فصل هشتم: شجاعت
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجایی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل هشتم: شجاعت

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

فصل هشتم: شجاعت


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 289


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 290

رضاخان که نمی فهمد

‏امام در آن اوج دوران قدرت دودمان پهلوی در کتاب کشف الاسرار نوشته بودند: ‏

‏رضاخان سوادکوهی که نمی فهمد سیاست با سین است یا با صاد... ‏‎[1]‎

سیلی محکمی به یکی از دراویش زدند

‏زمانی عده ای از دراویش آمده بودند و بعضی از حجره های مدرسه فیضیه را به‏‎ ‎‏قصد اقامت تصرف کرده بودند. بیرون راندن آنها با اشکالاتی روبرو شده بود. امام در‏‎ ‎‏این قضایا حریف بودند ایشان بعد از مشاجره با دراویش، سیلی محکمی به گوش یکی‏‎ ‎‏از آنها زدند. و همین مقدمه بیرون راندن آنها شد و آنها را از مدرسه بیرون کردند. ‏‎[2]‎

شدیدترین حمله به امریکا

‏در قضیه کاپیتولاسیون یکی از مقامات آمده بود قم که با امام ملاقات کند. امام‏‎ ‎‏اجازه ملاقات به او نداده بود؛ لذا او هم به حضور آقا مصطفی رفته و گفته بود اگر امام‏‎ ‎‏علیه کاپیتولاسیون حرف می زند مواظب باشد علیه امریکا حرف نزند و امروز علیه‏‎ ‎‏امریکا حرف زدن خیلی خطرناکتر از سخن گفتن علیه شاه است. همین باعث شد که‏‎ ‎‏امام در آن سخنرانی خود فرمودند: «رییس جمهور امریکا بداند که امروز در پیش ملت‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 291

‏ما از منفورترین افراد بشر است. امروز تمام گرفتاریهای ما از امریکا است و شدیدترین‏‎ ‎‏حمله ها را به امریکا کردند. ‏‎[3]‎

به تو و دولت تو تذکر می دهم

‏تلگرافی از بعضی از مراجع قم به شاه معدوم شده بود که او را مخاطب کردند‏‎ ‎‏دولت را وادار کند دست از انحرافات دینی بردارد. شاه در جواب تلگراف علما‏‎ ‎‏نوشت ما توفیق شما را در ارشاد عوام خواهانیم. امام دست به قلم برده و در‏‎ ‎‏اعلامیه ای به شاه نوشتند، شما که توفیق مراجع را در ارشاد عوام خواهانید، لذا به تو و‏‎ ‎‏دولت تذکر می دهم؛ یعنی شما عوام هستید و باید به شما هشدار داد و شما را هدایت‏‎ ‎‏کرد!‏‎[4]‎

قلم و کاغذت را بردار و برو

‏هنگامی که رژیم شاه قصد داشت با گرفتن اقرار و اعترافات دروغین از بسیاری‏‎ ‎‏از افراد برجسته و مبارز که در طی قیام ملی پانزده خرداد بازداشت شده بودند، تحت‏‎ ‎‏سخت ترین و شدیدترین شکنجه ها، پرونده سازی قطور و بلند بالایی برای امام جهت‏‎ ‎‏محاکمه و محکومیت ایشان بنماید، هر چه بیشتر فشار آورد کمتر نتیجه گرفت؛ لذا‏‎ ‎‏برای به دست آوردن سوژه و مدرکی از امام، مأموری را برای بازجویی به سراغ ایشان در‏‎ ‎‏پادگان قصر فرستاد تا با فوت و فن و حیله و نیرنگ ویژۀ بازجویان، امام را زیر‏‎ ‎‏منگنه قرار داده، اقرار و اعترافی را که بتوان روی آن حساب باز کرد، از ایشان بگیرد.‏‎ ‎‏وقتی مأمور پرسشهای خود را در حضور امام مطرح ساخت با بی اعتنایی و سکوت‏‎ ‎‏ایشان مواجه شد که با برخاستن و ترشرویی به او گفتند: «تو مأمور چشم و گوش‏‎ ‎‏بسته، حق بازجویی نداری؛ قلم و کاغذت را بردار و برو! من نمی خواهم اینجا‏‎ ‎‏بنشینی!» ‏‎[5]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 292

ما هم به کماندوهای خود دستور می دهیم

‏سال 42، صبح روز عاشورا، در حالی که امام در منزل خود نیز در میان مردم‏‎ ‎‏نشسته بودند و به سخنان گوینده ای که ذکر مسایل مذهبی می کرد، گوش‏‎ ‎‏می دادند. یکی از مقامات ساواک خود را به ایشان رسانید و پس از معرفی خود اظهار‏‎ ‎‏داشت: «من از طرف اعلیحضرت مأمورم به شما ابلاغ نمایم که اگر بخواهید در مدرسۀ‏‎ ‎‏فیضیه سخنرانی کنید، با کماندوها به مدرسه می ریزیم و آنجا را به آتش و خون‏‎ ‎‏می کشیم.» ‏

‏قائد بزرگ بدون این که خم به ابرو بیاورند بی درنگ پاسخ دادند: «ما هم به‏‎ ‎‏کماندوهای خود دستور می دهیم که فرستادگان اعلیحضرت را تأدیب نمایند!» ‏‎[6]‎

می گویم ملت تکه تکه تان کنند

‏وقتی در ایام عید سال 42 که مصادف با 25 شوال، شهادت حضرت امام‏‎ ‎‏صادق(ع) بود، کماندوهای شاه در لباس دهقانان به مدرسه فیضیه حمله کردند و مردم‏‎ ‎‏و طلاب را زدند. سه روز در قم این جریان ادامه داشت. صبح همان روز گفتند که‏‎ ‎‏کماندوها اول به منزل امام رفته اند، ایشان در منزل مجلس روضه ای  داشتند که کماندوها‏‎ ‎‏قصد داشتند آنجا را به هم بزنند. امام ناچار شدند خودشان صحبت کرده و تهدید کنند‏‎ ‎‏که اگر اینجا را به هم بزنید می گویم ملت تکه تکه تان کنند! کماندوها هم ترسیدند و‏‎ ‎‏عصر در مدرسه فیضیه این مسأله اوج گرفت. ‏‎[7]‎

