فصل پنجم: آراستگی ظاهری، لطافت روح
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 151
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 152 با طلبه ها فرق می کردند
وقتی امام سی سال داشتند از مدرسین نامی قم بودند و از همان اوایل با سایر طلبه ها فرق می کردند قیافه ایشان خیلی زیبا و لباسشان خیلی تمیز و منظم بود.
گاهی پیراهن خود را لاجورد می زدند
به نظر من شاید آنچه که از تمام صفات امام برجسته تر بود دوری ایشان از هر نوع ریاکاری و عوام فریبی و تظاهر بود. امام لباس تمیزی می پوشیدند. من یک بار نیز به خاطر ندارم که بر لباس ایشان کوچکترین لکه یا کثیفی دیده باشم.
امام مقید بودند که کفش تمیز و جوراب مرتبی بپوشند. عمامۀ خود را مرتب و حتی گاه و بی گاه پیراهن خود را لاجورد بزنند. خلاصه آنکه در جامعه به صورت یک انسان پاک و منزه ظاهر می شدند.
مقید بودند با دست گوشه عبا را بگیرند
امام هنگام راه رفتن مقید بودند که گوشه عبایشان را تا حدود سینه با یک دست بگیرند تا باد آن را پس و پیش نکند. اگر به عکسها و یا فیلمهایی که از امام از آغاز نهضت تا اواخر عمر شریفشان به جا مانده است دقت کنید متوجه چنین چیزی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 153 خواهید شد.
در تمیزی ضرب المثل بودند
آقا خیلی پاکیزه بودند. به حدی که یکی از خصوصیات بارز ایشان، نظافت زیادشان بود. از سنین جوانی شان ما یادمان است که در تمیزی و نظافت ضرب المثل دوستانشان بودند. آن ایام که ما بچه بودیم این کوچه ها گل بود. به طوری که تمام طلبه ها تا زانو و شانه عبایشان گلی بود. ولی ایشان آن قدر آرام توی کوچه راه می رفتند و قدم برمی داشتند که گاهی مثلاً حدود ده لکه گل پشت عبایشان بود. عبا را می آوردند تو اتاق، جلوی بخاری می گذاشتند خشک که می شد ما این لکه ها را با دم قاشق پاک می کردیم و ماهوت پاک کن می زدیم.
هر وقت بلند می شدند خود را در آینه می دیدند
در منزل امام آینه ای به دیوار قرار داشت. این آینه مخصوص امام بود که هر وقت بلند می شدند در آینه خود را مرتب می کردند و من به این نظم و ترتیب و کار امام از همان زمانها پی برده بودم.
آن زمانها، طلبه ها هیچ وقت مقید به آینه و اینگونه کارها نبودند، علمای پیرمرد که ابداً به این امور توجه نداشتند لیکن امام خیلی مرتب بود، الان نیز همین طور است در اتاقشان آینه ای بالای سرشان هست که در آن خود را می بینند و مرتب می کنند. ایشان خیلی منظم و مرتب هستند.
برای نظافت هفته را دو قسمت می کردند
امام هفته ای دوبار نظافت شخصی می کردند و به حمام می رفتند، شبهای سه شنبه و صبحهای جمعه و این از نظم ایشان بود که هفته را دو قسمت کرده بودند و به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 154 طور تساوی وسط و آخر هر هفته استحمام می کردند. در این روزها همراه با استحمام لباسهای خود را هم تعویض می کردند و لباس تازه و تمیز می پوشیدند.
به مسواک خیلی اهمیت می دهند
شاید خیلی از مردم تقیدی به مسواک کردن نداشته باشند، ولی امام مقید هستند. ایشان به استحمام به موقع و معطّر کردن بدن خیلی اهمیت می دهند.
محاسنشان را بدقت شانه می زدند
وقتی مردم در حسینیه آماده ملاقات با امام بودند، به امام عرض می شد که جمعیت برای ملاقات حاضر است. ایشان برمی خاستند، لباس می پوشیدند، عمامه به سر می گذاشتند و عبا به دوششان می انداختند و تشریف می آوردند جلوی آینه ای که در اتاق کارشان بود عمامه خودشان را مرتب می کردند و محاسنشان را اگر منظم نبود به دقت شانه و به طرف حسینیه حرکت می کردند.
مبادا استکان کثیف باشد
در بیرونی منزل امام به کسانی که می آمدند خیلی احترام می گذاشتند. امام وقتی که تشریف می آوردند اگر به نظر مبارکشان چیزی می آمد که به کسی برخوردی می شد یا با شخصی رفتار درستی نشده بود تعرض می کردند و خیلی مراقب بودند. حتی ایشان نگاه می کردند که مبادا به کسی چای داده نشود و یا وقتی خادم بیت چای را می برد مبادا که چای در نعلبکی ریخته شود و یا استکان کثیف باشد.
به وضع ظاهری خودشان می رسیدند
به اعتراف بسیاری از شاگردان، امام از نفاق و ریاکاری متنفر بودند و با اینکه ذاکر
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 155 بودند امام پیش شاگردان ذکر نمی گفتند و تسبیح نمی گرداندند و نیز از حالت فقرنمایی بدشان می آمد و با اینکه مدتهای زیادی مبالغی مقروض بودند ولی به وضع ظاهری خودشان می رسیدند.
