فصل سوم: قناعت و زهد
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 75
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 76 چیزی بر اموال خود نیفزودند
ما در تمام طول عمر امام شاهد بودیم که ایشان چیزی بر اموال خود نیفزودند. تنها ملک مختصری از پدر بزرگشان مانده بود که مزروعی بود. درآمدی که از همان زمین به دست می آمد، خرج می کردند.
زاهد بودن طلبه از نظر امام به این معنی نبود که طلبه لباس ژنده ای بپوشد و خوار شود و یا علامت گدایی در لباسش باشد. امام معتقد بودند که طلبه در عین حال که باید لباس متناسب بپوشد، باید قلب خود را نیز آماده کند و می فرمودند عمران و آبادی قلب با معنویت و توجه به خداست.
پنکه سقفی کهنه ای که به زحمت می چرخید
سالی که امام از ترکیه به نجف تشریف آوردند، بنده در عراق بودم. در آنجا منزل کوچکی برای امام اجاره کرده بودند. ایشان تابستانها در حیاط بیرونی می نشستند و ما صبحها در محضرشان کسب فیض می کردیم و شبها هم در حیاط بیرونی سؤالات درسی را از محضرشان می پرسیدیم. آن حیاط خیلی کوچک بود و هرچه به امام عرض کردند: «اجازه بدهید در حیاط منزل کولر بگذاریم» ایشان مخالفت می فرمودند.
باید عرض کنم که در حیاط منزل امام، در آن موقع یک پنکۀ سقفی کهنه وجود داشت که به زحمت می چرخید و ایشان آن سال را با هوای گرم نجف و بدون کولر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 77 گذراندند.
خرج این روش کمتر نیست؟
یک روز آقای نوری (شیخ عبدالله نوری) در بیمارستان قلب شهید رجائی خاطره ای از قناعت امام در زندگی تعریف می کرد. ایشان می گفت: قبل از سال 42 بود که پله های جلوی ایوان منزل امام ساییده شده بود. بنّایی آوردند که آنها را تعویض کند. بنّا گفت این تعداد موزاییک و ماسه و سیمان می خواهد و این قدر هم خرج دارد. امام به او فرمودند: «نمی شود کاری کرد که خرجش کمتر بشود؟» بنّا هم گفت: «نه، این کمترین خرجی است که من پیشنهاد کرده ام».
امام به او فرمودند: «پس من یک راهی پیش پای شما می گذارم تا خرج کمتر بشود» بنّا گفت: «بفرمایید!» آقا فرمودند: «آجرها را بردارید و زیرش را ملات بریزید و بعد آجرها را از طرفی که ساییده نشده مجدداً کار بگذارید.» بعد با تبسم گفتند: «این روش خرجش کمتر نیست؟» بنّا گفت: «بله، آقا من اصلاً فکرش را هم نکرده بودم».
اینها را نگذارید خراب شوند
در منزل امام درخت توتی وجود داشت. توت زیادی می آورد که معمولاً به زمین ریخته شده و از بین می رفتند. امام می فرمودند: «اینها را نگذارید خراب بشوند، جمع کنید.» درخت خرمالویی هم بود که آقا می فرمودند: «از خرمالوهایی که می چینید به باغبانها هم بدهید».
به پسرت بگو اینکار را نکند
پدر آقای دکتر منافی دندانپزشک بود، یک روز برای معاینه دندانهای امام به بیت آمده بود. پسر آقای منافی هم همراه او بود. همین طور که مشغول معاینه بود پسر آقای
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 78 منافی از یک جعبه دستمال کاغذی که در اتاق امام بود چندتا چندتا دستمال در می آورد به دکتر می داد که روی دندانهای امام می گذاشت. امام به او اشاره کرد که یکی یکی مصرف کن گفت چشم. فردای آن روز که باز معاینه ادامه پیدا کرد پسر آقای منافی مثل اینکه تذکر امام یادش رفت دوباره شروع کرد دسته دسته دستمال کاغذی را در آورد. تا این کار را کرد امام با ناراحتی به دکتر فرمود: «به پسرت بگو این کار را نکند و کمتر مصرف کند».
باید رعایت کنید
یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم. داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند. شاید کسی باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند. به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی این گونه است، پس ما همه جهنمی هستیم! چون ما واقعاً این رعایتها را بخصوص در مورد دستمال کاغذی نمی کنیم. آقا فرمودند: «شما این طور نباشید، ولی باید رعایت کنید.»
هیچ کس مثل امام از دنیا دوری نگرفت
با اینکه به طور قطع و یقین خصوصاً پس از انقلاب برای هیچ مرجعی سیل وجوهات و خیرات و نذورات و هبه ها و هدیه های شخصی به اندازه امام سرازیر نمی شد اما این کثرت و فراوانی در زندگی امام حتی در امور مربوط به زندگی شخصی و خصوصی ایشان هیچ تفاوت و تغییری را پدید نیاورد که باعث شود با مصرف زیادتر و هزینۀ بیشتر از روال زندگی زاهدانه و علی گونۀ خودشان فاصله بگیرند. در حقیقت می توانم بگویم برای هیچ کس مثل امام شهرت، ریاست، دنیا و متاع آن روی نیاورد و
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 79 هیچ کس هم مانند امام از این مناصب دوری و فاصله نگرفت.
خودشان برمی خاستند
امام در مصرف برق بسیار صرفه جویی می کردند. در اتاق اندرونی که محل استراحت و مطالعه ایشان بود سه لامپ وجود داشت؛ یک لامپ مهتابی یک لامپ صد و یک چراغ بسیار کوچک 15 ولت.
وقتی امام قرآن تلاوت می کردند یا گزارشات مختلف را مطالعه می کردند دو چراغ مهتابی و صد ولت روشن بود ولی وقتی که مطالعه و تلاوت ایشان قطع می شد امام علی رغم کهولت سنی که داشتند و برخاستن برایشان مشکل بود، خودشان از جای برمی خاستند و لامپ را خاموش می کردند و فقط از نور مهتابی استفاده می نمودند. آنگاه که به نماز می ایستادند نیازی به مهتابی هم احساس نمی کردند و فقط چراغ کوچک را در حدی که نور ضعیفی در اتاق باشد روشن نگه می داشتند.
نهایت صرفه جویی را داشتند
امام در مصرف برق نهایت صرفه جویی را داشتند؛ مثلاً وقتی که می خواستند نماز شب بخوانند یک لامپ 25 در اتاقشان روشن بود ولی وقتی می خواستند مطالعه کنند از لامپ 200 استفاده می کردند.
منزل من و اسراف؟
یک روز پیش از ظهر آقا زنگ زدند. خدمت ایشان رفتم، فرمودند: «چراغ داخل حیاط روشن است، آن را خاموش کن.» گفتم چشم. چند روز بعد که باز چراغ روشن مانده بود امام مجدداً زنگ زدند. خدمتشان که رفتم فرمودند: «اگر برای شما مشکل است چراغ را روشن کنید کلید آن را در اتاق من بگذارید من خودم شبها روشن می کنم و روزها خاموش می کنم.» گفتم نه آقا مشکل نیست. تا مدتی حواسم را جمع می کردم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 80 که مبادا چراغ در روز روشن بماند. یک روز صبح که امام روی صندلی نشسته و برنامه دست بوسی داشتند. چراغ دفتر آقای رسولی روشن بود و یک چراغ هم پشت حیاط منزل امام، اطراف منزل حاج احمد آقا، روشن بود. امام به من که کنار ایشان ایستاده بودم فرمودند که بیا جلو، نزدیک ایشان که رسیدم با عصبانیت به من فرمودند: «در منزل من و فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من که مثل بید می لرزیدم عرض کردم آقا چه شده؟ فرمودند: «چند مرتبه باید بگویم این چراغها را خاموش کنید مگر شما نمی دانید که اسراف حرام است؟»
مبادا لحظه ای برق اضافه مصرف شود
وقتی نیمه شبها امام برای نماز شب بلند می شدند تا می خواستند از اتاق برای وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ کوچک داخل اتاق را که روشن بود خاموش می کردند و بعد چراغ بیرون را روشن می کردند و موقع برگشتن هم عکس این کار را می کردند که مبادا یک لحظه برق اضافه ای مصرف شود. ایشان حاضر نبودند حتی برای یک لحظه دو چراغ با هم روشن باشد.
به حد احتیاج چراغ روشن باشد
امام همیشه می فرمودند که تلفن برای کارهای ضروری است، و از تلفن کردن برای کارهای غیرضروری خودداری کنید. همیشه به حد احتیاج چراغ منزل را روشن نگه دارید.
امام خودشان در تاریکی به نماز می ایستادند. اگر چراغی اضافی روشن بود به شدت ناراحت می شدند، گویی عذاب گناهان را به چشم خویش می دیدند.
چراغ دیروز هم روشن بوده، چرا؟
روزها امام در یک ساعت ملاقات داشتند، و عده ای برای دستبوسی و یا اجرای
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 81 صیغۀ عقد می آمدند، امام ایجاب را می خواندند، و بنده هم طرف قبول بودم. یک روز امام فرمودند: «در حیاط دفتر، چراغ ایوان روشن است، دیروز هم روشن بوده است چرا؟»
اگر امام ده مرتبه از اتاق خارج می شدند، حتی برای دو دقیقه هم که شده هربار چراغ را خاموش می کردند.
اولین چیزی که به ما می گفتند
وقتی امام در بیمارستان قلب بستری بودند صبح که از خواب بلند می شدند اولین چیزی که به ما می گفتند این بود که چراغ خواب کوچکی را که شبها در اطاق ایشان روشن بود خاموش بکنیم.
چرا صد فلس پنیر خریدی؟
یک روز کارگر منزل امام در نجف که از یک مغازه معینی همیشه هشتاد فلس پنیر می خرید چون که آن مغازه از آن پنیر نداشت از مغازه دیگری صد فلس پنیر خریده بود. وقتی صورت خرج را آخر روز خدمت امام آوردند که در آن نوشته بود پنیر صد فلس، امام فرمودند: «چرا صد فلس خریدی؟» کارگر گفت: «آقا، شیخ عباس (مغازه دار) پنیر هشتاد فلسی نداشت.» امام فرمودند: «مگر مغازه دیگر نبود که از او بخری؟» ایشان در امور زندگی خیلی به خودشان سخت می گرفتند.