فوراً در منزل را باز کنید

‏وقتی که مأمورین شاه به مدرسه فیضیه حمله کردند بنده همان وقت در منزل امام‏‎ ‎‏بودم به امام خبر دادند که مأمورین شاه به مدرسه فیضیه حمله کرده و عده ای را از پشت‏‎ ‎‏ بام پایین انداخته اند پیرمردها را زده اند و حجره ها را شکسته اند قرآنها را آتش زده اند و‏‎ ‎‏همانند لشکر مغول به مردم عادی حمله کرده اند. نزدیک غروب آفتاب بود که مرتب خبر‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 293

‏می دادند الان به منزل امام هم حمله می کنند. ‏

‏یکی از آقایان دستور داد در منزل را بستند و در این هنگام امام متوجه شد که در‏‎ ‎‏منزل را بستد یکمرتبه بلند شده فرمودند طلاب و فرزندان مرا در مدرسه کتک می ز نند و‏‎ ‎‏مدرسه را ویران می کنند و در منزل من بسته شود؟ بعد دستور دادند فوراً در منزل را باز‏‎ ‎‏کنند و خودشان به طرف در حرکت کردند و فرمودند بگذارید هر کس می خواهد‏‎ ‎‏بیاید. ‏‎[8]‎

امام در منزل را باز کردند

‏شهامت امام نیاز به بحث ندارد، چون از حد و حصر بیرون بود. در همان جریان‏‎ ‎‏معروف فیضیه که شاه حدود هزار نفر را به صورت ناشناس و با لباس مبدل وارد‏‎ ‎‏مدرسه کرد و آن جنایت را ایجاد نمود. وقتی این جمعیت خودشان را در مدرسه‏‎ ‎‏فیضیه فاتح دیدند، در خیابانهای قم به راه افتادند و با کلمه «جاوید شاه» رعب‏‎ ‎‏عجیبی در شهر بوجود آورده بودند که هیچ کس جرأت نفس کشیدن نداشت. چون‏‎ ‎‏اینها مرکزشان دبیرستان حکیم نظامی بود که نزدیک منزل امام بود؛ به ذهن بعضی‏‎ ‎‏رسید که اینها به طرف منزل ایشان در حرکت هستند. لذا به امام عرض کردند که این‏‎ ‎‏جمعیت با این شعار و با اسلحه دارند به طرف منزل شما می آیند. عده ای صلاح را‏‎ ‎‏در این دیدند که بلند شوند و در منزل امام را ببندند و شاید مثلاً از پشت هم قفل‏‎ ‎‏بزنند و مانع ورود آنها بشوند لذا در منزل را بستند و خیال می کردند که ایشان به این‏‎ ‎‏کار راضی هستند. وقتی امام از این جریان مطلع شدند بدون اینکه به کسی حرفی‏‎ ‎‏بزنند از اتاق پایین آمدند و رفتند در منزل را باز کردند و دو طرف در را باز‏‎ ‎‏گذاشتند و به همان اتاقی که نزدیک در بود بازگشته و نشستند. و صدای کماندوها‏‎ ‎‏لحظه به لحظه قویتر و بیشتر به گوش می رسید ولی امام آماده نشسته بودند و هیچ‏‎ ‎‏باکی از این نداشتند که این هزار نفر بریزند آنجا و هر هدفی دارند پیاده‏‎ ‎‏کنند. ‏‎[9]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 294

من باید به فیضیّه بروم

‏در مجلسی که روز وفات امام صادق(ع) (25 شوال) که مطابق با دوم فروردین‏‎ ‎‏42 در منزل امام برپا شده بود امام نیز شخصا حضور داشتند. ناگهان با شیون و شعار‏‎ ‎‏و زاری عده ای از زخمی شدگان فیضیه را به منزل آقا آوردند و جمعیت به دنبال آنان به‏‎ ‎‏خانه هجوم آوردند. اینها جز امام تسلی بخشی نداشتند و آمده بودند تا از جور‏‎ ‎‏نابکاران و دژخیمان رژیم، به خانه امام خود راه جویند، شاید از رهنمود آن پیشوای کبیر‏‎ ‎‏راه خود را به سوی خدا و مبارزه با طاغوت باز کنند. امام دست نوازشی به سر‏‎ ‎‏مجروحین کشیدند و آنها را تسلی دادند. جو وحشت و ارعاب بر خانه به شدت‏‎ ‎‏حاکم بود. همه می لرزیدند. امکان یورش وحشیانه به خانه هر لحظه شدیدتر می شد.‏‎ ‎‏بعضیها به این فکر افتادند که در خانه بسته شود و گویا این حرف از ناحیه فرزند امام‏‎ ‎‏حجةالاسلام مصطفی خمینی نیز زده شد که غضب سنگینی امام را فرا گرفت و با فریاد‏‎ ‎‏گفتند: «در خانه باز باشد، مصطفی بیرون رود.» پس از آن» خطاب به حاضرین و‏‎ ‎‏اطرافیان دستور برپا داشتن نماز دادند و گفتند: «چه بهتر برپاخیزیم و نماز بگذاریم‏‎ ‎‏که اگر دژخیمان حمله کردند ما در حال نماز باشیم و به فیض بزرگ نایل شویم‏‎ ‎‏و در حال رفتن به درگاه خداوند ما را مورد هجوم قرار دهند، این بزرگترین رسوایی‏‎ ‎‏برای آنان و برترین موفقیت برای ماست.» کلماتی به این مضمون امام گفتند و نماز‏‎ ‎‏برپا شد. این روز با اضطراب و وحشتی که بر آنجا حاکم بود سپری شد؛ تنها امام بودند‏‎ ‎‏که چون کوهی استوار تکیه گاه همگی مردم و آرام بخش آنان بودند. در ضمن یادم‏‎ ‎‏هست لحظه ای را که ناگهان امام برخاستند و گفتند: «من باید به فیضیه بروم تا در‏‎ ‎‏میان برادرانم باشم و ببینم چه می گذرد و آنها را تنها نگذارم.» اینجا بود که زاریها و‏‎ ‎‏شیونها و التماسها سد راه امام شد. این اقدام خطرناکی بود و بالاخره انبوه جمعیت با‏‎ ‎‏التماس و زاری و عده ای با صحبت و گفتگو امام را از رفتن به فیضیه منصرف کردند‏‎ ‎‏عده ای هم بودند که اینها ساواکی بودند و از عوامل رژیم، دایماً فضای وحشت ایجاد‏‎ ‎‏می کردند و می گفتند که خوب است در خانه را ببندیم. ولی امام که به هیچ عنوان‏‎ ‎‏حاضر نبودند در خانه شان بر روی مردم بسته شود، علی رغم همه این جریانات‏‎ ‎‏نگذاشتند در خانه شان بسته شود. و تا پاسی از شب این جمعیت در خانه امام حضور‏‎ ‎‏داشتند. ‏‎[10]‎‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 295

