فصل چهارم: عدم تشریفات
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 119
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 120 از تکلفات دوری می کردند
امام از بسیاری از تکلفاتی که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن دستبوسی، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دوری می کردند.
از همراهی طلبه ها ناراحت بودند
بعد از چند روز که از ورود امام به نجف می گذشت، اظهار تمایل فرمودند که بازدیدها را آغاز کنند. در تمام بازدیدها، تعداد زیادی از طلبه ها، ایشان را همراهی می کردند. حتی از درشکه که استفاده می شد، طلبه ها پشت سر درشکه حرکت می کردند. هر چند امام، اظهار ناراحتی می کردند، ولی طلبه ها از فرط علاقه ای که به ایشان داشتند، نمی توانستند خودداری کنند.
من ماشین نمی خواهم
امام در نجف که بودند یکی از ایرانیان ماشینی را از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایّام زیارتی به کربلا بروند آقا می فرمودند: «من ماشین نمی خواهم». وقتی او اصرار می کرد که من این ماشین را به اسم شما و برای شما از آلمان آورده ام ولی امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن را
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 121 می فروشم و پولش را به طلبه ها می دهم» او هم می گفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید. ما به او گفتیم آقا می فروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند.
با دار و دسته راه نمی رفتند
امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت می کردند. ایشان با دار و دسته ای نمی رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافی متنفر بودند. آقای شیخ حسن صانعی نقل می کرد، روزی در قم امام می خواستند به دیدن یکی از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هرچه اصرار کردم که به عنوان راهنمایی تا در آن منزل ایشان را همراهی کنم، نپذیرفتند.
به تنهایی به درس می رفتند
اگر می خواستیم بعد از درس احتراماً پنج نفر پشت سر امام حرکت کنیم، می گفتند: «بروید!» معمولاً رسم بر این بود که طلاب پشت سر علما حرکت می کردند، ولی امام خوششان نمی آمد. خودشان به تنهایی به طرف خانه حرکت می کردند و به تنهایی هم به درس می آمدند و از این تشریفات و عناوین ظاهری هم که علامت بزرگی انسان بشمار می رود کاملاً به دور بودند.
اجازه نمی دادند پشت سرشان راه برویم
در سالهای 1327 و 1328 وقتی که امام در مسجد «سلماسی» قم تدریس می کردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درس شان با بنده یکی بود. چون منزل ما هم در نزدیکی منزل امام بود. لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد می کردیم. امام وقتی صدای پای ما را می شنیدند با ما احوالپرسی می کردند و به ما تکلیف می کردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمی دادند پشت سرشان حرکت کنیم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 122 و همیشه هم به تنهایی از منزل به طرف مسجد سلماسی حرکت می کردند.
تا متوجه می شدند برمی گشتند
پس از درس وقتی امام از کوچه می گذشتند چون بعضی طلبه ها گاهی یک اشکال و یا یک کاری داشتند دنبال ایشان راه می افتادند که ابداً قصد تجلیل و تعظیم امام را نداشتند که مثلاً آقا افراد مرید و پس رو زیاد دارند تا اینها دنبال امام راه می افتادند امام متوجه می شدند. برمی گشتند و می فرمودند: «آقایان بفرمایید.» ایشان اصلا راضی نبودند مانند بعضی از آقایان اینجوری در کوچه ها حرکت کنند.
حتی بعضی از مغازه دارها امام را نمی شناختند
امام از حالتهایی که برای ایشان تعیّن درست می کرد بی اندازه متنفر بودند و جلوی آنها را هم می گرفتند. اگر کسی به دنبال یا همراه ایشان راه می رفت. برمی گشتند و او را از این کار منع می کردند.... امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخی از صاحبان مغازه های اطراف منزلشان سیمای ایشان را به درستی نمی شناختند.
آقایان بفرمایند بروند
از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومی طوری ظاهر شوند که عده ای دور و بر ایشان را بگیرند. تا آنجا که ممکن بود سؤالات طلبه ها را در خانه شان جواب می دادند. وقتی که از کلاس درس خارج می شدند، مسیر خلوتی را که عمدتاً کوچه های منتهی به منزل بود، انتخاب می کردند و به منزل می آمدند. بارها دیده می شد که بعد از درس عده ای از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه می افتادند. اما وقتی امام متوجه حضور آقایان می شدند می ایستادند و می گفتند: «آقایان بفرمایند بروند.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 123 شما بفرمایید بروید
یک سال بعد از رحلت آیت الله بروجردی روزی می خواستم امام را به دیدن یکی از علما ببرم. از خانه که بیرون آمدم، دو نفر از آقایان نزدیک آمدند که همراه با ایشان بیایند امام به آنها فرمودند: «شما بفرمایید شما بفرمایید» مرا هم فقط به خاطر راهنمایی قبول کردند که همراهشان باشم.
شما سؤالی دارید؟
بارها اتفاق می افتاد که در مسیر منزل امام، ما دنبالشان راه می افتادیم و ایشان برمی گشتند و می گفتند: «شما سؤالی دارید؟»
یعنی اگر سؤالی ندارید، دنبال من نیایید. به عبارت دیگر خوششان نمی آمد که جمعیتی از روحانیون دنبالشان راه بروند.
مقید بودند کسی همراهشان نباشد
یک روز امام نشانی منزل یکی از علمای خرم آباد را که تازه از خرم آباد آمده بود از من سؤال کردند. چون می خواستند به دیدن آن آقا بروند. گفتم: اجازه می دهید من در خدمتتان باشم؟ گفتند: «نه.» امام مقید بودند که بعد از فوت آیت الله بروجردی وقتی به جایی می روند کسی همراهشان نباشد.
به کسی اجازه حرکت پشت سرشان نمی دادند
وقتی امام می خواستند به حرم یا درس بروند در تمام این مدت پانزده سال غیر از آقای فرقانی به هیچکس اجازه نمی دادند که کسی پشت سر ایشان حرکت کند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 124 تنها می آمدند و تنها می رفتند
روزی امام برای تدریس وارد مسجد اعظم شدند و یک نفر برای سلامت ایشان صلواتی فرستاد. امام از این کار ناراحت شدند. ایشان تنها به درس تشریف می آوردند و تنها می رفتند. اگر کسی سؤال درسی می کرد، گوش می دادند و در بین راه جواب می دادند ولی بعد از اتمام درس حاضر نبودند کسی همراهشان باشد. به تعبیر ما طلبه ها از صدای نعلینی که دنبالشان باشد، خوششان نمی آید.