همه دست به یکی کرده اید
یک روز در نجف خانواده شهید آیت الله صدر می خواست به منزل امام بیاید. در اتاق خانمِ امام دو چراغ بود که یکی از آنها سوخته بود. من برای اینکه این سر اتاق تاریک نباشد و از طرفی خانم هم می گفت من چه کار کنم آقا هم اجازه نمی دهد
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 82 چراغها را عوض کنم، تصمیم گرفتم چراغی را که در حیاط بود و نور خوبی داشت درآورده به جای آن لامپ سوخته بگذارم. پلکان را آوردم و لامپ را با نورگیرش درآوردم که نصب کنم، ته لامپ شکست. لامپهای آنجا مثل ایران پیچی نبود بلکه میخ داشت، لذا یک سرپیچ به ده فلس خریدم و به اتاق بردم که نصب کنم. دیدم امام در حالی که جلوی اتاق قدم می زنند فرمودند: «کی اینجاست؟ گفتم: «من هستم». فرمودند: «اینجا چکار می کنی؟» گفتم: «چراغ اتاق خانم روشن نمی شد یک سرپیچ خریدم که روشن بشود.» گفتند: «تو به این چه کار داری؟» گفتم: «این لامپ را جابجا کرده ام که نور مساوی باشد، سرپیچ آن شکست لذا به جای آن یکی دیگر خریدم و نصب کردم.»... بعد به من فرمودند: «بردار ببر، همان چراغها کافی است.» و با ناراحتی ادامه دادند: «تو، مصطفی، خانم، اقلیم (کارگر منزلشان) همه شما دست به یکی کرده اید که مرا به جهنم بفرستید. شما احتیاط نمی کنید.
در صورت خرج زندگیشان دقت می کردند
از سابق امور مالی امام در اختیار بنده بود یعنی وجوهات و حتی امور زندگی شخصی در اختیار من بود. امام هر ماه از پولی که مخصوص به خودشان بود، مثل هدایایی که خدمتشان تقدیم می کردند، و یا نذورات برای ایشان زندگیشان اداره می شد و با اینکه از من در مسایل دیگر حساب نمی کشیدند، ولی من موظف بودم که صورت خرج زندگی شخصی ایشان را بنویسم؛ مثلاً: یک کیلو عدس، نیم کیلو پنیر و... که تمام این صورت خرجها مضبوط است و الآن باید در دفتر باشد.
من هر ماه صورت خرج زندگی شخصی امام را که به هزینه های داخلی زندگی شان مربوط بود، خدمت آقا می دادم و نوعاً امام در این صورت خرج دقتی می کردند با اینکه در مسایل مالی دیگر، نسبت به بنده اینجور دقت را نداشتند. و خلاصه با اینکه «زندگی طلبگی ایشان» به «زعامت عام جهانی» تبدیل شده بود، ولی تحولی در آن دیده نمی شد و کاملاً مقتصدانه بود.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 83 چرا اضافه شده؟
امام تمام مخارج زندگیشان را از آغاز که نوشته و خدمت ایشان عرضه می شد ماهانه کنترل می کردند. یک بار که مخارج راننده را به عرض ایشان رساندیم که ابتدا آقای صانعی خدمت ایشان می بردند. یک ماه پول بنزین اضافه شده بود که در ماههای قبل دویست و پنجاه تا چهارصد تومان می شد و آن ماه هفتصد تومان شده بود امام قبول نکردند که اضافه آن ماه را پرداخت کنند. فرمودند: «چرا اضافه شده مگر ماههای قبل با حالا چه فرقی می کند؟» یکی دو ماه بعد که خدمت ایشان علت زیاد شدن پول بنزین به دلیل سفر خانم به قم یا مورد دیگر توضیح داده شد و برای ایشان مشخص شد که کار واجبی بوده و همینجوری نبوده قبول کردند و دادند.
نیم کیلو سبزی بیشتر احتیاج ندارم
یک روز سیدمرتضی خدمتکار منزل امام که مسؤول خرید مایحتاج منزل بود یک کیلو سبزی خوردن گرفته وارد منزل شد. امام در حیاط قدم می زدند که دیدند سید سبزی خریده به او گفتند: سید این سبزی چقدر است؟ گفت آقا یک کیلو. امام فرمودند: «نیم کیلو سبزی بیشتر احتیاج ندارم یک کیلو زیاد است هر وقت سبزی می گیری نیم کیلو بگیر، حالا هم برو نصفش را بده دفتر و نصفش را بده خانم».
نباید از سهم امام بخریم
تا آنجا که اطلاع دارم هزینه زندگی امام در داخل منزلشان از درآمد ملکی که ارث پدریشان در خمین بود تأمین می شد ولی امور بیرونی و مهمانیهایشان از بیت المال اداره می شد؛ لذا ایشان صرفه جویی می کردند. از جمله امام به سبزی خوردن خیلی علاقه داشتند یک روز به امام عرض کردیم که به ما اجازه بدهید یک کیلو سبزی برای سه روز بخریم و هر روز نخریم. می فرمودند: «خیر معنا ندارد چیزی را که نیاز نداریم از سهم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 84 امام بخریم و ذخیره کنیم».
برو پس بده
روزی مشهدی حسین که خادم منزل امام در نجف بود، به من می گفت: «یک دفعه رفتم مرغ خریدم. وقتی آمدم، آقا مرا دیدند و گفتند چی گرفتی؟ وقتی فهمیدند چه خریده ام، فوراً گفتند برو پس بده، برگردان».
ما از قضایا خیلی تعجب می کردیم. آخر ما که تقصیر نداشتیم. جاهای دیگر و منازل دیگران را هم دیده بودیم و چشمهایمان به جاهای دیگر بود، به همین دلیل تعجب می کردیم و این رفتار امام برای ما تازگی داشت.
من نمی خواهم به جهنم بروم
امام در نجف که بودند چون خرج در نجف زیاد بود به آقای شیخ عبدالعلی قرهی فرموده بودند که ماهی سی دینار خرج منزل آقا مصطفی بکن. با آن وضعیتی که در نجف بود این سی دینار کفاف زندگی ایشان را نمی کرد و خیلی سخت بود آقا مصطفی خدمت آقای (آیت الله) حکیم رفتند و آقای (آیت الله) حکیم اظهار لطف کردند و شش دینار ماهانه قرار شد به مرحوم آقا مصطفی شهریه بدهند. مطلب که به امام رسید ایشان به آقای قرهی فرمودند: «از این ماه به مصطفی ماهی بیست و چهار دینار بدهید.» آقا مصطفی به امام عرض کرد آقا چرا اینطور کردید؟ امام دست در جیبشان کرده و کلیدی را درآوردند و فرمودند: «این کلید صندوق تو برو هرچقدر می خواهی بردار! من نمی خواهم به جهنم بروم تو اگر می خواهی به جهنم بروی، برو»
من گفتم نیم کیلو بخر
در نجف دکتر گفته بود که امام باید جهت تقویت مزاجشان مقداری گلابی میل
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 85 کند. در نجف هم به دلیل جمعیت زیاد میوه کم گیر می آمد. امام به خدمتکار منزل فرمودند برو نیم کیلو بخر. او هم دیده بود که اگر نیم کیلو بخرد ممکن است بعداً نتواند میوه گیر بیاورد لذا یک کیلو خریده بود. امام که از قضیه مطلع شدند به او گفتند: «چرا یک کیلو خریدی؟ من که گفتم نیم کیلو بخر.» او گفت خیلی خوب آقا نیم کیلویش را خودم می خرم ولی بعد پهلوی خودش نگهداشت چند روز بعد که به گلابی نیاز بود دوباره به امام فروخت.
یک کیلو را برگردان
در نجف که بودیم یک روز امام سرما خورده بودند. دکتر آمد و ایشان را معاینه کرد و به من گفت: دو کیلو لیمو برای امام بخرید. من هم رفتم و فراهم کردم. قیمت آن هم ارزان بود، کیلویی پنجاه فلس. وقتی برگشتیم امام فرمودند: «میوه خریدی؟» گفتم: «بله، دو کیلو خریده ام.» فرمودند: «من گفتم یک کیلو» عرض کردم: «آقا شما سرماخوردگیتان طول می کشد، یک کیلو که چیزی نمی شود.» فرمودند: «نخیر، یک کیلو را برگردان.» گفتم: «آقا، من صندوقهای آن بندۀ خدا را به اسم شما به هم ریختم و او هیچ چیزی نگفت حالا اگر برگردانم عصبانی می شود.» فرمودند: «باید برگردانی.» گفتم: «چشم.»
این چراغها چیست که نصب کرده اید؟
در بیرونی منزل امام در نجف نور به قدر کافی نبود. اما نه حاج آقا مصطفی نه سایر اعضای بیت هیچکس حریف آقا نمی شد که لامپ و روشنایی بیرونی را قدری اضافه کنند. می خواستیم چند مهتابی بخریم و نصب کنیم اما امام راضی نمی شدند و حدود دو سال این مطلب طول کشید.
از طرفی در حیاط و بیرونی ایشان یک لامپ صد و بیست بود که هم مصرف آن زیاد بود و هم نور چندانی نداشت و از طرف دیگر قیمت هر عدد مهتابی هم سی الی چهل
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 86 تومان بیشتر نبود، با این همه امام موافقت نمی کردند که چند تایی از آنها خریداری شود.
یک شب که آقا از بیرونی تشریف آوردند که به حرم مشرف شوند خیلی صریح و روشن به ایشان عرض کردم: «حاج آقا، آقایانی که می آیند اینجا و در این بیرونی می نشینند اینها از تاریکی و کمی نور شکایت دارند، بیرونی هم که مال شما نیست مال مردم است، اجازه بفرمایید چند تا شمعه بگیریم که قدری نور بیرونی بیشتر بشود.» (در نجف عربها به مهتابی شمعه می گفتند) امام خیال کردند من می گویم چند تا شمع بخریم فرمودند: «بگیرید.» فردای آن روز برق کش آوردیم و هشت تا مهتابی در بیرونی، حیاط، چایخانه، راه پله و داخل اتاقها نصب کردیم. وقتی امام ساعت 5 / 8 شب وارد بیرونی شدند دیدند وضع بیرونی یک جور دیگر است ما هم داخل حیاط نشسته بودیم که ایشان قدری بنشینند و بعد تشریف ببرند بیرون.
