، از حضرت بپرسید گم‏‎ ‎‏شده من کجاست؟‏

‏آن افراد که ادعای ارتباط با امام زمان(عج) را داشتند پس از مدتی از‏‎ ‎‏پاسخگویی به سؤالات امام اظهار عجز کردند و مشخص شد که افراد صالحی‏‎ ‎‏نبوده اند.‏‎[22]‎

ذهن جوان 22 ساله داشتند

‏معمولاً انسان پیر که می شود و عمری از او می گذرد و فعالیت ذهنیش کاهش پیدا‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 363

‏می کند و مطلب را دیر دریافت می کند، ولی امام به هیچ وجه این حالت را تا دقایق‏‎ ‎‏آخر عمر پربرکت خود پیدا نکردند. هر روز که با ایشان روبرو می شدم احساس‏‎ ‎‏می کردم از نظر سرعت انتقال و برخورد با مسأله، با وجود کهولت سن، مثل یک جوان‏‎ ‎‏بیست و دو ساله بودند در وهله اول، در موقع گزارش زیاد توضیح می دادم، به زودی‏‎ ‎‏متوجه شدم که نیازی به این توضیحات نیست، از این روی مسایل را تلگرافی و فشرده‏‎ ‎‏خدمتشان مطرح می کردم. دریافتهای ایشان هم بسیار دقیق و عمیق بود. ‏‎[23]‎

آیا شما را می گذارند

‏در ایامی که وزیر خارجه بودم، پس از شهادت شهید رجائی و باهنر، در شهریور‏‎ ‎‏سال 1360 خدمت امام رفتم و گفتم برای اولین بار ما می خواهیم برویم در سازمان‏‎ ‎‏ملل شرکت کنیم. امام گفتند: «من با اصلش موافقم و مخالف نیستم، ولی آیا شما‏‎ ‎‏پیش بینی کرده اید که شما را می گذارند؟» من توضیح دادم و گفتم که ظاهر امر نشان‏‎ ‎‏می دهد که مطمئن نباشد. گفتند: «مثلاً شما فکر کرده اید که اگر شما بروید پشت‏‎ ‎‏تریبون بایستید، ممکن است یک باره بلندگوها را خاموش کنند و شما را تحقیر‏‎ ‎‏بکنند؟» این نکته برای من تکان دهنده بود که تا این حد امام پیش بینی چیزها را‏‎ ‎‏می کنند. ‏‎[24]‎

لولا ان هدانا الله

‏روزی به اتفاق فرماندهان عملیاتی سپاه به محضر امام مشرف شدیم. بنده با‏‎ ‎‏کسب اجازه از ایشان صحبت مختصری در معرفی حاضرین و گزارش وضع موجود‏‎ ‎‏ارایه دادم و در ابتدای صحبتم به آیۀ شریفه ‏«الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی‎ ‎لولا ان هدانا الله»‏ تبرک جستم که سهواً بجای ‏«لولا ان هدانا الله» ‏گفتم ‏«لو لا هدانا الله» ‎ ‎‏که امام بلافاصله با سرعت زایدالوصفی فرمودند «‏لولا ان هدانا الله‏». ‏‎[25]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 364

چیزی که ایشان می پوشد چیه؟

‏بنده اول انقلاب سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام بودم و در همان لانه‏‎ ‎‏جاسوسی پشت تلویزیون بارها با یک اورکت امریکایی حاضر می شدم، اما متوجه این‏‎ ‎‏قضیه نبودم، تا یک مرتبه امام گفته بودند: «چیزی که ایشان می پوشند چیه؟ آیا ساخت‏‎ ‎‏وطن است؟» این چیزی بود که خود من متوجه نشده بودم ولی امام تا این حدّ در‏‎ ‎‏مسایل دقیق بودند. ‏‎[26]‎