همیشه کفشهایشان را دستمال می کشیدند
امام در نجف هر وقت می خواستند به حرم مشرف بشوند، همان طوری که خانم می گویند، همیشه کفشهایشان را دستمال می کشیدند. یک آینه هم توی حیاط داشتند که جلوی آینه می رفتند و محاسنشان را شانه می زدند. عطر می زدند و از خانه بیرون می رفتند. حتی مستحبات را هم ایشان ترک نمی کردند. همیشه هم این را به ما می گفتند. بعضی اوقات دو بار در روز منزل آقا سر می زدیم، ولی اگر می خواستیم بیاییم منزل آقا، هیچ وقت این طور نبود که از خیابان یا کوچه مستقیم بیاییم، چون فکر می کردیم که اگر آقا ما را با این ریخت ببینند، می گویند چرا شماها این طور آمده اید؟ چرا سر و وضعتان به هم ریخته است؟ باید مرتب باشید، منظم باشید. همیشه سعی می کردیم که نظم داشته باشیم تا وقتی که خدمت ایشان می رسیدیم، مناسب باشد.
لباس ملاقاتشان جدا بود
امام وقتی که از حسینیه به اتاقشان می آیند قبایشان جداست، عمامه شان جداست. اگر سه چهار بار حسینیه بیایند با آن لباس در اتاق نمی نشینند، بلکه لباسهایشان را در می آورند و تا می کنند، عمامه را رویش می گذارند، یک پارچه سفیدی رویش می کشند و می نشینند. دو مرتبه وقتی به ایشان می گویند آقا جمعیت هست بفرمایید، باز بلند می شوند، لباسها را در می آورند، آنها را می پوشند و می روند؛ یعنی خیلی دقت دارند در اینکه هر چیزی جای خودش باشد.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 156 لباسها را مرتب تا می کردند
امام از افرادی بودند که کم لباس کهنه می کردند، چون به صورت منظم از لباس استفاده می کردند، و به محض اینکه به اتاقشان برمی گشتند، لباسها را مرتب تا می کردند و کناری می گذاشتند. لذا لباسهایشان همیشه نو و مرتب بود.
باید زیرپوش و پیژامه حتماً اطو شود
امام بسیار تمیز و مرتب هستند. تا جایی که اطلاع دارم و از قول دختر ایشان عرض می کنم که زیرپوش و پیژامه ایشان باید زود به زود شسته شود و حتماً باید اطو شود و از نظر رنگ هماهنگ باشد. و اگر چنانچه پیژامه گشاد باشد و یک قدری باز باشد، ایشان نمی پوشند. باید همه جای آن یک اندازه باشد و نظم داشته باشد. باز از قول خانمشان می گویم، آقا آن را وجب می کنند باید یک وجب باشد، اگر کمتر باشد نمی پوشند و بیشتر هم باشد نمی پوشند، از اول رعایت می کردند و نظم و ترتیب داشتند.
دستمال ایشان باید اطو شود. پیراهن که رو هست حتماً باید اطو شود، حتی پیژامه و زیرپیراهنشان هم باید اطو شود.
رأس ساعت هشت و نیم حمام می رفتند
امام هر هفته رأس ساعت هشت و نیم صبح روز جمعه حمام می رفتند ساعت نه بیرون می آمدند و بلافاصله آماده قرائت زیارت عاشورا می شدند اگر زمستان بود داخل اتاق و اگر بهار بود روی صندلی کنار ایوان می نشستند و زیارت عاشورا می خواندند.
هیچ کس را اینقدر تمیز ندیدم
امام دوست داشتند رویشان همیشه آراسته باشد. چهره ایشان همیشه تمیز
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 157 باشد و واقعاً آدم باید از امام این درس را یاد بگیرد. اینقدر تمیز بودند، اینقدر نظیف بودند که من هیچ کس را این طور ندیده ام، هیچ کس را. من حتی یک بار ندیدم که حتی یک لک کوچک روی لباس سفید ایشان باشد. هیچ وقت ندیدم.
کمتر کسی به نظافت امام پیدا می شد
امام همیشه زیاد حمام می رفتند و زیاد لباس عوض می کردند. شاید سالها و سالها یک قبا و لبّاده داشتند و می پوشیدند که همه به صدا در می آمدند که: «فلانی چقدر این یک قبا را می پوشد.» ولی همین یک قبا آن قدر تمیز بود که شاید کمتر کسی به نظافت ایشان در قم پیدا می شد.
هفته ای دوبار حمام می رفتند
امام در هفته دوبار حمام می روند؛ صبح جمعه و صبح روز سه شنبه. و اصلاح را ایشان خودشان می کنند. پیش بندی دارند که می اندازند و موی صورتشان را اصلاح می کنند. البته برای سرشان از خانم کمک می گیرند و یا اگر ما باشیم گاهی از ما، ولی بیشتر از خانم کمک می گیرند. ایشان سرشان را اصلاح می کنند و بعد هم حمام تشریف می برند.
همیشه لباس سفید می پوشیدند
در مورد نظافت، امام حساسیت خاصی داشتند به طوری که حتماً هفته ای دوبار و آن هم روزهای سه شنبه و جمعه لباسهایشان را تعویض می نمودند و همیشه لباس سفید می پوشیدند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 158 نعلینهای امام برق می زد
طرز لباس پوشیدن امام خیلی جلب توجه می کرد. ایشان تا آنجا که یادم می آید یک عبای مشکی رشتی داشتند که ما هر سال زمستان می دیدیم که عبا همان عباست و قبا همان قبا. عبای زمستانی همان عبای تابستانی است. البته ایشان خیلی هم خوب از لباسهایشان نگهداری می کردند که در عین حالی که همان لباس بود، ولی تمیز بود. همیشه نعلینهای امام برق می زد. با اینکه لباسشان همان لباسی بود که سالهای قبل می دیدیم ولی آن طور تمیز بود.
شما هم همین کار را بکنید
امام به جهت تمیزی که دارند دمپاییهای مختلفی دارند؛ یعنی پنج – شش تا دمپایی دارند. دمپایی اتاق، حیاط و دستشویی ایشان همگی جداست.