شما چرا این جور می کنید؟

‏در مورد شبی که امام را گرفتند و به ترکیه تبعید کردند خادم ما مشهدی حسین که‏‎ ‎‏چایی می داد می گفت: امام به مأمورین گفته بودند: «این چه بساطی است، چرا شلوغ‏‎ ‎‏کردید؟ خجالت نمی کشید، یکی از شما می آمد، در می زد می گفت: که خمینی بیا،‏‎ ‎‏خب من هم می آمدم»، بعدها خود آقا به من گفتند: «موقع رفتن به تهران به چاه نفت که‏‎ ‎‏رسیدیم، گفتم که تمام این بدبختیهای ما به خاطر این نفت است، شما چرا این جور‏‎ ‎‏می کنید و از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکی از اینها که پیش من نشسته‏‎ ‎‏بود تا تهران گریه کرد». ‏‎[11]‎

چرا وحشیگری می کنید؟

‏شب پانزده خرداد قبل از اذان صبح مأمورین شاه که برای گرفتن امام آمده بودند و‏‎ ‎‏در حیاط منزل خادم ایشان را کتک می زدند. آقا وقتی متوجه رفتار آنها شدند، فرمودند:‏‎ ‎‏ «این وحشیگریها چیه که می کنید؟ روح الله خمینی من هستم به کس دیگر چه کار‏‎ ‎‏دارید، چرا وحشیگری می کنید؟» ‏‎[12]‎

اینها را چرا می زنید؟

‏ساعت دو بعد از نیمه شب بود از دیوار حیاط کماندوها آمدند تو. در بسته بود.‏‎ ‎‏روی دیوار حیاط را همین اواخر جای پاهایشان بود. چون تخت کفششان لاستیک بود‏‎ ‎‏سیاهی کفش آنها روی دیوار مانده بود. آمدند پایین گفتند آقا کو؟ پشت در اتاق امام،‏‎ ‎‏داد می زدند، فریاد می زدند، ما را کتک می زدند که در را باز کنید. ‏

‏گفتیم: بابا ما چه کاره ایم، کلید پیش ما نیست، کلید پیش خودشان است، چرا‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 296

‏اینقدر ما را اذیت می کنید. ‏

‏بالاخره قفل در را شکستند. در همین حین آقا از در پشتی حیاط در حالی که عبا‏‎ ‎‏زیر بغلشان بود رفتند به کوچه. وارد کوچه که شدند افسران و پاسبانان و کماندوها‏‎ ‎‏ایشان را محاصره کردند. ‏

‏امام گفتند: «مگر وحشی هستید، چرا مردم را اذیت می کنید، اگر با من کار دارید،‏‎ ‎‏آنها را چرا می زنید؟» ‏‎[13]‎

حاضر نمی شدند کسی از ایشان محافظت کند

‏در همان شبها و روزهای سخت پس از حادثه مدرسه فیضیه که در آن شبها سخت‏‎ ‎‏می زدند و می کوبیدند و مجروح می کردند، امام با آقای صانعی گاهی در کوچه های قم‏‎ ‎‏آخر شب با هم حرکت می کردند. من شبها گاهی به امام پیشنهاد می کردم که اجازه‏‎ ‎‏بدهند چند نفر در خانه خدمت شما باشند که یک وقت احیاناً نصف شب پیشامدی‏‎ ‎‏نشود؛ ولی امام حاضر نمی شدند کسی بماند یا همراهشان باشد و از ایشان محافظت‏‎ ‎‏بکند. ‏‎[14]‎

بروید بیرون من می آیم

‏در ایّام حصر امام که پس از آزادی از زندان بود، آقای روغنی پیشنهاد کرده بود که‏‎ ‎‏آقا به خانۀ ایشان بروند. جمعیت زیادی از ساواکیها منزل روبروی منزل آقای روغنی جا‏‎ ‎‏گرفتند، و یک منزل هم نزدیک آنجا برای ما کرایه کردند. تقریباً سی نفر ساواکی آنجا‏‎ ‎‏بودند که رفت و آمدها را محدود می کردند و فقط مادرم یا خواهرم را اجازه می دادند‏‎ ‎‏داخل شوند. آقا مدت هفت ماه در قیطریه منزل آقای روغنی بودند. رییس ساواک که‏‎ ‎‏انصاری نام داشت به آقا گفته بود هر وقت بخواهید به قم بروید برای شما ماشین‏‎ ‎‏می آوریم. بعد رفتیم قم. خانۀ آقا را مردها گرفته بودند. یک خانه متصل به منزل آقا را‏‎ ‎‏اجاره نمودند و دری باز کردند به آنجا و ما رفتیم. از عید تا سیزده آبان یعنی هشت ماه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 297

‏آنجا بودیم که آقا سخنرانی دیگری کردند که همان کاپیتولاسیون بود. یک شب دیدیم که‏‎ ‎‏ریختند پشت در خانه. من در ایوان بودم. با آنکه دیوار بلند بود یکی بالای دیوار بود. آقا‏‎ ‎‏طرف دیگر بودند، من این طرف حیاط. دوباره دیدم یکی دیگر پرید. صدا کردم: «آقا!» ‏‎ ‎‏و دیدم که در بین خانه ما و بیرونی را با لگد می زنند. آقا صدای مرا که شنیدند بلند صدا‏‎ ‎‏زدند: «در را شکستید، من دارم می آیم.» یک وقت دیدم که یکی دیگر هم پرید بالا، من‏‎ ‎‏دیگر ترسیدم، نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند به آنها: «در شکست! بروید‏‎ ‎‏بیرون من می آیم.» همین که دیدند آقا از اتاق آمد بیرون به طرف من و من هم توی ایوان‏‎ ‎‏ایستاده بودم، از دیوار به طرف بیرون پایین پریدند. آقا آمدند مهر و کلید در قفسه شان را‏‎ ‎‏به من دادند و گفتند: «این پیش تو باشد تا خبر دهم.» و از آن در رفتند بیرون. من آن را‏‎ ‎‏قایم کردم و به هیچ کس نگفتم، چون تصوّر می کردند که کلید یا مهر را بگیرند. مهر را‏‎ ‎‏قایم کردم تا زمانی که آقا رفتند عراق، از نجف نامه ای به من نوشتند که مهر مرا به یک‏‎ ‎‏آدم امینی بدهید برایم بیاورد و من با آقای اشراقی درمیان گذاشتم و ایشان گفتند آقای‏‎ ‎‏شیخ عبدالعلی قرهی گذرنامه دارد و مورد اطمینان است. من هم نامه ای نوشتم و مهر‏‎ ‎‏و کلید را به او دادم. او هم برد نجف و به آقا داد.‏‎[15]‎‏ ‏

