فصل سوم: قناعت و زهد
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجایی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل سوم: قناعت و زهد

‏ ‏

‏ ‏

فصل سوم: قناعت و زهد


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 75


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 76

چیزی بر اموال خود نیفزودند

‏ما در تمام طول عمر امام شاهد بودیم که ایشان چیزی بر اموال خود نیفزودند. تنها‏‎ ‎‏ملک مختصری از پدر بزرگشان مانده بود که مزروعی بود. درآمدی که از همان زمین به‏‎ ‎‏دست می آمد، خرج می کردند. ‏

‏زاهد بودن طلبه از نظر امام به این معنی نبود که طلبه لباس ژنده ای بپوشد و خوار‏‎ ‎‏شود و یا علامت گدایی در لباسش باشد. امام معتقد بودند که طلبه در عین حال که‏‎ ‎‏باید لباس متناسب بپوشد، باید قلب خود را نیز آماده کند و می فرمودند عمران و آبادی‏‎ ‎‏قلب با معنویت و توجه به خداست. ‏‎[1]‎

پنکه سقفی کهنه ای که به زحمت می چرخید

‏سالی که امام از ترکیه به نجف تشریف آوردند، بنده در عراق بودم. در آنجا منزل‏‎ ‎‏کوچکی برای امام اجاره کرده بودند. ایشان تابستانها در حیاط بیرونی می نشستند و ما‏‎ ‎‏صبحها در محضرشان کسب فیض می کردیم و شبها هم در حیاط بیرونی سؤالات‏‎ ‎‏درسی را از محضرشان می پرسیدیم. آن حیاط خیلی کوچک بود و هرچه به امام عرض‏‎ ‎‏کردند: «اجازه بدهید در حیاط منزل کولر بگذاریم» ایشان مخالفت می فرمودند. ‏

‏باید عرض کنم که در حیاط منزل امام، در آن موقع یک پنکۀ سقفی کهنه وجود‏‎ ‎‏داشت که به زحمت می چرخید و ایشان آن سال را با هوای گرم نجف و بدون کولر‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 77

‏گذراندند. ‏‎[2]‎

خرج این روش کمتر نیست؟

‏یک روز آقای نوری (شیخ عبدالله نوری) در بیمارستان قلب شهید رجائی خاطره ای‏‎ ‎‏از قناعت امام در زندگی تعریف می کرد. ایشان می گفت: قبل از سال 42 بود که‏‎ ‎‏پله های جلوی ایوان منزل امام ساییده شده بود. بنّایی آوردند که آنها را تعویض کند.‏‎ ‎‏بنّا گفت این تعداد موزاییک و ماسه و سیمان می خواهد و این قدر هم خرج دارد. امام‏‎ ‎‏به او فرمودند: «نمی شود کاری کرد که خرجش کمتر بشود؟» بنّا هم گفت: «نه، این‏‎ ‎‏کمترین خرجی است که من پیشنهاد کرده ام». ‏

‏امام به او فرمودند: «پس من یک راهی پیش پای شما می گذارم تا خرج کمتر بشود»‏‎ ‎‏بنّا گفت: «بفرمایید!» آقا فرمودند: «آجرها را بردارید و زیرش را ملات بریزید و بعد‏‎ ‎‏آجرها را از طرفی که ساییده نشده مجدداً کار بگذارید.» بعد با تبسم گفتند: «این روش‏‎ ‎‏خرجش کمتر نیست؟» بنّا گفت: «بله، آقا من اصلاً فکرش را هم نکرده بودم». ‏‎[3]‎

اینها را نگذارید خراب شوند

‏در منزل امام درخت توتی وجود داشت. توت زیادی می آورد که معمولاً به زمین‏‎ ‎‏ریخته شده و از بین می رفتند. امام می فرمودند: «اینها را نگذارید خراب بشوند، جمع‏‎ ‎‏کنید.» درخت خرمالویی هم بود که آقا می فرمودند: «از خرمالوهایی که می چینید به باغبانها هم بدهید». ‏‎[4]‎

به پسرت بگو اینکار را نکند

‏پدر آقای دکتر منافی دندانپزشک بود، یک روز برای معاینه دندانهای امام به بیت‏‎ ‎‏آمده بود. پسر آقای منافی هم همراه او بود. همین طور که مشغول معاینه بود پسر آقای‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 78

‏منافی از یک جعبه دستمال کاغذی که در اتاق امام بود چندتا چندتا دستمال‏‎ ‎‏در می آورد به دکتر می داد که روی دندانهای امام می گذاشت. امام به او اشاره کرد که‏‎ ‎‏ یکی یکی مصرف کن گفت چشم. فردای آن روز که باز معاینه ادامه پیدا کرد پسر آقای‏‎ ‎‏منافی مثل اینکه تذکر امام یادش رفت دوباره شروع کرد دسته دسته دستمال کاغذی را‏‎ ‎‏در آورد. تا این کار را کرد امام با ناراحتی به دکتر فرمود: «به پسرت بگو این کار را نکند و‏‎ ‎‏کمتر مصرف کند». ‏‎[5]‎

باید رعایت کنید

‏یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم.‏‎ ‎‏داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند. شاید کسی باور نکند، بعد از‏‎ ‎‏مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از‏‎ ‎‏آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای‏‎ ‎‏دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند. به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی این گونه‏‎ ‎‏است، پس ما همه جهنمی هستیم! چون ما واقعاً این رعایتها را بخصوص در مورد‏‎ ‎‏دستمال کاغذی نمی کنیم. آقا فرمودند: «شما این طور نباشید، ولی باید رعایت‏‎ ‎‏کنید.» ‏‎[6]‎

هیچ کس مثل امام از دنیا دوری نگرفت

‏با اینکه به طور قطع و یقین خصوصاً پس از انقلاب برای هیچ مرجعی سیل‏‎ ‎‏وجوهات و خیرات و نذورات و هبه ها و هدیه های شخصی به اندازه امام سرازیر‏‎ ‎‏نمی شد اما این کثرت و فراوانی در زندگی امام حتی در امور مربوط به زندگی شخصی‏‎ ‎‏و خصوصی ایشان هیچ تفاوت و تغییری را پدید نیاورد که باعث شود با مصرف زیادتر‏‎ ‎‏و هزینۀ بیشتر از روال زندگی زاهدانه و علی گونۀ خودشان فاصله بگیرند. در حقیقت‏‎ ‎‏می توانم بگویم برای هیچ کس مثل امام شهرت، ریاست، دنیا و متاع آن روی نیاورد و‏‎ ‎‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 79

‏هیچ کس هم مانند امام از این مناصب دوری و فاصله نگرفت. ‏‎[7]‎

خودشان برمی خاستند

‏امام در مصرف برق بسیار صرفه جویی می کردند. در اتاق اندرونی که محل‏‎ ‎‏استراحت و مطالعه ایشان بود سه لامپ وجود داشت؛ یک لامپ مهتابی یک لامپ‏‎ ‎‏صد و یک چراغ بسیار کوچک 15 ولت. ‏

‏وقتی امام قرآن تلاوت می کردند یا گزارشات مختلف را مطالعه می کردند دو چراغ‏‎ ‎‏مهتابی و صد ولت روشن بود ولی وقتی که مطالعه و تلاوت ایشان قطع می شد امام‏‎ ‎‏علی رغم کهولت سنی که داشتند و برخاستن برایشان مشکل بود، خودشان از جای‏‎ ‎‏برمی خاستند و لامپ را خاموش می کردند و فقط از نور مهتابی استفاده می نمودند.‏‎ ‎‏آنگاه که به نماز می ایستادند نیازی به مهتابی هم احساس نمی کردند و فقط چراغ‏‎ ‎‏کوچک را در حدی که نور ضعیفی در اتاق باشد روشن نگه می داشتند. ‏‎[8]‎

نهایت صرفه جویی را داشتند

‏امام در مصرف برق نهایت صرفه جویی را داشتند؛ مثلاً وقتی که می خواستند نماز‏‎ ‎‏شب بخوانند یک لامپ 25 در اتاقشان روشن بود ولی وقتی می خواستند مطالعه کنند از‏‎ ‎‏ لامپ 200 استفاده می کردند. ‏‎[9]‎

منزل من و اسراف؟

‏یک روز پیش از ظهر آقا زنگ زدند. خدمت ایشان رفتم، فرمودند: «چراغ داخل‏‎ ‎‏حیاط روشن است، آن را خاموش کن.» گفتم چشم. چند روز بعد که باز چراغ روشن‏‎ ‎‏مانده بود امام مجدداً زنگ زدند. خدمتشان که رفتم فرمودند: «اگر برای شما مشکل‏‎ ‎‏است چراغ را روشن کنید کلید آن را در اتاق من بگذارید من خودم شبها روشن می کنم‏‎ ‎‏و روزها خاموش می کنم.» گفتم نه آقا مشکل نیست. تا مدتی حواسم را جمع می کردم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 80

‏که مبادا چراغ در روز روشن بماند. یک روز صبح که امام روی صندلی نشسته و برنامه‏‎ ‎‏دست بوسی داشتند. چراغ دفتر آقای رسولی روشن بود و یک چراغ هم پشت حیاط منزل‏‎ ‎‏امام، اطراف منزل حاج احمد آقا، روشن بود. امام به من که کنار ایشان ایستاده بودم‏‎ ‎‏فرمودند که بیا جلو، نزدیک ایشان که رسیدم با عصبانیت به من فرمودند: «در منزل من و‏‎ ‎‏فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من که مثل بید می لرزیدم عرض کردم آقا چه شده؟‏‎ ‎‏فرمودند: «چند مرتبه باید بگویم این چراغها را خاموش کنید مگر شما نمی دانید که‏‎ ‎‏اسراف حرام است؟» ‏‎[10]‎

مبادا لحظه ای برق اضافه مصرف شود

‏وقتی نیمه شبها امام برای نماز شب بلند می شدند تا می خواستند از اتاق برای‏‎ ‎‏وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ کوچک داخل اتاق را که روشن بود خاموش می کردند‏‎ ‎‏و بعد چراغ بیرون را روشن می کردند و موقع برگشتن هم عکس این کار را می کردند که‏‎ ‎‏مبادا یک لحظه برق اضافه ای مصرف شود. ایشان حاضر نبودند حتی برای یک لحظه‏‎ ‎‏دو چراغ با هم روشن باشد. ‏‎[11]‎

به حد احتیاج چراغ روشن باشد

‏امام همیشه می فرمودند که تلفن برای کارهای ضروری است، و از تلفن کردن برای‏‎ ‎‏ کارهای غیرضروری خودداری کنید. همیشه به حد احتیاج چراغ منزل را روشن نگه دارید. ‏

‏امام خودشان در تاریکی به نماز می ایستادند. اگر چراغی اضافی روشن بود به‏‎ ‎‏شدت ناراحت می شدند، گویی عذاب گناهان را به چشم خویش می دیدند. ‏‎[12]‎

چراغ دیروز هم روشن بوده، چرا؟

‏روزها امام در یک ساعت ملاقات داشتند، و عده ای برای دستبوسی و یا اجرای‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 81

‏صیغۀ عقد می آمدند، امام ایجاب را می خواندند، و بنده هم طرف قبول بودم. یک روز‏‎ ‎‏امام فرمودند: «در حیاط دفتر، چراغ ایوان روشن است، دیروز هم روشن بوده است‏‎ ‎‏چرا؟» ‏

‏اگر امام ده مرتبه از اتاق خارج می شدند، حتی برای دو دقیقه هم که شده هربار‏‎ ‎‏چراغ را خاموش می کردند. ‏‎[13]‎

اولین چیزی که به ما می گفتند

‏وقتی امام در بیمارستان قلب بستری بودند صبح که از خواب بلند می شدند اولین‏‎ ‎‏چیزی که به ما می گفتند این بود که چراغ خواب کوچکی را که شبها در اطاق ایشان‏‎ ‎‏روشن بود خاموش بکنیم. ‏‎[14]‎

چرا صد فلس پنیر خریدی؟

‏یک روز کارگر منزل امام در نجف که از یک مغازه معینی همیشه هشتاد فلس پنیر‏‎ ‎‏می خرید چون که آن مغازه از آن پنیر نداشت از مغازه دیگری صد فلس پنیر خریده بود.‏‎ ‎‏وقتی صورت خرج را آخر روز خدمت امام آوردند که در آن نوشته بود پنیر صد فلس،‏‎ ‎‏امام فرمودند: «چرا صد فلس خریدی؟» کارگر گفت: «آقا، شیخ عباس (مغازه دار) پنیر‏‎ ‎‏هشتاد فلسی نداشت.» امام فرمودند: «مگر مغازه دیگر نبود که از او بخری؟» ایشان در‏‎ ‎‏امور زندگی خیلی به خودشان سخت می گرفتند. ‏‎[15]‎

همه دست به یکی کرده اید

‏یک روز در نجف خانواده شهید آیت الله صدر می خواست به منزل امام بیاید. در‏‎ ‎‏اتاق خانمِ امام دو چراغ بود که یکی از آنها سوخته بود. من برای اینکه این سر اتاق‏‎ ‎‏ تاریک نباشد و از طرفی خانم هم می گفت من چه کار کنم آقا هم اجازه نمی دهد‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 82