فقط یکی از شما باشد
امام از نظر رفت و آمد در نجف فروتنانه برخورد می کردند. روزی من و یکی دیگر از آقایان دنبال ایشان راه افتادیم. فرمودند: «یکی از شما باشد. یا شما یا ایشان، و دیگری هم برگردد.» در واقع نمی خواستند برتری داشته باشند. در جواب دادن به سؤالهای افراد هم با آنها متواضعانه برخورد می کردند. امام پس از جواب دادن، می ایستادند تا اول آن فرد برود، به او می فرمودند: «شما بفرمایید.»
جرأت دخالت نداریم
آقای سیدعلی شاهرودی پسر مرحوم آیت الله شاهرودی (اعلی الله مقامه) نقل می کرد روزی در حرم مطهر حضرت علی(ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده می شوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند.
اتفاقاً در همان لحظه ها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقای شاهرودی به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستاده اید؟ منتظرید امام برای شما راه باز کند؟ پاسخ دادند ما جرأت دخالت نداریم. آقا اجازه راه باز کردن به ما نمی دهند. سیدعلی شاهرودی عصبانی می شود عبا را به گوشه ای می اندازد و جلو می رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار می زند. اما امام مرتب دست به پشت او می زدند و او را از این کار منع می کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 125 می خواهید من برگردم
یک شب که امام به حرم حضرت سیدالشهداء مشرف شده بودند ازدحام جمعیت جلوی در حرم آنچنان بود که گاهی از این طرف مردم فشار می آوردند طرف صحن، گاهی از آن طرف جمعیت فشار می آوردند. یک مرتبه جمعیت از داخل صحن فشار آورد و این جمعیت بیرون، نزدیک بود که روی امام بریزند، آقای فرقانی در کنار امام راه می رفت تا این وضع را دید دستش را جلوی امام آورد که مردم روی امام نریزند ناگهان امام ایستادند و با اعتراض فرمودند: «شما می خواهید من برگردم و زیارت نکنم؟» عرض کرد نه آقا چرا برگردید.
امام هیچ وقت حاضر نبودند کسی برای ایشان راه باز کند.
بفرمایید بروید!
یک روز رفتم روزنامه ها را به آقا بدهم ایشان در حیات قدم می زدند. فرمودند: «برو بگذار داخل اطاق.» رفتم و گذاشتم و برگشتم. موقعی بود که پشت سر امام قرار گرفتم. سعی کردم آهسته آهسته پشت سر ایشان راه بروم تا وقتی که ایشان دور می زنند به دفتر برگردم ولی از آن جایی که امام هرگز حاضر نبودند کسی پشت سر ایشان راه برود ایستادند و به من فرمودند: «بفرمایید بروید.»
از کوچه ها می رفتند
طلبه ها بعد از درس دنبال امام راه می افتادند و امام برای آنکه نگویند چقدر مرید دارند راهشان را عوض می کردند و از کوچه ها می رفتند و حاضر نبودند از خیابان بروند. گاهی ما از مسجد می آمدیم بیرون و به طرف حرم می رفتیم. ایشان از کوچه ها می رفتند و ما فکر می کردیم می روند منزل، اما بعد می دیدیم نزدیک حرم دوباره پیدایشان می شد. معلوم شد ایشان از کوچه ها می رفتند که طلبه ها دنبالشان نباشند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 126 چهره درهم کشیدند
بعد از انقلاب که هرشب چهرۀ امام پیش از شروع اخبار تلویزیون در میان ازدحام مردم نشان داده می شد اگر کسی دقت می کرد می دید چگونه امام به پاسداری که گویا می خواست مردم را از سر راه ایشان دور کند اعتراض می کنند و برای این کار او، چهره درهم می کشند.
بفرمایید
امام هیچ وقت مایل نبودند غیر از یک نفر که معمولاً همراه ایشان بود شخص دیگری ایشان را در خیابان همراهی کند. اگر متوجه می شدند که طلبه ای پشت سر و نزدیک به ایشان حرکت می کند مکث کوتاهی می کردند و می گفتند: «بفرمایید!» که به دو معنی بود: اگر کاری دارید بفرمایید بگویید و اگر هم کاری ندارید بفرمایید بروید!
به مردم فشار نیاورید
در نجف یک وقت خبر رسید که گروهی از ایران به دستور شاه آمده اند تا امام را ترور کنند – اواخر سال 46 و اوایل سال 47 – ما احساس وظیفه شرعی کردیم که باید امام محافظت بشوند و بر این اساس حدود هفت – هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعی که می روند درس حاضر باشیم. شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمی که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم. امام برگشتند و فرمودند که برگردید. البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، امّا بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفۀ شرعی می کنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب می دانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مسأله را ادامه دادیم. در شبهایی که حرم بسیار شلوغ می شد، ایرانیهایی که می آمدند برای زیارت هجوم می آوردند دست
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 127 امام را ببوسند و احیاناً امام در فشار جمعیت قرار می گرفتند، در آنجا ما می آمدیم که یک مقداری راه را باز کنیم. بارها شد که امام در همان میان جمعیت می فرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار می زدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بی احترامی نشود.»
من تنها می روم
در سال 1346 مصادف با اربعین امام حسین«ع» به کربلا رفته بودیم. امام و تعدادی از یارانشان در حسینیه مرحوم بروجردی مشغول نماز شدند. پس از نماز امام خواستند به محل سکونتشان که نزدیک صحن مطهر حضرت ابوالفضل(ع) قرار داشت بروند. جمعیت زیادی در آنجا بود، خیابان هم شلوغ بود. من و عده ای از دوستان تصمیم گرفتیم که همراه ایشان برویم تا تنها نباشند و فشار جمعیت هم خطری برای ایشان نداشته باشد. ما از حسینیه بیرون آمدیم و ده قدم پشت سر ایشان حرکت کردیم. امام متوجه ما شدند، صورتشان را برگرداندند و گفتند: «شما برگردید، من تنها می روم.»