آقا طبق معمول پس از نیم ساعت که در بیرونی نشستند برخاستند. از در که بیرون آمدند به طرف حرم راه افتادند کسی هم جرأت نداشت نزدیک یا پشت سر ایشان راه برود. باید صبر می کردیم ایشان قدری از ما فاصله بگیرند. امام هیچ کس را پشت سرشان راه نمی دادند. قدری که راه رفتند دیدم امام صورت خود را کمی برگرداندند. رفتم جلو فرمودند: «آقای فرقانی» گفتم: «بله؟» گفتند: «چرا نباید به من بگویید؟» گفتم: «عرض کردم، دیشب که خدمت شما گفتم.» گفتند: «دیشب به من چه گفتی؟» گفتم از شما اجازه گرفتم که چند تا شمعه می خواهیم بگیریم. امام گفتند: «اینها را می گویند شمعه؟» گفتم: «بله، عربها به مهتابی شمعه می گویند.» تا این را گفتم فرمودند: «من فکر می کردم که شما می گویید می خواهید شمع بخرید که گفتم مانعی ندارد.»
هیچ اعتنایی نکردند
بریدۀ یکی از جراید آمریکا را برای امام فرستاده بودند که در آن گزارش شده بود که امضای ایشان، به عنوان گرانترین امضاء در یکی از بازارهای بورس به فروش رسیده است این مطلب که به عرض امام رسید هیچ اعتنایی نکردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 87 این لباس هیچ عیبی ندارد
من پیراهنی از امام دیدم که به ایشان گفتم خوب است بدهم روزنامه ها عکس این پیراهن را چاپ کنند؛ این پیراهن ظاهراً آستینش کوتاه بوده، مادرم هم خواسته بود که حرام نشود و در ضمن تکّه لباس را هم از بین نبرند لذا تکّه ای از وسط بازوی آستین را بریده بودند بعد یک تکّه، تقریباً چهار انگشت به جایش دوخته بودند، اما نه رنگش رنگ آن پارچه بود و نه جنسش، لباس نو بود و سفید تترون اما آن پارچه چلوار بود (طبیعتاً رنگ چلوار هم با تترون فرق دارد) یکی دو تکّه از وسط دوخته بودند و خیلی ناهماهنگ بود. من وقتی نگاه کردم به امام گفتم بدهید عکسش را در روزنامه بیندازند که ببینند لباس شما چه جور لباسی است. آقا گفتند: «نه هیچ عیبی ندارد.» گفتم: «من که نمی گویم عیبی دارد. ولی خوب، یک خورده ناهماهنگ است. گفتند: «نه، خیلی خوب است دست به آن نزن بگذار باشد، خیلی خوب است».
همه را به دیگران می دادند
لباسهای امام از یکی دو دست تجاوز نمی کرد با اینکه پارچه ها و لباسهای دوخته و ندوخته زیادی برای ایشان هدیه می آوردند ولی هرچه برای ایشان سوغات یا هدیه می آوردند همه را به دیگران می دادند. در خوراک نیز خیلی اهل قناعت بودند و اقتصادی زندگی می کردند؛ در حالی که همه گونه امکانات برای ایشان فراهم بود.
نزد امام هرگز چیزی اندوخته نشد
با توجه به وفور کثرت نذورات و هدایا و با توجه به قناعت، و صرفه جویی و کم خرجی زندگی امام این نوع اموال نظیر وجوه نقدی – طلا – اشیای نفیس – کتاب – قرآن خطی – تابلوهای هنری نفیس – پارچه و... از سوی مشتاقان و علاقه مندان امام به عنوان نذور و هدیه برای شخص ایشان تقدیم می شد. با اینکه این نوع اموال کاملاً جنبه شخصی داشته و پرداخت کنندگان صرفاً برای شخص ایشان تقدیم می کردند هرگز نزد
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 88 حضرتشان انباشته نشد و چیزی از آن همه را برای خود نیندوختند، تا آنجا که ماترک (اموال باقیمانده) امام بعد از رحلتشان حتی برای دو سه روز پذیرایی از حد معمول گذشته را در دفتر و بیت کفایت نداد.
امام حتی کفن از خود نداشتند
نکته ای که می تواند برای همۀ ما بسیار پندآموز باشد، این است که همان شبی که می خواستند امام را غسل و کفن کنند، دیدند که این رهبر عظیم و بزرگمرد عالم اسلام حتی یک کفن نیز از خود ندارد، و این حاکی از نفس مهذب و خصلتهای پیامبرگونه امام بود.
این همه را می خواهم چه کنم؟
امام از هدایایی نظیر پارچه، عمامه، قبا، عبا، پیراهن، سجاده، مهر، نعلین، جوراب و عرقچین که به خدمتشان تقدیم می شد که گه گاهی یکی از آنها را برحسب نیاز در آن مقطع زمانی برمی داشتند و اگر از یک چیز چند عدد بود می فرمودند: «من این همه را می خواهم چه کنم؟ بدهید به افرادی که نیاز دارند.» مواردی را هم که برمی داشتند و تصور می شد برای خودشان قبول کرده اند، گاهی بعداً معلوم می شد که این طور نبوده و می خواسته اند که خودشان به شخصی مورد نظر بدهند.
بدهید به کسی که استفاده کند
امام هدایای عتیقه و نفیسی از قبیل قرآن خطی را که به ایشان داده می شد می فرمودند بدهید به جایی که بتوانند حفظ کنند. در یک مورد قرآن خطی گرانبهایی را فرمودند که به کتابخانۀ آستان قدس رضوی فرستاده شود. ایشان کتابهایی را که از سوی مؤسسه های انتشاراتی یا از سوی نویسندگان به محضرشان فرستاده می شد جز در چند
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 89 مورد انگشت شمار که کتابهای عرفانی جدیدالطبع بود (که آنها را نزد خودشان نگاه می داشتند) در بقیه موارد بعد از ملاحظه اجمالی می فرمودند: «ببرید بدهید به کسی که از آنها استفاده کند».
مایحتاج امام روزانه تهیه می شد
امام مایحتاج خود را روزانه تهیه می کردند و هرگز حاضر نمی شدند چیزی را که همان روز احتیاج ندارند تهیه فرمایند.
ترس داشتیم مبادا کالایی تهیه کنیم
سطح زندگی امام از نظر تغذیه، اسکان، استفاده از وسایل شخصی و دیگر امور زندگی از افراد طبقه سه جامعه هم پایین تر بود. با اینکه ایشان رهبر یک حکومت بودند و یک شخصیت سیاسی و جهانی داشتند اما حاضر نبودند حتی کوچکترین قدمی در جهت بسط زندگی شخصی شان بردارند. ما همواره در تأمین نیازهای زندگی و برخورد با امام این ترس را داشتیم که مبادا کالایی تهیه کنیم که از نظر قیمت بالای آن بر ما اشکال گرفته و مورد خطاب ایشان واقع شویم. بارها اتفاق می افتاد که امام به جهت برخی از امور از جمله رنگ آمیزی منزلشان، زیادی مصرف آب و برق و استفاده نامناسب از وسایل منزل، ما را مورد ملامت قرار می دادند.
یک کاسه پنیر و یک پاره هندوانه
یک بار که امام در کربلا بودند ما برای کاری به اندرون رفتیم. خادمه ایشان حضور نداشت. من کنجکاو شدم که ببینم در یخچال آقا چه چیز هست. به آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم. دیدم در یخچال تنها یک کاسه پنیر و یک پاره هندوانه است.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 90
اگر غذای دیگری میل داری
یک بار که در نجف نهار و شام منزل امام مهمان بودم، روز بعد که برای ناهار به منزل یکی از دوستان رفتم، امام آن روز سراغ مرا گرفته بودند، فردا به من فرمودند: «اگر شما غذای دیگری میل دارید بگویید درست کنند.»
ایشان با این یک جمله چند چیز به من فهماندند: یکی اینکه دیروز بیرون رفتی و نبودی. دیگر آنکه با بزرگواری فهماندند که غذای اینجا همین است! و سوم اینکه خوب قبلاً اطلاع می دادی که برای ناهار نیستم. بنده عرض کردم منزل یکی از دوستانم رفته بودم، و این مسایل (سادگی بیش از حد غذا) مطرح نبود.
معمولاً با نان و پنیر سر می کردند
امام تمام سالهایی را که در نجف بودند تا آخر اقامتشان روزه می گرفتند. و غذای افطاریشان بسیار ساده بود. خدا شاهد است بنا به توصیه دکتر برای ایشان کباب برگ درست می کردند و آقا قسمت جزیی از آن را به زور اصرار ما می خوردند. ایشان معمولاً با نان و پنیر سر می کردند.
از غذای چرب پرهیز می کردند
امام همواره ساده زندگی می کردند. ساده می پوشیدند و ساده می خوردند. از غذاهای چرب و سنگین پرهیز می کردند. در نجف غذای مورد علاقه ایشان نان و پنیر و مغز گردو بود.
چرا شب برای شام نمی ایستید؟
امام خیلی به دنیا بی اعتنا بودند و از آن به قدر ضرورت استفاده می کردند. با اینکه پول و مخارج زندگی شان اینجور که شنیده ام از سهم امام هم تأمین نمی شد. بعضی از
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 91 مریدهای تهرانی ایشان چون می دانستند که آقا در زندگیشان به خود سخت می گیرد و زیاد احتیاط می کند برای ایشان پول مخصوصی می فرستادند که از آن استفاده کنند، ولی باز امام به قدر ضرورت استفاده می کردند. در نجف اطرافیان ایشان با اهل بیت آقا حدود ده دوازده نفر می شدیم، ولی بیشتر از نیم کیلو و سه ربع کیلو گوشت بیشتر خریداری نمی شد. یک روز در راه حرم آقا به من گفتند: «خانم به من گفته که شما شبها در بیرونی برای شام نمی ایستید و به منزل خودتان می روید، بمانید.» گفتم آقا بیرونی شما که خبری نیست من دارم می میرم الان یک ماه است که به خانه خودم می روم و سر حال آمده ام. امام خندیدند و چیزی نگفتند.