‏چراغها را عوض کنم، تصمیم گرفتم چراغی را که در حیاط بود و نور خوبی داشت‏‎ ‎‏درآورده به جای آن لامپ سوخته بگذارم. پلکان را آوردم و لامپ را با نورگیرش درآوردم‏‎ ‎‏که نصب کنم، ته لامپ شکست. لامپهای آنجا مثل ایران پیچی نبود بلکه میخ داشت،‏‎ ‎‏لذا یک سرپیچ به ده فلس خریدم و به اتاق بردم که نصب کنم. دیدم امام در حالی که‏‎ ‎‏جلوی اتاق قدم می زنند فرمودند: «کی اینجاست؟ گفتم: «من هستم». فرمودند: «اینجا‏‎ ‎‏چکار می کنی؟» گفتم: «چراغ اتاق خانم روشن نمی شد یک سرپیچ خریدم که روشن‏‎ ‎‏بشود.» گفتند: «تو به این چه کار داری؟» گفتم: «این لامپ را جابجا کرده ام که نور‏‎ ‎‏مساوی باشد، سرپیچ آن شکست لذا به جای آن یکی دیگر خریدم و نصب کردم.»...‏‎ ‎‏بعد به من فرمودند: «بردار ببر، همان چراغها کافی است.» و با ناراحتی ادامه دادند:‏‎ ‎‏ «تو، مصطفی، خانم، اقلیم (کارگر منزلشان) همه شما دست به یکی کرده اید که مرا به‏‎ ‎‏جهنم بفرستید. شما احتیاط نمی کنید. ‏‎[16]‎

در صورت خرج زندگیشان دقت می کردند

‏از سابق امور مالی امام در اختیار بنده بود یعنی وجوهات و حتی امور زندگی‏‎ ‎‏شخصی در اختیار من بود. امام هر ماه از پولی که مخصوص به خودشان بود، مثل‏‎ ‎‏هدایایی که خدمتشان تقدیم می کردند، و یا نذورات برای ایشان زندگیشان اداره می شد‏‎ ‎‏و با اینکه از من در مسایل دیگر حساب نمی کشیدند، ولی من موظف بودم که صورت‏‎ ‎‏خرج زندگی شخصی ایشان را بنویسم؛ مثلاً: یک کیلو عدس، نیم کیلو پنیر و... که‏‎ ‎‏تمام این صورت خرجها مضبوط است و الآن باید در دفتر باشد. ‏

‏من هر ماه صورت خرج زندگی شخصی امام را که به هزینه های داخلی‏‎ ‎‏زندگی شان مربوط بود، خدمت آقا می دادم و نوعاً امام در این صورت خرج دقتی‏‎ ‎‏می کردند با اینکه در مسایل مالی دیگر، نسبت به بنده اینجور دقت را نداشتند. و‏‎ ‎‏خلاصه با اینکه «زندگی طلبگی ایشان» به «زعامت عام جهانی» تبدیل شده بود، ولی‏‎ ‎‏تحولی در آن دیده نمی شد و کاملاً  مقتصدانه بود. ‏‎[17]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 83

چرا اضافه شده؟

‏امام تمام مخارج زندگیشان را از آغاز که نوشته و خدمت ایشان عرضه می شد‏‎ ‎‏ماهانه کنترل می کردند. یک بار که مخارج راننده را به عرض ایشان رساندیم که ابتدا‏‎ ‎‏آقای صانعی خدمت ایشان می بردند. یک ماه پول بنزین اضافه شده بود که در ماههای‏‎ ‎‏قبل دویست و پنجاه تا چهارصد تومان می شد و آن ماه هفتصد تومان شده بود امام قبول‏‎ ‎‏نکردند که اضافه آن ماه را پرداخت کنند. فرمودند: «چرا اضافه شده مگر ماههای قبل با‏‎ ‎‏حالا چه فرقی می کند؟» یکی دو ماه بعد که خدمت ایشان علت زیاد شدن پول بنزین‏‎ ‎‏به دلیل سفر خانم به قم یا مورد دیگر توضیح داده شد و برای ایشان مشخص شد که‏‎ ‎‏کار واجبی بوده و همینجوری نبوده قبول کردند و دادند. ‏‎[18]‎

نیم کیلو سبزی بیشتر احتیاج ندارم

‏یک روز سیدمرتضی خدمتکار منزل امام که مسؤول خرید مایحتاج منزل بود‏‎ ‎‏یک کیلو سبزی خوردن گرفته وارد منزل شد. امام در حیاط قدم می زدند که دیدند‏‎ ‎‏سید سبزی خریده به او گفتند: سید این سبزی چقدر است؟ گفت آقا یک کیلو. امام‏‎ ‎‏فرمودند: «نیم کیلو سبزی بیشتر احتیاج ندارم یک کیلو زیاد است هر وقت سبزی‏‎ ‎‏می گیری نیم کیلو بگیر، حالا هم برو نصفش را بده دفتر و نصفش را بده‏‎ ‎‏خانم». ‏‎[19]‎

نباید از سهم امام بخریم

‏تا آنجا که اطلاع دارم هزینه زندگی امام در داخل منزلشان از درآمد ملکی که ارث‏‎ ‎‏پدریشان در خمین بود تأمین می شد ولی امور بیرونی و مهمانیهایشان از بیت المال اداره‏‎ ‎‏می شد؛ لذا ایشان صرفه جویی می کردند. از جمله امام به سبزی خوردن خیلی علاقه‏‎ ‎‏داشتند یک روز به امام عرض کردیم که به ما اجازه بدهید یک کیلو سبزی برای سه روز‏‎ ‎‏بخریم و هر روز نخریم. می فرمودند: «خیر معنا ندارد چیزی را که نیاز نداریم از سهم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 84

‏امام بخریم و ذخیره کنیم». ‏‎[20]‎

برو پس بده

‏روزی مشهدی حسین که خادم منزل امام در نجف بود، به من می گفت: «یک دفعه‏‎ ‎‏رفتم مرغ خریدم. وقتی آمدم، آقا مرا دیدند و گفتند چی گرفتی؟ وقتی فهمیدند چه‏‎ ‎‏خریده ام، فوراً گفتند برو پس بده، برگردان». ‏

‏ما از قضایا خیلی تعجب می کردیم. آخر ما که تقصیر نداشتیم. جاهای دیگر و‏‎ ‎‏منازل دیگران را هم دیده بودیم و چشمهایمان به جاهای دیگر بود، به همین دلیل‏‎ ‎‏تعجب می کردیم و این رفتار امام برای ما تازگی داشت. ‏‎[21]‎

من نمی خواهم به جهنم بروم

‏امام در نجف که بودند چون خرج در نجف زیاد بود به آقای شیخ عبدالعلی قرهی‏‎ ‎‏فرموده بودند که ماهی سی دینار خرج منزل آقا مصطفی بکن. با آن وضعیتی که در‏‎ ‎‏نجف بود این سی دینار کفاف زندگی ایشان را نمی کرد و خیلی سخت بود آقا مصطفی‏‎ ‎‏خدمت آقای (آیت الله) حکیم رفتند و آقای (آیت الله) حکیم اظهار لطف کردند و شش‏‎ ‎‏دینار ماهانه قرار شد به مرحوم آقا مصطفی شهریه بدهند. مطلب که به امام رسید ایشان‏‎ ‎‏به آقای قرهی فرمودند: «از این ماه به مصطفی ماهی بیست و چهار دینار بدهید.» آقا‏‎ ‎‏مصطفی به امام عرض کرد آقا چرا اینطور کردید؟ امام دست در جیبشان کرده و کلیدی‏‎ ‎‏را درآوردند و فرمودند: «این کلید صندوق تو برو هرچقدر می خواهی بردار! من‏‎ ‎‏ نمی خواهم به جهنم بروم تو اگر می خواهی به جهنم بروی، برو» ‏‎[22]‎

من گفتم نیم کیلو بخر

‏در نجف دکتر گفته بود که امام باید جهت تقویت مزاجشان مقداری گلابی میل‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 85

‏کند. در نجف هم به دلیل جمعیت زیاد میوه کم گیر می آمد. امام به خدمتکار منزل‏‎ ‎‏فرمودند برو نیم کیلو بخر. او هم دیده بود که اگر نیم کیلو بخرد ممکن است بعداً نتواند‏‎ ‎‏میوه گیر بیاورد لذا یک کیلو خریده بود. امام که از قضیه مطلع شدند به او گفتند: «چرا‏‎ ‎‏یک کیلو خریدی؟ من که گفتم نیم کیلو بخر.» او گفت خیلی خوب آقا نیم کیلویش را‏‎ ‎‏خودم می خرم ولی بعد پهلوی خودش نگهداشت چند روز بعد که به گلابی نیاز بود‏‎ ‎‏دوباره به امام فروخت. ‏‎[23]‎

یک کیلو را برگردان

‏در نجف که بودیم یک روز امام سرما خورده بودند. دکتر آمد و ایشان را معاینه کرد‏‎ ‎‏و به من گفت: دو کیلو لیمو برای امام بخرید. من هم رفتم و فراهم کردم. قیمت آن هم‏‎ ‎‏ارزان بود، کیلویی پنجاه فلس. وقتی برگشتیم امام فرمودند: «میوه خریدی؟» گفتم:‏‎ ‎‏ «بله، دو کیلو خریده ام.» فرمودند: «من گفتم یک کیلو» عرض کردم: «آقا شما‏‎ ‎‏سرماخوردگیتان طول می کشد، یک کیلو که چیزی نمی شود.» فرمودند: «نخیر، یک کیلو‏‎ ‎‏را برگردان.» گفتم: «آقا، من صندوقهای آن بندۀ خدا را به اسم شما به هم ریختم و او‏‎ ‎‏هیچ چیزی نگفت حالا اگر برگردانم عصبانی می شود.» فرمودند: «باید برگردانی.»‏‎ ‎‏گفتم: «چشم.» ‏‎[24]‎

این چراغها چیست که نصب کرده اید؟

‏در بیرونی منزل امام در نجف نور به قدر کافی نبود. اما نه حاج آقا مصطفی نه‏‎ ‎‏سایر اعضای بیت هیچکس حریف آقا نمی شد که لامپ و روشنایی بیرونی را قدری‏‎ ‎‏اضافه کنند. می خواستیم چند مهتابی بخریم و نصب کنیم اما امام راضی نمی شدند و‏‎ ‎‏حدود دو سال این مطلب طول کشید. ‏

‏از طرفی در حیاط و بیرونی ایشان یک لامپ صد و بیست بود که هم مصرف آن زیاد‏‎ ‎‏بود و هم نور چندانی نداشت و از طرف دیگر قیمت هر عدد مهتابی هم سی الی چهل‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 86

‏تومان بیشتر نبود، با این همه امام موافقت نمی کردند که چند تایی از آنها خریداری شود. ‏

‏یک شب که آقا از بیرونی تشریف آوردند که به حرم مشرف شوند خیلی صریح و‏‎ ‎‏روشن به ایشان عرض کردم: «حاج آقا، آقایانی که می آیند اینجا و در این بیرونی‏‎ ‎‏می نشینند اینها از تاریکی و کمی نور شکایت دارند، بیرونی هم که مال شما نیست مال‏‎ ‎‏مردم است، اجازه بفرمایید چند تا شمعه بگیریم که قدری نور بیرونی بیشتر بشود.» (در‏‎ ‎‏نجف عربها به مهتابی شمعه می گفتند) امام خیال کردند من می گویم چند تا شمع‏‎ ‎‏بخریم فرمودند: «بگیرید.» فردای آن روز برق کش آوردیم و هشت تا مهتابی در بیرونی،‏‎ ‎‏حیاط، چایخانه، راه پله و داخل اتاقها نصب کردیم. وقتی امام ساعت 5 / 8 شب وارد‏‎ ‎‏بیرونی شدند دیدند وضع بیرونی یک جور دیگر است ما هم داخل حیاط نشسته بودیم‏‎ ‎‏که ایشان قدری بنشینند و بعد تشریف ببرند بیرون. ‏

‏آقا طبق معمول پس از نیم ساعت که در بیرونی نشستند برخاستند. از در که بیرون‏‎ ‎‏آمدند به طرف حرم راه افتادند کسی هم جرأت نداشت نزدیک یا پشت سر ایشان راه‏‎ ‎‏برود. باید صبر می کردیم ایشان قدری از ما فاصله بگیرند. امام هیچ کس را پشت‏‎ ‎‏سرشان راه نمی دادند. قدری که راه رفتند دیدم امام صورت خود را کمی برگرداندند.‏‎ ‎‏رفتم جلو فرمودند: «آقای فرقانی» گفتم: «بله؟» گفتند: «چرا نباید به من بگویید؟» ‏‎ ‎‏گفتم: «عرض کردم، دیشب که خدمت شما گفتم.» گفتند: «دیشب به من چه گفتی؟» ‏‎ ‎‏گفتم از شما اجازه گرفتم که چند تا شمعه می خواهیم بگیریم. امام گفتند: «اینها را‏‎ ‎‏می گویند شمعه؟» گفتم: «بله، عربها به مهتابی شمعه می گویند.» تا این را گفتم فرمودند:‏‎ ‎‏ «من فکر می کردم که شما می گویید می خواهید شمع بخرید که گفتم مانعی ندارد.» ‏‎[25]‎

هیچ اعتنایی نکردند

‏بریدۀ یکی از جراید آمریکا را برای امام فرستاده بودند که در آن گزارش شده بود که‏‎ ‎‏امضای ایشان، به عنوان گرانترین امضاء در یکی از بازارهای بورس به فروش رسیده‏‎ ‎‏است این مطلب که به عرض امام رسید هیچ اعتنایی نکردند. ‏‎[26]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 87