من تنها باید اینجا بروم
روزی قرار بود امام در نجف به منزل یکی از بزرگان بروند. بعضی از طلاب که متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع کردند. وقتی امام از منزل بیرون آمدند طلبه ها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند. امام متوجه شدند ولی چیزی نگفتند تا وقتی که به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد. بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند که معنای آن این بود که آقایان بروند من تنها باید اینجا بروم. طلبه ها همه مراجعت کردند، در حالی که از این برخورد امام یک درس اخلاقی هم فراگرفته بودند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 128 همراه من حرکت نکنید
یکی از شبها که به دنبال امام به حرم مشرف می شدم دم در حرم که آقا کفششان را به کفشداری دادند و قدم به داخل ایوان گذاشتند به من که پشت سرشان بودم گفتند: «من از اینکه شماها همراه من می آیید رنج می برم.» عرض کردیم ما هم می خواهیم به حرم مطهر مشرف شویم. فرمودند: «وقت دیگر حرم بیایید.» عرض کردم وظیفه ماست در خدمت شما باشیم. فرمودند: «پس همراه من حرکت نکنید، از آن طرف خیابان مراقبت کنید...»
هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانی پس از زیارت حج، ویزای عراق داده بودند، جمعیت انبوهی از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردی نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز می خواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهی و بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتی می خواستند از مدرسه بیرون بروند دستور می دادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید. لذا زوار در مدرسه مکث می کردند تا وقتی امام دور می شدند بتدریج خارج می شدند. ایشان در شرایطی زوار ایرانی را از حرکت پشت سر خود برحذر می داشتند که در عراق سخت تنها و بی یاور بودند.
بدون تشریفات عبور می کردند
روزی امام می خواستند در مجلس فاتحه شرکت کنند. داشتند از توی صحن حرم حضرت امیر(ع) عبور می کردند و می خواستند از این صحن به آن صحن بروند. جمعیت هم زیاد بود. ایشان مثل طلبه ای یا فرد عادی بدون اینکه یک نفر همراهشان باشد، بدون هیچ سلام و صلواتی از لابلای آن جمعیت فشرده عبور کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 129 یا جلوتر بروید یا صبر کنید من رد بشوم
چند روزی از وفات مرحوم آیت الله بروجردی می گذشت. قرار بود امام در فاتحه ایشان شرکت کنند. من و مرحوم اشراقی و یکی دیگر از فضلا پشت سر امام راه افتادیم. آقا برگشتند و به ما فرمودند: «یا جلوتر بروید یا صبر کنید من رد بشوم.» ایشان راضی نبودند که پشت سرشان کسی راه برود و همیشه به تنهایی حرکت می کردند.
دوست ندارم شخصیت شما کوچک شود
یادم می آید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشت سر آقا به طرف حرم مطهر حرکت کردیم. امام وقتی متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشی دارند؟ گفتیم: «نه! عرضی نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت می بریم.»
ایشان فرمودند: «شکرالله سعیکم. من از این کار شما تشکر می کنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیت شما با حرکت کردن به دنبال من کوچک شود.»
آقایان بروند
یکی از علمای ایرانی پس از بازگشت از سفر حج به منزل یکی از علمای نجف وارد شده بود. یکی از اشخاص آمد خدمت امام که ایشان را که می خواستند به دیدن آن آقا بروند به منزل ببرد. او قصد داشت امام را با تجلیل و تشریفات ببرد، لذا چند نفر را در کوچه، جلوی منزل آقا جمع کرده بود. موقعی که امام از منزل بیرون تشریف آوردند دیدند که چند نفری در کوچه در منزل ایشان ایستاده اند، فرمودند که آن آقایان بروند. حتی به آن شخصی هم که متصدی این کار بود و همیشه در منزل امام و همراه او بود فرمودند: «بفرمایید خانه.» هرچه اصرار کردند امام رد کردند، فقط من و آن شخص که
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 130 راه را بلد بود همراه امام ماندیم.
بفرمایید بروید
امام از همان ابتدا از هر کاری که شائبۀ شهرت طلبی و مقام خواهی داشت اجتناب می ورزیدند؛ برای مثال اجازه نمی دادند کسی پشت سرشان راه برود. اگر شاگردی اشکالی داشت و می آمد تا در بین راه از ایشان سؤال کند می ایستادند و اشکال را پاسخ می دادند بعد هم می گفتند: «بفرمایید بروید.»
آقایان می گیرند ما هم شرکت می کنیم
در همان موقع که آقای بروجردی رحلت کردند، عده ای از مجتهدین و مدرسین و فضلایی که پای درس امام بودند، به امام پیشنهاد می کنند که برای آیت الله بروجردی مجلس فاتحه ای ترتیب بدهند، اما امام می گویند: «آقایان می گیرند و ما هم شرکت می کنیم» امام در همان موقع «خیال زدایی» کرده بودند و در همان مواقع از این مسندها رسته بودند... امام موقع سوار شدن در تاکسی هیچ وقت روی صندلی پشت اتومبیل نمی نشستند بلکه در جلو و کنار راننده قرار می گرفتند تا هرگونه شبهه ای را از بین ببرند. امام حتی اجازه نمی دادند کسی در بیرون مسجد از ایشان سؤالی بپرسد و اگر کسی اشکالی داشت در همان مسجد می باید سؤال می کرد. امام خودشان در کتاب «جهاد اکبر» می گویند: «انسان تا مادامی که مشهور نشده و یا عمامه اش بزرگ و یا ریشش بلند نشده است بایستی آدم بشود و اگر در آن موقع نشد بعدها هم نمی شود.»
فوراً صف را می شکافتند
امام همواره در مسیر خانه تنها حرکت می کردند، فقط گاهی مرحوم حاج آقا مصطفی هم در معیت ایشان بود. این اواخر – قبل از انقلاب در قم – امام را می دیدم که
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 131 در تشییع جنازه بعضی از علمای بزرگ شرکت می کردند ولی همین که می دیدند اهل علم و مردم، دور ایشان حلقه زده اند فوراً صف را می شکافتند و از همانجا برمی گشتند.