غذای منزل ما همین است
در تمام این مدت که در نجف بودم غذای منزل امام آبگوشت بدون چربی بود. یک کیلو گوشت می گرفتند و خودشان و خانواده و کارکنان و بیرونی و اندرونی همه غذایی را که با آن پخته می شد، می خوردند. تحمل این اوضاع برای من که یک طلبه جوان بودم، سخت بود. روزی به امام عرض کردم: «آقا! خوردن این آبگوشت بدون چربی شما برای من کمی سخت است.» ایشان فرمودند: « منزل ما همین است».
نمی توانم کباب برگ بخورم
یک بار امام در نجف به عارضه کمر درد دچار شدند. دکتر ایشان را معاینه کرد و گفت شما برای تقویت مزاجتان باید کباب برگ میل کنید. امام فرمودند: «خیر لازم نیست.» دکتر ناراحت شد و گفت آقا تشخیص من این است که شما باید کباب بخورید و آن وقت شما می گویید خیر لازم نیست؟ امام ناراحتی دکتر را که دیدند قبول کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 92 خورشت بادمجان بدون گوشت
در نجف مرغ و ماهی به منزل امام راه نداشت، آقا می فرمودند که من مرغ را به صورت زنده و طبیعی آن دوست دارم! در نجف یکی از رسوم قدیم و سنتی مردم این بود که چهارشنبه ها ماهی می خوردند اما امام به اینگونه رسوم کاری نداشتند. غذای مورد علاقه ایشان خورشت بادمجان بدون گوشت بود. غذای امام خیلی ساده بود.
مزاج من برنمی دارد
روزی شنیدم که امام در ماه رمضان، با یک تخم مرغ و یکی دو چایی افطار می کرده اند. به ایشان گفتم: «آقا! می گویند حضرتعالی در اینجا در ماه رمضان غذایی نمی خورید و فقط یک تخم مرغ میل می کنید. خوب آخر چرا چیزی نمی خورید ؟ » از آنجا که من حکم بچۀ ایشان را داشتم، به خود اجازه دادم و اضافه کردم که «شما همه چیز را از حضرت امیر(ع) یاد گرفته بودید الا این غذا خوردن را، اینجا که آمدید از حضرت امیر(ع) این را هم یاد گرفتید که چیزی نخورید!» ایشان فرمودند: «خب دیگر، مزاج من برنمی دارد.» گفتم: «آقا! این آقایان نگرانند که چرا شما چیزی نمی خورید.»
فرمودند که نمی شود، ... من مزاجم این جور است... من نمی توانم.
مانند شما هرچه بود می خورم
در مدت توقف در کربلا در سال 45 ما مهمان امام بودیم و روزهای اول ورود به نجف اشرف نیز اطلاعی از وضع غذا و مسؤولین تهیّه غذا نداشتیم تا اینکه پس از چند روز امام ضمن مسؤولیتهای دیگری که به عهدۀ اینجانب بود مسؤولیت تدارکات خانه را نیز به من محول فرمودند و این بدان جهت بود که از خانواده و نزدیکان ایشان جز مرحوم شهید حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج آقا مصطفی خمینی کسی نزد ایشان نبود. ما که مأمور تهیه و تدارک مایحتاج منزل بودیم، نخست آشپزی کرده و هر روز با خادم خانه برای خرید به بازار «حویش» که نزدیک منزل امام بود می رفتیم و مایحتاج آن
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 93 روز را تهیه نموده و تحویل آشپز می دادیم. روزهای اوّل یکی دوبار از امام پرسیدم ناهار چه می خورید و یا شام چه میل می کنید؟ و آقا هم چیزی می گفتند و ظاهراً بار سوم بود که امام مانند همیشه با همان صراحت و قاطعیت فرمودند: «از این به بعد دیگر راجع به غذا و شام و ناهار از من چیزی نپرسید و هرچه خواستید درست کنید، من هم مانند شما هرچه بود می خورم!» و عملاً نیز تا مدتی که من در خدمت ایشان بودم و حتی قبل از آن و بعد از آن نیز چنانچه کم و بیش اطلاع دارم این شیوه را در زندگی داشته و معمولاً در مورد غذا و کم و کیف آن اظهارنظر نکرده و نمی کنند، اگرچه در مورد نظافت و جهات بهداشتی آن حساسیت خاصی دارند.
زندگی یک طلبه مقتصد را داشتند
سطح زندگی و خوراک امام واقعاً جوری بود که من می توانم به جرأت بگویم زندگی داخلی منزل امام در سطح یک طلبه معمولی مقتصد و حتی پایین تر بود؟ من اطلاع داشتم؛ یعنی جوری نبود که من مطلع نشوم، چون مشهدی حسین خدمتکار منزل امام از من پول می گرفت. بعضی از دکترها که از ایران به نجف می آمدند و به امام ارادت داشتند و ایشان را می شناختند به ما می گفتند برای تقویت مزاج ایشان با توجه به کهولت سنشان غذای مقوی تهیه کنید ولی امام قبول نمی کردند.
بقیه را بده
یک روزی مشهدی حسین پیرمرد وارسته ای که مسؤول خرید منزل امام در نجف و مورد علاقه و اعتماد ایشان بود، نقل می کرد که امام ربع دینار (پنجاه و پنج تومان آن روز) برای خرید به من دادند. وقتی از بازار برگشتم چیزهایی را که خریده بودم به اندرون برده و مراجعت نمودم. هنوز به در خانه نرسیده بودم که صدا زدند: «مشهدی حسین!» برگشتم. فرمودند: «چقدر شد؟» حساب کردم دویست و سی و پنج فلس بود که از ربع دینار که دویست و پنجاه فلس بود پانزده فلس باقی بود. امام فرمودند: «بقیه را بده.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 94 ایشان تا این حد در مصرف دقت می کردند.
یک قرص نان اضافه خریده شده برای چی؟
امام مسؤولین دفترشان را موظف کرده بودند که کارهای عمومی و بیت المال را از امور شخصی زندگی جدا کنند. تمام مخارج زندگی شخصی منزل امام از غیر از سهم امام و بیت المال تأمین می شد، ایشان برای امورات زندگی خویش جدولی تهیّه کرده بودند که مسؤولین دفترشان طبق آن جدول هر روز موظف به ارایه گزارش کلیه خریدها و وسایل شخصی به ایشان بودند.
بارها پیش می آمد که امام ما را می خواستند و به عنوان مثال می فرمودند: «این افزایش ده یا بیست تومانی که در جدول دیده می شود برای چیست؟» یک روز مرا خواستند و فرمودند: «در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف می شود، این جا در جدول و صورتحساب یک قرص نان اضافه خریداری شده برای چیست؟»
هر موقع می خواستیم برای ایشان وسیله ای تهیه کنیم به ما می فرمودند: «هنگام خرید جنس با فروشنده جنس طی کنید که ما حق پس دادن آن جنس را داشته باشیم.» چون بارها اتفاق می افتاد که ما وسیله ای را برای امام می خریدیم و خدمتشان می بردیم و ایشان می فرمودند: «گران قیمت است و ما آن را پس می دادیم».
به اندازه ای که لازم است بگیرید
امام در نجف که بودند نسبت به امور مالی احتیاط فوق العاده ای داشتند؛ مثلاً اگر می خواستند آب لیمو بگیرند، به خدمتکار خود دستور می دادند فقط پنج فلس بگیر (یعنی به اندازۀ یک لیوان) هرچه خدمتکار اصرار می کرد یک شیشه بگیرم می فرمودند: «نه، فعلاً به اندازه ای که لازم است باید بگیرید.» و در خرید سبزی هم بیشتر از چند فلس مصرف نمی کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 95 به اندازه غذا درست کنید
یکی از صفات امام، صرفه جویی در امور زندگی بود و همیشه به ما سفارش می کردند که به اندازه غذا درست کنیم تا اضافه نیاید و در زندگی زیاد مصرف نکنیم. امام همیشه گوشزد می کردند که الان ما در وضعی هستیم که امکان دارد وضع بعضی از خانواده ها به سختی بگذرد.
آب میوه میل نکردند
در ابتدای ورود امام به مدرسه رفاه، ایشان بسیار خسته بودند و در طول راه و پس از بازگشت به ایران لطمه های جسمی دیده بودند. دکتری آنجا بود که برای ایشان آب میوه می آورد ولی امام میل نمی کردند. وقتی دکتر می گفت که خوردن آن برای حال شما ضرورت دارد، گاهی مقداری از آن را میل می کردند.
یکبار ندیدم نوشابه بخورند
در مدت هشت سالی که در محضر امام بودم حتی برای یک بار ندیدم که ایشان در موقع غذا خوردن از نوشابه استفاده کنند.
نان و پنیر و انگور
وقتی خبرنگاری از کبری خانم (خدمتکار منزل امام) پرسید امام غذایشان چیست و شما معمولاً چه غذایی برای ایشان تدارک می بینید؟ پاسخ داد که امام هر روز، ناهار آبگوشت می خورند و شبها نان و پنیر و انگور یا نان و پنیر و خربزه و یک لیوان دوغ.
هفت دقیقه و چهل ثانیه مدت نهار
ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 96 روز ظهر دیگران هم از آن استفاده می کردند، آیت الله خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر، پسر، عروس و نوه هایش بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند. من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببینم، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد.
ماست و پنیر آوردند
من خاطره ای از همسر امام در نوفل لوشاتو هنگام تهیه یکی از مصاحبه هایم با امام دارم. ایشان برای امام ماست و پنیر آوردند و من از او پرسیدم آیا ایشان فقط همین غذا را میل می کنند و او پاسخ داد بله امام هر روز از همین غذای ساده دوبار می خورند.
غذای امام ساده بود
عده ای از ایران برای زیارت امام در دهۀ عاشورا به فرانسه آمده بودند. از آنجا که امام خود ساده می زیستند، اطرافیان ایشان نیز در زندگی خود رعایت سادگی را می کردند. برای مثال غذای آنها در نوفل لوشاتو نان و پنیر و گوجه فرنگی و تخم مرغ و گاهی اوقات هم اشکنه بود.