مهدی هاشمی دروغ می گوید

‏در پیگیری قضیه مسأله مهدی هاشمی خدمت امام رسیدم و ضمن ارایه گزارش‏‎ ‎‏مختصری از موضوع، نوار اعترافات او را تقدیم ایشان کردم، فرمودند: «اگر این نوار را‏‎ ‎‏برای آقای منتظری بگذارید باز هم قبول نخواهد کرد که اینها واقعیت دارد. خواهد گفت‏‎ ‎‏که این اعترافات را در اثر فشار شکنجه از او گرفته اید!» در آن جلسه به امام عرض‏‎ ‎‏کردم: «تا امروز حتی یک ضربۀ شلاق هم به او زده نشده است. بعدها شنیدم که امام‏‎ ‎‏نوار مذکور را دو یا سه بار تماشا کردند. نکتۀ جالب، واکنش ایشان نسبت به قسمتهای‏‎ ‎‏پایانی نوار بود. گفتنی است که مهدی هاشمی در پایان مصاحبه، با گریه و زاری،‏‎ ‎‏اظهار پشیمانی و درخواست بخشش کرده بود. امام در این مورد فرمودند: «فریب‏‎ ‎‏نخورید؛ او دروغ می گوید؛ حرکات او واقعیت ندارد.» ‏‎[27]‎

چین نرو!

‏امام در جواب عقب نمی مانند یعنی شما چند شبانه روز بنشینید فکر کنید که یک‏‎ ‎‏کلامی را به ایشان بگویید که در جواب آن بمانند چنان بلدند رد کنند که انسان تعجّب‏‎ ‎‏می کند. و این به خاطر آن منطق خاصی است که دارند. مثلاً یک وقتی مرا به چین‏‎ ‎‏دعوت کرده بودند. روزی در محضرشان این خبر را همین طور ضمن صحبت گفتم‏‎ ‎‏می خواهم بروم چین؛ یعنی دعوت رسمی دارم از جمعیت زنان چین. ایشان هیچی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 365

‏نگفتند. فقط یک دفعه سرشان را بالا کردند و گفتند: «چین، می خواهی بروی؟» خندیدم‏‎ ‎‏و گفتم حالا تا ببینم. احساس کردم که می فرمایند نرو. ولی خوب، حرفی نزدند. دفعه‏‎ ‎‏بعد که رفتم خدمتشان به من گفتند: «پاشو بیا جلو من رفتم جلو» در گوش من‏‎ ‎‏گفتند: «چین نرو.» گفتم چشم. بعد گذشت تا بار دیگر که رفتم خدمتشان گفتم که‏‎ ‎‏چطور در گوش من گفتید؟ گفتند: «پس می خواهی به کف پایت بگویم!» گفتم نه،‏‎ ‎‏منظورم این بود که در خلوت می گفتید. گفتند: «خوب من تو را از جمع بیرون کشیدم،‏‎ ‎‏در خلوت بتو گفتم!» ‏‎[28]‎

بنا نداشتند عراقی ها را بپذیرند

‏مقامات عراق مکرر تقاضای ملاقات خصوصی می کردند شاید امام بپذیرد ولی‏‎ ‎‏امام بنا نداشتند که مقامات عراق را بپذیرند و حتی المقدور سعی می کردند اجازه‏‎ ‎‏ندهند، لیکن گاهی که لازم می شد و اجازه می دادند. امام دعوت می کردند از چند نفر‏‎ ‎‏افراد معتمد و مورد وثوقشان که در نجف موقعیتی خاص داشتند که در جلسه شرکت‏‎ ‎‏کنند تا آنها نتوانند سیاسی کار کنند و مسایلی را برای سوءاستفاده به امام نسبت‏‎ ‎‏دهند. که از جمله آن افراد مرحوم آیت الله مدنی و بعضی آقایان علمای مورد وثوق عرب‏‎ ‎‏بودند. ‏‎[29]‎

پس از شصت سال انگار تازه مطلب را نوشته اند

‏ضمن استنساخ کتاب «شرح فصوص» و مراجعه های مکرر به محضر امام، در‏‎ ‎‏مورد آن، متوجه شدم که علی رغم گذشت نزدیک به شصت سال از زمان تألیف مزبور و‏‎ ‎‏پویایی مداوم و متصاعد حضرتشان در تمام زمینه های معنوی و علمی، همچنان به‏‎ ‎‏دریافتهای علمیشان در آن زمان، پابرجا و استوار بودند. به طوری که گویی در همان‏‎ ‎‏اول خط، به آخر خط رسیده بودند. در حالی که معمولاً افراد، هنگامی که در بسیاری از‏‎ ‎‏علوم به نتیجه ای می رسند اگر حول همان موضوع و در مسیر همان مطلب، به تحقیق‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 366