این لباس هیچ عیبی ندارد

‏من پیراهنی از امام دیدم که به ایشان گفتم خوب است بدهم روزنامه ها عکس این‏‎ ‎‏ پیراهن را چاپ کنند؛ این پیراهن ظاهراً آستینش کوتاه بوده، مادرم هم خواسته بود که‏‎ ‎‏حرام نشود و در ضمن تکّه لباس را هم از بین نبرند لذا تکّه ای از وسط بازوی آستین را‏‎ ‎‏بریده بودند بعد یک تکّه، تقریباً چهار انگشت به جایش دوخته بودند، اما نه رنگش‏‎ ‎‏رنگ آن پارچه بود و نه جنسش، لباس نو بود و سفید تترون اما آن پارچه چلوار بود‏‎ ‎‏ (طبیعتاً رنگ چلوار هم با تترون فرق دارد) یکی دو تکّه از وسط دوخته بودند و خیلی‏‎ ‎‏ناهماهنگ بود. من وقتی نگاه کردم به امام گفتم بدهید عکسش را در روزنامه بیندازند‏‎ ‎‏که ببینند لباس شما چه جور لباسی است. آقا گفتند: «نه هیچ عیبی ندارد.» گفتم: «من‏‎ ‎‏که نمی گویم عیبی دارد. ولی خوب، یک خورده ناهماهنگ است. گفتند: «نه، خیلی‏‎ ‎‏خوب است دست به آن نزن بگذار باشد، خیلی خوب است». ‏‎[27]‎

همه را به دیگران می دادند

‏لباسهای امام از یکی دو دست تجاوز نمی کرد با اینکه پارچه ها و لباسهای دوخته‏‎ ‎‏و ندوخته زیادی برای ایشان هدیه می آوردند ولی هرچه برای ایشان سوغات یا هدیه‏‎ ‎‏می آوردند همه را به دیگران می دادند. در خوراک نیز خیلی اهل قناعت بودند و‏‎ ‎‏اقتصادی زندگی می کردند؛ در حالی که همه گونه امکانات برای ایشان فراهم بود. ‏‎[28]‎

نزد امام هرگز چیزی اندوخته نشد

‏با توجه به وفور کثرت نذورات و هدایا و با توجه به قناعت، و صرفه جویی و‏‎ ‎‏کم خرجی زندگی امام این نوع اموال نظیر وجوه نقدی – طلا – اشیای نفیس – کتاب – قرآن‏‎ ‎‏خطی – تابلوهای هنری نفیس – پارچه و... از سوی مشتاقان و علاقه مندان امام به عنوان‏‎ ‎‏نذور و هدیه برای شخص ایشان تقدیم می شد. با اینکه این نوع اموال کاملاً جنبه‏‎ ‎‏شخصی داشته و پرداخت کنندگان صرفاً برای شخص ایشان تقدیم می کردند هرگز نزد‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 88

‏حضرتشان انباشته نشد و چیزی از آن همه را برای خود نیندوختند، تا آنجا که ماترک‏‎ ‎‏ (اموال باقیمانده) امام بعد از رحلتشان حتی برای دو سه روز پذیرایی از حد معمول‏‎ ‎‏گذشته را در دفتر و بیت کفایت نداد. ‏‎[29]‎

امام حتی کفن از خود نداشتند

‏نکته ای که می تواند برای همۀ ما بسیار پندآموز باشد، این است که همان شبی که‏‎ ‎‏می خواستند امام را غسل و کفن کنند، دیدند که این رهبر عظیم و بزرگمرد عالم اسلام‏‎ ‎‏حتی یک کفن  نیز از خود ندارد، و این حاکی از نفس مهذب و خصلتهای پیامبرگونه‏‎ ‎‏امام بود. ‏‎[30]‎

این همه را می خواهم چه کنم؟

‏امام از هدایایی نظیر پارچه، عمامه، قبا، عبا، پیراهن، سجاده، مهر، نعلین،‏‎ ‎‏جوراب و عرقچین که به خدمتشان تقدیم می شد که گه گاهی یکی از آنها را برحسب نیاز‏‎ ‎‏در آن مقطع زمانی برمی داشتند و اگر از یک چیز چند عدد بود می فرمودند: «من این‏‎ ‎‏همه را می خواهم چه کنم؟ بدهید به افرادی که نیاز دارند.» مواردی را هم که‏‎ ‎‏برمی داشتند و تصور می شد برای خودشان قبول کرده اند، گاهی بعداً معلوم می شد که‏‎ ‎‏این طور نبوده و می خواسته اند که خودشان به شخصی مورد نظر بدهند. ‏‎[31]‎

بدهید به کسی که استفاده کند

‏امام هدایای عتیقه و نفیسی از قبیل قرآن خطی را که به ایشان داده می شد‏‎ ‎‏می فرمودند بدهید به جایی که بتوانند حفظ کنند. در یک مورد قرآن خطی گرانبهایی را‏‎ ‎‏فرمودند که به کتابخانۀ آستان قدس رضوی فرستاده شود. ایشان کتابهایی را که از سوی‏‎ ‎‏مؤسسه های انتشاراتی یا از سوی نویسندگان به محضرشان فرستاده می شد جز در چند‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 89

‏مورد انگشت شمار که کتابهای عرفانی جدیدالطبع بود (که آنها را نزد خودشان نگاه‏‎ ‎‏می داشتند) در بقیه موارد بعد از ملاحظه اجمالی می فرمودند: «ببرید بدهید به کسی که‏‎ ‎‏از آنها استفاده کند». ‏‎[32]‎

مایحتاج امام روزانه تهیه می شد

‏امام مایحتاج خود را روزانه تهیه می کردند و هرگز حاضر نمی شدند چیزی را که‏‎ ‎‏همان روز احتیاج ندارند تهیه فرمایند. ‏‎[33]‎

ترس داشتیم مبادا کالایی تهیه کنیم 

‏سطح زندگی امام از نظر تغذیه، اسکان، استفاده از وسایل شخصی و دیگر امور‏‎ ‎‏زندگی از افراد طبقه سه جامعه هم پایین تر بود. با اینکه ایشان رهبر یک حکومت بودند‏‎ ‎‏و یک شخصیت سیاسی و جهانی داشتند اما حاضر نبودند حتی کوچکترین قدمی در‏‎ ‎‏جهت بسط زندگی شخصی شان بردارند. ما همواره در تأمین نیازهای زندگی و برخورد‏‎ ‎‏با امام این ترس را داشتیم که مبادا کالایی تهیه کنیم که از نظر قیمت بالای آن بر ما‏‎ ‎‏اشکال گرفته و مورد خطاب ایشان واقع شویم. بارها اتفاق می افتاد که امام به جهت‏‎ ‎‏برخی از امور از جمله رنگ آمیزی منزلشان، زیادی مصرف آب و برق و استفاده‏‎ ‎‏نامناسب از وسایل منزل، ما را مورد ملامت قرار می دادند. ‏‎[34]‎

یک کاسه پنیر و یک پاره هندوانه

‏یک بار که امام در کربلا بودند ما برای کاری به اندرون رفتیم. خادمه ایشان حضور‏‎ ‎‏نداشت. من کنجکاو شدم که ببینم در یخچال آقا چه چیز هست. به آشپزخانه رفتم و‏‎ ‎‏در یخچال را باز کردم. دیدم در یخچال تنها یک کاسه پنیر و یک پاره هندوانه است. ‏‎[35]‎‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 90

اگر غذای دیگری میل داری

‏یک بار که در نجف نهار و شام منزل امام مهمان بودم، روز بعد که برای ناهار به‏‎ ‎‏منزل یکی از دوستان رفتم، امام آن روز سراغ مرا گرفته بودند، فردا به من فرمودند: «اگر‏‎ ‎‏شما غذای دیگری میل دارید بگویید درست کنند.» ‏

‏ایشان با این یک جمله چند چیز به من فهماندند: یکی اینکه دیروز بیرون رفتی و‏‎ ‎‏نبودی. دیگر آنکه با بزرگواری فهماندند که غذای اینجا همین است! و سوم اینکه‏‎ ‎‏خوب قبلاً اطلاع می دادی که برای ناهار نیستم. بنده عرض کردم منزل یکی از دوستانم‏‎ ‎‏ رفته بودم، و این مسایل (سادگی بیش از حد غذا) مطرح نبود. ‏‎[36]‎

معمولاً با نان و پنیر سر می کردند

‏امام تمام سالهایی را که در نجف بودند تا آخر اقامتشان روزه می گرفتند. و غذای‏‎ ‎‏افطاریشان بسیار ساده بود. خدا شاهد است بنا به توصیه دکتر برای ایشان کباب برگ‏‎ ‎‏درست می کردند و آقا قسمت جزیی از آن را به زور اصرار ما می خوردند. ایشان‏‎ ‎‏معمولاً با نان و پنیر سر می کردند. ‏‎[37]‎

از غذای چرب پرهیز می کردند

‏امام همواره ساده زندگی می کردند. ساده می پوشیدند و ساده می خوردند. از‏‎ ‎‏غذاهای چرب و سنگین پرهیز می کردند. در نجف غذای مورد علاقه ایشان نان و پنیر و‏‎ ‎‏ مغز گردو بود. ‏‎[38]‎

چرا شب برای شام نمی ایستید؟

‏امام خیلی به دنیا بی اعتنا بودند و از آن به قدر ضرورت استفاده می کردند. با اینکه‏‎ ‎‏پول و مخارج زندگی شان اینجور که شنیده ام از سهم امام هم تأمین نمی شد. بعضی از‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 91

‏مریدهای تهرانی ایشان چون می دانستند که آقا در زندگیشان به خود سخت می گیرد و‏‎ ‎‏ زیاد احتیاط می کند برای ایشان پول مخصوصی می فرستادند که از آن استفاده کنند،‏‎ ‎‏ولی باز امام به قدر ضرورت استفاده می کردند. در نجف اطرافیان ایشان با اهل بیت آقا‏‎ ‎‏حدود ده دوازده نفر می شدیم، ولی بیشتر از نیم کیلو و سه ربع کیلو گوشت بیشتر‏‎ ‎‏خریداری نمی شد. یک روز در راه حرم آقا به من گفتند: «خانم به من گفته که شما شبها‏‎ ‎‏در بیرونی برای شام نمی ایستید و به منزل خودتان می روید، بمانید.» گفتم آقا بیرونی‏‎ ‎‏شما که خبری نیست من دارم می میرم الان یک ماه است که به خانه خودم می روم و‏‎ ‎‏سر حال آمده ام. امام خندیدند و چیزی نگفتند. ‏‎[39]‎

غذای منزل ما همین است

‏در تمام این مدت که در نجف بودم غذای منزل امام آبگوشت بدون چربی‏‎ ‎‏بود. یک کیلو گوشت می گرفتند و خودشان و خانواده و کارکنان و بیرونی و اندرونی‏‎ ‎‏همه غذایی را که با آن پخته می شد، می خوردند. تحمل این اوضاع برای من که یک‏‎ ‎‏طلبه جوان بودم، سخت بود. روزی به امام عرض کردم: «آقا! خوردن این آبگوشت‏‎ ‎‏بدون چربی شما برای من کمی سخت است.» ایشان فرمودند: « منزل ما همین‏‎ ‎‏است». ‏‎[40]‎

نمی توانم کباب برگ بخورم

‏یک بار امام در نجف به عارضه کمر درد دچار شدند. دکتر ایشان را معاینه کرد و‏‎ ‎‏گفت شما برای تقویت مزاجتان باید کباب برگ میل کنید. امام فرمودند: «خیر لازم‏‎ ‎‏نیست.» دکتر ناراحت شد و گفت آقا تشخیص من این است که شما باید کباب‏‎ ‎‏بخورید و آن وقت شما می گویید خیر لازم نیست؟ امام ناراحتی دکتر را که دیدند قبول‏‎ ‎‏کردند. ‏‎[41]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 92

خورشت بادمجان بدون گوشت

‏در نجف مرغ و ماهی به منزل امام راه نداشت، آقا می فرمودند که من مرغ را به‏‎ ‎‏صورت زنده و طبیعی آن دوست دارم! در نجف یکی از رسوم قدیم و سنتی مردم این‏‎ ‎‏بود که چهارشنبه ها ماهی می خوردند اما امام به اینگونه رسوم کاری نداشتند. غذای مورد‏‎ ‎‏علاقه ایشان خورشت بادمجان بدون گوشت بود. غذای امام خیلی ساده بود. ‏‎[42]‎

مزاج من برنمی دارد

‏روزی شنیدم که امام در ماه رمضان، با یک تخم مرغ و یکی دو چایی افطار‏‎ ‎‏می کرده اند. به ایشان گفتم: «آقا! می گویند حضرتعالی در اینجا در ماه رمضان غذایی‏‎ ‎‏نمی خورید و فقط یک تخم مرغ میل می کنید. خوب آخر چرا چیزی نمی خورید ؟ » از‏‎ ‎‏آنجا که من حکم بچۀ ایشان را داشتم، به خود اجازه دادم و اضافه کردم که «شما همه‏‎ ‎‏چیز را از حضرت امیر(ع) یاد گرفته بودید الا این غذا خوردن را، اینجا که آمدید از‏‎ ‎‏حضرت امیر(ع) این را هم یاد گرفتید که چیزی نخورید!» ایشان فرمودند: «خب دیگر،‏‎ ‎‏مزاج من برنمی دارد.» گفتم: «آقا! این آقایان نگرانند که چرا شما چیزی نمی خورید.» ‏