یک روز من گفتم شما می گویید ساده، در صورتی که شش – هفت جفت دمپایی دارید اما ما یک جفت داریم، گفتند: «شما یک جفت دارید یک سال می پوشید من هفت جفت دارم هفت سال می پوشم، اسراف نکردم. اما دمپایی که توی آشپزخانه می پوشم با توی اتاق فرق می کند، شما هم همین کار را بکنید.»
الگوی نظافت و بهداشت
امام فقط در اوقاتی که بیمار بودند و پزشکان اجازه نمی دادند حمام نمی رفتند. یک بار که دو جمعه متوالی به حمام نرفته بودند با سؤال از پزشکان، بی صبرانه منتظر بودند که بتوانند حمام بروند، ولی با این حال لباسهایشان را طبق معمول عوض می کردند. امام علی رغم سادگی در لباس، در اوج نظافت و پاکیزگی بودند. لباسهایشان همیشه تمیز و پاکیزه بود. هیچ گاه در کف جورابهایشان اثری از کدورت چرک دیده نمی شد. با اینکه تمام محیط زندگی و فرشهای ساده شان تمیز بود، اما همواره با دمپاییهایی که
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 159 سالهای سال کار کرده و کف آنها ساییده شده و ترکهای زیادی خورده بود، روی فرش راه می رفتند.
همیشه بوی عطر می دادند
هرگاه امام می خواستند غذا بخورند دستمالی بلند – که شبیه پیش بند بود – را جلوی گردن و سینه خود قرار می دادند که احیاناً غذا روی لباس ایشان نریزد و لباسشان لک نگیرد. همیشه از چند متری اتاق امام بوی عطر به مشام می رسید آقا همیشه یک شانه و آینه کوچک کنار دست خود داشتند و از دو شیشه عطر که یکی در جانماز و دیگری در طاقچه بود استفاده می کردند.
انگار وارد بهشت شده اید
وارد اتاق امام که می شوید انگار وارد بهشت شده اید، چون بوی عطر می دهد؛ به خاطر اینکه روزی چند بار ادوکلن و عطر استفاده می کنند. گاهی ما در منزل کار آشپزخانه را انجام می دادیم و بعد چراغ را خاموش می کردیم و می رفتیم خدمت امام؛ وقتی می نشستیم، امام سرشان را بر می گرداندند و می گفتند که ناهار فلان خورشت را دارید. غیرمستقیم می خواستند بگویند که بوی سبزی می دهی. البته هیچ وقت چیزی به ما نمی گفتند. حتی من یک دفعه گفتم شما چقدر باید ما را تحمل کنید. چون نمی خواستند خلاف بگویند، می گفتند خوب تحمل می کنم.
اول عطر بعد نماز
من بارها که در خدمت امام بودم و وقت نماز می شد ملاحظه می کردم که امام برای هر نمازی که می خواستند شروع کنند اول عطر استعمال می کردند. فکر کردم چطور است که امام قبل از هر نماز و برای هر نماز عطر استعمال می کنند تا اینکه به
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 160 روایتی از امام صادق برخوردم که کان رسول الله ینفق علی طیبه اکثر ما ینفق لطعامه؛ پولی که پیامبر صرف خوشبو کردن خودشان می کردند زیادتر از آن پولی بود که خرج غذا و طعام ایشان می شد.
بهترین عطرها را انتخاب می کردند
امام نمونه کامل ساده زیستی و قناعت و صرفه جویی در استفاده از امکانات زندگی بودند، ولی همیشه فضای محیط زندگی و اتاق کار و محل عبادت و خواب ایشان از بوی دل انگیز عطرهای بسیار خوشبو آکنده بود و در زمینه نظافت و پاکیزگی و استفاده از بهترین عطرها در حد کمال مقید بودند. وقتی دوستان امام از دور و نزدیک انواع عطرهای داخلی و خارجی را به محضرشان اهدا می کردند، امام تنها در این زمینه بود که با ذوق سرشار و زیباپسند خود بهترینها را انتخاب می فرمودند.
همه نوع عطری مصرف می کردند
ما وقتی وارد اتاق امام می شدیم فضای اتاق پر از عطر بود. امام همه نوع عطری را مصرف می کردند. هرکس برای ایشان عطر می آورد امام آن را مصرف می کردند.
همیشه بوی خوش مصرف می کردند
امام همیشه موقع نماز عطر و بوی خوش مصرف می کردند و شاید بدون بوی خوش به نماز نایستاده باشند. حتی در نجف هم که در پشت بام نماز شب می خواندند در همانجا هم یک شیشه عطر داشتند.
ادوکلن مرا بیاور
روزی که سران کشورهای اسلامی برای قضیه صلح ایران و عراق خدمت امام
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 161 آمده بودند، وسط جلسه بود که اذان ظهر گفته شد؛ امام بلند شدند و فرمودند من می خواهم نماز بخوانم چون مقید بودند به هنگام نماز خود را با عطر و ادوکلن خوشبو کنند در همان جلسه به من اشاره کردند که ادوکلن مرا بیاور. پس از ادوکلن زدن به نماز ایستادند.
روزی هفت بار ادوکلن می زدند
امام روزی هفت بار ادوکلن مصرف می کنند. چون بین دو نماز مستحب است که عطر مصرف شود. همین طور بین دو نماز مستحب است که ریش را شانه کنند، شانه در جانمازشان هست. امام تسبیح را به صورت خاصی بالای سجاده می گذارند. نه همین طور که هر کجای سجاده باشد. چون آن هم مستحب است. بعد بلند می شوند و می آیند به اطاق دیگر که ادوکلن بزنند، بعد بر می گردند دومرتبه سر نماز.