بنده هم سرباز اسلام هستم

‏بعد از آزاد شدن امام از زندان رژیم شاه، روزنامه اطلاعات در سرمقاله اش مطلبی‏‎ ‎‏نوشته بود که روحانیت با دستگاه سازش کرد. امام سخنرانی مهیجی در تکذیب این‏‎ ‎‏مطلب فرمودند. رژیم، سرهنگ مولوی رییس ساواک تهران را برای عذرخواهی خدمت‏‎ ‎‏امام فرستاد. او می خواست ملاقات خصوصی باشد. اما از آنجایی که شیوه امام نبود که‏‎ ‎‏با هیچ کدام از رجال سیاسی، چه دولتی و  چه غیره در خلوت ملاقات داشته باشند‏‎ ‎‏دستور فرمودند عده ای در اتاقی که او می آید حضور داشته باشند. عده ای در جلسه‏‎ ‎‏حضور پیدا کردند، از جمله بنده هم بودم. مولوی شروع به صحبت و عذرخواهی نمود‏‎ ‎‏که اشتباهی شده است. در این هنگام جمله ای که شاید بوی توهین از آن می آمد صادر‏‎ ‎‏شد. او می گفت: «آقا نگذارید که ما به وظیفۀ سربازیمان عمل کنیم.» یک مرتبه امام در‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 298

‏حالی که انگشت سبابه خود را به سینه مبارک می زدند با عصبانیت فرمودند: «بنده هم‏‎ ‎‏سرباز اسلام هستم، نگذارید که ما به وظیفۀ سربازیمان عمل کنیم.» ‏‎[16]‎

کاری نکن بگویم بیرونت کنند

‏در عاشورای سال 42 قرار بود امام سخنرانی کنند. از طرفی کماندوهای شاه هم‏‎ ‎‏در مدرسه فیضیه مستقر بودند، هیاهوی عجیبی در شهر حکمفرما بود و شایع شده بود‏‎ ‎‏که امروز خطر زیادی امام را تهدید می کند، بهتر است امروز به فیضیه نیایند. اما ایشان‏‎ ‎‏قبول نکردند و حتی حاضر هم نشدند در یک ماشین سربسته باشند. از این جهت در‏‎ ‎‏یک جیپ روباز و در میان مردم وارد مدرسه فیضیه شدند و با همان صراحت لهجه‏‎ ‎‏خطاب به شاه گفتند: «مردک کاری نکن که بگویم از این مملکت بیرونت کنند.» ‏‎[17]‎

با جیپ روباز می آیم

‏روز قبل از پانزده خرداد 42 شاهد بودم که چندین کامیون کماندوهای مزدور شاه‏‎ ‎‏در قم حاضر شده بودند تا سخنرانی امام را به هم بزنند. عده ای رفتند منزل امام و به‏‎ ‎‏امام گفتند جان شما در خطر است اگر امکان دارد امروز شما بیرون نیایید؛ ولی امام‏‎ ‎‏فرمودند: «خیر، با یک جیپ روباز می آیم تا همه مرا ببینند.» ‏‎[18]‎

ناراحت نباشید من با شما هستم

‏وقتی امام را به تهران تبعید کردند، چند روز که گذشت خدمتشان شرفیاب شده.‏‎ ‎‏عرض کردم آقا موقعی که ریختند در منزلتان و حضرتعالی را آوردند، دوست داریم‏‎ ‎‏شرحی از کیفیت ماجرا را بیان بفرمایید. امام لبخندی زده و فرمودند: «بله، اینها ریختند‏‎ ‎‏تو خانه و لگد زدند به در و در را شکستند. من به آنها نهیب زدم که بروید من خودم‏‎ ‎‏می آیم. لباسهایم را پوشیدم، بعد آمدم و سوار ماشین شدم. ما در صندلی عقب، وسط‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 299

‏نشسته بودیم. یک نفر این طرف من نشسته بود یک نفر آن طرف، و اینها مسلح هم‏‎ ‎‏بودند، اما در موقع حرکت مشاهده کردم که عجیب مضطربند، کف پای اینها به کف‏‎ ‎‏ماشین می خورد، که خیلی محسوس بود. من نگاهی کردم به صورتشان و گفتم چرا‏‎ ‎‏حالتان این جوری شده؟ چرا پاهایتان دارد این جوری می شود. گفتند آقا، واقعیتش‏‎ ‎‏می ترسیم، آنچنان رعب و ترس ما را گرفته که اگر مردم قم بفهمند که ما شما را داریم‏‎ ‎‏می بریم چی برای ما پیش خواهد آمد. در صورتی که این ماشین آنها تنها نبود و‏‎ ‎‏ماشینهای دیگر هم همراهش مسلح بودند.» بعد امام فرمودند: «من دست گذاشتم‏‎ ‎‏رو پاهایشان و گفتم من هستم، ناراحت نباشید من تا با شما هستم مضطرب نباشید.‏‎ ‎‏خلاصه به یک کیفیتی اینها تسکین پیدا کردند و اضطراب اینها برطرف شد.» ‏‎[19]‎

از صدور اعلامیه ترسی نداشتند

‏در خارج هم آقای خمینی آزادتر بود برای اعلامیه دادن، در داخل شاید سایر‏‎ ‎‏مراجعی که بودند سایر آقایون روحانیونی که بودند جرأت نمی کردند اعلامیه آنچنانی‏‎ ‎‏بدهند برای اینکه از طرف دستگاه براشون اسباب زحمت می شد، آقای خمینی که در‏‎ ‎‏خارج بودند اعلامیه می دادند و ترسی هم نداشتند و کم کم باعث معروفیتشان شد. ‏‎[20]‎