‏فرمودند که نمی شود، ... من مزاجم این جور است... من نمی توانم. ‏‎[43]‎

مانند شما هرچه بود می خورم

‏در مدت توقف در کربلا در سال 45 ما مهمان امام بودیم و روزهای اول ورود به‏‎ ‎‏نجف اشرف نیز اطلاعی از وضع غذا و مسؤولین تهیّه غذا نداشتیم تا اینکه پس از چند‏‎ ‎‏روز امام ضمن مسؤولیتهای دیگری که به عهدۀ اینجانب بود مسؤولیت تدارکات خانه را‏‎ ‎‏نیز به من محول فرمودند و این بدان جهت بود که از خانواده و نزدیکان ایشان جز‏‎ ‎‏مرحوم شهید حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج آقا مصطفی خمینی کسی نزد ایشان‏‎ ‎‏نبود. ما که مأمور تهیه و تدارک مایحتاج منزل بودیم، نخست آشپزی کرده و هر روز با‏‎ ‎‏خادم خانه برای خرید به بازار «حویش» که نزدیک منزل امام بود می رفتیم و مایحتاج آن‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 93

‏روز را تهیه نموده و تحویل آشپز می دادیم. روزهای اوّل یکی دوبار از امام پرسیدم ناهار‏‎ ‎‏چه می خورید و یا شام چه میل می کنید؟ و آقا هم چیزی می گفتند و ظاهراً بار سوم بود‏‎ ‎‏که امام مانند همیشه با همان صراحت و قاطعیت فرمودند: «از این به بعد دیگر راجع به‏‎ ‎‏غذا و شام و ناهار از من چیزی نپرسید و هرچه خواستید درست کنید، من هم مانند‏‎ ‎‏شما هرچه بود می خورم!» و عملاً نیز تا مدتی که من در خدمت ایشان بودم و حتی قبل‏‎ ‎‏از آن و بعد از آن نیز چنانچه کم و بیش اطلاع دارم این شیوه را در زندگی داشته و‏‎ ‎‏معمولاً در مورد غذا و کم و کیف آن اظهارنظر نکرده و نمی کنند، اگرچه در مورد نظافت‏‎ ‎‏و جهات بهداشتی آن حساسیت خاصی دارند. ‏‎[44]‎

زندگی یک طلبه مقتصد را داشتند

‏سطح زندگی و خوراک امام واقعاً جوری بود که من می توانم به جرأت بگویم‏‎ ‎‏زندگی داخلی منزل امام در سطح یک طلبه معمولی مقتصد و حتی پایین تر بود؟ من‏‎ ‎‏اطلاع داشتم؛ یعنی جوری نبود که من مطلع نشوم، چون مشهدی حسین خدمتکار منزل‏‎ ‎‏امام از من پول می گرفت. بعضی از دکترها که از ایران به نجف می آمدند و به امام‏‎ ‎‏ارادت داشتند و ایشان را می شناختند به ما می گفتند برای تقویت مزاج ایشان با توجه به‏‎ ‎‏کهولت سنشان غذای مقوی تهیه کنید ولی امام قبول نمی کردند. ‏‎[45]‎

بقیه را بده 

‏یک روزی مشهدی حسین پیرمرد وارسته ای که مسؤول خرید منزل امام در نجف و‏‎ ‎‏مورد علاقه و اعتماد ایشان بود، نقل می کرد که امام ربع دینار (پنجاه و پنج تومان آن‏‎ ‎‏روز) برای خرید به من دادند. وقتی از بازار برگشتم چیزهایی را که خریده بودم به اندرون‏‎ ‎‏برده و مراجعت نمودم. هنوز به در خانه نرسیده بودم که صدا زدند: «مشهدی حسین!» ‏‎ ‎‏برگشتم. فرمودند: «چقدر شد؟» حساب کردم دویست و سی و پنج فلس بود که از ربع‏‎ ‎‏دینار که دویست و پنجاه فلس بود پانزده فلس باقی بود. امام فرمودند: «بقیه را بده.» ‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 94

‏ ایشان تا این حد در مصرف دقت می کردند. ‏‎[46]‎

یک قرص نان اضافه خریده شده برای چی؟

‏امام مسؤولین دفترشان را موظف کرده بودند که کارهای عمومی و بیت المال را از‏‎ ‎‏امور شخصی زندگی جدا کنند. تمام مخارج زندگی شخصی منزل امام از غیر از سهم‏‎ ‎‏امام و بیت المال تأمین می شد، ایشان برای امورات زندگی خویش جدولی تهیّه کرده‏‎ ‎‏بودند که مسؤولین دفترشان طبق آن جدول هر روز موظف به ارایه گزارش کلیه خریدها‏‎ ‎‏و وسایل شخصی به ایشان بودند. ‏

‏بارها پیش می آمد که امام ما را می خواستند و به عنوان مثال می فرمودند: «این‏‎ ‎‏افزایش ده یا بیست تومانی که در جدول دیده می شود برای چیست؟» یک روز مرا‏‎ ‎‏خواستند و فرمودند: «در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف می شود، این جا در‏‎ ‎‏جدول و صورتحساب یک قرص نان اضافه خریداری شده برای چیست؟» ‏

‏هر موقع می خواستیم برای ایشان وسیله ای تهیه کنیم به ما می فرمودند: «هنگام‏‎ ‎‏خرید جنس با فروشنده جنس طی کنید که ما حق پس دادن آن جنس را داشته باشیم.» ‏‎ ‎‏چون بارها اتفاق می افتاد که ما وسیله ای را برای امام می خریدیم و خدمتشان می بردیم‏‎ ‎‏و ایشان می فرمودند: «گران قیمت است و ما آن را پس می دادیم». ‏‎[47]‎

به اندازه ای که لازم است بگیرید

‏امام در نجف که بودند نسبت به امور مالی احتیاط فوق العاده ای داشتند؛ مثلاً اگر‏‎ ‎‏می خواستند آب لیمو بگیرند، به خدمتکار خود دستور می دادند فقط پنج فلس بگیر‏‎ ‎‏ (یعنی به اندازۀ یک لیوان) هرچه خدمتکار اصرار می کرد یک شیشه بگیرم می فرمودند:‏‎ ‎‏ «نه، فعلاً به اندازه ای که لازم است باید بگیرید.» و در خرید سبزی هم بیشتر از چند‏‎ ‎‏ فلس مصرف نمی کردند. ‏‎[48]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 95

به اندازه غذا درست کنید

‏یکی از صفات امام، صرفه جویی در امور زندگی بود و همیشه به ما سفارش‏‎ ‎‏می کردند که به اندازه غذا درست کنیم تا اضافه نیاید و در زندگی زیاد مصرف نکنیم.‏‎ ‎‏امام همیشه گوشزد می کردند که الان ما در وضعی هستیم که امکان دارد وضع بعضی از‏‎ ‎‏خانواده ها به سختی بگذرد. ‏‎[49]‎‏ ‏

آب میوه میل نکردند

‏در ابتدای ورود امام به مدرسه رفاه، ایشان بسیار خسته بودند و در طول راه و پس‏‎ ‎‏از بازگشت به ایران لطمه های جسمی دیده بودند. دکتری آنجا بود که برای ایشان‏‎ ‎‏آب میوه می آورد ولی امام میل نمی کردند. وقتی دکتر می گفت که خوردن آن برای حال‏‎ ‎‏شما ضرورت دارد، گاهی مقداری از آن را میل می کردند. ‏‎[50]‎

یکبار ندیدم نوشابه بخورند

‏در مدت هشت سالی که در محضر امام بودم حتی برای یک بار ندیدم که ایشان‏‎ ‎‏در موقع غذا خوردن از نوشابه استفاده کنند. ‏‎[51]‎

نان و پنیر و انگور

‏وقتی خبرنگاری از کبری خانم (خدمتکار منزل امام) پرسید امام غذایشان چیست‏‎ ‎‏و شما معمولاً چه غذایی برای ایشان تدارک می بینید؟ پاسخ داد که امام هر روز، ناهار‏‎ ‎‏آبگوشت می خورند و شبها نان و پنیر و انگور یا نان و پنیر و خربزه و یک لیوان دوغ. ‏‎[52]‎

هفت دقیقه و چهل ثانیه مدت نهار

‏ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 96

‏روز ظهر دیگران هم از آن استفاده می کردند، آیت الله خمینی بر سر سفره ای که به غیر از‏‎ ‎‏ایشان همسر، پسر، عروس و نوه هایش بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا‏‎ ‎‏مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و‏‎ ‎‏بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند. من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن‏‎ ‎‏ «پاپ» را هم به چشم ببینم، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی‏‎ ‎‏میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای‏‎ ‎‏ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی‏‎ ‎‏ناهار خود را میل کردند، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد‏‎ ‎‏باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد. ‏‎[53]‎

ماست و پنیر آوردند

‏من خاطره ای از همسر امام در نوفل لوشاتو هنگام تهیه یکی از مصاحبه هایم با‏‎ ‎‏امام دارم. ایشان برای امام ماست و پنیر آوردند و من از او پرسیدم آیا ایشان فقط همین‏‎ ‎‏غذا را میل می کنند و او پاسخ داد بله امام هر روز از همین غذای ساده دوبار می خورند. ‏‎[54]‎

غذای امام ساده بود

‏عده ای از ایران برای زیارت امام در دهۀ عاشورا به فرانسه آمده بودند. از آنجا که‏‎ ‎‏امام خود ساده می زیستند، اطرافیان ایشان نیز در زندگی خود رعایت سادگی را‏‎ ‎‏می کردند. برای مثال غذای آنها در نوفل لوشاتو نان و پنیر و گوجه فرنگی و تخم مرغ و‏‎ ‎‏گاهی اوقات هم اشکنه بود. ‏‎[55]‎

تخم مرغ سمبل چه چیزی است؟

‏در پاریس در بیرونی منزل امام غذای بسیار ساده ای که غالباً تخم مرغ و سیب‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 97

‏ زمینی بود به افراد داده می شد. اینقدر این برنامه غذایی ساده و تکراری بود که‏‎ ‎‏خبرنگارهای خارجی از ما می پرسیدند مگر تخم مرغ سمبل چه چیز برای شما‏‎ ‎‏ایرانی هاست که اینقدر از آن مصرف می کنید؟‏‎[56]‎‏ ‏

شما دو گناه کردید

‏روزی من در نوفل لوشاتو به علت ارزانی دو کیلو پرتقال خریدم و چون هوا خنک‏‎ ‎‏بود فکر کردم تا سه چهار روز پرتقال خواهیم داشت. امام با دیدن پرتقالها فرمودند:‏‎ ‎‏«این همه پرتقال برای چیست؟» من برای اینکه کار خودم را توجیه کنم عرض کردم‏‎ ‎‏«پرتقال ارزان بود برای چند روز اینقدر خریدم.» ایشان فرمودند: «شما مرتکب دو گناه‏‎ ‎‏شدید. یک گناه برای اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر اینکه شاید امروز‏‎ ‎‏در نوفل لوشاتو کسانی باشند که تا به حال به علت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را‏‎ ‎‏تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن می توانستند تهیه کنند، در حالی که شما این مقدار‏‎ ‎‏پرتقال را برای سه چهار روز خریده اید، ببرید مقداری از آن را پس بدهید.» گفتم: «پس‏‎ ‎‏دادن آنها ممکن نیست» فرمودند: «باید راهی پیدا کرد.» عرض کردم: «چه کاری‏‎ ‎‏می توانم بکنم.» فرمودند: «پرتقالها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا حالا پرتقال‏‎ ‎‏نخورده اند شاید از این طریق خداوند از سر گناه شما بگذرد.» ‏‎[57]‎

وقتی مادرم صحبت می کند

‏وقتی که مادرم صحبت می کنند، ما می فهمیم زندگیشان خیلی در فشار گذشته‏‎ ‎‏است. چون امام هم مقید بودند و هم خیلی احتیاط کار، حتی شهریه هم نمی گرفتند.‏‎ ‎‏مادرم می گوید که قبای آقا را وقتی کهنه و پاره می شد برمی داشتم تکه تکه می کردم و از‏‎ ‎‏آن لباس بچه می کردم. یا تمام کتهای شما را از قسمتهای پایین قباها می دوختم، و یا‏‎ ‎‏لباستان وقتی خیلی پاره می شد پول می دادم پارچه چیت می خریدم. اینها نشان می دهد‏‎ ‎‏که زندگیشان چقدر سخت بوده است. اما امام معتقد بودند که بس است و همین قدر‏‎ ‎‏ کافی است. ‏‎[58]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 98

با همین مقدار باید زندگی کنیم

‏مادرم هم گاهی تعریف می کند از گذشته که حالا می تواند آدم بگوید یک گله‏‎ ‎‏است به اینکه چه سختیهایی را تحمل کرده اند. مثالی که دارند اینکه می گفتند جیب‏‎ ‎‏قبای آقای تو را از رو نمی گذاشتم چون اگر می گذاشتم بعدها که باید آن را برمی داشتم‏‎ ‎‏قسمت پایین آن را کت کنم، این خطی که مال جیب بود می افتاد بالای شانه و اشکال‏‎ ‎‏پیدا می کرد به همین جهت من جیب را این جوری درست نمی کردم تا بعد وقتی‏‎ ‎‏می خواهم آن را به کت تبدیل کنم مشکلی پیش نیاید. حتی بعد از اینکه این کت پاره‏‎ ‎‏می شد این کت را پشت و رو می کردم و کهنه بچه می کردم. خیلی مشکل است اصلاً‏‎ ‎‏این برای ما باورکردنی نیست. اما ایشان می گفتند من این کار را می کردم چون بودجه‏‎ ‎‏نداشتیم امام می گفتند: «همین مقدار را دارم و با همین مقدار هم باید زندگی کرد.» ‏‎[59]‎