امام عطر هدیه می دادند
در یکی از عیدها امام به یکی از نواده های دختری شان عطر هدیه دادند.
هر چیزی باید یک قاشق داشته باشد
امام در غذایی که میل می کنند، - حالا آبگوشت است یا غذاهای مختلف دیگر – نظم خاصی دارند. دو سه تا قاشق بزرگ ناهارخوری دارند. یک دانه چاقو دارند، دو سه تا قاشق مرباخوری. هر چیزی باید یک قاشق جدا داشته باشد. امام از طرف دیگر سعی شان بر این است که افراط و تفریط نشود.
قرص را با قاشق می خوردند
باور کنید امام قرص که می خوردند با قاشق می خوردند، نانشان را با قاشق
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 162 می خوردند؛ یعنی به آن دست نمی زنند. این از نظر نظافت ایشان است.
دلم می خواهد هر لقمه را با یک قاشق بخورم
با اینکه غذای امام چیزی نیست اما باور کردنی نیست که ایشان سه – چهار تا قاشق ناهارخوری دارند و خودشان بارها گفته اند که من خیلی دلم می خواهد هر لقمه را با یک قاشق بخورم، این قاشق که می رود توی دهان دوست ندارم دو مرتبه برگردانم توی دهان. قاشق آبگوشتشان خیلی بزرگ است. به دلیل اینکه روی لباسشان چیزی نریزد، اول حوله می اندازند بعد یک نایلون روی آن قرار می دهند. دقتشان در تمیزی خیلی زیاد است.
ما گاهی اوقات می گوییم آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی، داستان غذای شماست. غذایتان چیزی نیست اما تشریفات آن خیلی زیاد است.
بسیار تمیزند
امام بسیار تمیزند، حتی لیوان آبی را که میل می کنند با پیش دستی یا دستمالی می پوشانند که میکروب روی آن را نگیرد و بعد از آن استفاده می کنند و هیچ آب دورریز ندارند. در پاریس هم همین طور بودند. در تهران و در طول این ده دوازده سال هم همین طورند.
با اشاره به پرستار گفتند
در همین روزهای آخر حیات امام که به خدمتشان در بیمارستان رفتم روی لباسشان الکل پاشیده بود. دو تا لکۀ زرد روی پیراهنشان بود. من دیدم با اشاره، لک روی پیراهنشان را به پرستار نشان داده و از او خواستند که بلافاصله آن را عوض کنند.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 163 چقدر نامرتبی
من دانشگاه که می رفتم، لباسم مشکی بود. چون با لباس مشکی می رفتم راحت تر بودم. یک روز که از دانشگاه آمدم، مستقیم آمدم منزل آقا. امام داشتند توی حیاط قدم می زدند، تا وارد شدم اخمی به من کردند و گفتند: «این چه وضعی است؟» گفتم چطور مگر؟ گفتند: «چقدر نامرتبی، چرا این رنگ را پوشیده ای؟» گفتم: آقا دانشگاه بوده ام. گفتند: «این ریاست. این کار تو ریاست.» گفتم: چرا؟ گفتند: «کفش کهنه پوشیده ای رفته ای دانشگاه، این ریاست».
تمیزترین لباس برای نماز
امام حتی در هنگام بیماری و در عین خونریزی و با وجود زخم بزرگ شکم، در موقع نماز، تمیزترین جامه ها را که بدون آلودگی بود به تن می کردند.
قاشق برای ماست هست
بچه که بودم نانم را داخل کاسۀ ماست زدم و خوردم. همین که می خواستم بزنم توی ماست انگشتم به ماست خورد. آقا زدند روی دست من. خیلی کوچک بودم پنج تا شش ساله بودم. طبیعتاً متوجه شدند که من ناراحت شدم و دستم را کشیدم کنار. بعد دست مرا گذاشتند توی دهانشان و گفتند: «من از دست تو بدم نمی آید اما ما باید سر سفره ای که جمعی نشسته اند دقت داشته باشیم که قاشق برای ماست هست.» یعنی نظافت را خیلی رعایت می کنند در عین سادگی.
به دیدن مسابقه کشتی می رفتند
امام در نوجوانی گاهی اوقات به بعضی محله ها که مسابقۀ کشتی بود می رفتند و مسابقه را تماشا می کردند. ایشان خاطرۀ شیرینی در مورد کشتی حاج آقا کمال کمالی
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 164 پهلوان قمی با پهلوانی که برای مسابقه با او از روسیه به قم آمده بود، تعریف می کردند که پهلوان روسی قویتر بود ولی حاج آقا کمال او را برد نزدیک سنگی و او را هل داد. پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت، پایش به آن خورد و از پشت افتاد. و فوراً قمی ها حاج آقا کمال را روی دست به عنوان برنده به حرم حضرت معصومه(س) بردند.
به ژیمناستیک بیشتر نظر داشتند
امام ورزش را دوست می داشتند، ولی رشتۀ خاصی را ترجیح نمی دادند. شاید بشود گفت که به کشتی و ورزش باستانی بیشتر علاقه داشتند. ولی ژیمناستیک بیشتر از سایر ورزشها، جلب نظر ایشان را می کرد. در پرش طول و ارتفاع خود ایشان در کودکی تمرین داشتند و دو دست و یک پای ایشان در اثر همین ورزشها شکسته بود. بیش از ده جای سر و چند جای پیشانی ایشان نیز شکسته بود.