ناراحت می شدند به کسی اشاره کنیم
در نجف وقتی به حرم می رفتیم، امام اجازه نمی دادند حتی یک نفر را از جلوی ایشان کنار بزنیم. حتی وضع به گونه ای بود که یکی دو نفری که همیشه همراه امام بودند، امام برای اینها راه را باز می کردند! یادم می آید شب عید بود. امام به حرم رفتند. حرم خیلی شلوغ بود و من برای اینکه به طرف امام هجوم نشود از جلو دستم را آوردم که شخصی را کنار بزنم، ایشان فوراً دست مرا گرفتند و عقب کشیدند. حتی وقتی ما به کسی اشاره می کردیم که جایش را به آقا بدهد، ناراحت می شدند. اکثر وقتها که امام به حرم می رفتند حرم خیلی شلوغ بود و جا گیر نمی آمد و چون ناراحت می شدند که به کسی اشاره کنیم تا بلند شود و جایش را به ایشان بدهد، نیم ساعت قبل از ورود امام به حرم یک نفر از برادران می رفت و جا می گرفت و تا آمدن آقا مشغول دعا و نماز می شد تا اینکه امام وارد می شدند و جای خود را به ایشان می داد و چون آشنا بود امام چیزی نمی گفتند.
با تعرّض مرا منع کردند
امام از پس رو و پیش رو و این گونه امور سخت بیزار بودند. در نجف خود ناظر بودم که گاهی در حرم مطّهر حضرت علی(ع) استخوانهای این پیرمرد در میان انبوه جمعیت درهم فشرده می شد ولی به کسی اجازه نمی دادند که مردم را کنار بزند و برای ایشان راه باز کند. مرحوم آقای املایی نقل می کرد روزی در حرم مطهر امام حسین(ع) امام را دیدم که در میان انبوه زوار گیر کرده و قدمی نمی توانستند پیش بگذارند. به جلو دویدم و به کنار زدن مردم و باز کردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیّر مرا منع
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 132 می کردند و من بی توجه به منع ایشان به کار خود ادامه می دادم. یکباره متوجه شدم که امام از مسیری که من برای ایشان باز کرده ام نیامدند بلکه تغییر مسیر داده و در لابلای جمعیت به راه خود ادامه می دهند.
حتی اشاره ای هم نمی کردند
امام خیلی حسینی بودند در ایام محرم که به کربلا مشرف می شدند هر روز در حرم حضرت سیدالشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن می خواندند این کار، گاهی یک ساعت و نیم طول می کشید ولی امام با آن سن زیادی که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلی شلوغ بود (بخصوص بالای سر حضرت که امام می نشستند) میان مردمی که مرتب از روی شانه و اطرافشان رد می شدند می نشستند و اصلاً حاضر نبودند حتی ما به اشاره به کسی بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه می شدند برمی گشتند و به من می گفتند تو نمی خواهی من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار نمی نشستند که مثل بعضی هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگی یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند. گاهی می دیدم امام به سجده می رفتند و بعضی از این عربها که رد می شدند درست پایشان را روی دست ایشان می گذاشتند. من نگاه می کردم می دیدم قرمز شده است ولی امام هیچ چیز نمی گفتند، حتی اشاره ای هم نمی کردند.
به او کاری نداشته باشید
یک بار که امام به حرم مشرف شدند موقعی که مشغول زیارت بودند یک نفر درست بین ایشان و ضریح حایل شده بود. ما چون عادت امام را می دانستیم که حاضر نیستند به خاطر ایشان کسی به زحمت بیفتد یا در حرم به گونه ای رفتار شود که برای ایشان نوعی تشریفات حساب شود سعی کردیم به شکلی آن فرد را متوجه کنیم که جلوی امام ایستاده است ولی نمی شد. آخرالامر من از عقب به خیال اینکه
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 133 امام شاهد ماجرا نیستند تا آمدم دستم را به پشت آن مرد بزنم و او را متوجه کنم، امام ناگهان دستشان را از عبا بیرون آوردند و دستم را گرفتند و فرمودند به او کاری نداشته باش.
شما نمی گذارید من زیارت کنم
امام دایم به ما سفارش می کردند که بگذارید طبیعی وارد حرم بشوم، چون نمی خواستند که کسانی مثلاً بفهمند ایشان یک مرجعی است که دارد به حرم مشرف می شود. در حرم بارها اتفاق می افتاد که آقا در وسط جمعیت معطل می شدند ولی به ما اجازه نمی دادند به کسی بگوییم راه را باز کنند، اگر کمترین حرکتی از ما می دیدند می گفتند شما نمی گذارید من زیارت کنم».
کارشان نداشته باشید
یکی از روزها که حرم حضرت معصومه(س) شلوغ بود و امام می خواستند به آنجا مشرف بشوند، تنها من در خدمتشان بودم. وقتی خواستم به عده ای که در جلوی ایشان بودند، بگویم که راه را باز کنید! امام می خواهند به حرم مشرف بشوند. آقا نگاه تندی به من انداختند و فرمودند: «کارشان نداشته باشید! بعد هم همان طور در میان جمعیت به زیارت پرداختند. به طور کلی امام در مقایسه با مردم، هیچ امتیازی برای خود قایل نبودند. در آن روز هم موج جمعیت ایشان را از این طرف به آن طرف می برد. بالاخره پس از گذشت مدتی طولانی، ایشان خود را به حرم حضرت معصومه(س) رسانده و مشغول خواندن زیارتنامه شدند.
بیایید جلو، جا می شود
امام در مسجد سلماسی که درس می فرمودند پای درس ایشان شاگردان زیادی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 134 می آمدند و جا نبود. هرچه به آقا عرض می کردیم که اینجا تنگ است، یک جای دیگر تشریف ببرید قبول نمی کردند. نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینکه ما می خواستیم ترویج و تبلیغ ایشان را بکنیم. امام می فرمودند: «بیایید جلو کم کم جا می شود.» جمعیت حتی روی سکوهای مسجد می نشستند و امام هم منبر می رفتند و با آن کثرت جمعیّت درس می گفتند، تا اینکه آقای شیخ نصرالله خلخالی که از یاران امام بود ایشان را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند.