تخم مرغ سمبل چه چیزی است؟
در پاریس در بیرونی منزل امام غذای بسیار ساده ای که غالباً تخم مرغ و سیب
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 97 زمینی بود به افراد داده می شد. اینقدر این برنامه غذایی ساده و تکراری بود که خبرنگارهای خارجی از ما می پرسیدند مگر تخم مرغ سمبل چه چیز برای شما ایرانی هاست که اینقدر از آن مصرف می کنید؟
شما دو گناه کردید
روزی من در نوفل لوشاتو به علت ارزانی دو کیلو پرتقال خریدم و چون هوا خنک بود فکر کردم تا سه چهار روز پرتقال خواهیم داشت. امام با دیدن پرتقالها فرمودند: «این همه پرتقال برای چیست؟» من برای اینکه کار خودم را توجیه کنم عرض کردم «پرتقال ارزان بود برای چند روز اینقدر خریدم.» ایشان فرمودند: «شما مرتکب دو گناه شدید. یک گناه برای اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر اینکه شاید امروز در نوفل لوشاتو کسانی باشند که تا به حال به علت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن می توانستند تهیه کنند، در حالی که شما این مقدار پرتقال را برای سه چهار روز خریده اید، ببرید مقداری از آن را پس بدهید.» گفتم: «پس دادن آنها ممکن نیست» فرمودند: «باید راهی پیدا کرد.» عرض کردم: «چه کاری می توانم بکنم.» فرمودند: «پرتقالها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا حالا پرتقال نخورده اند شاید از این طریق خداوند از سر گناه شما بگذرد.»
وقتی مادرم صحبت می کند
وقتی که مادرم صحبت می کنند، ما می فهمیم زندگیشان خیلی در فشار گذشته است. چون امام هم مقید بودند و هم خیلی احتیاط کار، حتی شهریه هم نمی گرفتند. مادرم می گوید که قبای آقا را وقتی کهنه و پاره می شد برمی داشتم تکه تکه می کردم و از آن لباس بچه می کردم. یا تمام کتهای شما را از قسمتهای پایین قباها می دوختم، و یا لباستان وقتی خیلی پاره می شد پول می دادم پارچه چیت می خریدم. اینها نشان می دهد که زندگیشان چقدر سخت بوده است. اما امام معتقد بودند که بس است و همین قدر کافی است.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 98 با همین مقدار باید زندگی کنیم
مادرم هم گاهی تعریف می کند از گذشته که حالا می تواند آدم بگوید یک گله است به اینکه چه سختیهایی را تحمل کرده اند. مثالی که دارند اینکه می گفتند جیب قبای آقای تو را از رو نمی گذاشتم چون اگر می گذاشتم بعدها که باید آن را برمی داشتم قسمت پایین آن را کت کنم، این خطی که مال جیب بود می افتاد بالای شانه و اشکال پیدا می کرد به همین جهت من جیب را این جوری درست نمی کردم تا بعد وقتی می خواهم آن را به کت تبدیل کنم مشکلی پیش نیاید. حتی بعد از اینکه این کت پاره می شد این کت را پشت و رو می کردم و کهنه بچه می کردم. خیلی مشکل است اصلاً این برای ما باورکردنی نیست. اما ایشان می گفتند من این کار را می کردم چون بودجه نداشتیم امام می گفتند: «همین مقدار را دارم و با همین مقدار هم باید زندگی کرد.»
آقا شهریه نمی گرفتند
امام در جوانی طلبه ای بودند که با یک مقدار پول که از ارث پدر داشتند زندگی می کردند و به همین جهت آن حقوق و شهریه طلبه ای را نمی گرفتند. من یادم است آن موقع آقای شیخ عبدالکریم حائری قبل از آقای بروجردی بودند، اصلاً مؤسس حوزه علمیه بودند که باز خود امام برای ما تعریف می کردند که رفتند از اراک ایشان را دعوت کردند و آوردند به قم و حوزه علمیه را تأسیس کردند. مرحوم شیخ به طلاب یک حقوقی می دادند که الان هم رسم است که می دهند. امّا آقا نمی گرفتند و می گفتند: «این پولی که دارم برای من کافی است.»
دو دینار و نیم به او بده
یک دفعه مرحوم حاج آقا مصطفی به من فرمود که فلانی می خواهد برود ایران، یک پولی از امام برایش بگیر. وقتی قضیه را خدمت امام عرض کردم امام که آن فرد را می شناختند فرمودند: «نه این طلبه نیست و من پول به او نمی دهم.» بعد از یک یا دو روز باز مرحوم حاج آقا مصطفی فرمودند که برو برو. عرض کردم امام اجازه نفرمودند آقا
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 99 مصطفی گفت برو مهم نیست باز خدمت امام بگو. دوباره وقتی خدمت آقا مشرف شدم و مطلب را عرض کردم فرمودند: «نمی دهم.» من عرض کردم به خودم چیزی بدهید به او بدهم. امام با تندی بمن فرمودند که برو دو دینار و نیم به او بده! که (این پول معادل پنجاه تومان آن موقع بود.) بعدها که نجاری را آورده بودیم تا برای پنکه ای که می خواستیم هوای خنک سرداب منزل امام را به بالا بکشد جایی درست کند، وقتی نجار مشغول کار بود امام مرا احضار کردند. دویدم بالا تا خدمت ایشان رفتم چنان به من نهیبی زدند که ترس سرتاپای مرا گرفت. با یک نهیبی به من گفتند: «تو (با اینکه ایشان خیلی مؤدب بودند ولی نگفتند شما گفتند تو) و مصطفی و این احمد دست به دست هم داده اید که مرا جهنمی کنید.»
بعد فرمودند: «تو برای کسی که طلبه نیست واسطه می شوی که من به او پول بدهم. عرض کردم آقا نمی شود به او پول نداد (چون آن فرد آدم کج دنده و بی ادبی هم بود که من نمی توانستم به امام این را بگویم) با تندی فرمود: «چرا نمی شود.» خدا به ذهن من انداخت که گفتم آقا بالاخره پیغمبر به بدتر از این افراد هم پول می داد. این را که من گفتم ایشان تبسم کردند و من هم از خطر رها شدم.
دست به یکی کنید که مرا جهنمی کنید!
برای پنکه ای که آقای فرقانی از منزل خودشان به منزل امام آورده بود تا بوسیله آن هوای سرداب از طریق پنجره ای جابجا و خنکتر شود، جعبه ای نیاز بود که یک طرف آن به اندازه پنکه بریده شود و پنکه داخل آن قرار گیرد، صندوقی بود که برای حمل کتاب از آن استفاده می شد. امام فرمودند: «از آن استفاده شود!» ولی ما تصمیم گرفتیم نجاری بیاوریم که جعبه ای، به اندازه ای که پنکه در آن بتواند چرخ بخورد، درست کند. وقتی نجّار فیبرها را آورد، امام فرمودند: «اینها چیست؟» عرض کردم: «فیبر». امام با لحن شدیدی که بی سابقه بود، فرمودند: «تو، مصطفی، احمد همه دست به یکی کنید که مرا جهنمی کنید». 2
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 100 تو احتیاط نمی کنی
اوایلی که امام در نجف بودند یک نفر استخدام شده بود برای اینکه در منزل آقا چای بدهد. وضع لباسش یک قدری پاک و تمیز نبود. – پاره پاره و کثیف بود – مرحوم حاج آقا مصطفی به من فرمود یک پیراهن بگیرید و بدهید به این آقا (از این پیراهنهای بلند که به عربی دشداشه می گویند) عرض کردم چشم. به یکی از رفقا گفتم، ایشان هم رفتند و پارچه خریدند دادند به خیاط، دوختند و همۀ پول دوخت و پارچه یک دینار و ربع شد. یعنی به پول آن روز تقریباً بیست و پنج تومان. من در دفترم نوشتم؛ یعنی موظف بودم که هر پولی به کسی می دادم می نوشتم و صورت حساب را هر چند روز تقدیم امام می کردم. بعد از چند روز که صورت را برده بودم، یک روز وقتی با امام از مسجد می آمدیم، آقا فرمودند: «تو احتیاط نمی کنی». من به عقیدۀ خودم کاری نکرده بودم که خلاف احتیاط باشد، گفتم چه کار کرده ام؟ فرمودند: «پیراهن را به من می گفتی» عرض کردم آقا مصطفی گفتند. فرمودند: «خودم باید بگویم» من امام را خیلی می شناختم، اما اگر ارادتم یک بود، شد هزار، چون امام با وجود آن علاقه ای که به آقا مصطفی داشتند و آن شخصیتی که آن مرحوم داشت فرمودند: «خودم باید بگویم.» حساب این نیست که حالا پسرم هست، چه رسد به اینکه یکی از اطرافیان بخواهد کاری بکند.
آقای حاج شیخ غذایشان را جدا کنند
مشهدی حسین که یکی از خدمتگزاران امام در نجف بود نقل می کرد که در ماه رمضان عده ای در بیرونی امام بودند و غذا همان غذای گذشته بود و فرقی نکرده بود. روزی آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی به من گفت: «این همه آدم که در بیرونی هستند افطار و سحری می خواهند و این مقدار گوشت که شما تهیه می کنید خیلی کم است، بیشتر بگیرید.» من هم بنا به گفته او آن روز بیشتر گوشت گرفتم. هرشب می بایست خدمت امام می رسیدم و صورتحساب را ارایه می دادم. آن شب آقا با تعجب پرسیدند: «چطور شد که گوشت بیشتر از گذشته گرفتی؟» گفتم: «آقای شیخ دستور دادند.» امام با احترامی که نسبت به ایشان داشتند فرمودند: «همان تعداد که همیشه می گرفتی بگیر،
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 101 آقای حاج شیخ هم اگر می خواهند، غذایشان را جدا کنند» !