از این بازوهای شما کشتی گیران خوشم می آید
در یکی از فیلمهای تلویزیونی دیدیم که وقتی امام در اوایل پیروزی انقلاب از تهران به قم رفتند، دسته دسته قشرهای مختلف به دیدار ایشان می آمدند؛ از جمله روزی عده ای از کشتی گیران با بدنهای ورزیده و پیراهنهای آستین کوتاه خدمت امام رسیدند، امام آنها را مورد تفقد خاصی قرار دادند و بیاناتی راجع به اهمیت ورزش و این که عقل سالم در بدن سالم است، ایراد فرمودند. به ورزشکاران هم که دچار تعجب شده بودند، اجازه دادند اظهاراتی بکنند. در آن فیلم امام نتوانستند خودداری کنند و با خنده اظهار داشتند: من از این بازوهای شما خوشم می آید.
سخت به فکر سلامتی خود بودند
امام از ایام جوانی سخت در فکر سلامتی خود بودند. کتابهای غذاشناسی را می خواندند، و از نحوه پخت و پز غذاها آشنایی داشتند و روی آنها حساب
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 165 می کردند.
ما به کِشت ایشان کاری نداریم
مرحوم حاج سیدرضا تفرشی از علمای تهران که چند سال پیش رحلت نمود نقل می کرد که در زمان جوانی امام، ایشان و آقا عبدالله تهرانی (حاج آقا عبدالله آل آقا تهرانی از دوستان صمیمی و دیرین امام) و سیدی که نامش را فراموش کرده ام روزهای جمعه در قم می رفتند به زمینهای خاک فرج و پیاده روی و توپ بازی می کردند. آن مرحوم می گفت: روزی در خدمت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودم، مرد کشاورزی آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهای جمعه می آیند توی زمین من و غله های مرا پامال می کنند. مرحوم حاج شیخ به حاج میرزا مهدی بروجردی سرپرست مدرسۀ فیضیه گفت ببینید این طلاب کیستند که غله این بنده خدا را پامال می کنند. حاج میرزا مهدی خبر داد که کار آقا روح الله خمینی و آقا عبدالله تهرانی و آقا سید... است. حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتی آمدند و سلام کردند و نشستند، حاج شیخ فرمودند: عزیزم آقا روح الله این بنده خدا چه می گوید؟ قضیه چیست؟ آقا روح الله خمینی گفت ما به کشت و زرع و غله ایشان کاری نداریم، مگر نمی دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهای جمعه می رویم زمینهای خاک فرج و برای هم توپ می اندازیم. گاهی توپ ما می رود توی غله و با احتیاط می رویم و آن را می آوریم، همین. از این به بعد سعی بیشتر می کنیم. صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور می کرد این طلاب عمداً اقدام به این کار می کرده اند، و مخصوصاً آقا روح الله خمینی را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصی با وی سخن می گوید گفت اگر چنین است من عرضی ندارم. مرحوم حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد. مرحوم تفرشی می گفت آن مرد رفت حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله! عزیزم سعی کن ضرری به مال مردم نرسد، و ایشان هم گفت چشم! در این وقت سید... گفت آقا من از آقا روح الله شکایت دارم. حاج شیخ فرمود چه شکایتی؟ سید... گفت: آقا روح الله هر وقت توپ می زند سعی دارد بزند به صورت من، طوری
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 166 که دو سه بار تا حالا به دماغم خورده و خون دماغ شده ام! حاج شیخ در حالی که تبسم می کرد گفت: آقا روح الله! عزیزم مواظب باش دوستانت اذیت نشوند و شکایت نداشته باشند آقا روح الله گفت: آقا من قصدی ندارم، وقتی توپ را پرت می کنم بس که دماغ این آقا بزرگ است توپ به آن می خورد، تقصیر من نیست! از این گفته: حاج شیخ و ما و حضار و خود سید خندیدیم. به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتند.
شنا می دانستند
امام آگاهی زیادی از فن شنا نداشتند ولی در حد معمولی شنا می دانستند.
هرگز فروتنی را فراموش نکردند
شاید در میان مراجع تقلید و علمای بزرگ ما، این ویژگی امام خمینی هم استثنایی باشد که از زمان نوجوانی یعنی حدود هشتاد سال پیش، کاملاً به فکر سلامتی خود بودند. روش معمول روحانیون این است که چندان در فکر ورزش و تفریح سالم نیستند ولی امام خمینی با آقا روح الله خمینی هشتاد سال پیش چه در خمین پیش از بیست سالگی و چه در قم تا حدود بیست و پنج سالگی هرگز ورزش و تفریحات سالم را به منظور تقویت جسم و جان فراموش نمی کردند، نه تنها به طور خصوصی بلکه ابایی نداشتند که این را دیگران هم بدانند.
خودشان یک بار فرمودند من در جوانی تفنگ به دست می گرفتم و از آن استفاده می کردم. چنان که می گویند از اسب سواری هم استفاده کرده اند.
بعدازظهرها به کوه می رفتند
امام بعضی از تابستانها که به درکه تهران تشریف می آوردند و یک ماه در منزل یک پیرزن با خانواده بسر می بردند. عصر که می شد امام با همان لباس روحانیت به کوه
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 167 تشریف می بردند و کوهنوردی می کردند. این عمل امام تا حدود سن پنجاه سالگی ایشان ادامه داشت.
از بدنشان خوب نگه داری می کردند
با وجود سن بالای امام، به دلیل اینکه ایشان از بدنشان طی سالیان عمر با برکتشان به عنوان امانت خدا خوب نگهداری کرده بودند ما بسیاری از مسایل را که در افراد مشابه می توانستیم داشته باشیم در امام سراغ نداشتیم. وضع عروقی عالی بود، وضع تغذیه، پوست بسیار خوب بود وقتی پشت ایشان را ماساژ می دادیم و پودر می زدیم با اینکه در بسیاری اوقات ایشان به پشت خوابیده بودند اما کوچکترین آثار تألمی در پوست مشاهده نمی شد که معمولاً در این سن زود آشکار می شود ریه ایشان هم به تناسب سنشان بسیار خوب کار می کرد.