‏خود ادامه دهند، چه بسا نسبت به دریافت قبلی به تجدیدنظر و اصلاح و حتی به‏‎ ‎‏خلاف آن برسند. ‏

‏نکتۀ دیگر آن که در دهها موردی که در طی بازنویسی از محضرشان سؤال کردم،‏‎ ‎‏گویی لحظه ای پیش، قلمشان را از تحریر مطلب مورد سؤال به زمین گذاشته بودند.‏‎ ‎‏فی الحال جواب می دادند که این نشانۀ حضور ذهن و عدم فراموشی مطلب، بعد از‏‎ ‎‏گذشت نزدیک به شصت سال بود، به گونه ای که انگار تمام مفاهیم از کفِ دست‏‎ ‎‏برایشان روشن تر بود. ‏‎[30]‎

چطور است فلانی خودش اینجاست؟

‏در ایامی که به نجف مشرف شده بودم حاج احمد آقا به من گفت اطلاعیه ای از‏‎ ‎‏ایران به امام رسیده که زیر آن را جمعی از علما امضا کرده اند و نام شما هم هست امام‏‎ ‎‏وقتی نام شما را زیر اعلامیه دیده اند فرموده اند چطور است که فلانی خودش در‏‎ ‎‏اینجاست و همزمان زیر اعلامیه ای را در ایران امضا کرده است که من عرض کردم به‏‎ ‎‏آقایان وکالت داده ام در این موارد نام مرا هم بنویسند. ‏‎[31]‎

نامه را برگردان

‏یک روز امام در حال وضو گرفتن بودند که دفتر به من نامه ای دادند به ایشان بدهم‏‎ ‎‏امضا کند، فرمودند: چه کاری داری؟ مطلب را گفتم. فرمودند صبر کن. پس از اتمام‏‎ ‎‏وضو دستشان را خشک کرده نامه را گرفته مطالعه کردند و به من برگرداندند و فرمودند‏‎ ‎‏نامه را برگردان و بگو غلط املایی دارد رفع کنید تا امضا کنم. نامه را که مطالعه کردم‏‎ ‎‏دیدم یک کلمه را به جای اینکه با (غین) بنویسند با (قاف) نوشته اند ایشان تا این حد‏‎ ‎‏دقت در کارها داشتند. ‏‎[32]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 367

لفظ مفتی ها را حذف کنند

‏یکی از خصوصیات بارز امام دقت ایشان است به صحبتهایی که در محضر‏‎ ‎‏ایشان می شود در صورتی که ما غالباً به حرف زدن طرف مقابلمان نگاه می کنیم و اگر‏‎ ‎‏یک شخصیت علمی و یا معنوی خاصی بود معمولاً خوب گوش می دهیم ولی اگر‏‎ ‎‏فردی معمولی بود یا بچه کوچکی بود ممکن است آن دقت لازم را نکنیم ولی امام‏‎ ‎‏اینطوری نبودند. چه در گوش دادن به مطالبی که حضوراً خدمت ایشان مطرح می شد و‏‎ ‎‏چه در سخنرانیهایی که از رادیو پخش می شد و چه گزارشهایی که در حسینیه به‏‎ ‎‏صورت سخنرانی مطرح می شد، چه آیات قرآن و یا سرودی که خوانده می شد به دقت‏‎ ‎‏گوش می کردند و اگر نکته ای را لازم می دیدند تذکر می دادند. یک روز عده ای از‏‎ ‎‏فرزندان شهدای کاشمر در جمع خانواده های شهدا خدمت ایشان آمدند و سرودی‏‎ ‎‏داشتند. خدمت امام عرض کردم آقا اینها سرودی دارند که اگر اجازه بفرمایید قرائت‏‎ ‎‏کنند. امام اجازه فرمودند که برنامه انجام شود. ملاقات که تمام شد امام به اتاقشان‏‎ ‎‏رفتند و من هم در دفتر نشسته بودم که متوجه شدم امام زنگ زدند و مرا خواستند. من‏‎ ‎‏تعجب کردم که چه مطلبی است چون من الآن خدمت ایشان بودم و چیزی به من‏‎ ‎‏نفرمودند. تا خدمت ایشان رسیدم فرمود: آقای کروبی بگویید در این سرودی که خوانده‏‎ ‎‏شد آن لفظ مفتی ها را حذف کنند. متن سرود خطاب به امام بود که تو فرعونها و قارونها‏‎ ‎‏را از بین بردی و در یک جایی به امام گفته بودند که تو رسواگر و افشاکننده مفتی ها‏‎ ‎‏هستی (یعنی کسانی که در دربارهای حکومتهای جابر و ستمگر به نفع ظالمان و علیه‏‎ ‎‏مردم فتوای دینی ناحق می دهند) من عرض کردم آقا به هرحال این واقعیت دارد.‏‎ ‎‏فرمودند باشد ولی چون لفظ مفتی کلی و عمومی است و بقیه مفتی های غیر وابسته را‏‎ ‎‏هم شامل می شود آن را از سرود حذف کنید. ‏‎[33]‎