شما از یهودیان هم بدتر کردید

‏وقتی اولین برنامه تبعید ایرانیان مقیم عراق شروع شد، بعثیها هر روز هموطنان‏‎ ‎‏زیادی را گرفته زندان و اذیت می نمودند. اموالشان را می گرفتند و آنها را با کمال اهانت‏‎ ‎‏و بی شرمی بیرون می کردند. تا اینکه دولت بعث عراق اعلام کرد که تمام ایرانیان در‏‎ ‎‏مدت شش روز باید از عراق خارج شوند. فصل زمستان بود. مردم در فکر رفتن بودند.‏‎ ‎‏امام هم تصمیم به خروج از عراق گرفتند. دولت بعث با سیاستی که داشت‏‎ ‎‏نمی خواست ایشان از عراق خارج شود. لذا خبر دادند که در این رابطه بعضی از‏‎ ‎‏اشخاص از جمله شخصی به نام علیرضا که معاون صدام بود از بغداد برای ملاقات با‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 300

‏امام و صحبت دربارۀ این قضایا به نجف آمد، امام اعلام کردند من به اینها راه نمی دهم‏‎ ‎‏و هیچ یک از اینها حق ندارند با من ملاقات کنند و من هم تذکره ام را فرستاده ام که‏‎ ‎‏خروجی بزنند و با هموطنانم بیرون بروم. چون علیرضا آدم خطرناک و ظالمی بود، مردم از‏‎ ‎‏این تصمیم امام وحشت زده شدند؛ لذا علما و مردم از مرحوم شیخ نصرالله خلخالی‏‎ ‎‏خواستند، که به دلیل اینکه علیرضا خیلی خطرناک است و نمی شود او را راه نداد، از‏‎ ‎‏امام بخواهد با اینها دیدار کند. ایشان عرض مردم را به آقا رسانید. امام در جواب‏‎ ‎‏فرمودند: «من بنا دارم با او ملاقات کنم ولی باید صولت و قدرت او را بشکنم، خیال‏‎ ‎‏نکند حالا که از بغداد به اینجا آمده است به آسانی می تواند با ما ملاقات کند. بگذارید‏‎ ‎‏صولتش شکسته شود آن وقت او را راه می دهم.» ‏

‏بعد که این گروه به خدمت امام رسیدند، با کمال صراحت به آنها فرمودند: «شما از‏‎ ‎‏یهودیان هم بدتر کردید، کاری که شما انجام دادید اسراییل هم انجام نداده است. چون‏‎ ‎‏وقتی که یهودیان را از عراق بیرون کردند به آنها شش ماه مهلت دادند و پس از انقضاء‏‎ ‎‏مهلت هم به آنها مهلت دادند که کارهایشان را بکنند ولی شما به ایرانیان شش روز‏‎ ‎‏بیشتر مهلت ندادید.» ‏‎[21]‎

دولت ایران غلط کرد شما هم غلط کردید

‏زمانی که امام در نجف مشرف بودند قضیه اختلاف ایران و عراق بر سر نوار مرزی‏‎ ‎‏و اروند رود اتفاق افتاد. حکومت بعثی خواست نوشته هایی از علمای حوزه نجف‏‎ ‎‏بر علیه حکومت جبار ایران بگیرد. آنها پیش خود خیال می کردند که امام چون تبعیدی‏‎ ‎‏هستند و دل پرخونی از حکومت شاه دارند حتماً برای انتقام از شاه اعلامیه بلند بالایی‏‎ ‎‏به نفع حزب بعث خواهند نوشت. ولی امام با صراحت لهجه در جلسه ای که استاندار‏‎ ‎‏کربلا و رییس ساواک و رییس شهربانی و فرماندار نجف به آنها فرمودند: «دولت‏‎ ‎‏ایران غلط کرد، شما هم غلط کردید. این مطلب مربوط به مراجع شیعه و مربوط به‏‎ ‎‏حوزه نمی شود که بیایند برای شما نوشته ای بدهند. خودتان بروید حلش کنید.» پس از‏‎ ‎‏پرخاش امام مزدوران بعثی برآشفتند. یکی از همان حاضرین در جلسه گفت: «فردا‏‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 301

‏ایشان را از نجف بیرون می کنیم.» این سخن که به گوش امام رسید فرمودند: «اینها خیال‏‎ ‎‏می کنند من در اینجا دل خوشی دارم در جایی که اسلام علناً سرکوب می شود، نوامیس‏‎ ‎‏اسلام نادیده گرفته می شود و حرمت اسلام نگه داشته نمی شود، چه جای زندگی است؟‏‎ ‎‏این گذرنامه من، هرجا خواستید مرا بفرستید هر جا بروم بهتر از اینجاست. من در‏‎ ‎‏جایی راحتم که در آنجا مسلمین در رفاه باشند. من در اینجا چه دلخوشی دارم». و این‏‎ ‎‏در حالی بود که بعضی از آقایان مراجع از طرز برخورد امام با بعثیها ناراحت و نگران‏‎ ‎‏بودند که نکند فردا هیأت حاکمه با زره پوش و لشکر مجهز به نجف اشرف یورش برده و‏‎ ‎‏آنها را نابود کند!‏‎[22]‎

ما از کسی باکی نداریم

‏یکی از رفقا می گفت در حرم حضرت ابوالفضل امام را به افراد معرفی می کردم. آقا‏‎ ‎‏مرا طلبیده و در گوشم گفتند: «چه داعی برای این کار داری؟ برای خودت می گویم.» ‏‎ ‎‏اتفاقاً همین حادثه برای من هم اتفاق افتاده بود. وقتی که آقای کروبی (آقا شیخ حسن)‏‎ ‎‏کتاب «ولایت فقیه» را آورد تا من اعراب گذاری کنم، به من گفت: «امام می فرمایند‏‎ ‎‏کسی نفهمد که او این کار را برای ما می کند. بعد این را اضافه کردند که البته من این را‏‎ ‎‏برای خودش می گویم و گرنه ما از کسی باکی نداریم.» ‏‎[23]‎

در نوفل لوشاتو تنها قدم می زدند

‏امام در پاریس روزی نیم ساعت قدم می زدند. یک روز صبح پلیس فرانسه‏‎ ‎‏سراسیمه آمد و دید که امام در کوچه و خیابان نوفل لوشاتو تنها قدم می زنند و این‏‎ ‎‏مسأله برای آنها بسیار عجیب بود که یک شخصیت جهانی با این همه دشمن که دارد با‏‎ ‎‏چه جرأت و شهامتی این چنین در اجتماعات و نماز جماعت ظاهر می شود. آن روز‏‎ ‎‏امام پس از نماز صبح و تعقیب نماز، قدم زنان از در منزل خارج شده و در کوچه و‏‎ ‎‏خیابان اطراف منزلشان قدم می زدند. ‏‎[24]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 302