امام حاضر نبودند در جاهایی که مثلاً نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند.
مراسم بازدید عید جلوس نمی کردند
امام حاضر نبودند به طور رسمی در مراسم اجتماعی، آن طور که سایر علما شرکت می کردند و اهمیت می دادند شرکت کنند. و یک نوع روحیۀ انزوا گرایانه داشتند؛ مثلاً در ایّام عید در قم رسم بود که طلبه ها به دیدن علما بروند. امّا ایشان معمولاً به این نوع مراسم، اهمیّت نمی دادند. یادم هست، مدتی من و آقای حاج شیخ حسن صانعی و آقای ربّانی املشی و یکی دو نفر از دوستان دیگر، که در زمان تحصیل، یک گروهی بودیم و برای خودمان محفلی داشتیم تلاش زیادی کردیم که امام را قانع کنیم به اینکه این مراسم را قبول کنند تا در روزهای عید، طلبه ها و علاقه مندان ایشان بتوانند به دیدنشان بیایند و حتی در این مورد کار را به گستاخی رساندیم، یعنی آنقدر رفتیم و به ایشان فشار آوردیم تا به گردنشان گذاشتیم، و در حالی که قانع نشده بودند، بالاخره پذیرفتند. ایشان حاضر نبودند که آنجا بساطی درست بشود.
کسی نیست این کار را انجام دهد
آقای رفسنجانی و برادرم آیت الله یوسف صانعی و مرحوم آقای ربانی املشی و بنده درس امام می رفتیم. معمولاً بنده و آقای هاشمی و آقای ربانی با هم بودیم و با فاصلۀ یک متر، جلو امام می نشستیم و امام در تمامی مدت تدریس، دو زانو
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 135 می نشستند. معمولاً آقایان مراجع و بزرگان در اعیاد و وفیات ائمه جلساتی داشتند، ولی امام هر چند درسشان در عرض درس آیت الله بروجردی از نظر کمیت و کیفیت بود بعد از درس به منزل می رفتند تا روز بعد. و در ایامی مثل عید «جلوس» نداشتند ما سه نفر مسأله را با امام در میان گذاشتیم و سخنگوی ما آقای هاشمی بود. بعد از درس خدمت امام رسیدیم آقای هاشمی گفت آقا ما می خواهیم در عید آتیه خدمت شما باشیم و شاگردان و علاقه مندان به شما دوست دارند که خدمت شما برسند، امام شدیداً رد کردند و نپذیرفتند و هرچه ما اصرار کردیم قبول نکردند.
بالاخره در وقت دیگر این پیشنهاد را ادامه دادیم و اصرار کردیم، امام فرمودند «کسی نیست که کارهای آن را انجام دهد». ما عرض کردیم خودمان برنامه آن را خدمت شما تنظیم می کنیم. در اولین روزهای عید آقای هاشمی و آقای ربانی و آقای اخوی و بنده بودیم که صبح زود به خانۀ امام می رفتیم و برنامه ها را تا ظهر انجام می دادیم.
در مقابل رسول الله چه جوابی داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشی اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیّت اجتماعی امام را نادیده بگیرند. این امر به دوستان خیلی گران آمد. بنده با دو نفر مأمور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبی است. من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطی آداب و رسومی دارد و ظاهراً مراعات رسوم اشکال شرعی نداشته باشد. و موقعیت حضرتعالی طوری است که شما برای عامه مسلمین هستید و این موقعیت باید برای اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامه ای که دارند می خواهند این موقعیت شما را نادیده بگیرند. یا خدای نخواسته به خیال خودشان هتک حرمت شما کنند، لذا ما از شما خواهش می کنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرید. سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصه ای نقل کردند
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 136 که ما در مقابل عظمت روحی ایشان احساس حقارت و شرمساری کردیم. امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچه ها تاریک بود یکی از آقایان به جایی می رفت و طبق مرسوم شخصی هم جلوی ایشان فانوس به دست گرفته بود. او اتفاقاً عازم مجلسی بود که یک آقای دیگری هم عازم آن مجلس بود. در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار از آن دیگری فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصی دارد و می خواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله(ص) به صف وادارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان برای این سؤال، جوابی در نظر گرفته اند که مثلاً این جلوتر باشد آن عقب تر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتی که آقایان در نظر می گیرند اگر در آن صف، حضرت رسول(ص) از ما سؤال کردند آیا جوابی داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامه ای که آنها تهیه کرده اند عمل کنید.
دفتر مخصوص به من نچسبانید
اولین روزهای ورود به پاریس با حضور حجةالاسلام حاج احمد آقا، بنی صدر، قطب زاده، دکتر یزدی، مرحوم املایی و... جلسه ای تشکیل و پیرامون اداره و تنظیم امور مربوط به اقامت و ابعاد فعالیتهای دفتر امام در پاریس مشورت و تبادل نظر گردید.
در پایان، کمیته ای به عنوان «کمیته تصمیم گیری» تشکیل شد و برای هر یک از ابعاد کار دفتر (محل اقامت، برنامه غذا، تنظیم ملاقاتها و مصاحبه ها، ترجمه، تلفن و ...) مسؤولی مشخص گردید. در ابتدا کمیته تصمیم گرفت اطلاعیه ای درباره هجرت امام از نجف اشرف به کویت و سپس پاریس و علل اسباب آن و شرح ماجرا نوشته و منتشر شود. نوشتن این موضوع را با توجه به اینکه از اول همراه امام بودم و در جریان قرار داشتم به من واگذار کردند، لذا اطلاعیه ای نوشته شد. درباره اینکه امضای اطلاعیه چه باشد (رییس دفتر امام، کمیته تصمیم گیری، دفتر مخصوص، همراهان امام، اطرافیان امام و یا به اسم یک نفر) اختلاف نظر وجود داشت. متن اطلاعیه همراه
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 137 امضاهای پیشنهادی توسط احمد آقا خدمت امام عرضه شد، امام پس از اظهارنظر در متن و برخی اصلاحات، فرمودند: «من یک آخوندم، یک طلبه هم کارهایم را انجام می دهد. نه کمیته به دنبالم بچسبانید، نه دفتر مخصوص و نه چیز دیگر.»