قلب یک انسان چهل ساله را دارند
در فرانسه امام پس از اقامه نماز ظهر کسی را نمی پذیرفتند چون ایشان پس از نماز، نهار میل می کردند و بعد استراحتی می نمودند و آماده دیدار و سخنرانی می شدند. یک روز نماز ظهر که تمام شد آقای پروفسور صادق که من او را نمی شناختم به من مراجعه کرد و خودش را معرفی نمود که جراح قلب هستم اگر کسی بخواهد با خود من ملاقات کند باید دو ماه قبل وقت بگیرد لذا شرایط امام را می دانم و چون از راه دوری آمده ام و در نماز امام هم شرکت داشته ام دلم می خواهد از نزدیک خدمت ایشان برسم و دستشان را ببوسم اگر می شود برای من یکی دو دقیقه وقت بگیرید. گفتم باشد خدمت امام عرض کردم، فرمودند من که بعد از نماز با کسی ملاقات نمی کنم. عرض کردم او عجله دارد و می خواهد برگردد. فرمودند باشد بیاید. لذا در اتاقی که سر راه نماز بود نشستند و پروفسور صادق خدمت ایشان رسید پس از دست بوسی به امام گفت من وسایل معاینه را همراه خودم دارم اگر اجازه بفرمایید از قلب و بدنتان معاینه ای بشود.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 168 امام فرمودند برای شما زحمت می شود و من راضی نیستم. او گفت نه آقا چه زحمتی؟ من افتخار می کنم که در خدمت شما باشم. امام اجازه دادند و او کارش را انجام داد و خداحافظی کرد بیرون که آمد به او گفتم ملاقات چطور بود؟ خیلی خوشحال پاسخ داد که من با توجه به سن زیاد امام نگران قلب ایشان بودم که در چه شرایطی است اما الان که معاینه کردم دیدم قلب امام قلب یک انسان چهل ساله است!
امام حقیقتاً یک هنرمند بودند
از لحاظ هنری امام حقاً یک هنرمند و هنرشناس بودند. من تنها شیوه نگارش و خط و رسم الخط ایشان را تذکر می دهم زیرا سالها با آن مأنوس بوده ام و برخی از آثار فقهی دستنویس ایشان را شخصاً استنساخ کرده ام. این خط که بارها در سند نامه ها و مجلات، کلیشه یا زیراکس آن را دیده ایم چه تأثیری در بیننده و خواننده داشت بی هیچ خط خوردگی حتی یک قلم. چه شاهد صدقی بهتر از این.
کسی بین دو خط فرق نمی گذاشت
در نوجوانی امام نزد من مشق هم می کردند چون من تا اندازه ای خط نستعلیق را خوب می نوشتم ولی طوری شده بود که خط ایشان به خط من خیلی شبیه شده بود و به اندازه ای شبیه بود که یکبار من نصف کاغذ را نوشتم و نصف دیگرش را ایشان نوشتند و هیچ کس نمی توانست بین این دو خط فرق بگذارد.
این غنچه کی باز می شود؟
یک روز در حالی که امام از حسینیه برمی گشتند و در سخنرانی خود درباره جنگ و تنفر از امریکا صحبت کرده بودند وقتی وارد حیاط شدند و به قدم زدن پرداختند به من که در کنارشان بودم فرمودند: «این غنچه گل کی باز می شود؟ چند روز طول می کشد
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 169 که این غنچه باز شود؟»
کدام درخت قشنگ تر است؟
یک بار که با امام در حیاط قدم می زدم به من گفتند: اگر گفتی کدام یک از درختها قشنگتر است؟ من تا آن موقع توجهی به این موضوع نکرده بودم که مثلاً طرز قرار گرفتن شاخه روی ساقه به درخت زیبایی خاصی می دهد. این بود که گفتم: «خوب، این یکی.»
امام گفتند: همین طور نگو. چه دلیلی برای قشنگی این درخت داری؟ برو دو، سه روز فکر کن. من هم به شوخی گفتم: «چون این درخت سبز است!» آقا گفتند: نه، برو ببین زیبایی یک درخت در چیست. ببین طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است. تنۀ درخت چه شکلی است. برگهای آن چطور بر شاخه ها قرار گرفته اند. سایۀ درخت چطور است... اینها را یکی یکی می گفتند و به من نشان می دادند. بعد ادامه دادند: ببین ترکیب این درخت در کل چطور است. جزء جزء آن چطور است. درخت دیگری در گوشۀ حیاط بود. نیم ساعت مانده به غروب من داشتم با ایشان در حیاط قدم می زدم. گفتند:
فاطی! نیستی! صبح پیش از آفتاب که من قدم می زنم، نمی دانی که این درخت چقدر قشنگ است. وقتی خورشید از آن پشت به قسمت بالای درخت می زند، این قسمت درخت زیبایی خاصی پیدا می کند.
تیغ دست علی را اذیت نکند
یک روز که با امام مشغول قدم زدن بودم ایشان در مقابل یک ساقه گل محمدی ایستادند و گفتند: علی که می آید دستش را به این گل بزند، تیغ دستش را می برد. سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و تیغ دست علی را اذیت نکند.