همه بدون بازدید بدنی به ملاقات من بیایند

‏یکی از اطرافیان آقای خمینی اظهار می داشت ما از کسانی که به ملاقات آقا‏‎ ‎‏می آمدند دم در مختصر بازدید بدنی می کردیم که مبادا اسلحه ای همراه داشته باشند.‏‎ ‎‏پس از آنکه آقای خمینی از این موضوع باخبر شدند دستوردادند همه بدون بازدید‏‎ ‎‏بدنی به ملاقات بیایند. این طرز رفتار ایشان از نظر شهامت اثر عجیبی روی اطرافیان‏‎ ‎‏داشت. ‏

‏خیابان مجاور منزل امام در نوفل لوشاتو به هنگام نماز و  سخنرانی امام‏‎ ‎‏از سوی مأمورین فرانسه مسدود می شد که در تمام ساعات شبانه روز ترددها را‏‎ ‎‏زیر نظر داشتند و هرگونه بسته ای را باز و به دقت بازرسی می کردند. مأمورین‏‎ ‎‏حفاظتی سابق مستقر در محل، جای خود را پس از این شایعات به نیروهای‏‎ ‎‏ورزیده با درجاتی بالاتر داده بودند و تعداد آنها به ده برابر افزایش یافته بود. آنان‏‎ ‎‏به اعضای دفتر و بیت امام گفته بودند دولت فرانسه گزارشی دریافت داشته مبنی‏‎ ‎‏بر اینکه عده ای اجیر از اتباع یکی از کشورهای آسیایی با گرفتن پانصد میلیون دلار‏‎ ‎‏قصد ترور امام را دارند. در سطح شهر پاریس و حومه و فرودگاهها و مراکز‏‎ ‎‏حساس و مراکز اجتماع دانشجویان کاملاً وضع غیرعادی به چشم‏‎ ‎‏می خورد. ‏‎[25]‎

امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند

‏در جریان تصرف لانه جاسوسی، اکثر مسؤولین مخالف بودند و هر روز مسأله‏‎ ‎‏تازه ای مطرح می کردند. یکی می گفت با امریکا نمی شود جنگید. دیگری می گفت‏‎ ‎‏امریکا در منطقه نیرو پیاده کرده. یکی می گفت ناوگان امریکا آمده است. ولی امام‏‎ ‎‏می فرمود: «امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.» لذا وقتی یکی از شخصیتهای انقلابی‏‎ ‎‏از توطئه ها پیش امام گله کرد، امام با آرامی دست به سینه ایشان زد و فرمود: «تو چرا‏‎ ‎‏می ترسی؟. هیچ طوری نمی شود!» ‏‎[26]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 303

فقط به قدرت خدا توجه داشتند

‏امام در سخت ترین شرایط و پرخطرترین روزهای قبل از انقلاب حاضر نبودند‏‎ ‎‏کسانی از دوستانشان در خانه ایشان به عنوان حفاظت بمانند. گاهی اتفاق می افتاد‏‎ ‎‏شبها ایشان را می دیدیم که در کوچه های قم فقط با یک نفر در حرکت بودند و از هیچ‏‎ ‎‏قدرتی به غیر از خدا باک نداشتند. ‏‎[27]‎

مسأله ای نیست

‏در بدو ورود امام به ایران اتاقی برای امام ترتیب داده بودیم که شیشه های آن ضد‏‎ ‎‏گلوله بود، ایشان وقتی وارد شدند بدون توجه به این مسأله در و پنجره ها را باز کردند و‏‎ ‎‏گفتند که مسأله ای نیست. ‏‎[28]‎

ناو امریکا را هدف قرار می دادم

‏یک روز حاج احمد آقا نقل می کرد، امام فرموده اند: «اگر من بودم با ورود اولین ناو‏‎ ‎‏امریکایی به خلیج فارس آن را هدف قرار می دادم.» با این نظر قاطع ایشان، مسؤولیت‏‎ ‎‏سران کشور بسیار سنگین شده بود و در عین حالی که عنوان می داشتند نظر امام باید‏‎ ‎‏تأمین شود و به این موضوع هم اعتقاد داشتند ولی به منظور صحبت بیشتر در مورد‏‎ ‎‏تبعات این برخورد نزد امام رفتند. ‏

‏امام فرمودند: «اگر چه من گفتم که اگر من بودم اولین ناو امریکایی را هدف قرار‏‎ ‎‏می دادم لیکن شما سران کشور بحث بیشتری کنید و پس از مشورت با کارشناسان‏‎ ‎‏نظامی تصمیم آخری را که مصلحت نظام و مسلمانان در آن باشد اتخاذ کنید.» ‏‎[29]‎

کسی خودش را زحمت ندهد

‏امام در تمام کارهایشان جز توجه به خدا به چیز دیگری رو نمی آوردند و اصلاً چیز‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 304

‏دیگری غیر از خداجویی برای ایشان مطرح نبود. من یک بار هم ندیدم که ایشان از‏‎ ‎‏هیچ قدرتی وحشت داشته باشند. در طول چهل سالی که افتخار آشنایی با امام را‏‎ ‎‏داشتم به عینه شاهد این بی پروایی و شجاعت بودم امام حتی در سخت ترین شرایط نیز‏‎ ‎‏حاضر نمی شدند کسی برای حفاظت از ایشان در کنارشان باشد و حتی اصرار‏‎ ‎‏می کردند که کسی خودش را برای حفاظت از او و بیت شان زحمت ندهد. ‏‎[30]‎