مگر عروس می برید؟ بروید کنار!
روز پانزده خرداد که امام در مدرسه فیضیه آن سخنرانی را ایراد فرمودند با آن سیل جمعیتی که از تمام شهرهای دور و نزدیک به قم آمده بودند، شاید یک ساعت طول کشید که بواسطه ازدحام جمعیت، امام از در فیضیه تا آن سکو که محل سخنرانی ایشان بود رسیدند، آن هم به این صورت که مردم امام را روی دست می آوردند. پس از سخنرانی، ما خوف این را داشتیم که بر اثر فشار زیاد مردم خدای نکرده عارضه یا کسالتی برای امام پیش بیاید. لذا تصمیم گرفتیم که در مراجعت، امام را از دری که بین مدرسه و حرم بود به بیرون ببریم. به آقا عرض کردیم شما از این در تشریف ببرید فرمودند: «نخیر از همان طرف که آمدم باید بروم.» به آقای اشراقی متوسل شدیم که به ایشان عرض کرد، باز امام فرمودند: «نخیر از اینجا باید بروم.» ما متوجه نبودیم نظر امام چیست نظر ایشان شاید این بود که یک وقت عده ای خیال نکنند امام این حرفهای تند را زد و از آن طرف رفت. بالاخره دوستان توصیه کردند که آقا همه شما را می شناسند که کسی نیستید که حرفی را بزنید و بروید، غیر از اینها تمام خیابانها پر از جمعیت است و ماشین اصلاً راه نمی تواند برود؛ تا بالاخره امام پذیرفتند. از در که خارج شدند عده ای برای زیارت امام فشار آوردند که به دنبال ایشان بیایند. چند نفر از افراد بسیار قوی و متدین تهران پشت سر امام، زیر بغل ایشان را گرفتند که سریعاً امام را از مسجد اعظم به پل آهنچی برسانند تا از آنجا سوار ماشین شوند، امام با عصبانیت دستهایشان را فشار دادند و فرمودند: «مگر عروس می برید بروید کنار!»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 138 مردم از من محافظت می کنند
مشکل بسیار بزرگی روزهای اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود که امام مانع می شدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند. همیشه می فرمودند: «من مأمور مسلح نمی خواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانواده های شهدا می رفتند و مردم قم هم به مجرد اینکه می شنیدند امام از کوچه یا خیابانی عبور می کنند همگی از خانه ها بیرون می ریختند و دور ماشین امام جمع می شدند. حتی روی سقف ماشین سوار می شدند تا جایی که راننده نمی دانست کجا می رود و در عین حال امام می فرمودند: «کسی دنبال من نیاید، مردم از من محافظت می کنند.»
گریز از مسندنشینی
امام را در آن روزگاری که هنوز نهضت را آغاز نکرده بودند، می دیدم که وقتی وارد مجلسی می شدند هر نقطه که جا بود می نشستند و غالباً دم در و در جمع مردم کوچه و بازار می نشستند. برخلاف بسیاری که حتماً باید روی مسند می نشستند اگر چه جا نباشد، اصلاً امام همیشه از مسندنشینی گریزان بودند.
تشک را کنار زدند
امام در ایام تابستان بعضی از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف می بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق می گفتند. روزی امام برای درس گفتن وارد مسجده شده و متوجه شده که آن روز تشکی برای ایشان انداخته اند. فوراً آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روی زیلوی مسجد نشستند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 139 ایشان همینجوری تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگاری از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم می شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه ای با امام برای او ترتیب دهم. من با مرحوم آقای اشراقی تلفنی صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادی دارد و دلش می خواهد مسایلی را از امام بپرسد. ایشان موافقت نفرمودند. شبی امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفاً آن خبرنگار هم آنجا بود. وقتی امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جوری تشریف آوردند اینجا؟! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف می برند. گفت: همان شخصی که این همه سروصدا کرده است بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلاً تشریفات سلطنتی را دیده بود، ارادت فراوانی به امام پیدا کرد.
بعد از آنکه ایشان تشریف بردند تا یک هفته بلکه بیشتر از همسایه ها و مردم اطراف می آمدند تا با لیوانی که آقا در آن آب خورده بودند، آب بخورند. ما در پارچ آب می ریختیم و آنها در لیوان می ریختند و می خوردند. حتی از تهران هم آمده بودند و می گفتند: شنیده ایم آقا تشریف آوردند اینجا و دستی روی گزها کشیده اند و آبی میل کرده اند.
لازم نیست لامپ بزنید
از منزلی که امام در نجف داشتند تا خیابان دو تا کوچه فاصله بود که خیلی هم تاریک بود مرحوم شیخ نصرالله خلخالی به من فرمود: «اینجا تاریک است چراغی بزنید ما هم رفتیم و یک لامپ خریدیم و سر در منزل نصب کردیم. تا امام چشمشان به لامپ افتاد فرمودند این را شما زدید؟» عرض کردم بله فرمودند: «نمی خواهد. لازم نیست.» چون ایشان حاضر نبودند با بقیه مردم تفاوتی داشته باشند.
من هم مثل بقیه هستم
یک وقت در نوفل لوشاتو مقداری باران آمده بود. امام در اتاق بالا نماز
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 140 می خواندند و افراد در بیرون اتاق کفشها را درمی آوردند که در آنجا هم مقداری آب جمع شده بود و زمین هم مرطوب بود. یک بار به ایشان عرض کردم چون اینجا زمین مرطوب است و باران هم می آید شما کفشهایتان را داخل در بیاورید. امام با تبسم فرمودند: «بقیه چکار می کنند، هرکاری بقیه می کنند من هم مثل بقیه هستم.» بعد کفشهایشان را بیرون درآوردند و برای نماز تشریف بردند.