آقا شهریه نمی گرفتند

‏امام در جوانی طلبه ای بودند که با یک مقدار پول که از ارث پدر داشتند زندگی‏‎ ‎‏می کردند و به همین جهت آن حقوق و شهریه طلبه ای را نمی گرفتند. من یادم است آن‏‎ ‎‏موقع آقای شیخ عبدالکریم حائری قبل از آقای بروجردی بودند، اصلاً مؤسس حوزه‏‎ ‎‏علمیه بودند که باز خود امام برای ما تعریف می کردند که رفتند از اراک ایشان را دعوت‏‎ ‎‏کردند و آوردند به قم و حوزه علمیه را تأسیس کردند. مرحوم شیخ به طلاب یک حقوقی‏‎ ‎‏می دادند که الان هم رسم است که می دهند. امّا آقا نمی گرفتند و می گفتند: «این پولی‏‎ ‎‏که دارم برای من کافی است.» ‏‎[60]‎

دو دینار و نیم به او بده

‏یک دفعه مرحوم حاج آقا مصطفی به من فرمود که فلانی می خواهد برود ایران، یک‏‎ ‎‏پولی از امام برایش بگیر. وقتی قضیه را خدمت امام عرض کردم امام که آن فرد را‏‎ ‎‏می شناختند فرمودند: «نه این طلبه نیست و من پول به او نمی دهم.» بعد از یک یا دو‏‎ ‎‏روز باز مرحوم حاج آقا مصطفی فرمودند که برو برو. عرض کردم امام اجازه نفرمودند آقا‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 99

‏مصطفی گفت برو مهم نیست باز خدمت امام بگو. دوباره وقتی خدمت آقا مشرف شدم‏‎ ‎‏و مطلب را عرض کردم فرمودند: «نمی دهم.» من عرض کردم به خودم چیزی بدهید به‏‎ ‎‏او بدهم. امام با تندی بمن فرمودند که برو دو دینار و نیم به او بده! که (این پول معادل‏‎ ‎‏پنجاه تومان آن موقع بود.) بعدها که نجاری را آورده بودیم تا برای پنکه ای که‏‎ ‎‏می خواستیم هوای خنک سرداب منزل امام را به بالا بکشد جایی درست کند، وقتی‏‎ ‎‏نجار مشغول کار بود امام مرا احضار کردند. دویدم بالا تا خدمت ایشان رفتم چنان به‏‎ ‎‏من نهیبی زدند که ترس سرتاپای مرا گرفت. با یک نهیبی  به من گفتند: «تو (با اینکه‏‎ ‎‏ایشان خیلی مؤدب بودند ولی نگفتند شما گفتند تو) و مصطفی و این احمد دست به‏‎ ‎‏دست هم داده اید که مرا جهنمی کنید.» ‏

‏بعد فرمودند: «تو برای کسی که طلبه نیست واسطه می شوی که من به او پول‏‎ ‎‏بدهم. عرض کردم آقا نمی شود به او پول نداد (چون آن فرد آدم کج دنده و بی ادبی هم‏‎ ‎‏بود که من نمی توانستم به امام این را بگویم) با تندی فرمود: «چرا نمی شود.» خدا به‏‎ ‎‏ذهن من انداخت که گفتم آقا بالاخره پیغمبر به بدتر از این افراد هم پول می داد. این را‏‎ ‎‏که من گفتم ایشان تبسم کردند و من هم از خطر رها شدم. ‏‎[61]‎

دست به یکی کنید که مرا جهنمی کنید!

‏برای پنکه ای که آقای فرقانی از منزل خودشان به منزل امام آورده بود تا بوسیله آن‏‎ ‎‏هوای سرداب از طریق پنجره ای جابجا و خنکتر شود، جعبه ای نیاز بود که یک طرف آن‏‎ ‎‏به اندازه پنکه بریده شود و پنکه داخل آن قرار گیرد، صندوقی بود که برای حمل کتاب از‏‎ ‎‏آن استفاده می شد. امام فرمودند: «از آن استفاده شود!» ولی ما تصمیم گرفتیم نجاری‏‎ ‎‏بیاوریم که جعبه ای، به اندازه ای که پنکه در آن بتواند چرخ بخورد، درست کند. وقتی‏‎ ‎‏نجّار فیبرها را آورد، امام فرمودند: «اینها چیست؟» عرض کردم: «فیبر». امام با لحن‏‎ ‎‏شدیدی که بی سابقه بود، فرمودند: «تو، مصطفی، احمد همه دست به یکی کنید که مرا‏‎ ‎‏جهنمی کنید». ‏2


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 100

تو احتیاط نمی کنی

‏اوایلی که امام در نجف بودند یک نفر استخدام شده بود برای اینکه در منزل آقا‏‎ ‎‏چای بدهد. وضع لباسش یک قدری پاک و تمیز نبود. – پاره پاره و کثیف بود – مرحوم حاج‏‎ ‎‏آقا مصطفی به من فرمود یک پیراهن بگیرید و بدهید به این آقا (از این پیراهنهای بلند که‏‎ ‎‏به عربی دشداشه می گویند) عرض کردم چشم. به یکی از رفقا گفتم، ایشان هم رفتند و‏‎ ‎‏پارچه خریدند دادند به خیاط، دوختند و همۀ پول دوخت و پارچه یک دینار و ربع شد.‏‎ ‎‏یعنی به پول آن روز تقریباً بیست و پنج تومان. من در دفترم نوشتم؛ یعنی موظف بودم که‏‎ ‎‏هر پولی به کسی می دادم می نوشتم و صورت حساب را هر چند روز تقدیم امام‏‎ ‎‏می کردم. بعد از چند روز که صورت را برده بودم، یک روز وقتی با امام از مسجد‏‎ ‎‏می آمدیم، آقا فرمودند: «تو احتیاط نمی کنی». من به عقیدۀ خودم کاری نکرده بودم که‏‎ ‎‏خلاف احتیاط باشد، گفتم چه کار کرده ام؟ فرمودند: «پیراهن را به من می گفتی» عرض‏‎ ‎‏کردم آقا مصطفی گفتند. فرمودند: «خودم باید بگویم» من امام را خیلی می شناختم، اما‏‎ ‎‏اگر ارادتم یک بود، شد هزار، چون امام با وجود آن علاقه ای که به آقا مصطفی داشتند و‏‎ ‎‏آن شخصیتی که آن مرحوم داشت فرمودند: «خودم باید بگویم.» حساب این نیست که‏‎ ‎‏حالا پسرم هست، چه رسد به اینکه یکی از اطرافیان بخواهد کاری بکند. ‏‎[62]‎

آقای حاج شیخ غذایشان را جدا کنند

‏مشهدی حسین که یکی از خدمتگزاران امام در نجف بود نقل می کرد که در ماه‏‎ ‎‏رمضان عده ای در بیرونی امام بودند و غذا همان غذای گذشته بود و فرقی نکرده بود.‏‎ ‎‏ روزی آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی به من گفت: «این همه آدم که در بیرونی هستند‏‎ ‎‏افطار و سحری می خواهند و این مقدار گوشت که شما تهیه می کنید خیلی کم است،‏‎ ‎‏بیشتر بگیرید.» من هم بنا به گفته او آن روز بیشتر گوشت گرفتم. هرشب می بایست‏‎ ‎‏خدمت امام می رسیدم و صورتحساب را ارایه می دادم. آن شب آقا با تعجب پرسیدند:‏‎ ‎‏ «چطور شد که گوشت بیشتر از گذشته گرفتی؟» گفتم: «آقای شیخ دستور دادند.» امام‏‎ ‎‏با احترامی که نسبت به ایشان داشتند فرمودند: «همان تعداد که همیشه می گرفتی بگیر،‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 101

‏آقای حاج شیخ هم اگر می خواهند، غذایشان را جدا کنند» !‏‎[63]‎

من فقیر هستم مواظب باشید

‏امام تأکید داشتند کوچکترین خرجی هم که می شود محاسبه شود و من نیز مطابق‏‎ ‎‏امر ایشان سیر تا پیاز را حساب می کردم و آقا نیز از این بابت خوشحال بودند. وقتی‏‎ ‎‏قرار شد به محل جدید نوفل لوشاتو برویم، در خدمتشان بودم. حاج احمد آقا گفت‏‎ ‎‏امام می فرمایند در کار هزینه ها دقت کنید که چیزی از قلم نیفتد. من خدمتشان گفتم‏‎ ‎‏حضرتعالی خاطرتان از این جهت آسوده باشد ما حتی سعی می کنیم پول بنزین از‏‎ ‎‏فرودگاه به شهر را به حسابتان منظور کنیم و تا حد ممکن طوری عمل خواهد شد که ان شاءالله در این زمینه مسأله ای نباشد امام این طرز کار را تأیید فرمودند. در‏‎ ‎‏نوفل لوشاتو امام زندگی ساده و بی آلایش خود را شروع کردند. امام در این خصوص نیز‏‎ ‎‏همان تأکیدات همیشگی شان را داشتند و تذکر می دادند که باید مواظب باشید تا آنجا‏‎ ‎‏که میسر است حتی یک دینار اضافه خرج نشود. می فرمودند من فقیر هستم، مواظب‏‎ ‎‏باشید اسراف نشود، بیهوده خرج نشود و خلاصه همان زندگی ساده و محدود خودشان‏‎ ‎‏را داشتند. روزهای اولی که در نوفل لوشاتو بودیم، هوا بسیار خوب بود. امام چند روزی‏‎ ‎‏ اندکی قبل از نماز زیر آن درخت معروف سیب می نشستند و نماز هم در همان محل‏‎ ‎‏اقامه می شد. محلی که بعدها وقتی هوا سرد شد چادر زدند. ‏‎[64]‎

در مورد کرایه تاکسی چانه می زدند

‏مرحوم شهید حاج آقا مصطفی خمینی می گفت ما باور نمی کردیم که آزاد شویم.‏‎ ‎‏در فرودگاه بغداد از هواپیما که پیاده شدیم در این اندیشه بودیم که مقامات رژیم عراق‏‎ ‎‏بیایند و ما را تحویل بگیرند و به یک گوشه ای ببرند و تحت نظر نگه بدارند، ولی آنجا‏‎ ‎‏هرچه دور و بر خود را نگاه کردیم به حسب ظاهر دیدیم کسی انگار به سراغ ما نمی آید.‏‎ ‎‏غریب وار آنجا قدم زدیم. بعد، از محیط فرودگاه آمدیم بیرون می خواستیم تاکسی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 102

‏ بگیریم برویم کاظمین. امام سر کرایه تاکسی چانه می زدند و کرایه را گران می دانستند‏‎ ‎‏من شوخی می کردم که بابا بیا تا ما را دستگیر نکرده اند سوار شویم و برویم، معطل‏‎ ‎‏نکنیم. خلاصه سوار تاکسی شدیم و رفتیم کاظمین و از آنجا به نجف اشرف مشرف‏‎ ‎‏شدیم. ‏‎[65]‎

تنها کرایه شما و خودم را می دهم

‏وقتی امام می خواستند به ایران بیایند مقدمات سفر خبرنگاران و گزارشگران و‏‎ ‎‏هیأت همراه امام به ایران که فراهم شد موضوع توسط حاج احمد آقا به امام گزارش شد.‏‎ ‎‏امام خطاب به فرزندشان فرمودند من تنها، کرایه شما و خودم را پرداخت می کنم!‏

‏این سخن باعث شگفتی خبرنگاران شد چون معمولاً این طیف هرگاه همراه‏‎ ‎‏شخصیتها از کشوری به کشور دیگر جهت تهیه خبر اعزام می شوند از امکانات رایگان‏‎ ‎‏مانند بلیط هواپیما و هتل و... برخوردار هستند. بعد از این بود که تعداد آنها از دویست‏‎ ‎‏نفر به هفتاد نفر تقلیل یافت. ‏‎[66]‎

کمتر استفاده کنید

‏من خودم شاهد بودم امام به فردی که به باغچه آب می داد گفتند: «چرا آب‏‎ ‎‏لوله کشی را به باغچه ها می دهید؟» آن آقا گفت: «این آب لوله کشی نیست. آب چشمه‏‎ ‎‏است.» امام گفتند: «باز معلوم نیست که آب چشمه را هم ما بتوانیم مصرف کنیم، این‏‎ ‎‏ مال همه است، بنابراین کمتر استفاده کنید و در حد ضرورت». ‏‎[67]‎

حاجی خیلی از آب استفاده می کنی

‏مشهدی اکبر باغبان منزل امام نقل می کرد: یک روز من داشتم به باغچه آب‏‎ ‎‏می دادم، امام به من گفتند: «این آب خوردن نباشد.» ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 103

‏گفتم: نه آقا جان این آبی است که از چاه می آید. گفتند: «آب چاهی نباشد که‏‎ ‎‏مردم از آن استفاده می کنند.» گفتم نخیر آقا آب چاهی است که مخصوص همین جا‏‎ ‎‏ است و برای درختان همین جا کنده اند. روز دیگر آمدند و گفتند: «حاجی خیلی از این‏‎ ‎‏آب استفاده می کنی.» من تعجب کردم که می گویند از آبی که کسی از آن مصرف‏‎ ‎‏نمی کند زیاد استفاده نکنید. بعداً فهمیدم که آقا در مورد برق که برای بالا آوردن آب از‏‎ ‎‏ چاه مصرف می شود ملاحظه می کنند. خیلی مقید بودند که در هیچ زمینه ای اسراف‏‎ ‎‏ نشود. اگر می دیدند چیز خوراکی در سطل زباله ریخته شده بسیار ناراحت می شدند و‏‎ ‎‏دعوا می کردند که چرا خوراکی در سطل ریخته اند. ‏‎[68]‎