داخل این حوض باید چیزی باشد

‏بچه های امام جمعه وقت همدان جزو منافقین بودند. من به عنوان اینکه باید‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 368

‏حرمت ایشان حفظ می شد شخصاً به خانه اش رفتم تا به او تذکر داده از برنامه های‏‎ ‎‏بچه هایش او را مطلع کنم. حین صحبت احساس عدم امنیت کردم، حدس می زدم‏‎ ‎‏کس دیگری هم گوش می دهد به روی خودم نیاوردم صحبتهایم را جمع کرده و گفتم‏‎ ‎‏فردا برای ادامه صحبت می آیم. سپس بیرون آمدم و بدون سروصدا در اتاق پایین را باز‏‎ ‎‏کردم، دیدم خانم امام جمعه یک آیفن و ضبط صوت کنار هم گذاشته و حرفهای ما را‏‎ ‎‏برای پسرانش ضبط می کند. ضبط صوت را از او گرفتم و به سپاه بردم. تا من ضبط‏‎ ‎‏صوت و آیفن را برداشتم به سپاه بیایم که ناگاه امام جمعه از پله ها پایین آمد و‏‎ ‎‏گفت: «خانم دباغ! مگر شما هنوز اینجایید؟» ‏

‏گفتم: «بله آقا! آمده ام شبکۀ جاسوسی خانم شما را به هم بزنم.» ‏

‏حاج آقا گفت: «این چه حرفی است؟» ‏

‏گفتم: «ایشان ضبط صوت و آیفون گذاشته و حرفهای ما را ضبط کرده اند.» ‏

‏امام جمعه گفت: «در اتاق بالا که بلندگو نیست.» ‏

‏گفتم: «زیر تشک یا عبای شما مخفی کرده اند.» ‏

‏این حرف به او برخورد و با من جر و بحث را شروع کرد. من نیز ضبط صوت و‏‎ ‎‏آیفون را برداشته و به سپاه آمدم. بعد از این اتفاق خدمت امام رسیدم و تمام جریانات‏‎ ‎‏را برای ایشان تعریف و سپس اسناد و مدارک را ارایه کردم. امام فرمودند: ‏

‏هرطوری که می دانید عمل کنید، لیکن انقلاب هم حفظ شود. ‏

‏من از این برخورد امام فهمیدم که هر کس جلوی انقلاب بایستد، ایشان او را کنار‏‎ ‎‏خواهند زد، هرچند روحانی یا صاحب منصبی باشد. ‏

‏زمانی که حضرت امام دربارۀ آقای منتظری فرمودند: عکسهای ایشان را از اماکن‏‎ ‎‏دولتی پایین بیاورید، خیلی ها می گفتند: «بار اول است که امام این گونه عمل می کند» ‏‎ ‎‏در حالی که ایشان قبل از آن نیز با چنین اشخاصی برخورد کرده بودند. به هرحال پس‏‎ ‎‏از دستور ایشان، جریان پیگیری شد و خانۀ امام جمعه را اشغال کردیم. در آنجا در زیر‏‎ ‎‏زمین خانه، حوضی وجود داشت که روی آن پوشیده بود. امام در این مورد فرمودند:‏‎ ‎‏داخل این حوض باید چیزی باشد که روی آن را پوشانده اند. وقتی که حوض را‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 369