سادگی امام برای همه جذّاب بود
در زمان سابق یک بار امام با اتوبوس به مشهد مشرف می شدند من هم همان سال در همان اتوبوسی که ایشان بود قصد تشرف داشتم. البته آن موقع طلبه جوانی بودم اما امام را می شناختم. ایشان خیلی خیلی ساده بودند. مثلاً وقتی که به سمنان رسیدیم و اتوبوس توقف کرد، ایشان آنجا غذا خوردند بعد وضو گرفتند و عبایشان را همانجا انداختند و نشستند و قدری استراحت فرمودند. تصور کنید که یک استاد معظم و مجتهد حوزۀ علمیه مانند مسافران دیگر که همه گونه افراد بودند رفتار کند. پیدا بود کارهای ایشان برای خداست. بعد که اتوبوس در خواجه ربیع نگه داشت دیدم ایشان هم خواجه ربیع را زیارت کردند و برگشتند. سادگی زندگی ایشان واقعاً برای همۀ ما جالب بود. ما خیال می کردیم حالا که آقا می خواهند به مشهد مشرف شوند لابد باید خیلی تشریفات داشته باشند. اما دیدیم خیر چنین نیست.
راضی نیستم برای من صلوات بفرستید
امام در بعضی از سالها، تابستان به محلات تشریف می آوردند. تابستان سال 1325 که به محلات آمدند. علمای شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند. فرمودند مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند. پس از چند روزی که از ماه رمضان گذشت، عده ای گفتند حالا که شما جماعت را
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 141 نپذیرفتید حداقل یک جلسه ای باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند. بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود برپا می شد و امام پای یک ستونی روی زمین می نشستند و جمعیت دور ایشان می نشست. در این جلسه دو نکته قابل توجه دیده ام که از خاطرم محو نمی شود. یکی اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکت بکنید من این جلسه را تعطیل می کنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد. نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسی از روحانیون داخل می شد به احترامش کسی می گفت صلوات بفرستید. و در اینجا هم شخصی بود که وقتی امام وارد مسجد می شدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت می کرد. روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی را که می فرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اکرم(ص) صلوات می فرستید، این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد می شوم من راضی نیستم!» از آن جلسه یک نکته ای در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کرده اید و می پوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر می کند، یک غروری پیدا می کنید، فکر نکرده اید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بی اساس دل خود را خوش بکنیم؟»
با ناراحتی پتو را جمع کردند
مسجدی که امام در قم در آن درس خارج می گفتند، مسجد سلماسی بود. مسجد
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 142 ساده ای که کف آن با زیلوهای نازکی فرش شده بود و بخصوص در زمستان سرد نشستن روی آن واقعاً نوعی ریاضت به حساب می آمد. روزی طلاب با هم گفتند این درست نیست که امام نیز همانند ما روی زیلوی نازک و سرد بنشینند. لذا، یکی از طلبه ها برخاست و قبل از اینکه امام بیاید عبای پشمی خود را تا کرده و در جایی که ایشان می نشستند پهن کرد. همه از این کار خوشحال بودیم، اما همین که ایشان وارد مسجد شدند و برای نشستن به جای مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند با ناراحتی آن را جمع کرده به کناری گذاشتند و مانند هر روز مثل دیگران روی زیلو نشستند و آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره ایشان هویدا بود.
هرجایی خالی بود می نشستند
امام در نجف به هر مجلسی که وارد می شدند هرجای خالی بود همانجا می نشستند. در حالی که معمولاً فضلا و آیت الله ها در یک صف می نشستند. هرچه هم به ایشان تعارف می کردند اعتنا نمی کردند که مثل بعضیها جای دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند. امام گاهی طول مجلس فاتحه ای را در سالن مسجد طی می کردند که بروند و در جایی که خالی است بنشینند. تا می نشستند بلافاصله قرآن می خواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسی می کردند و سپس برمی خاستند و به منزل می رفتند.
آغاز تدریس در عراق
به هنگام ورود امام به نجف همۀ علماء و طلاب به دیدار امام می آمدند، و مدتی هم ایشان مشغول بازدید بودند. بعد از یکی دو ماه تقاضای مکرری از ایشان جهت تدریس به عمل آمد و پیشنهاد شد که در مدرسه آیت الله بروجردی نماز بخوانند و درس داشته باشند. امام پس از بررسی کامل، مسجد مرحوم شیخ
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 143 انصاری را که مسجد متروکه ای شده بود انتخاب و در آن به تدریس مشغول شدند.
نمی خواهد پتو بیاندازید
اوایلی که امام به نجف آمده بودند، گاهی من قبل از اینکه امام به بیرونی تشریف بیاورند پتو می انداختم. امام فرمودند: «نمی خواهد جمع کنید» و روی قالی نشستند و منظورشان این بود که پتویی را که می اندازی این امتیازی برای من است. ولی بعدها که در نجف به حالت رسم درآمده بود که در مجلس تشک می انداختند، ما هم در بیرونی منزل امام تشک می انداختیم.
خودشان اتاقشان را تمیز می کردند
امام از وقتی که وارد پاریس شدند خودشان عهده دار تمیز کردن اتاق محل مسکونی خود شده بودند و هرچه به ایشان اصرار می شد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازه ای نمی دادند. ایشان در روزهای اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگی ساده و بی پیرایه ای داشتند و علی رغم این که خبرنگاران پرتیراژترین نشریات جهان برای گفتگو با ایشان رقابت سختی با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ می کردند، اما ایشان در روش زندگی خودشان هیچ تغییری ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند.
مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزی از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم. تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می گفت برای ورود امام برنامه هایی تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می کنیم، چراغانی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 144 می کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی کوپتر می رویم و... وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابداً این کارها لازم نیست یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمی گردد. من می خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم.»
نمی گذاشتند عرقشان را پاک کنیم
وقتی امام را پس از سخنرانی مهمّشان در بهشت زهرا با زحمت وارد آمبولانس کردیم. ایشان در اثر ازدحام مردم خیلی عرق کرده بودند. وقتی خواستیم با گازهای بهداشتی عرق ایشان را پاک کنیم قبول نکردند و با دستمالی که از جیبشان درآوردند خودشان پیشانیشان را خشک کردند.
اینها چه می کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایی را برای فرود هلی کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتی مسأله ای و یا حادثه ای رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جای دیگری انتقال دهند.