چرا اینقدر آب باز است

‏یک روز در آشپزخانه ظرف می شستم و شیر آب را باز کرده بودم، آقا آمدند و‏‎ ‎‏گفتند: «چرا اینقدر شیر آب باز است؟» در حالی که شیر خیلی کم باز بود، با اینکه من‏‎ ‎‏ خیلی ملاحظه می کردم، باز ایشان به ما تذکر می دادند. گاهی کاهو برایشان می بردم که‏‎ ‎‏برگهای دور آن را کنده بودم، آقا سفارش می کردند: «مبادا اینها را دور بریزید.» عرض‏‎ ‎‏می کردم: «آقا خاطرجمع باشید ما با اینها سالاد درست می کنیم. آقا وقتی برای کاری از‏‎ ‎‏اتاق بیرون می آمدند اول تلویزیون را خاموش می کردند و بعد از برگشتن دوباره روشن‏‎ ‎‏می کردند. خیلی ملاحظه می کردند که اسراف نشود. ‏‎[69]‎

امام دقت داشتند آب کم مصرف کنند

‏یکی از بزرگان می گفت هر وقت با امام می نشستیم یک جلوه تازه ای را کشف‏‎ ‎‏می کردیم که احساس می کردیم قبلاً این را نفهمیده بودیم یا متوجه نبودیم. این‏‎ ‎‏نشان دهنده آن جوهره اصلی ایشان است که آنقدر بزرگ، صاف و شفاف بود که هرچه‏‎ ‎‏انسان نزدیکتر می شد بیشتر می فهمید. این مهمترین بعدی است که در وجود امام‏‎ ‎‏هست و مرهون مجموعه آن ریاضتها، تعبدها و تقیدهایی بود که ایشان داشتند. ایشان‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 104

‏حتی به ریزه کاریهای اعمالشان مراقبت داشتند؛ به گونه ای که مباحات ایشان رنگ‏‎ ‎‏عبادت گرفته بود. لذا وقتی می خواستند وضو بگیرند دقت زیادی داشتند که آب کم‏‎ ‎‏مصرف کنند. امام از اول طلبگی این مراقبتها را داشتند. ‏‎[70]‎

نتوانستم جلوی آن را بگیرم

‏گاهی امام ساعت ده یا یازده شب زنگ می زدند که خدمت ایشان برسم. وقتی‏‎ ‎‏خدمت ایشان می رسیدیم می فرمودند: «این شیر آب چکه می کند و من نتوانستم جلوی‏‎ ‎‏ آن را بگیرم شما ببینید چرا چکه می کند.» ناراحتی ایشان برای مصرف بیهوده آب بود که‏‎ ‎‏ بی جهت مصرف می شد لذا ما به هر صورت که بود واشری می آوردیم و جلوی چکه را‏‎ ‎‏می گرفتیم که ایشان با خیال راحت بخوابند و اگر هم گیر نمی آمد فردا صبح در اولین‏‎ ‎‏فرصت این کار انجام می شد. ‏‎[71]‎

بیایید این شیر را درست کنید

‏امام نسبت به اسراف خیلی حساس بودند مثلاً اگر شیر آبی چکه می کرد تحمل‏‎ ‎‏نمی کردند و با زنگی که نزدیک ایشان بود خبر می کردند که بیایید این شیر را درست‏‎ ‎‏کنید که آب هدر نرود. ‏‎[72]‎

این باقیمانده آب واجبات وضو بود

‏یکی از دوستان از من تقاضا نمود که جهت تبرک، باقیمانده آب وضوی آقا را‏‎ ‎‏برایش ببرم، ظرفی زیر دست ایشان قرار داده و خواهش وی را به آقا عرض کردم،‏‎ ‎‏ هنگامی که آبهای چکیده شده از وضوی ایشان را از داخل ظرف جمع کردم به مقدار‏‎ ‎‏یک شیشه کوچک قرص بود. امام با تبسمی فرمودند: «این باقیمانده آب واجبات وضو‏‎ ‎‏بود». ‏‎[73]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 105

بیش از یک مرتبه شستن استحباب ندارد

‏من دو مرتبه وضو گرفتن امام را دیده ام، درست مثل وضوی پیغمبر اکرم(ص) که‏‎ ‎‏در اخبار ذکر شده است که فقط برای هر یک از صورت و دستها به یک مشت آب‏‎ ‎‏اکتفا می نمودند. و با یک مرتبه شستن وضو می گرفتند. امام در مقام فتوا هم برخلاف‏‎ ‎‏ بسیاری از مجتهدین، می فرمودند بیش از یک مرتبه شستن استحباب ندارد و افضل‏‎ ‎‏وضوها وضوی پیغمبر است که با یک مشت آب و یک مرتبه شستن وضو می گرفتند. ‏‎[74]‎

در فاصله وضو شیر آب را می بندند

‏در پاریس من بارها ناظر وضو گرفتن امام بوده ام و دیده ام که ایشان در فاصله بجا‏‎ ‎‏آوردن اعمال وضو، شیر آب را می بندند و در موقع لزوم دوباره باز می کنند تا مبادا آب‏‎ ‎‏اضافی از شیر خارج شود. گاهی می دیدم که اگر آقا آب می خوردند باقیمانده آب لیوان‏‎ ‎‏را خالی نمی کردند بلکه کاغذی روی آن می گذاشتند تا بعداً از آن استفاده کنند برای‏‎ ‎‏امام ماندن و گرم شدن آب مسأله ای نبود. ‏‎[75]‎

نمی گذاشتند شیر آب باز باشد

‏امام وقتی وضو می گرفتند نمی گذاشتند شیر آب باز باشد تا وضویشان تمام بشود،‏‎ ‎‏بلکه شیر آب را باز می کردند، به اندازه یک مشت آب برداشت می کردند و شیر را‏‎ ‎‏می بستند. بعد دوباره اگر نیاز داشتند شیر آب را باز می کردند. ‏‎[76]‎

در این کاغذ کوچک هم می توانستید بنویسید

‏امام خیلی در مصرف کاغذ صرفه جویی می کردند. یک بار آقای رضوانی که‏‎ ‎‏مسؤول مالی و دیگر کارهای امام بود، پشت پاکت چیزی نوشته و برای ایشان فرستاد‏‎ ‎‏ امام در کاغذ کوچکی جواب داده زیر آن نوشته بودند: «شما در این کاغذ کوچک هم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 106

‏می توانستید بنویسید.» لذا آقای رضوانی پس از این امر کاغذهای خرده را جمع و جور‏‎ ‎‏کرده در کیسه ای می گذاشت و وقتی می خواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن‏‎ ‎‏کاغذ پاره ها می نوشت و آقا زیر همانها جواب می نوشتند. ‏‎[77]‎

لیوان را تا حدی که می خورید پر کنید

‏امام در مورد اسراف نکردن خیلی تأکید می کردند: «مثلاً می گفتند: یک دانه‏‎ ‎‏دستمال کاغذی را اگر می شود علاوه بر یک بار، دوبار مصرف کرد دور نیندازید. و‏‎ ‎‏لیوان آب را تا حدی پر کنید که می توانید بخورید.‏‎[78]‎

روی کاغذ باطله می نوشتی

‏در اولین سال ورود امام به عراق چند روزی که در کربلا مشرف بودند، من با ایشان‏‎ ‎‏که کار داشتم (وضع بیرونی منزلشان در کربلا طوری بود که من نمی توانستم داخل بروم)‏‎ ‎‏گاهی مطالبم را روی کاغذی می نوشتم و می دادم. یک بار که مطلبی را روی کاغذی‏‎ ‎‏نوشته و به امام دادم آقا تشریف آوردند که به حرم برویم. در بین راه به من فرمودند: «تو‏‎ ‎‏احتیاط نمی کنی» من که ذهنم از این مسایل خالی بود و اصلاً باورم نمی آمد کاری کرده‏‎ ‎‏باشم که خطا باشد، عرض کردم: «چه کار کرده ام؟» فرمودند: «تو این مطلب را‏‎ ‎‏می بایست روی کاغذ باطله می نوشتی». ‏‎[79]‎

کاغذ پاکت نامه را دور نمی ریختند

‏امام از هر چیز به اندازه حداکثر استفاده اقتصادی می کردند، از قلم حداکثر‏‎ ‎‏استفاده را می کردند. همانطور که حضرت علی(ع) فرموده اند که سر قلم را نازک‏‎ ‎‏بگیرید و خط ها را نزدیک بهم بنویسید. ایشان در زندگی خود این مطلب را پیاده کرده‏‎ ‎‏بودند، مثلاً آنچه از نامه ها که برای ایشان می رسید، چون معمولاً از کاغذهای پستی‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 107

‏استفاده شده بود، و مقداری از آن در حد دو صفحه یا بیشتر مفید بود و روی پاکت، به‏‎ ‎‏غیر از آدرس و عنوان، جای سفید زیادی بود، از تمام این کاغذها و حتی پاکتها‏‎ ‎‏استفاده می کردند و یادداشت های مقدمتاً علمی خودشان را روی آنها می نوشتند!‏‎ ‎‏اینقدر توجه به مسایل اقتصادی داشتند که بعضی از آقایان آن نوشته ها را هنوز دارند. ‏‎[80]‎

چون کاری نداشتم چراغ را خاموش کردم

‏آقای شیخ محمد فرقانی که از جمله ملازمین امام در غیاب آقای حاج شیخ‏‎ ‎‏عبدالعلی قرهی بود در نجف برایم نقل کرد، زمانی که آقای شیخ عبدالعلی به ایران‏‎ ‎‏رفته بود و من افتخار ملازمت امام را داشتم، امام به من توصیه فرموده بود که چنانچه‏‎ ‎‏کسی با من بعد از نماز مغرب و عشا کار ضروری دارد می توانی او را قبل از آمدنم به‏‎ ‎‏بیرونی هدایت کنی. اتفاقاً یک شب بعد از مراجعت امام از نماز جماعت در بیرونی‏‎ ‎‏نشسته بودم که کسی آمد و کار فوری با آقا داشت. من طبق دستور قبلی به اندرون رفتم،‏‎ ‎‏چون اطاق آقا را تاریک دیدم برگشتم. ولی هنوز چند گامی برنداشته بودم که امام مرا‏‎ ‎‏مورد خطاب قرار داده فرمودند: «کاری داری؟» عرض کردم بلی، ولی چون چراغ اتاق را‏‎ ‎‏خاموش دیدم خیال کردم حضرتعالی در خواب هستید و یا در حال استراحت‏‎ ‎‏می باشید. امام در پاسخ فرمودند: «خیر چون کاری نداشتم چراغ اطاق را خاموش‏‎ ‎‏کردم». ‏‎[81]‎

باقیمانده آب را نمی ریختند

‏امام خیلی مقید بودند که اسراف نشود. یعنی چراغ اتاق مطالعه شان را‏‎ ‎‏نمی گذاشتند در غیر وقت مطالعه روشن باشد. چراغ راهرو را روشن نمی کردند.‏‎ ‎‏می گفتند: از آن طرف نمی توانم خاموشش کنم روشن می ماند. یک دستمال کاغذی را‏‎ ‎‏دو قسمت می کردند و به صورت نصفه استفاده می نمودند. یک لیوان آب را صبح‏‎ ‎‏می گذاشتند و تا شب از آب همان لیوان استفاده می کردند. یعنی باقیمانده آب لیوان را‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 108

‏دور نمی ریختند، می گفتند: اسراف است. یک چیزی روی آن می گذاشتند و تا شب‏‎ ‎‏آب لیوان را می خوردند. ‏‎[82]‎

اتاق باید پرنور باشد

‏امام معتقدند اتاق باید پرنور باشد، البته هر وقت از اتاق بیرون می روند چراغها را‏‎ ‎‏خاموش می کنند. ‏‎[83]‎

از تلفنهای دفتر استفاده شخصی نکنید

‏امام از یک زندگی بسیار ساده برخوردار هستند، آن گونه که افراد معمولی جامعه‏‎ ‎‏زندگی می کنند. ایشان با اینکه همیشه مبلغ زیادی از وجوهات اسلامی در اختیارشان‏‎ ‎‏هست اما دقت بسیار زیادی روی موارد مصرف آن می نمایند. بارها امام به افرادی که در‏‎ ‎‏دفتر هستند، به طور خیلی جدی اخطار فرموده اند که راضی نیستم از تلفنهای دفتر برای‏‎ ‎‏کارهای شخصی تان استفاده کنید؛ به همین جهت هم ما معمولاً برای کارهای شخصی‏‎ ‎‏از تلفنهای عمومی و بیرون استفاده می کنیم. ‏