‏کندند، چهل قبضه تفنگ ژ – 3 و مقدار زیادی کلت و نارنجک از داخل آن‏‎ ‎‏کشف شد. ‏‎[34]‎

همان که سعیدی در نامه هایش اسم می برد

‏در نجف وقتی خدمت امام عرض کردم «دباغ هستم» فرمودند: همان دباغ که شهید‏‎ ‎‏سعیدی در نامه هایش اسم می برد؟‏

‏این دقت امام قابل ملاحظه است من در سال 47 -48 از ایشان فتواهایی خواسته‏‎ ‎‏بودم. وقتی خدمت ایشان رسیدم سال 53 بود – شما عنایت کنید چند سال فاصله‏‎ ‎‏است - آن همه کار و مشغله نتوانسته بود این مطلب را از خاطر امام ببرد که خانمی به‏‎ ‎‏اسم دباغ در نامه های شهید سعیدی مطرح بوده است. ‏‎[35]‎

من از اول نهضت شما را می شناسم

‏اولین باری که خصوصی خدمت امام رسیدم در همان اتاق پنج دری منزل ایشان‏‎ ‎‏در قم بود. امام بالای اتاق نشسته بودند. من از در اتاق که وارد شدم، یک مرتبه پاهایم‏‎ ‎‏از حس افتاد و تقریباً در همان جا زانو زدم. شهید عراقی و آقای عباس توکلی مرا از دم‏‎ ‎‏در تا پیش امام کشاندند. حالت بهتی داشتم. یادم می آید امام دست به زانوهایم‏‎ ‎‏کشیدند. مرحوم عراقی از من پیش امام تعریف کرد. امام دستی به سرم کشیدند و من‏‎ ‎‏هم دست ایشان را بوسیدم. بعد دوباره زانوی آقا را بوسیدم که امام مانع شد. این اولین‏‎ ‎‏ملاقاتم با ایشان بود. امام دعا کردند. بعد از جنگ هم که به خدمت ایشان رسیدم،‏‎ ‎‏می خواستم ببینم امام دیدار اول را یادشان است یا نه. امام گفتند: من که شما را‏‎ ‎‏می شناسم. من از اول نهضت شما را می شناسم. ‏‎[36]‎

اگر من تأیید کنم

‏زمانی بود که من اصرار داشتم امام بر کتاب حجاب مرحوم شهید مطهری تقریظی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 370

‏بنویسند تا معلوم شود این کتاب مورد تأیید ایشان است و به این ترتیب در جامعه‏‎ ‎‏خوب جا بیفتد. ولی امام با نظر من مخالف بودند و فرمودند: اگر من تأیید کنم‏‎ ‎‏کسانی که ایشان را تخطئه می کنند فعالتر می شوند و مسأله جنبۀ سیاسی پیدا‏‎ ‎‏می کند. ‏‎[37]‎