تا امام متوجه صدای ماشینهایی که سطح زمینی را در نزدیکی منزل ایشان تسطیح می کردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه می کنند؟» جواب داده شد، زمینی را صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آنجا بنشیند. فرمودند: «این کار برای چیست و چه کسی گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کرده ام. گفتم که این کار به من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است – آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقای خامنه ای بودند – امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در اینجا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 145 پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بنای این کار بر این است که من راضی باشم به هیچ وجه راضی نیستم.»
این تذکر امام باعث شد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند.
اگر می خواهید بمانم تزیینات نکنید
زندگی امام از هر جهت بسیار ساده بود. نه تنها ایشان در زندگی شخصی خود مراقبت بر ساده زیستی داشتند که نسبت به آنچه به ایشان مرتبط می شد نیز مراقبت می نمودند؛ از باب نمونه حسینیه جماران با اینکه به شخص ایشان زیاد ارتباط نداشت و مکانی بود به نام امام حسین(ع) ولی امام نگذاشتند از نظر تجمّل و زیبایی تغییری در آن ایجاد شود. حتی وقتی آقای جمارانی خواست آنجا را سفیدکاری کند امام فرمودند: «اگر می خواهید من اینجا بمانم تزیینات نکنید.»
موقعی که امام متوجه شدند که می خواهند حسینیه را کاشی کاری کنند عصبانی شدند و فرمودند: «من از اینجا می روم.»
بگذارید من بمیرم
روزی گروه زیادی از اقشار مختلف مردم با امام ملاقات داشتند. وقتی امام وارد حسینیه جماران شدند مردم شروع به ابراز احساسات و شعار دادن کردند. امام بدون توجه به احساسات مردم به طبقه بالای حسینیه خیره شده بودند چون احساس می کردند که تغییری در وضع حسینیه پیش آمده است. چند لحظه ای بدین منوال گذشت تا اینکه امام متوجه مردم شده به ابراز احساسات آنها پاسخ دادند و ملاقات تمام شد و مردم رفتند. بعد از ملاقات همین که وارد اتاقشان شدند با عصبانیت فرمودند «در حسینیه چه کار می کنید؟» آقای رسولی و صانعی گفتند آقا طبقه بالای حسینیه را گچ کاری می کنیم. امام با عصبانیت فرمودند: «بگذارید من بمیرم و شما بدون اجازه ام این کار را بکنید. تا زنده هستم حق ندارید بدون اجازه من در محدوده زندگیم کاری انجام
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 146 بدهید.» ما همان موقع کار را تعطیل کرده و به گچکار گفتیم دست نگهدارید که از این به بعد ادامه کار حرام است و این محل هنوز به صورت نیمه کاره باقی مانده و قابل مشاهده است.
موافق کارهای حفاظتی ما نبودند
دکتر عارفی پزشک امام اصرار زیادی داشت که در جماران باید اتاق سی. سی. یو کوچکی داشته باشیم تا اگر حالتی به امام دست داد منتظر آمبولانس و اینها نشویم و بتوانیم امام را در اینجا تحت مراقبت، یکی دو روزی نگه داریم.
همان ایدۀ آقای دکتر عارفی بود که اینجا (بیمارستان قلب جماران) به صورت یک بیمارستان کوچک مجهّز درآمد و هیچ کس هم از بیت المال یا سهم امام یا از جایی برای ساختن آن پول نداد. خود ما چند نفر بودیم که انجام دادیم، قاعدتاً امام، با این کارهای ساختمانی و حفاظتی هیچ موافق نبودند.
شیطان از همین جا سراغ آدم می آید
روزی از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم، جلو ایوان بیت امام نرده ای نصب کنند. وقتی برادران مشغول این کار بودند امام وارد شده، فرمودند: «احمد چه کار می کنی؟» عرض کردم برای حفاظت جان علی (نوه امام) که خدای ناکرده به پایین پرت شود از برادران خواسته ام نرده ای جلوی ایوان نصب کنند و این کار مرسومی در همه خانه هاست.
امام فرمودند: «شیطان از همه جا سراغ آدم می آید، اول به انسان می گوید منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد می گوید رنگ می خواهد، سپس می گوید این خانه کوچک است و در شأن شما نیست و خانه بزرگتر می خواهد و آرا آرام انسان در دام شیطان می افتد.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 147 کار بیخودی کرده اید
هنگامی که می خواستیم از نماز جماعتی که امام با شخصیتهای سیاسی و خانواده شهدا در ماه مبارک رمضان داشتند فیلمبرداری کنیم، برای کسب اجازه خدمت ایشان رفتیم. امام که در آن ساعت طبق برنامه همیشگی قرآن می خواندند، سرشان را بالا آورده و فرمودند: «چه می گویید؟» عرض کردم از شما تقاضا داریم اجازه بفرمایید از نماز امشب فیلمبرداری کنیم. امام با تأثر و ناراحتی در حالی که چند لحظه سرشان را پایین انداخته بودند، فرمودند: «شما کار بیخودی کرده اید که وسایل فیلمبرداری را آماده کرده اید.» بنده دیدم اگر اصرار نکنم قضیه منتفی می شود. عرض کردم آقا ما زحمت کشیده ایم و مهمانان شما هم انتظار قبول این دعوت را دارند، لذا با اکراه این مسأله را پذیرفتند.
برای من تشریفات نگذارید
ملاقاتهای مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام می شد و کسی از محتوای حرفهای رد و بدل شده اطلاعی نداشت. بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقاتهای خصوصی امام با شخصیتهای سیاسی و بعضاً جهانی را جهت حفظ در تاریخ ضبط و فیلمبرداری کنیم اما می دانستیم که امام در این امور مانع ما می شوند و راضی به نصب دوربین فیلمبرداری در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات می دانند. حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه پذیرفتند این کار صورت بگیرد. در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکاری برادران صدا و سیما وسایل فیلمبرداری را در اتاق ایشان نصب کردیم. یک روز صبح که امام طبق روال قبلی جهت ملاقات وارد اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبرداری از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحت شده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و برای من در این آخر عمری تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 148 شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند. وقتی وسایل جمع آوری شد آثار کندن و جوشکاری پروژکتورها در سقف باقی مانده بود. می خواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبت خراب کردید که حالا می خواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه می دهید که جای این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجی نیست» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 149
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 150