بگذارید بیایند

‏اینجانب مسؤولیت تنظیم برنامه ملاقاتهای امام را بعد از انقلاب داشتم. قبل از‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب و در دوران رژیم گذشته ملت ایران برای استماع فرمایشات ایشان به‏‎ ‎‏قم می آمدند و در مسجد اعظم و یا در حیاط منزل، امام را زیارت می کردند. در آن زمان‏‎ ‎‏افرادی هم می آمدند که با امام ملاقات خصوصی داشته باشند؛ ولی امام با هیچ یک از‏‎ ‎‏مقامات مملکتی ملاقات خصوصی نمی کردند و اگر شخصی هم به محضرشان می آمد‏‎ ‎‏به بعضی می فرمودند شما هم در مجلس باشید. ولی بعد از انقلاب امام دو نوع ملاقات‏‎ ‎‏داشتند. ملاقاتهای جمعی با مردم که ابتدا در مدرسه فیضیه انجام می گرفت. چون‏‎ ‎‏اوایل ورود امام از پاریس از تمام شهرهای ایران برای زیارت ایشان می آمدند بعد از‏‎ ‎‏آنکه چند نفری از بانوان در اثر کثرت جمعیت در مدرسه به شهادت رسیدند و مردم هم‏‎ ‎‏دست برنمی داشتند، ملاقاتها به اطراف منزل مسکونی امام منتقل شد. ایشان می آمدند‏‎ ‎‏بالای بام و به ابراز احساسات مردم پاسخ می فرمودند. همچنین ملاقاتهای خصوصی‏‎ ‎‏داشتند که چه از خارج و چه از داخل در اتاق کوچک و محقری انجام می گرفت.‏‎ ‎‏گاهی امام در یک روز پنج نوبت سخنرانی در حیاط منزل و یا در اتاق می فرمودند. با‏‎ ‎‏اینکه خسته هم می شدند ولی چون به مردم علاقه شدید داشتند حتی یک مرتبه هم‏‎ ‎‏نفرمودند بس است. آخرین  ملاقات عمومی امام قبل از آمدن به تهران روزی بود که‏‎ ‎‏عده ای از آذربایجان شرقی خدمت امام رسیدند که برای آنها مشغول صحبت شدند و‏‎ ‎‏در همان مجلس خبر آوردند که جمعی از حزب خلق مسلمان قصد حمله به منزل شما‏‎ ‎‏دارند. وقتی به امام عرض شد فرمودند: «بگذارید بیایند.» آمدند ولی ظهر همان روز‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 305

‏مردم قم متوجه شدند و تظاهراتی علیه آنها انجام دادند و این آخرین ملاقاتهای امام در‏‎ ‎‏قم بود و شاید هیچ روزی من امام را مثل آن روز متأثر ندیدم چون این اولین ضربه از‏‎ ‎‏طرف عناصر خودی بود که بر پیکر این انقلاب وارد می آوردند و کسالت قلبی امام از‏‎ ‎‏همین جا شروع شد. بعد از آمدن امام به بیمارستان قلب و بهبودی نسبی در جماران‏‎ ‎‏مجدداً ملاقاتهای ایشان چه عمومی و چه خصوصی شروع گردید که تا مدتی قبل از‏‎ ‎‏ارتحال هر هفته و یا پانزده روز یکبار ادامه داشت که در هر ملاقات امام سخنرانی‏‎ ‎‏می فرمودند به استثنای سال آخر عمرشان که ملاقاتهای ایشان فقط اختصاص به‏‎ ‎‏خانواده معظم شهدا داشت. از آنجایی که آن حضرت علاقه شدیدی به خاندان شهداء‏‎ ‎‏داشتند فرمودند انجام ملاقات در هر پانزده روز یکبار مانعی ندارد. ‏‎[31]‎

نمی توان به آن دولت گفت

‏سخنرانی و موضع امام در برابر رژیم بعث عراق فریادی در سکوت بود و برای‏‎ ‎‏نخستین بار و شاید آخرین بار بود که شخصیتی روحانی سیاسی، در قلمرو حکومت‏‎ ‎‏پلیسی بعث عراق توانست جو خفقان را بشکند و فریاد سر دهد که: «... این دولت که‏‎ ‎‏اصلاً نمی توان نام آن را دولت گذاشت قدرت ندارد که در برابر ملتها ایستادگی‏‎ ‎‏کند...» ‏‎[32]‎

حمله به دولت عراق

‏در ایام اقامت امام در نجف، دولت ایران اختلافی با دولت عراق پیدا کرد که به‏‎ ‎‏دنبال آن، دولت عراق، ملت ایران را تهدید کرده بود و آن قدر ایرانیهای مقیم عراق را‏‎ ‎‏تهدید و اذیت نمود که حتی بعضی از شخصیتهای دینی و رجال علمی نجف ترسیده‏‎ ‎‏بودند. ‏

‏امام یک شب در آن جَوِّ ترسناک که کسی جرأت نمی کرد حرفی علیه دولت بعث‏‎ ‎‏عراق بزند در منزلشان صحبت فرمودند. جمعیت زیادی در منزل ایشان جمع شده بود‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 306

‏و سخنرانی ایشان هم ضبط می شد. امام در خلال فرمایشاتشان فرمودند: «این دولت‏‎ ‎‏عراق که اگر بتوانم اسمش را دولت بگذارم.» ‏‎[33]‎

نمی شود عکس بگیرید

‏یک بار رسماً یک هیأت چهارده نفره از مقامات عراقی خدمت امام بودند چون قبلاً‏‎ ‎‏یک هیأت چهار نفره آمده و ناراحت برگشته بودند امام فرمودند کسی که مترجم بود برای‏‎ ‎‏ترجمه بیاید. ما وقتی به او گفتیم بیاید ترسید. اول نیامد، بعد عذر آورد و بعد گفت: این‏‎ ‎‏شخصی که حالا بناست پیش امام بیاید چنین است و چنان و از صفات رذیله استاندار‏‎ ‎‏تعریف کرد و گفت به امام بگو مواظب باشد. من به او گفتم چه می گویی! امام در‏‎ ‎‏منزل خودشان در سال 1343 خطاب به رییس جمهور امریکا گفتند که منفور جامعه‏‎ ‎‏است. آن وقت از اینها بترسد؟ اگر من این مطلب را به امام بگویم، ایشان مرا بیرون‏‎ ‎‏می کنند! آن آقای مترجم هم با خنده بیرون رفت. هیأت بعثی به منزل امام که وارد شدند‏‎ ‎‏من در حیاط ایستاده بودم و در دالان منزل، اینها یا مرا ندیدند، یا مطمئن بودند که عربی‏‎ ‎‏بلد نیستم والاّ این حرف را نمی زدند. استاندار خودش را باخته بود. به مأمور همراهش‏‎ ‎‏گفت حالا که رفتم چه کار کنم؟ آن مأمور هم گفت دستش (دست امام را) را ببوس‏‎ ‎‏سپس وارد شدند و نشستند. با خود وسایل ضبط و عکسبرداری هم آورده بودند. سه‏‎ ‎‏پایه عکسبرداری را هم وصل کردند، امام هیچی نفرمودند. خوب که کارهایشان را انجام‏‎ ‎‏دادند، آقا فرمودند: «جمع کنید». آنها هم جمع کردند ولی یک دوربین عکسبرداری‏‎ ‎‏ماند. یک جمله گفتند: بالصوره، یعنی می خواهیم فقط یک عکس برداریم. امام‏‎ ‎‏فرمودند: «نمی شود.» آنها هم همه چیز را جمع کردند و صحبتهایشان که تمام شد‏‎ ‎‏رفتند. امام این قدر در فرمایش خودشان مسلط بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند آنها را‏‎ ‎‏تحویل بگیرند. ‏‎[34]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 307