از قضا باغبانی که به گلها می رسید، تمام تیغهای آن ساقه را از بالا تا پایین زد. بعد
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 170 که ایشان دیدند، با تأثر گفتند: چرا این طور کرده این آقا و همه را زده؟ من فقط آن یک تیغ را که پایین بود گفتم بزند. چرا به این گل آسیب رساند؟
اینها چه زیبا هستند
روزی امام در ایوان منزل مشغول نماز مغرب بودند. یکباره صدای آژیر طنین انداز شد. آقا سلام پایان نماز را قرائت می کردند. من در چهر ه شان دقیق شدم، هیچ تغییری در حالت چهره ایشان پدید نیامد. پس از پایان نماز نیم نگاهی به آسمان کرده و با لحنی آرام به گلوله های آتشین پدافندها که سطح آسمان را پوشانده بود. نگاهی کرده و فرمودند: «اینها را ببین چه زیبا هستند».
اگر خوشمزه بود می خورم
اگر می خواستیم غذا جلوی آقا بگذاریم، می بایست ظاهرش را می آراستیم. اگر شکل زیبایی نمی داشت، نمی خوردند ولو مزه اش بسیار خوب می بود. اما اگر شکلش زیبا می بود. می گفتند: حالا می چشم. ببینم اگر خوشمزه بود، می خورم.
این بود که ما همیشه اگر چیزی برای امام می پختیم، سعی می کردیم ظاهرش هم آراسته و زیبا باشد. امام لطافت خاصی داشتند که من خیلی وقتها فکر می کنم باید بنشینم و آنها را بنویسم. اگر این کار را بکنم، می توان کتابی از لطافت ایشان نوشت.
به زیبایی عشق می ورزیدند
امام در منزل حضوری قوی داشتند؛ مثلاً از تشکیل یک غنچه تا ریختن پرهای گل همان غنچه را بارها و بارها زمانش را حساب می کردند. مثلاً در همان روز انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت مرحوم آقای بهشتی و سایر دوستان، رو کردند به دختر خواهر من و گفتند: «می دانی این گل چند روز است که شکفته شده است؟» امام بارها
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 171 با اشاره به یک گل خطاب به بنده می فرمودند که آن غنچه، علی (نوه شان) و این گل که برگهایش دارد می ریزد من هستم. امام به زیبایی و تمیزی و عطر عشق می ورزیدند.
پژمرده شده ام و دارم می روم
یک بار امام حین قدم زدن مقابل یک گل دیواری ایستاده و گفتند: هر وقت من به این گل نگاه می کنم، می گویم این علی است که دارد شکفته می شود. همانجا گل بزرگی هم بالای درخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودی برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کرده و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم می روم. همیشه بین این دو تناسبی می بینم. این غنچه علی است که دارد باز می شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده می شود.
این گل سه روزه است
مادرم نقل می کرد روزی امام کنار باغچه قدم می زدند، در باغچه گلهای زیادی بود. خدمت ایشان که رفتم. آقا به من گفتند: «این گل چند روزه است؟» گفتم نمی دانم. فرمودند: این گل سه روزه است.» گلهای دیگر را هم نشان داده و گفتند که هر کدام چه موقعی باز شده اند و چند روزه هستند. بعد گلها را نامگذاری کردند. به گلی که تازه غنچه کرده بود اشاره کرده و گفتند: «این علی است آن یکی حسن و آن یکی یاسر است. آن گل تویی و آن یکی احمد.» بعد به گل پژمرده ای اشاره کرده و گفتند: «این هم منم.» این گونه برخوردها نشانگر روح لطیف امام بود که در اشعار عرفانیشان هم آشکار است.
فکر می کنی این غنچه چند روزه است؟
گاهی با امام قدم می زدم. ایشان در شبانه روز سه بار قدم می زدند و این اوقات
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 172 بهترین فرصتی بود که می شد ایشان را دید. هر بار می دیدم که چطور لطیف و عمیق به اطرافشان نگاه می کنند یادم می آید یک روز در مقابل غنچه ای ایستاده اند و رو به من گفتند: فکر می کنی این غنچۀ گل چند روزه باشد؟ من اصلاً توجه نکرده بودم. گفتم نمی دانم. ایشان گفتند: من دقیقاً می دانم. خوب یادم نیست اما به گمانم گفتند که دو روز و نیم است که آن غنچه باز شده است. گفتم: «شما مگر هر روز این غنچه را می بینید؟» گفتند: هر روز نگاهش می کنم. هر روز که از اینجا رد می شوم می بینم چقدر تغییرکرده است و الان دو روز و نیم از عمرش گذشته است.
دیوان امام سه بار گم شد
من از امام درخواست می کردم که شعر بگویند و این درخواست را مکرر مطرح می کردم، ولی ایشان هر بار با یک تعبیر متفاوت، شاید چون از اصرار کردنهای من خسته می شدند جواب خواسته ام را می دادند. شنیده بودم ایشان در دوران جوانی سه بار دیوان شعری ترتیب داده بودند، اما هر بار اشعارشان به دلایلی گم شده بود. این موضوع به نظر من طبیعی نیست. امام در کارهایشان خیلی منظم بودند و گم شدن نوشته ها و دفترچه هایشان اصلاً طبیعی نبود. همه چیزشان جای مشخصی داشت. ممکن نبود چیزی را جایی بگذارند و بعداً یادشان برود. در هر صورت، مرتبۀ اول که اشعارشان گم می شود، تعدادی از آنها را مجدداً و از حفظ نوشتند. البته بعداً چیزهای تازه ای به اشعار دفتر جدید اضافه کردند. این دفتر نیز گم شد. بعد که مسألۀ تبعیدشان به ترکیه پیش آمد خانمشان آن مقداری از اشعاری را که از حفظ بودند، در دفتری ثبت کردند. خود خانم خیلی از آن اشعار را تا چند سال پیش هم حفظ بودند.