من فقیر هستم مواظب باشید
امام تأکید داشتند کوچکترین خرجی هم که می شود محاسبه شود و من نیز مطابق امر ایشان سیر تا پیاز را حساب می کردم و آقا نیز از این بابت خوشحال بودند. وقتی قرار شد به محل جدید نوفل لوشاتو برویم، در خدمتشان بودم. حاج احمد آقا گفت امام می فرمایند در کار هزینه ها دقت کنید که چیزی از قلم نیفتد. من خدمتشان گفتم حضرتعالی خاطرتان از این جهت آسوده باشد ما حتی سعی می کنیم پول بنزین از فرودگاه به شهر را به حسابتان منظور کنیم و تا حد ممکن طوری عمل خواهد شد که ان شاءالله در این زمینه مسأله ای نباشد امام این طرز کار را تأیید فرمودند. در نوفل لوشاتو امام زندگی ساده و بی آلایش خود را شروع کردند. امام در این خصوص نیز همان تأکیدات همیشگی شان را داشتند و تذکر می دادند که باید مواظب باشید تا آنجا که میسر است حتی یک دینار اضافه خرج نشود. می فرمودند من فقیر هستم، مواظب باشید اسراف نشود، بیهوده خرج نشود و خلاصه همان زندگی ساده و محدود خودشان را داشتند. روزهای اولی که در نوفل لوشاتو بودیم، هوا بسیار خوب بود. امام چند روزی اندکی قبل از نماز زیر آن درخت معروف سیب می نشستند و نماز هم در همان محل اقامه می شد. محلی که بعدها وقتی هوا سرد شد چادر زدند.
در مورد کرایه تاکسی چانه می زدند
مرحوم شهید حاج آقا مصطفی خمینی می گفت ما باور نمی کردیم که آزاد شویم. در فرودگاه بغداد از هواپیما که پیاده شدیم در این اندیشه بودیم که مقامات رژیم عراق بیایند و ما را تحویل بگیرند و به یک گوشه ای ببرند و تحت نظر نگه بدارند، ولی آنجا هرچه دور و بر خود را نگاه کردیم به حسب ظاهر دیدیم کسی انگار به سراغ ما نمی آید. غریب وار آنجا قدم زدیم. بعد، از محیط فرودگاه آمدیم بیرون می خواستیم تاکسی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 102 بگیریم برویم کاظمین. امام سر کرایه تاکسی چانه می زدند و کرایه را گران می دانستند من شوخی می کردم که بابا بیا تا ما را دستگیر نکرده اند سوار شویم و برویم، معطل نکنیم. خلاصه سوار تاکسی شدیم و رفتیم کاظمین و از آنجا به نجف اشرف مشرف شدیم.
تنها کرایه شما و خودم را می دهم
وقتی امام می خواستند به ایران بیایند مقدمات سفر خبرنگاران و گزارشگران و هیأت همراه امام به ایران که فراهم شد موضوع توسط حاج احمد آقا به امام گزارش شد. امام خطاب به فرزندشان فرمودند من تنها، کرایه شما و خودم را پرداخت می کنم!
این سخن باعث شگفتی خبرنگاران شد چون معمولاً این طیف هرگاه همراه شخصیتها از کشوری به کشور دیگر جهت تهیه خبر اعزام می شوند از امکانات رایگان مانند بلیط هواپیما و هتل و... برخوردار هستند. بعد از این بود که تعداد آنها از دویست نفر به هفتاد نفر تقلیل یافت.
کمتر استفاده کنید
من خودم شاهد بودم امام به فردی که به باغچه آب می داد گفتند: «چرا آب لوله کشی را به باغچه ها می دهید؟» آن آقا گفت: «این آب لوله کشی نیست. آب چشمه است.» امام گفتند: «باز معلوم نیست که آب چشمه را هم ما بتوانیم مصرف کنیم، این مال همه است، بنابراین کمتر استفاده کنید و در حد ضرورت».
حاجی خیلی از آب استفاده می کنی
مشهدی اکبر باغبان منزل امام نقل می کرد: یک روز من داشتم به باغچه آب می دادم، امام به من گفتند: «این آب خوردن نباشد.»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 103 گفتم: نه آقا جان این آبی است که از چاه می آید. گفتند: «آب چاهی نباشد که مردم از آن استفاده می کنند.» گفتم نخیر آقا آب چاهی است که مخصوص همین جا است و برای درختان همین جا کنده اند. روز دیگر آمدند و گفتند: «حاجی خیلی از این آب استفاده می کنی.» من تعجب کردم که می گویند از آبی که کسی از آن مصرف نمی کند زیاد استفاده نکنید. بعداً فهمیدم که آقا در مورد برق که برای بالا آوردن آب از چاه مصرف می شود ملاحظه می کنند. خیلی مقید بودند که در هیچ زمینه ای اسراف نشود. اگر می دیدند چیز خوراکی در سطل زباله ریخته شده بسیار ناراحت می شدند و دعوا می کردند که چرا خوراکی در سطل ریخته اند.
چرا اینقدر آب باز است
یک روز در آشپزخانه ظرف می شستم و شیر آب را باز کرده بودم، آقا آمدند و گفتند: «چرا اینقدر شیر آب باز است؟» در حالی که شیر خیلی کم باز بود، با اینکه من خیلی ملاحظه می کردم، باز ایشان به ما تذکر می دادند. گاهی کاهو برایشان می بردم که برگهای دور آن را کنده بودم، آقا سفارش می کردند: «مبادا اینها را دور بریزید.» عرض می کردم: «آقا خاطرجمع باشید ما با اینها سالاد درست می کنیم. آقا وقتی برای کاری از اتاق بیرون می آمدند اول تلویزیون را خاموش می کردند و بعد از برگشتن دوباره روشن می کردند. خیلی ملاحظه می کردند که اسراف نشود.
امام دقت داشتند آب کم مصرف کنند
یکی از بزرگان می گفت هر وقت با امام می نشستیم یک جلوه تازه ای را کشف می کردیم که احساس می کردیم قبلاً این را نفهمیده بودیم یا متوجه نبودیم. این نشان دهنده آن جوهره اصلی ایشان است که آنقدر بزرگ، صاف و شفاف بود که هرچه انسان نزدیکتر می شد بیشتر می فهمید. این مهمترین بعدی است که در وجود امام هست و مرهون مجموعه آن ریاضتها، تعبدها و تقیدهایی بود که ایشان داشتند. ایشان
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 104 حتی به ریزه کاریهای اعمالشان مراقبت داشتند؛ به گونه ای که مباحات ایشان رنگ عبادت گرفته بود. لذا وقتی می خواستند وضو بگیرند دقت زیادی داشتند که آب کم مصرف کنند. امام از اول طلبگی این مراقبتها را داشتند.
نتوانستم جلوی آن را بگیرم
گاهی امام ساعت ده یا یازده شب زنگ می زدند که خدمت ایشان برسم. وقتی خدمت ایشان می رسیدیم می فرمودند: «این شیر آب چکه می کند و من نتوانستم جلوی آن را بگیرم شما ببینید چرا چکه می کند.» ناراحتی ایشان برای مصرف بیهوده آب بود که بی جهت مصرف می شد لذا ما به هر صورت که بود واشری می آوردیم و جلوی چکه را می گرفتیم که ایشان با خیال راحت بخوابند و اگر هم گیر نمی آمد فردا صبح در اولین فرصت این کار انجام می شد.
بیایید این شیر را درست کنید
امام نسبت به اسراف خیلی حساس بودند مثلاً اگر شیر آبی چکه می کرد تحمل نمی کردند و با زنگی که نزدیک ایشان بود خبر می کردند که بیایید این شیر را درست کنید که آب هدر نرود.
این باقیمانده آب واجبات وضو بود
یکی از دوستان از من تقاضا نمود که جهت تبرک، باقیمانده آب وضوی آقا را برایش ببرم، ظرفی زیر دست ایشان قرار داده و خواهش وی را به آقا عرض کردم، هنگامی که آبهای چکیده شده از وضوی ایشان را از داخل ظرف جمع کردم به مقدار یک شیشه کوچک قرص بود. امام با تبسمی فرمودند: «این باقیمانده آب واجبات وضو بود».
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 105 بیش از یک مرتبه شستن استحباب ندارد
من دو مرتبه وضو گرفتن امام را دیده ام، درست مثل وضوی پیغمبر اکرم(ص) که در اخبار ذکر شده است که فقط برای هر یک از صورت و دستها به یک مشت آب اکتفا می نمودند. و با یک مرتبه شستن وضو می گرفتند. امام در مقام فتوا هم برخلاف بسیاری از مجتهدین، می فرمودند بیش از یک مرتبه شستن استحباب ندارد و افضل وضوها وضوی پیغمبر است که با یک مشت آب و یک مرتبه شستن وضو می گرفتند.
در فاصله وضو شیر آب را می بندند
در پاریس من بارها ناظر وضو گرفتن امام بوده ام و دیده ام که ایشان در فاصله بجا آوردن اعمال وضو، شیر آب را می بندند و در موقع لزوم دوباره باز می کنند تا مبادا آب اضافی از شیر خارج شود. گاهی می دیدم که اگر آقا آب می خوردند باقیمانده آب لیوان را خالی نمی کردند بلکه کاغذی روی آن می گذاشتند تا بعداً از آن استفاده کنند برای امام ماندن و گرم شدن آب مسأله ای نبود.
نمی گذاشتند شیر آب باز باشد
امام وقتی وضو می گرفتند نمی گذاشتند شیر آب باز باشد تا وضویشان تمام بشود، بلکه شیر آب را باز می کردند، به اندازه یک مشت آب برداشت می کردند و شیر را می بستند. بعد دوباره اگر نیاز داشتند شیر آب را باز می کردند.
در این کاغذ کوچک هم می توانستید بنویسید
امام خیلی در مصرف کاغذ صرفه جویی می کردند. یک بار آقای رضوانی که مسؤول مالی و دیگر کارهای امام بود، پشت پاکت چیزی نوشته و برای ایشان فرستاد امام در کاغذ کوچکی جواب داده زیر آن نوشته بودند: «شما در این کاغذ کوچک هم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 106 می توانستید بنویسید.» لذا آقای رضوانی پس از این امر کاغذهای خرده را جمع و جور کرده در کیسه ای می گذاشت و وقتی می خواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن کاغذ پاره ها می نوشت و آقا زیر همانها جواب می نوشتند.
لیوان را تا حدی که می خورید پر کنید
امام در مورد اسراف نکردن خیلی تأکید می کردند: «مثلاً می گفتند: یک دانه دستمال کاغذی را اگر می شود علاوه بر یک بار، دوبار مصرف کرد دور نیندازید. و لیوان آب را تا حدی پر کنید که می توانید بخورید.