‏در منزل امام حتی یک چراغ اضافه، روشن نمی ماند. بعضی مواقع امام، وقتی که‏‎ ‎‏ مشغول ملاقات با شخصیتها و افراد بوده اند، به طور اتفاقی متوجه شده اند که مثلاً‏‎ ‎‏چراغ دستشویی بی جهت روشن است، بدون آنکه به دیگران امر کنند، خودشان بلند‏‎ ‎‏شده اند و آن را خاموش کرده اند. و یا در موقع وضو، یک قطره آب اضافه مصرف‏‎ ‎‏نمی کنند و حتی فاصلۀ بین مسح و شستشوی دست راست و چپ، شیر آب را می بندند.‏‎ ‎‏امام در مورد جلوگیری از اسراف، و برای صرفه جویی در دخل و خرج و دقت در‏‎ ‎‏مصارف، مرتب از طریق آقای صانعی به اعضای دفتر تذکر می دهند و گاهی حتی‏‎ ‎‏سؤال می فرمایند که چرا مثلاً برای فلان مسأله خرج زیاد شده است، مواظب‏‎ ‎‏باشید. ‏‎[84]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 109

چراغ را خاموش کنید

‏سال 58 بر اثر کثرت جمعیت دیدارکننده امام ناچار شدند که به بالای بام تشریف‏‎ ‎‏ببرند و جواب احساسات مردم را بدهند، یک بار هنگامی که خواستند پایین بیایند،‏‎ ‎‏چشمشان به حیاط دفتر افتاد که یکی از لامپهای آن در روز روشن بود، فوراً به وسیلۀ یک‏‎ ‎‏نفر پیغام دادند که یک چراغ در حیاط روشن است، خاموشش کنید. ‏‎[85]‎

چرا چراغ را روشن گذاشتید؟

‏امام همیشه مقید بودند که نمازها را به جماعت بخوانند و لذا ظهرها و شبها در‏‎ ‎‏جماعت فیضیه شرکت می کردند. یکی از روزها که برای نماز تشریف آورده بودند چون‏‎ ‎‏وقت نماز نرسیده بود در یکی از حجره ها جلوس فرمودند. یکی از طلاب در حالی که‏‎ ‎‏چراغ اتاق را روشن گذاشته بود از اطاق بیرون آمد که در خدمت امام باشد. امام به او‏‎ ‎‏ فرمودند: «چرا چراغ برق را روشن گذاشتید؟» یکی از آقایان گفت: «می گویند در‏‎ ‎‏روشنی اسراف نیست.» امام پاسخ دادند: «بیخود می گویند!» ‏‎[86]‎

چرا دیشب چراغ روشن بود؟

‏در نجف گاهی امام شبها از اندرونی بیرون می آمدند و اگر چراغی روشن مانده‏‎ ‎‏بود خاموش می کردند و فردا توبیخ می کردند که چرا شما دیشب چراغ را روشن‏‎ ‎‏گذاشتید. ‏‎[87]‎

مکرراً می دیدم

‏در اتاق کار امام یک مهتابی روشن بود که هنگام مطالعه یا نوشتن چون این نور‏‎ ‎‏کافی نبود یک لامپ دیگر هم روشن می کردیم. مکرراً می دیدم که امام از اتاقشان به‏‎ ‎‏ طرف اندرونی می رفتند ولی چند لحظه بعد از میانه راه برگشته لامپ مهتابی را خاموش‏‎ ‎‏کرده مجدداً به طرف اندرونی می رفتند. با اینکه امام در آن موارد معمولاً بیش از چند‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 110

‏دقیقه در اندرونی نمی ماندند و دوباره به همین اتاق برمی گشتند. ‏‎[88]‎

بروند جای دیگر نماز بخوانند

‏امام در نجف، در مسجد شیخ انصاری نماز می خواندند. هوا گرم بود، به امام‏‎ ‎‏گفتند یک پنکه لازم است برای آنجا بخریم. امام فرمودند: «نه» گفتند چون هوا گرم‏‎ ‎‏است اینها که می آیند نماز بخوانند گرمشان می شود. امام فرمودند: «بروند یک جای‏‎ ‎‏دیگر نماز بخوانند!» مرحوم شهید آیت الله مدنی که ملازم نماز ایشان و از اعوان و‏‎ ‎‏انصار بسیار قدرتمند و با تقوای امام در نجف اشرف بود، گفت: من می روم و از خانه‏‎ ‎‏خودمان یک پنکه می آورم. رفتند و آوردند که در نماز از آن استفاده می کردیم. بعد امام‏‎ ‎‏اجازه دادند که یک پنکه بخرند. ‏‎[89]‎

هر دیدنی دیدن ندارد

‏سال 1338 بود که حضرت امام مریض شدند و به پزشکان قم مراجعه کردند، آنها‏‎ ‎‏کسالت ایشان را تشخیص نداده و پیشنهاد کردند که در منطقه ای خوش آب و هوا‏‎ ‎‏استراحت کنید شاید بر اثر بحث و درس زیاد عارضه ای برای شما پیش آمده باشد.‏‎ ‎‏عده ای از شاگردان پیشنهاد کرج را دادند تا امام تابستان را در آنجا بگذرانند و از‏‎ ‎‏امکانات پزشکی تهران هم استفاده کنند. امام رفتند و منزلی مهیا شد. پس از چند روز‏‎ ‎‏استراحت امام به پزشک مراجعه کردند و معلوم شد که ایشان به تب مالت دچار‏‎ ‎‏شده اند. نکته جالب این بود که امام در مدت مراجعه به پزشک فاصله تهران و کرج را با‏‎ ‎‏ماشین عمومی طی می کردند، در صورتی که علاقه مندان ایشان که ماشین داشتند اصرار‏‎ ‎‏داشتند امام را با وسیله نقلیه خود ببرند ولی آقا موافقت نمی کردند. عده ای از دوستان‏‎ ‎‏برای رفع خستگی امام چند مرتبه پیشنهاد دادند که از سد کرج دیدن نمایند و عرض‏‎ ‎‏می کردند که سد کرج دیدنی است ولی امام می فرمودند: «هر دیدنی که دیدن ندارد!» ‏‎[90]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 111

امام در نجف ماشین نداشتند

‏امام در نجف پیاده رفت و آمد می کردند و علی رغم اصرار و فشار همه جانبه‏‎ ‎‏دوستان و ارادتمندان از گرفتن اتومبیل و رفت و آمد با ماشین خودداری می کردند، با‏‎ ‎‏اینکه بسیاری از فداییان راه ایشان در کویت و جاهای دیگر حاضر بودند با دل و جان‏‎ ‎‏از غیر وجوهات شرعیه ماشینی به ایشان هدیه نمایند ولی امام قبول نکردند. ‏‎[91]‎

این دستمال هنوز جای مصرف دارد

‏روزی امام فرمودند: «عینک مرا بدهید می خواهم مطالعه کنم.» وقتی عینک ایشان‏‎ ‎‏را از روی میز برداشتم دیدم مقداری گرد و غبار روی شیشه های آن نشسته است. یک‏‎ ‎‏دستمال از جعبه دستمال کاغذی روی میز برداشته و عینک را تمیز کردم و به امام دادم.‏‎ ‎‏ایشان عینک را به چشمشان زدند. من بی توجه قصد داشتم آن دستمال را مچاله کرده و‏‎ ‎‏دور بیندازم که امام متوجه شدند و فرمودند: «آقای انصاری، اگر شما برای آن دستمال‏‎ ‎‏مورد مصرف ندارید، به من بدهید، این دستمال هنوز جای مصرف دارد و نباید دور‏‎ ‎‏انداخته شود.» به نظر من ایشان دایم المراقبه بودند که مبادا مسؤولیتی که داشتند سبب‏‎ ‎‏بسط و توسعه در زندگیشان شود و اقدامی انجام دهند که تشریفات تلقی شود. ‏‎[92]‎

دستمال کاغذی را چهار قسمت می کردند 

‏آبی که امام میل می کنند حتماً روی ظرف آن یک چیزی می گذارند و اضافه را دور‏‎ ‎‏نمی ریزند. برای استفادۀ دستمال کاغذی اول دو ورق نازک آن را باز می کنند، بعد آن را‏‎ ‎‏چهار قسمت می کنند و هر کدام از این قسمتها را چهار لا می کنند. اگر مثلاً‏‎ ‎‏می خواهند یک چربی را پاک بکنند از همان چهارتا استفاده می کنند، اما اگر به آن‏‎ ‎‏صورت نیست آن را هم یا نصف می کنند یا چهار قسمت می کنند؛ یعنی بستگی دارد به‏‎ ‎‏آن مقداری که می خواهند از این کاغذ استفاده کنند. ‏‎[93]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 112

لامپهای اضافی را خاموش کنید

‏اگر یک لیوان آب برای امام می آوردیم و مقداری از آن را می نوشیدند، بقیۀ آن را که‏‎ ‎‏شاید ساعتها در کنار ایشان باقی می ماند، بعداً مورد استفاده قرار می دادند.‏‎ ‎‏ صرفه جویی امام در هنگام وضو گرفتن نیز از دیگر موارد است که در این هنگام هیچ گاه‏‎ ‎‏بیش از یک مشت آب برای دست و یا صورت بر نمی داشتند و همیشه با دست دیگر‏‎ ‎‏ شیر آب را کنترل می کردند. در هنگام شب نیز در مورد مصرف برق همیشه متذکر‏‎ ‎‏ می شدند که لامپهای اضافی را خاموش نمایید. مدتی که امام دچار کسالت جسمی‏‎ ‎‏شده بودند و ما مسؤولیت خاموش نمودن چراغهای راهرو را به عهده داشتیم، همیشه‏‎ ‎‏ می گفتند که چراغهای اضافی را خاموش نمایید و اگر از لامپ با مصرف بالایی‏‎ ‎‏استفاده می شد، تأکید می کردند که لامپ ضعیف تر و کم نورتری به جای آن قرار‏‎ ‎‏دهیم. ‏‎[94]‎

چیزی در دهانه لیوان می گذارم

‏یک روز رفته بودم که خدمت امام مشرف بشوم، داخل دفتر نشسته بودیم با حاج‏‎ ‎‏احمد آقا صحبت می کردیم. ایشان این مطلب را به من گفتند. امام لیوان آب را که یک‏‎ ‎‏مقدار آن را تناول می فرمایند، بقیه را چیزی می گذارند روی لیوان آب و دفعه دیگر‏‎ ‎‏ می خورند و چندین بار هم به ایشان گفتیم که ممکن است میکربی وارد لیوان شود،‏‎ ‎‏می فرمودند نه، من چیزی در دهانه لیوان می گذارم و میکربی و یا چیزی وارد آن‏‎ ‎‏نمی شود. ‏‎[95]‎

این چه برخوردی است؟

‏حاج احمد آقا نقل می کند که گاهی دو دستمال کاغذی را از یک قوطی بیرون‏‎ ‎‏می آوریم، امام ناراحت می شوند و می گویند این چه برخوردی است؟ خودشان وقتی‏‎ ‎‏می خواهند از دستمال استفاده کنند یک دستمال را چهار تکه می کنند و از هر تکه‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 113

‏ جداگانه استفاده می کنند و باز می گفتند که ایشان می گویند: «من اوقاتم تلخ می شود‏‎ ‎‏وقتی که می بینم گزارشهای مختلفی از اطراف می آید، شهربانی، سپاه، ژاندارمری،‏‎ ‎‏وزارت کشور و غیره و همه یک مطلب را روی کاغذ نوشته اند و فرستاده اند، امام‏‎ ‎‏می فرمودند: «این چه وضعی است که در مملکت از کاغذ این جور استفاده‏‎ ‎‏می شود؟» ‏‎[96]‎

دلیلی ندارد اسراف شود

‏در ملاقاتی که با امام داشتیم ایشان ضمن ابراز نگرانی از عدم انسجام نشریات‏‎ ‎‏خبری، فرمودند که بولتنهای متعدد و مختلف به صورت اسراف آمیزی از طرف نهادها و‏‎ ‎‏ ارگانهای مختلف منتشر می شود که بعضاً تکراری است و دلیلی ندارد که چنین‏‎ ‎‏اسرافی انجام گیرد و در این رابطه فرمودند جلسه ای با حضور مسؤولین نهادها و‏‎ ‎‏ ارگانهایی که این بولتنها را منتشر می کنند تشکیل شود تا از چنین اسرافی جلوگیری به‏‎ ‎‏ عمل آید. ‏‎[97]‎

نباید اسراف باشد

‏امام در ملاقاتی که با مسؤولان برگزاری حج داشتند، فرمودند صرفه جویی در حج‏‎ ‎‏به مقدار کافی صورت نمی گیرد و اسراف می شود. سرپرست کاروانها سعی کنند‏‎ ‎‏اسرافی صورت نگیرد، نباید مسألۀ اسراف وجود داشته باشد. ‏‎[98]‎

چرا روغن زیاد مصرف کرده اید

‏دوستان مورد اعتماد من برایم نقل کردند که روزی امام برای گرفتن وضو به حیاط‏‎ ‎‏ می روند، خانمی که برای کمک به امور منزل امام در آنجا کار می کرد، مشغول شستن‏‎ ‎‏ظرف برنج بود، امام متوجه چربی بیش از اندازه ته دیگ می شوند و به آن خانم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 114

‏می گویند: «چرا روغن زیاد مصرف کرده اید؟» وی می گوید من عادت دارم و با روغن‏‎ ‎‏کم نمی توانم برنج طبخ کنم، به خاطر این موضوع امام به او می گویند: «اینها بیت المال‏‎ ‎‏ است و باید به اندازه مصرف شود». ‏‎[99]‎

اینها را نگه دار برای بعد

‏ظهرها که ناهار می آوردم برای امام، اگر از غذایی چیزی می ماند، می گفتند که‏‎ ‎‏اینها خوبه، اینها را نگهدار برای بعد. اینقدر توجه می کردند. ‏‎[100]‎