شما نزدیک من نشوید

‏یک روز یکی از خبرنگاران خارجی به من گفت ما از رابطه امام با خانمها چون‏‎ ‎‏عکس یا فیلمی در اختیار نداریم (چون امام برای سوءاستفاده های احتمالی اجازه‏‎ ‎‏نمی دادند وقتی خانم نزدیک ایشان است عکس یا فیلمی برداشته شود) خوب است‏‎ ‎‏وقتی امام از چادر خارج می شوند شما به عنوان اینکه می خواهید سؤالی از ایشان‏‎ ‎‏بکنید دنبالشان حرکت کنید تا ما بتوانیم فیلم تهیه کنیم تا با کمک این فیلم ثابت کنیم‏‎ ‎‏که در این جا وضع خانمها چطور است و امام با خانمها برخلاف تبلیغات غرب‏‎ ‎‏مخالفتی ندارند. تا امام از چادر بیرون آمدند و من نزدیک رفتم سؤالی از ایشان بکنم با‏‎ ‎‏دستشان اشاره ای کرند که نزدیک من نشوید و از کنار من حرکت کنید بعد که وارد اتاق‏‎ ‎‏شدم، با لحن مهربانی به من فرمودند: این سؤالی را که در راه از من کردید کسی یاد‏‎ ‎‏شما داده بود؟ گفتم بله آقا. فرمودند: باید اول به من می گفتید من راهنماییتان می کردم‏‎ ‎‏چون ممکن است اینها آدمهای مغرضی باشند و بخواهند بعدها مشکل ایجاد کنند.‏‎ ‎‏بعدها حدس امام درست درآمد و متوجه شدم که آن خانم عوضی از کار درآمد. دو روز‏‎ ‎‏بعد آقای اشراقی آمدند و عکسی را نشان دادند که یک عکاس وقتی من در را پشت سر‏‎ ‎‏امام می بستم با ظرافت خاصی عکس از من و امام گرفته بود. امام آن عکس را به آقای‏‎ ‎‏اشراقی داده و فرموده بودند که عکس را به من بدهند. شاید ایشان می دانست که من‏‎ ‎‏مثل آقایان دلم می خواست عکسی از ایشان داشته باشم. ‏‎[38]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 371

شما هم باز نکنید

‏دو نفر از طرف رهبر فلسطینی ها (یاسر عرفات) که در آن زمان مهم بود به پاریس‏‎ ‎‏آمدند و برای امام پیامی داشتند. وقت ملاقاتی خواستند که به آنها داده شد و امام آنها‏‎ ‎‏را پذیرفتند در این موارد که ما نسبت به ملاقات کننده ها اطمینان صددرصد نداشتیم‏‎ ‎‏چند نفری در جلسه با امام می نشستیم آنها پیامشان را به عربی فصیح به امام عرض‏‎ ‎‏کردند و امام هم جواب آنها را دادند وقتی بلند شدند که بیرون بیایند پاکت بزرگی را که‏‎ ‎‏همراهشان بود جلوی امام گذاشتند و گفتند مطالب ما در این پاکت است. از اتاق که‏‎ ‎‏خارج شدند به امام عرض کردم آقا ما اینها را نمی شناختیم و اطمینانی به اینها نداریم.‏‎ ‎‏امام فرمودند: من خودم هم به اینها شک کردم. گفتم پس اگر شما هم شک کرده اید این‏‎ ‎‏پاکت را باز نکنید، اجازه بدهید من ببرم بیرون و آنجا باز کنم. امام فرمودند: خیر شما‏‎ ‎‏هم باز نکنید. کسی اینجا هست که این پاکتها را باز کند (در آن موقع که کسی به‏‎ ‎‏مسایل حفاظتی توجه نداشت که مثلاً ممکن است بمبی در کتابی بگذارند و بیاورند).‏‎ ‎‏ایشان به یک نفر از خواهران انقلابی که خودش را برای این کارها داوطلب کرده بود‏‎ ‎‏مسؤولیت این کار را محول کرده بودند او به امام عرض کرده بود برای جلوگیری از خطر‏‎ ‎‏علیه شما من حاضر هستم که این بسته ها را به محلی دور از اقامت شما ببرم و باز کنم‏‎ ‎‏که اگر خطری بود متوجه من بشود و من جانم را فدای شما کنم. ‏‎[39]‎

شما خیالتان راحت باشد

‏یک روز نزدیک مغرب در نوفل لوشاتو به من گفتند کسی در میان جمعیت ملاقات‏‎ ‎‏کننده با امام آمده و مشکوک است. از بدو ورود او به محل اقامت امام این خبر دهن به‏‎ ‎‏دهن گشت. من به آقای محتشمی گفتم مطلب چیست که می گویند گفت کسی آمده‏‎ ‎‏که مورد شک برادران است. او در نماز شرکت کرد. نماز که تمام شد همان آدم مشکوک‏‎ ‎‏آمد گفت می خواهم خدمت امام برسم به امام عرض کردم فرمود بیاید به دلیل این که‏‎ ‎‏مورد مشکوک بود به آقای محتشمی اشاره کردم و هر دوی ما در اتاق ملاقات نشستیم آن‏‎ ‎‏فرد وارد اتاق امام که شد به مجرد وارد شدن تا چشمش به امام افتاد دست امام را در‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 372