روی کاغذ باطله می نوشتی
در اولین سال ورود امام به عراق چند روزی که در کربلا مشرف بودند، من با ایشان که کار داشتم (وضع بیرونی منزلشان در کربلا طوری بود که من نمی توانستم داخل بروم) گاهی مطالبم را روی کاغذی می نوشتم و می دادم. یک بار که مطلبی را روی کاغذی نوشته و به امام دادم آقا تشریف آوردند که به حرم برویم. در بین راه به من فرمودند: «تو احتیاط نمی کنی» من که ذهنم از این مسایل خالی بود و اصلاً باورم نمی آمد کاری کرده باشم که خطا باشد، عرض کردم: «چه کار کرده ام؟» فرمودند: «تو این مطلب را می بایست روی کاغذ باطله می نوشتی».
کاغذ پاکت نامه را دور نمی ریختند
امام از هر چیز به اندازه حداکثر استفاده اقتصادی می کردند، از قلم حداکثر استفاده را می کردند. همانطور که حضرت علی(ع) فرموده اند که سر قلم را نازک بگیرید و خط ها را نزدیک بهم بنویسید. ایشان در زندگی خود این مطلب را پیاده کرده بودند، مثلاً آنچه از نامه ها که برای ایشان می رسید، چون معمولاً از کاغذهای پستی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 107 استفاده شده بود، و مقداری از آن در حد دو صفحه یا بیشتر مفید بود و روی پاکت، به غیر از آدرس و عنوان، جای سفید زیادی بود، از تمام این کاغذها و حتی پاکتها استفاده می کردند و یادداشت های مقدمتاً علمی خودشان را روی آنها می نوشتند! اینقدر توجه به مسایل اقتصادی داشتند که بعضی از آقایان آن نوشته ها را هنوز دارند.
چون کاری نداشتم چراغ را خاموش کردم
آقای شیخ محمد فرقانی که از جمله ملازمین امام در غیاب آقای حاج شیخ عبدالعلی قرهی بود در نجف برایم نقل کرد، زمانی که آقای شیخ عبدالعلی به ایران رفته بود و من افتخار ملازمت امام را داشتم، امام به من توصیه فرموده بود که چنانچه کسی با من بعد از نماز مغرب و عشا کار ضروری دارد می توانی او را قبل از آمدنم به بیرونی هدایت کنی. اتفاقاً یک شب بعد از مراجعت امام از نماز جماعت در بیرونی نشسته بودم که کسی آمد و کار فوری با آقا داشت. من طبق دستور قبلی به اندرون رفتم، چون اطاق آقا را تاریک دیدم برگشتم. ولی هنوز چند گامی برنداشته بودم که امام مرا مورد خطاب قرار داده فرمودند: «کاری داری؟» عرض کردم بلی، ولی چون چراغ اتاق را خاموش دیدم خیال کردم حضرتعالی در خواب هستید و یا در حال استراحت می باشید. امام در پاسخ فرمودند: «خیر چون کاری نداشتم چراغ اطاق را خاموش کردم».
باقیمانده آب را نمی ریختند
امام خیلی مقید بودند که اسراف نشود. یعنی چراغ اتاق مطالعه شان را نمی گذاشتند در غیر وقت مطالعه روشن باشد. چراغ راهرو را روشن نمی کردند. می گفتند: از آن طرف نمی توانم خاموشش کنم روشن می ماند. یک دستمال کاغذی را دو قسمت می کردند و به صورت نصفه استفاده می نمودند. یک لیوان آب را صبح می گذاشتند و تا شب از آب همان لیوان استفاده می کردند. یعنی باقیمانده آب لیوان را
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 108 دور نمی ریختند، می گفتند: اسراف است. یک چیزی روی آن می گذاشتند و تا شب آب لیوان را می خوردند.
اتاق باید پرنور باشد
امام معتقدند اتاق باید پرنور باشد، البته هر وقت از اتاق بیرون می روند چراغها را خاموش می کنند.
از تلفنهای دفتر استفاده شخصی نکنید
امام از یک زندگی بسیار ساده برخوردار هستند، آن گونه که افراد معمولی جامعه زندگی می کنند. ایشان با اینکه همیشه مبلغ زیادی از وجوهات اسلامی در اختیارشان هست اما دقت بسیار زیادی روی موارد مصرف آن می نمایند. بارها امام به افرادی که در دفتر هستند، به طور خیلی جدی اخطار فرموده اند که راضی نیستم از تلفنهای دفتر برای کارهای شخصی تان استفاده کنید؛ به همین جهت هم ما معمولاً برای کارهای شخصی از تلفنهای عمومی و بیرون استفاده می کنیم.
در منزل امام حتی یک چراغ اضافه، روشن نمی ماند. بعضی مواقع امام، وقتی که مشغول ملاقات با شخصیتها و افراد بوده اند، به طور اتفاقی متوجه شده اند که مثلاً چراغ دستشویی بی جهت روشن است، بدون آنکه به دیگران امر کنند، خودشان بلند شده اند و آن را خاموش کرده اند. و یا در موقع وضو، یک قطره آب اضافه مصرف نمی کنند و حتی فاصلۀ بین مسح و شستشوی دست راست و چپ، شیر آب را می بندند. امام در مورد جلوگیری از اسراف، و برای صرفه جویی در دخل و خرج و دقت در مصارف، مرتب از طریق آقای صانعی به اعضای دفتر تذکر می دهند و گاهی حتی سؤال می فرمایند که چرا مثلاً برای فلان مسأله خرج زیاد شده است، مواظب باشید.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 109 چراغ را خاموش کنید
سال 58 بر اثر کثرت جمعیت دیدارکننده امام ناچار شدند که به بالای بام تشریف ببرند و جواب احساسات مردم را بدهند، یک بار هنگامی که خواستند پایین بیایند، چشمشان به حیاط دفتر افتاد که یکی از لامپهای آن در روز روشن بود، فوراً به وسیلۀ یک نفر پیغام دادند که یک چراغ در حیاط روشن است، خاموشش کنید.
چرا چراغ را روشن گذاشتید؟
امام همیشه مقید بودند که نمازها را به جماعت بخوانند و لذا ظهرها و شبها در جماعت فیضیه شرکت می کردند. یکی از روزها که برای نماز تشریف آورده بودند چون وقت نماز نرسیده بود در یکی از حجره ها جلوس فرمودند. یکی از طلاب در حالی که چراغ اتاق را روشن گذاشته بود از اطاق بیرون آمد که در خدمت امام باشد. امام به او فرمودند: «چرا چراغ برق را روشن گذاشتید؟» یکی از آقایان گفت: «می گویند در روشنی اسراف نیست.» امام پاسخ دادند: «بیخود می گویند!»
چرا دیشب چراغ روشن بود؟
در نجف گاهی امام شبها از اندرونی بیرون می آمدند و اگر چراغی روشن مانده بود خاموش می کردند و فردا توبیخ می کردند که چرا شما دیشب چراغ را روشن گذاشتید.
مکرراً می دیدم
در اتاق کار امام یک مهتابی روشن بود که هنگام مطالعه یا نوشتن چون این نور کافی نبود یک لامپ دیگر هم روشن می کردیم. مکرراً می دیدم که امام از اتاقشان به طرف اندرونی می رفتند ولی چند لحظه بعد از میانه راه برگشته لامپ مهتابی را خاموش کرده مجدداً به طرف اندرونی می رفتند. با اینکه امام در آن موارد معمولاً بیش از چند
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 110 دقیقه در اندرونی نمی ماندند و دوباره به همین اتاق برمی گشتند.
بروند جای دیگر نماز بخوانند
امام در نجف، در مسجد شیخ انصاری نماز می خواندند. هوا گرم بود، به امام گفتند یک پنکه لازم است برای آنجا بخریم. امام فرمودند: «نه» گفتند چون هوا گرم است اینها که می آیند نماز بخوانند گرمشان می شود. امام فرمودند: «بروند یک جای دیگر نماز بخوانند!» مرحوم شهید آیت الله مدنی که ملازم نماز ایشان و از اعوان و انصار بسیار قدرتمند و با تقوای امام در نجف اشرف بود، گفت: من می روم و از خانه خودمان یک پنکه می آورم. رفتند و آوردند که در نماز از آن استفاده می کردیم. بعد امام اجازه دادند که یک پنکه بخرند.
هر دیدنی دیدن ندارد
سال 1338 بود که حضرت امام مریض شدند و به پزشکان قم مراجعه کردند، آنها کسالت ایشان را تشخیص نداده و پیشنهاد کردند که در منطقه ای خوش آب و هوا استراحت کنید شاید بر اثر بحث و درس زیاد عارضه ای برای شما پیش آمده باشد. عده ای از شاگردان پیشنهاد کرج را دادند تا امام تابستان را در آنجا بگذرانند و از امکانات پزشکی تهران هم استفاده کنند. امام رفتند و منزلی مهیا شد. پس از چند روز استراحت امام به پزشک مراجعه کردند و معلوم شد که ایشان به تب مالت دچار شده اند. نکته جالب این بود که امام در مدت مراجعه به پزشک فاصله تهران و کرج را با ماشین عمومی طی می کردند، در صورتی که علاقه مندان ایشان که ماشین داشتند اصرار داشتند امام را با وسیله نقلیه خود ببرند ولی آقا موافقت نمی کردند. عده ای از دوستان برای رفع خستگی امام چند مرتبه پیشنهاد دادند که از سد کرج دیدن نمایند و عرض می کردند که سد کرج دیدنی است ولی امام می فرمودند: «هر دیدنی که دیدن ندارد!»
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 111 امام در نجف ماشین نداشتند
امام در نجف پیاده رفت و آمد می کردند و علی رغم اصرار و فشار همه جانبه دوستان و ارادتمندان از گرفتن اتومبیل و رفت و آمد با ماشین خودداری می کردند، با اینکه بسیاری از فداییان راه ایشان در کویت و جاهای دیگر حاضر بودند با دل و جان از غیر وجوهات شرعیه ماشینی به ایشان هدیه نمایند ولی امام قبول نکردند.