کی تفاهم کرده؟

‏روزنامه اطلاعات یک مطلبی می نویسد به نام تفاهم روحانیت و دولت، که آقای‏‎ ‎‏خمینی می فرستد عقب مسعودی مسؤول روزنامه اطلاعات که «این تفاهم چیست و‏‎ ‎‏کجاست؟ بگو این تفاهم را کی کرده، من تفاهم کرده ام؟ یا آقایان دیگر تفاهم کرده اند‏‎ ‎‏این تفاهم بایستی روشن بشود!» خلاصه او هم پیغام می فرستد که این مربوط به ما‏‎ ‎‏نیست و مقاله هم آن نبوده و یک همچنین چیزی بوده مثلا، خود این مقاله از طرف‏‎ ‎‏ساواک آمده! آقای خمینی فشار می آورد که «بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی‏‎ ‎‏و تکذیب کنی، اگر نکنی من تو را تکذیب می کنم.» خلاصه مسؤول روزنامه می افتد‏‎ ‎‏روی عز و التماس که ما تقصیر نداریم و از طریق ساواک بود. در این گیر و دار، سرهنگ‏‎ ‎‏مولوی رییس سازمان امنیت تهران می آید آنجا و به آقا می گوید که من فکر می کنم که‏‎ ‎‏صلاح بر این باشد که شما دست از این اعتراض و تکذیب کردن روزنامۀ اطلاعات‏‎ ‎‏بردارید و اگر برندارید در هر حال ما سربازیم، و تا می گوید ما سربازیم، آقا‏‎ ‎‏می توپد به او که: «مرتیکه تو کجایت سرباز است! اگر سرباز بودید چادر زنانه‏‎ ‎‏سرتان نمی کردید که فرار کنید، سرباز ما هستیم که در هر حال از این مملکت دفاع‏‎ ‎‏کردیم و دفاع می کنیم!» خلاصه مولوی دیگر دید هیچ چیزی نمی تواند بگوید. ‏‎[35]‎

آخر اینها شعار است که می خوانند؟!

‏بعد از قضیه مدرسه فیضیه، در اول محرم امام مرا خواستند و فرمودند روحانیون را‏‎ ‎‏جمع کنید و به آنها بگویید که خودشان را آماده کنند، برای اینکه مسایل را بگویند ولی‏‎ ‎‏همه بگویند. صبح هشتم که رفتم قم تا گزارش کار را خدمت ایشان بدهم همان‏‎ ‎‏روز یادم هست، در حیاط نشسته بودیم که یک دسته سینه زن از قمی ها به منزل آمده‏‎ ‎‏بودند و نوحه می خواندند، امام فرمودند: «ببین چی می خوانند؟» آنها از همان شعرهای‏‎ ‎‏قدیمی که ای حسین جان کفن نداشتی و... می خواندند. امام فرمودند ببین آخر اینها‏‎ ‎‏شعار است که اینها می خوانند؟ هشت روز است منزل ما روضه است و این آقایان‏‎ ‎‏منبریها منبر رفته اند و هیچ چیزی نگفته اند، شما بروید منبر، من هم می آیم.» بعد‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 308

‏فرمودند که من روز عاشورا می خواهم بروم فیضیه دو نفر از آقایان را بفرستید آنجا‏‎ ‎‏سخنرانی کنند. ‏‎[36]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 309

 

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 310

  • . آیت الله ابوالقاسم خزعلی – پا به پای آفتاب – ج 3 – ص 38.
  • . آیت الله جبل عاملی – همان (جدید)، ج 3، ص 334.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – روزنامه جمهوری اسلامی – 3 / 5 / 68.
  • . آیت الله محمد مؤمن – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 3.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 1.
  • . مأخذ پیشین.
  • . آیت الله محمد مؤمن – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 3، ص 117.
  • . آیت الله توسلی – مأخذ پیشین – ج 2، ص 30.
  • . آیت الله محمد فاضل لنکرانی – مأخذ پیشین – ج 6، ص 111 و 112.
  • . غلامحسین احمدی – روزنامه کیهان – 29 / 6 / 58.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی – پیام انقلاب – ش 60، ص 23.
  • . سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2.
  • . همان منبع.
  • . آیت الله محمدفاضل لنکرانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6.
  • . خدیجه ثقفی، همسر امام – ندا – ش 12، ص 16.
  • . آیت الله توسلی – پاسدار اسلام – ش 13، ص 50.
  • . حجة الاسلام والمسلمین حسن روحانی – زن روز – ش 851، ص 49.
  • . همان – روزنامه کیهان – 24 / 3 / 62.
  • . حجة الاسلام والمسلمین حیدرعلی جلالی خمینی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 34 و 35.
  • . مصاحبه رادیو بی بی سی با شانه چی – تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران – ص 257.
  • . آیت الله خاتم یزدی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2، ص 145 و 146.
  • . حجة الاسلام والمسلمین کریمی – پاسدار اسلام – ش 11، ص 46
  • . آیت الله محمدهادی معرفت – حوزه – ش 32، ص 149.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محتشمی پور – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 65.
  • . کوثر – ج 2، به نقل از اسناد ساواک به نقل از مهندس بازرگان – ماهنامه 15 خرداد 69.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2، ص 59.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید علی غیوری – روزنامه رسالت 14 / 4 / 68.
  • . جواد مقصودی – زن روز – ش 904، ص 10.
  • . حجة الاسلام والمسلمین آشتیانی – پاسدار اسلام، ش 93، ص 31.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید علی غیوری – مأخذ پیشین- ش 2242، ص 15.
  • . آیت الله توسلی – ویژه نامه جمهوری اسلامی – 13 / 3 / 69.
  • . حجة الاسلام والمسلمین  سید حمید روحانی – تحلیلی از نهضت امام خمینی – ج 3.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 131.
  • . پیشین، ص 133.
  • . ناگفته ها، (خاطرات شهید مهدی عراقی)، ص 199.
  • . آیت الله شهید محلاتی – پا به پای آفتاب (جدید)، ج 6، ص 24. پس از ماجرای فیضیه، امام دستور دادند نوحه سرایان این فاجعه را به شعر و نوحه دربیاورند که این جنایت شاه به فراموشی سپرده نشود.