خودم کشمش همراه دارم

‏امام پس از بازگشت از مرز کویت به هتلی وارد شدند که بسیار مدرن بود. مرکز‏‎ ‎‏خارجیها بود. گارسونهای هتل همه به زبان انگلیسی صحبت می کردند. هنگام شام‏‎ ‎‏شد، آمدند پرسیدند آقا برای شام چه سفارش می دهند؟ امام فرمودند: «نان با قدری‏‎ ‎‏ماست، خودم هم کشمش همراه دارم!» شب که امام خواستند به خاطر گرد و غبار و‏‎ ‎‏خستگی راه به حمام بروند به احمد آقا گفتم بگویید حوله ای فراهم کنند. امام فرمودند:‏‎ ‎‏«لازم نیست، حوله های همین حمام خوب است.» با اینکه عرض کردم چه افرادی در‏‎ ‎‏آن هتل رفت و آمد می کردند. ‏‎[101]‎

فقط نان و پنیر و خربزه

‏بعد از مراجعت امام از کویت به عراق که مسؤولان عراقی امام را در صفوان برای‏‎ ‎‏کسب اجازه از بغداد برای ورود مجدد ایشان نگه داشته بودند دو نفر از همراهان امام به‏‎ ‎‏بهانه گرفتن شام به بصره رفتند و به نجف تلفن زده و قضایا را به اطلاع دوستان‏‎ ‎‏رساندند؛ سپس قدری غذا خریده و بازگشتند. شام عبارت بود از غذای گرم رستوران و‏‎ ‎‏مقداری هم پنیر و خربزه. امام شروع به خوردن نان و پنیر کردند. البته ایشان بعد از‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 115

‏صبحانه دیگر چیزی نخورده بودند، لذا خیلی برای ما ناگوار بود که غذای گرم بخوریم‏‎ ‎‏و امام فقط به نان و پنیر اکتفا کنند. احمد آقا به من گفت: «امام نان و پنیر و خربزه‏‎ ‎‏می خورند». ‏‎[102]‎

یقه عبای امام وصله داشت

‏امام همیشه لباسهایش تمیز بود. لباسهای آخوندی (قبا) چون زیاد پوشیده و شسته‏‎ ‎‏می شود معمولاً یقه اش زود پاره می شود. ما که پای درس امام حاضر می شدیم مشاهده‏‎ ‎‏می کردیم یقه عبای ایشان معمولاً وصله داشت که حاکی از قناعت ایشان بود. ‏‎[103]‎

بدهید وصله کنند

‏الآن هم امام جوراب وصله دار می پوشند. می گویند: «این جوراب را بدهید وصله‏‎ ‎‏کنند.» ‏‎[104]‎

استفاده از رادیو

‏امام دو سه رادیوی کوچک داشتند که حُسن آنها برای ایشان کوچک بودن و قابل‏‎ ‎‏حمل بودنشان بود. ولی بدی آنها این بود که مرتب خراب می شدند و به مرور زمان‏‎ ‎‏ضعیف نیز شده بودند و تقریباً یک روز در میان امام یکی از آنها را می آوردند و‏‎ ‎‏می فرمودند خراب است! چون امام در بسیاری از حالتها و حتی در حال قدم زدن و در‏‎ ‎‏اتاق ملاقات و کار و اتاق زندگیشان از رادیو استفاده می کردند. ‏‎[105]‎

این کار را نمی توانم بکنم

‏در پاییز سال 64 پوست ساق پای امام دچار خشکی و خارش شده بود. یکی از‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 116

‏پزشکان پوست خدمت رسیده و بعد از معاینه و توصیه دارو عرض کرد: «روزی یک یا‏‎ ‎‏دو بار هم پایتان را در شیر قرار بدهید.» با آنکه امام در برخورد با پزشکان و دستورالعمل‏‎ ‎‏ آنان بسیار با ملاطفت و انعطاف پذیر بودند ولی همین که مسأله گذاشتن پا را در شیر‏‎ ‎‏ شنیدند، بشدت برآشفتند و با لحنی تند و خشن و شتابزده فرمودند: «من این کار را‏‎ ‎‏نمی توانم بکنم». ‏‎[106]‎

کمال زهد

‏به خاطر دارم زمانی که حاج آقا مصطفی عروسی کردند، امام به عنوان هدیه‏‎ ‎‏عروسی یک تخته قالی 3×4 نیم دار و کهنه برای ایشان خریدند. ‏‎[107]‎

آقا پول نمی دهد

‏روزی در نجف اشرف مشاهده کردم کف جوراب حاج آقا مصطفی پاره است.‏‎ ‎‏ضمن یک شوخی که با ایشان کردم علت پارگی جوراب را پرسیدم. در جواب گفتند:‏‎ ‎‏ «آقا پول نمی دهد» و من تا آن روز کم و بیش اطلاع داشتم که پدر بزرگوارشان، مانند‏‎ ‎‏سایر طلاب ماهیانه مبلغی به ایشان می دهند که بیشتر از تکافوی مخارج اولیه‏‎ ‎‏زندگی شان را نمی کند. ‏‎[108]‎

بین طبقه ضعیف استحمام می کردند

‏زمانی که امام به حمام تشریف می آوردند، برخلاف وضع خاص آن زمان که‏‎ ‎‏حمامی ها مکانهایی را با توجه به سطح طبقاتی برای مردم در نظر گرفته بودند، در بین‏‎ ‎‏طبقه ضعیف و قشر پایین استحمام می کردند. ‏‎[109]‎

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 117

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 118

  • . آیت الله جعفر سبحانی – پا به پای آفتاب – ج 3 - ص 213.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمد ابراهیم انصاری اراکی. پا به پای آفتاب – ج 2 – ص 277.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . عیسی جعفری، مصاحبه مؤلف.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . فریده مصطفوی، پا به پای آفتاب، ج 1، ص 167 (جدید).
  • و 2. حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان، آیینه حسن، ص 96 و 98.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . مصطفی کفاش زاده، مصاحبه مؤلف.
  • . عاطفه اشراقی، زن روز، ش 1267، ص 49.
  • . آیت الله حسن صانعی – روزنامه جمهوری اسلامی – 18 / 3 / 73.
  • . دکتر حسن عارفی، طبیب دلها، ص 239.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، آیینه حسن، ص 148.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، همان، ص 147.
  • . آیت الله حسن صانعی -  روزنامه جمهوری اسلامی – 18 / 3 / 73.
  • . مصطفی کفاش زاده، آیینه حسن، ص 166.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . آیت الله خاتم یزدی، آیینه حسن، ص 87.
  • . حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام، ج 1، ص 23.
  • . حجة الاسلام والمسلمین تهرانی (کرباسچی)، آیینه حسن، ص 164.
  • . حجة الاسلام والسلمین تهرانی (کرباسچی)، آیینه حسن، ص 162.
  • . حجةالاسلام والمسلمین فرقانی، آیینه حسن، ص 147.
  • . حجةالاسلام والمسلمین فرقانی، همان، ص 150.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان.
  • . زهرا مصطفوی، آیینه حسن، ص 175.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رسولی محلاتی – حوزه – ش 37 و 38، ص 65.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان، در سایه آفتاب، ص 72.
  • . تیموری، از محافظین بیت امام، در رثای نور، ص 63.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان، پیشین، ص 73.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان، پیشین، ص 174.
  • . آیت الله مسعودی خمینی – آیینه حسن، ص 173.
  • . حجةالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – روزنامه رسالت – 9 / 3 / 72، ص 5.
  • . حجةالاسلام والمسلمین ناصری –  در رثای نور، ص 13.
  • . آیت الله حسن صانعی – روزنامه جمهوری اسلامی – 18 / 3 / 73.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، آیینه حسن، ص 152.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)، ج 1، ص 118.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، آیینه حسن، ص 149.
  • . آیت الله علی اکبر مسعودی – پا به پای آفتاب – ج 4 – ص 157.
  • . حجة الاسلام والمسلمین محمد صادق تهرانی (کرباسچی)، پا به پای آفتاب، ج 5، ص 155.
  • . حجة الاسلام والمسلمین فرقانی، آیینه حسن، ص 152.
  • . آیت الله علی اکبر مسعودی – پا به پای آفتاب – ج 4 ـ ص 158.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی – آیینه حسن، ص 101 و 102.
  • . همان سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)، ج 1، ص 35.
  • . حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان – مأخذ پیشین – ج 5، ص 61 و 62.
  • . حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – روزنامه رسالت 9 / 3 / 72، ص 5.
  • . آیت الله خاتم یزدی – پاسدار اسلام – ش 17، ص 26.
  • . فریده مصطفوی – پا به پای آفتاب، ج 1، ص 167.
  • . جواد مقصودی – زن روز – ش 904، ص 11.
  • . سید رحیم میریان، مصاحبه مؤلف.
  • . نور علم – دوره 3 – ش 7، ص 113.
  • . خبرنگار یک روزنامه فرانسوی – اطلاعات هفتگی – ش 1924، ص 5.
  • . مالارد خبرنگار فرانسوی. احتمالاً این زن، خانم دباغ بوده است که امور داخلی منزل امام را در پاریس بر عهده داشت،  آیینه حسن، ص 170.
  • . مرضیه حدیده چی، همان، ص 84.
  • . مرضیه حدیده چی (دبّاغ) – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4، ص 53.
  • . همان، ص 59 و 60.
  • . زهرا مصطفوی – آیینه حسن، ص 174.
  •  و 2. زهرا مصطفوی، همان.
  • و 2. حجةالاسلام والمسلمین قرهی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی(س)، ج 1، ص 14 و 15.
  • . حجةالاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی ـ پاسدار انقلاب، سال اول، ش 9، ص 35.  
  • . آیت الله خانم یزدی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2، ص 146 و 147.
  • . دکتر حسن حبیبی – روزنامه اطلاعات – 18 / 11 / 60، ویژه نامه دهه فجر، ص 3.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی - روزنامه جمهوری اسلامی – 26 / 4 / 68، ش 2934، ص 10.
  • . حجةالاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری – روزنامه کیهان – 11 / 11 / 73.
  • . مصطفی کفاش زاده، آیینه حسن، ص 167.
  • . سیدرحیم میریان، آیینه حسن، ص 190.
  • . ربابه بافقی – سروش – ش 476، ص 23.
  • . حجةالاسلام والمسلمین موسوی خوئینی ها – حوزه – ش 38 و 37، ص 79.
  • . مصطفی کفاش زاده، آیینه حسن، ص 166.
  • . سید رحیم میریان، همان، ص 190.
  • . حجة الاسلام مسیح بروجردی، حضور – ش 1، ص 37.
  • . آیت الله قدیری – آیینه حسن، ص 153.
  • . مرضیه حدیده چی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 4، ص 60 و 61.
  • . دکتر حسن عارفی، طبیب دلها، ص 239.
  • . حجةالاسلام والمسلمین ناصری – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 4، ص 133 و 134.
  • . سید عمادالدین طباطبایی، آیینه حسن، ص 124.
  • . حجةالاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی – سرگذشتهای ویژه از  زندگی امام خمینی – ج 6، ص 151.
  • .  آیت الله حسن صانعی – روزنامه جمهوری اسلامی – 18 / 3 / 73.
  • . آیت الله سید مجتبی رودباری – ماهنامه 15 خرداد – ش 5 و 6، ص 60.
  • . مرضیه حدیده چی، (دباغ) - زن روز، ش 956، ص 53.
  • . زهرا مصطفوی، مصاحبه مؤلف.
  • . حجةالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی -  پیام انقلاب – ش 52، ص 25.
  • . و 2. آیت الله توسّلی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 2، ص 26.
  • . حجةالاسلام والمسلمین ناصری – مآخذ پیشین – ج 4، ص 134.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان – مأخذ پیشین – ج 5، ص 83.
  • .  حجةالاسلام والمسلمین محمد سجادی اصفهانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 6، ص 89.
  • . محمد فاضلی اشتهاردی – مأخذ پیشین، ج 5، ص 95 و 96.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی – سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج 1، ص 118.
  • .  حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی – روزنامه رسالت – 9 / 3 / 72، آیینه حسن، ص 175.
  • . زهرا مصطفوی، مصاحبه مؤلف.
  • . خادم – از محافظین بیت امام – در رثای نور، ص 65.
  • . آیت الله امامی کاشانی – روزنامه اطلاعات – 1 / 5 / 62.
  • . حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی – روزنامه اطلاعات – 14 / 12 / 61.
  • . کمال خرازی – روزنامۀ اطلاعات – 23 / 3 / 62.
  • . حجةالاسلام والمسلمین امام جمارانی – روزنامه کیهان -  4 / 5 / 60.
  • . آیت الله حسین نوری همدانی، آیینه حسن، ص 197.
  • . ربابه بافقی – سروش – ش 476، ص 23.
  • . حجة الاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی – حوزه – ش 45، ص 82.
  • . حجةالاسلام والمسلمین سیدمحمدرضا مهری – پاسدار اسلام – ش 10، ص 51.
  • . آیت الله بنی فضل – ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی – خرداد 70، ص 42.
  • . زهرا مصطفوی، آیینه حسن، ص 174.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان، در سایه آفتاب، ص 191.
  • . حجةالاسلام والمسلمین رحیمیان، در سایه آفتاب – ص 88.
  • . آیت الله خلخالی – روزنامه جمهوری اسلامی -  27 / 7 / 71، ش 3875، ص 12.
  • . حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی – روزنامه اطلاعات – 1 / 8 / 59.
  • . حسین شهرزاد (همسایه امام در قم) – مجله شاهد – ش 186، ص 6.