این دستمال هنوز جای مصرف دارد
روزی امام فرمودند: «عینک مرا بدهید می خواهم مطالعه کنم.» وقتی عینک ایشان را از روی میز برداشتم دیدم مقداری گرد و غبار روی شیشه های آن نشسته است. یک دستمال از جعبه دستمال کاغذی روی میز برداشته و عینک را تمیز کردم و به امام دادم. ایشان عینک را به چشمشان زدند. من بی توجه قصد داشتم آن دستمال را مچاله کرده و دور بیندازم که امام متوجه شدند و فرمودند: «آقای انصاری، اگر شما برای آن دستمال مورد مصرف ندارید، به من بدهید، این دستمال هنوز جای مصرف دارد و نباید دور انداخته شود.» به نظر من ایشان دایم المراقبه بودند که مبادا مسؤولیتی که داشتند سبب بسط و توسعه در زندگیشان شود و اقدامی انجام دهند که تشریفات تلقی شود.
دستمال کاغذی را چهار قسمت می کردند
آبی که امام میل می کنند حتماً روی ظرف آن یک چیزی می گذارند و اضافه را دور نمی ریزند. برای استفادۀ دستمال کاغذی اول دو ورق نازک آن را باز می کنند، بعد آن را چهار قسمت می کنند و هر کدام از این قسمتها را چهار لا می کنند. اگر مثلاً می خواهند یک چربی را پاک بکنند از همان چهارتا استفاده می کنند، اما اگر به آن صورت نیست آن را هم یا نصف می کنند یا چهار قسمت می کنند؛ یعنی بستگی دارد به آن مقداری که می خواهند از این کاغذ استفاده کنند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 112 لامپهای اضافی را خاموش کنید
اگر یک لیوان آب برای امام می آوردیم و مقداری از آن را می نوشیدند، بقیۀ آن را که شاید ساعتها در کنار ایشان باقی می ماند، بعداً مورد استفاده قرار می دادند. صرفه جویی امام در هنگام وضو گرفتن نیز از دیگر موارد است که در این هنگام هیچ گاه بیش از یک مشت آب برای دست و یا صورت بر نمی داشتند و همیشه با دست دیگر شیر آب را کنترل می کردند. در هنگام شب نیز در مورد مصرف برق همیشه متذکر می شدند که لامپهای اضافی را خاموش نمایید. مدتی که امام دچار کسالت جسمی شده بودند و ما مسؤولیت خاموش نمودن چراغهای راهرو را به عهده داشتیم، همیشه می گفتند که چراغهای اضافی را خاموش نمایید و اگر از لامپ با مصرف بالایی استفاده می شد، تأکید می کردند که لامپ ضعیف تر و کم نورتری به جای آن قرار دهیم.
چیزی در دهانه لیوان می گذارم
یک روز رفته بودم که خدمت امام مشرف بشوم، داخل دفتر نشسته بودیم با حاج احمد آقا صحبت می کردیم. ایشان این مطلب را به من گفتند. امام لیوان آب را که یک مقدار آن را تناول می فرمایند، بقیه را چیزی می گذارند روی لیوان آب و دفعه دیگر می خورند و چندین بار هم به ایشان گفتیم که ممکن است میکربی وارد لیوان شود، می فرمودند نه، من چیزی در دهانه لیوان می گذارم و میکربی و یا چیزی وارد آن نمی شود.
این چه برخوردی است؟
حاج احمد آقا نقل می کند که گاهی دو دستمال کاغذی را از یک قوطی بیرون می آوریم، امام ناراحت می شوند و می گویند این چه برخوردی است؟ خودشان وقتی می خواهند از دستمال استفاده کنند یک دستمال را چهار تکه می کنند و از هر تکه
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 113 جداگانه استفاده می کنند و باز می گفتند که ایشان می گویند: «من اوقاتم تلخ می شود وقتی که می بینم گزارشهای مختلفی از اطراف می آید، شهربانی، سپاه، ژاندارمری، وزارت کشور و غیره و همه یک مطلب را روی کاغذ نوشته اند و فرستاده اند، امام می فرمودند: «این چه وضعی است که در مملکت از کاغذ این جور استفاده می شود؟»
دلیلی ندارد اسراف شود
در ملاقاتی که با امام داشتیم ایشان ضمن ابراز نگرانی از عدم انسجام نشریات خبری، فرمودند که بولتنهای متعدد و مختلف به صورت اسراف آمیزی از طرف نهادها و ارگانهای مختلف منتشر می شود که بعضاً تکراری است و دلیلی ندارد که چنین اسرافی انجام گیرد و در این رابطه فرمودند جلسه ای با حضور مسؤولین نهادها و ارگانهایی که این بولتنها را منتشر می کنند تشکیل شود تا از چنین اسرافی جلوگیری به عمل آید.
نباید اسراف باشد
امام در ملاقاتی که با مسؤولان برگزاری حج داشتند، فرمودند صرفه جویی در حج به مقدار کافی صورت نمی گیرد و اسراف می شود. سرپرست کاروانها سعی کنند اسرافی صورت نگیرد، نباید مسألۀ اسراف وجود داشته باشد.
چرا روغن زیاد مصرف کرده اید
دوستان مورد اعتماد من برایم نقل کردند که روزی امام برای گرفتن وضو به حیاط می روند، خانمی که برای کمک به امور منزل امام در آنجا کار می کرد، مشغول شستن ظرف برنج بود، امام متوجه چربی بیش از اندازه ته دیگ می شوند و به آن خانم
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 114 می گویند: «چرا روغن زیاد مصرف کرده اید؟» وی می گوید من عادت دارم و با روغن کم نمی توانم برنج طبخ کنم، به خاطر این موضوع امام به او می گویند: «اینها بیت المال است و باید به اندازه مصرف شود».
اینها را نگه دار برای بعد
ظهرها که ناهار می آوردم برای امام، اگر از غذایی چیزی می ماند، می گفتند که اینها خوبه، اینها را نگهدار برای بعد. اینقدر توجه می کردند.
خودم کشمش همراه دارم
امام پس از بازگشت از مرز کویت به هتلی وارد شدند که بسیار مدرن بود. مرکز خارجیها بود. گارسونهای هتل همه به زبان انگلیسی صحبت می کردند. هنگام شام شد، آمدند پرسیدند آقا برای شام چه سفارش می دهند؟ امام فرمودند: «نان با قدری ماست، خودم هم کشمش همراه دارم!» شب که امام خواستند به خاطر گرد و غبار و خستگی راه به حمام بروند به احمد آقا گفتم بگویید حوله ای فراهم کنند. امام فرمودند: «لازم نیست، حوله های همین حمام خوب است.» با اینکه عرض کردم چه افرادی در آن هتل رفت و آمد می کردند.
فقط نان و پنیر و خربزه
بعد از مراجعت امام از کویت به عراق که مسؤولان عراقی امام را در صفوان برای کسب اجازه از بغداد برای ورود مجدد ایشان نگه داشته بودند دو نفر از همراهان امام به بهانه گرفتن شام به بصره رفتند و به نجف تلفن زده و قضایا را به اطلاع دوستان رساندند؛ سپس قدری غذا خریده و بازگشتند. شام عبارت بود از غذای گرم رستوران و مقداری هم پنیر و خربزه. امام شروع به خوردن نان و پنیر کردند. البته ایشان بعد از
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 115 صبحانه دیگر چیزی نخورده بودند، لذا خیلی برای ما ناگوار بود که غذای گرم بخوریم و امام فقط به نان و پنیر اکتفا کنند. احمد آقا به من گفت: «امام نان و پنیر و خربزه می خورند».
یقه عبای امام وصله داشت
امام همیشه لباسهایش تمیز بود. لباسهای آخوندی (قبا) چون زیاد پوشیده و شسته می شود معمولاً یقه اش زود پاره می شود. ما که پای درس امام حاضر می شدیم مشاهده می کردیم یقه عبای ایشان معمولاً وصله داشت که حاکی از قناعت ایشان بود.
بدهید وصله کنند
الآن هم امام جوراب وصله دار می پوشند. می گویند: «این جوراب را بدهید وصله کنند.»
استفاده از رادیو
امام دو سه رادیوی کوچک داشتند که حُسن آنها برای ایشان کوچک بودن و قابل حمل بودنشان بود. ولی بدی آنها این بود که مرتب خراب می شدند و به مرور زمان ضعیف نیز شده بودند و تقریباً یک روز در میان امام یکی از آنها را می آوردند و می فرمودند خراب است! چون امام در بسیاری از حالتها و حتی در حال قدم زدن و در اتاق ملاقات و کار و اتاق زندگیشان از رادیو استفاده می کردند.
این کار را نمی توانم بکنم
در پاییز سال 64 پوست ساق پای امام دچار خشکی و خارش شده بود. یکی از
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 116 پزشکان پوست خدمت رسیده و بعد از معاینه و توصیه دارو عرض کرد: «روزی یک یا دو بار هم پایتان را در شیر قرار بدهید.» با آنکه امام در برخورد با پزشکان و دستورالعمل آنان بسیار با ملاطفت و انعطاف پذیر بودند ولی همین که مسأله گذاشتن پا را در شیر شنیدند، بشدت برآشفتند و با لحنی تند و خشن و شتابزده فرمودند: «من این کار را نمی توانم بکنم».
کمال زهد
به خاطر دارم زمانی که حاج آقا مصطفی عروسی کردند، امام به عنوان هدیه عروسی یک تخته قالی 3×4 نیم دار و کهنه برای ایشان خریدند.
آقا پول نمی دهد
روزی در نجف اشرف مشاهده کردم کف جوراب حاج آقا مصطفی پاره است. ضمن یک شوخی که با ایشان کردم علت پارگی جوراب را پرسیدم. در جواب گفتند: «آقا پول نمی دهد» و من تا آن روز کم و بیش اطلاع داشتم که پدر بزرگوارشان، مانند سایر طلاب ماهیانه مبلغی به ایشان می دهند که بیشتر از تکافوی مخارج اولیه زندگی شان را نمی کند.
بین طبقه ضعیف استحمام می کردند
زمانی که امام به حمام تشریف می آوردند، برخلاف وضع خاص آن زمان که حمامی ها مکانهایی را با توجه به سطح طبقاتی برای مردم در نظر گرفته بودند، در بین طبقه ضعیف و قشر پایین استحمام می کردند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 117
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 118