‏دست خود گرفت و سرش را روی زانوی امام گذاشت و بدون اغراق ده دقیقه سرش را‏‎ ‎‏بلند نکرد گریه می کرد هر چه امام شانه او را می گرفتند و بلند می کردند فایده نداشت و‏‎ ‎‏گریه می کرد وقتی گریه او تمام شد دست در جیب خود کرد و یک بسته اسکناس درآورد‏‎ ‎‏و نزد امام گاشت و بی آنکه صحبتی بکند رفت. من و آقای محتشمی از این‏‎ ‎‏پیشداوری و سوءظن خودمان خیلی خجالت کشیدیم و گفتیم زود جلسه را ترک کنیم.‏‎ ‎‏تا آمدیم جلسه را ترک کنیم امام ما را صدا زده و فرمودند: شما این را بدانید که از بازار‏‎ ‎‏تهران کسی نمی آید اینجا و بخواهد مرا بکشد. شما خیالتان راحت باشد و این آدم‏‎ ‎‏بازاری تهرانی بود البته ما به امام نگفته بودیم او فرد مشکوکی است ولی امام به صرف‏‎ ‎‏نشستن ما در اتاق به هنگام ملاقات متوجه این ذهنیت ما شدند تا امام این را فرمودند‏‎ ‎‏عرض کردیم آقا از بس گفته بودند که این فرد مشکوک است ناچار شدیم در ملاقاتش با‏‎ ‎‏شما حاضر باشیم. ‏‎[40]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 373

 

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 374

  • . حجة الاسلام والمسلمین امام جمارانی – جمهوری اسلامی – ویژه اربعین امام.
  • . آیت الله مسعودی خمینی – سخنرانی در جبهه جنوب، آرشیو مؤلف.
  • . آیت لله مسعودی خمینی – سخنرانی در جبهه جنوب، آرشیو مؤلف.
  •  . حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی – ندا – ش 1، ص 22.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 96.
  • . محمود بروجردی – مأخذ پیشین- ج 3، ص 27.
  • . دکتر محمود بروجردی – ندا – ش 1، ص 28.
  • . شاهد بانوان – اسفند 70.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 1، ص 111.
  • . آیت الله خلخالی – روزنامه رسالت – 3 / 4 / 68.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حسین عادلی – اطلاعات هفتگی – ش 2442، ص 27.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – کوثر – ج 1.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 2.
  • . کوثر – ج 1، ص 98.
  • و3. دکتر محمود بروجردی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 3، ص 27 و 30.
  • . حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی – روزنامه جمهوری اسلامی – 13 / 11 / 59.
  • . دکتر حسن حبیبی – روزنامه اطلاعات-19 / 7 / 60.
  • . زهرا مصطفوی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 1، ص 185.
  • . آیت الله خامنه ای – روزنامه جمهوری اسلامی – 3 / 7 / 62. مقام معظم رهبری در آغاز جنگ نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند.
  • . علی ثقفی – برادر همسر امام، مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین آشتیانی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 2، ص 26.
  • . میرحسن موسوی – حوزه – ش 37 و  38، ص 153.
  • . همان – حضور – ش 2، ص 23.
  • . دریادار علی شمخانی، مصاحبه مؤلف.
  • . ابراهیم اصغرزاده – روزنامه رسالت 7 / 2 / 71.
  • . حجة الاسلام والمسلمین ری شهری – خاطرات سیاسی، ص 75 و 76.
  • . زهرا مصطفوی، مصاحبه مؤلف
  • . روزنامه جمهوری اسلامی 19 / 6 / 61.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان، در سایه آفتاب، ص 55 و 56.
  • . حجة الاسلام والمسلمین موحدی کرمانی.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . حجة الاسلام والمسلمین مهدی کروبی، پا به پای آفتاب، ج 5، ص 168.
  • . مرضیه حدیده چی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 2، ص 169 و 170.
  • . همان، ص 140.
  • . محسن رفیق دوست.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، حوزه، ش 45، ص 92، 93.
  • . مرضیه حدیده چی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 2، ص 155.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فردوسی پور.
  • . پیشین.