امام در مرتبه سوم یک مقدار از آن اشعار را که به خاطر داشتند، با مقداری که خانم یادشان بود اضافه کردند. اما این بار نیز دیوان اشعارشان گم شد. این موضوع به نظر ایشان هم خیلی عجیب بود. بعد که به نجف تبعید شدند. مسیر کارها تغییر کرد و امام دیگر منصرف شدند. به هر حال دیوان شعر ایشان سه مرتبه گم شده است.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 173 بگیر و دست از سر من بردار
از امام خواسته بودم که نامه ای عرفانی برایم بنویسند. قبول کردند خواهش کردم که نظم و نثر باشد. فرمودند نه، حالش را ندارم. گفتم عجله ای ندارم، هر وقت فرصت کردید بنویسید. بعد از آن هر بار که به نزد ایشان می رفتم از نامه می پرسیدم و آقا می گفتند هنوز آن را ننوشته اند. دست آخر گفتند چه عجله ای داری ؟ فهمیدم که قبول کرده اند اما هنوز زمان مناسب نرسیده است. وقتی که نامه را گرفتم دیدم که در آن شعر هم نوشته اند. این بود که دوباره شروع به اصرار کردم و دیگر دست بردار نبودم. هربار به طریقی اشاره می کردم که منتظر شعر هستم. وقتی ایشان شعری را به من می دادند، می گفتند: بیا بگیر و دست از سر من بردار!
و هر بار که شعری می گرفتم، مشتاق تر می شدم. می گفتم این نشد و باز شعر دیگری می خواهم. حالا گاهی با خودم فکر می کنم که اذیتشان می کرده ام، چون خیلی اصرار می کردم. با این حال، وقتی که شعر نوشتنشان را می دیدم، با خودم می گفتم که وقتی کسی به این راحتی شعر می نویسد، پس چرا این کار را نمی کند. امام شعرهایشان را اکثراً در حین قدم زدن می سرودند و گوشۀ روزنامه ها می نوشتند. در واقع، به همان روانی حرف زدن، شعر می گفتند و می نوشتند. فقط ممکن بود بعداً یکی، دو خط خوردگی پیدا کند. همان طور که در دست نوشته هایشان، که کنار شعرشان چاپ می شود، می بینید. گاه به احمد آقا می سپردم مواظب باشند که اگر شعر نوشتند، گم نشود. چون نگران بودم که امام بعد از آنکه شعر را نوشتند پشیمان شوند، یا آبی رویش بریزد یا بچه برود پاره کند. گاهی هم که دیر می جنبیدیم، روزنامه ها را می بردند و شعرها هم از دست می رفت. وقتی شعرهایشان را می گرفتم، فوراً به احمد آقا می دادم و ایشان از روی آنها فتوکپی برمی داشتند تا اگر بعداً گم شد، نمونه ای داشته باشیم. چون من واقعاً چشمم ترسیده بود. به هر ترتیب من با این کارها توانستم مقداری از شعرهای ایشان را جمع آوری کنم.
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 174 شعرهایی را که می خواندم نقد می کردند
بعضی اوقات که خدمت امام می رسیدم، غزلهایی را که به نظرم زیبا بود برایشان می خواندم مثلاً غزلی را در روزنامه می دیدم و به نظرم می رسید که غزل زیبایی است، آن را می خواندم و می دیدم که ایشان با چه شوق و علاقه ای گوش می دهند و خوششان می آید. گاهی هم شعرهایی را که می خواندم نقد می کردند.
خیلی خوش ذوق هستند
گاهی پیش آمده که بنده یا دیگران مقداری گل یاس برای امام برده ایم و آقا با خنده و تبسم لطیف و ملیحی استقبال کرده اند. امام خیلی خوش ذوق اند و اشعار خوبی می گویند. دفترچۀ شعری داشتند که حاوی اشعار خوبی بود که در حملۀ ساواک به منزل ایشان در قم، آن را به غارت بردند.
دل حریم کبریاست
مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری که از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر بود با امام خیلی مأنوس بود یک روز به من فرمود آقای برهانی امروز بیا به زیارت حاج آقا روح الله برویم. به محضر امام رفتیم؛با توجه به سوابق رفاقتی که این دو با هم داشتند امام به او فرمودند آقای واعظ زاده ما به خاطر رفاقت با شما همیشه بهره ای را هم می بردیم چه از مباحث علمی و چه از اشعار ادبی، تا امام این را فرمود مرحوم واعظ زاده شروع کرد به خواندن رباعی:
گیرد همه کس کمند و من گیسویت جوید همه کس هلال و من ابرویت
در دایره دوازده برج تمام یک ماه مبارک است آن هم رویت
امام هم فی البداهه این رباعی را در پاسخ او فرمودند:
گشود چشم نگارم زخواب ناز از هم نظر کنید در فتنه گشت باز از هم
تو در نماز جماعت نرو که می ترسم کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم!
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 175 بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوی را خواند که:
بشنو از نی چون حکایت می کند وز جداییها شکایت می کند
امام در پاسخ فرمودند:
نشنو از نی کآن نوای بینواست بشنو از دل کآن حریم کبریاست
نی بسوزد تل خاکستر شود دل بسوزد خانه دلبر شود
مگر من شاعرم
زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ام، یکی از متون فلسفی را می خواندم، بعضی از عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان می گذاشتم. کم کم این پرسش و پاسخ به یک جلسۀ درس بیست دقیقه ای تبدیل شد. این بود تا یک روز صبح، که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم. دریافتم که امام با یک رباعی طنز آمیز به من هشدار داده اند.
فاطی که کنون فلسفه را می خواند از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا خود را زحجاب فلسفه برهاند
این شعر را که دیدم، مجدانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم. چند روز بعد این اشعار را نوشتند:
فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد از خویشتن خویش گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستی تو داد دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد
تقاضاهای مکرر من کم کم تأثیر کرد. چون مدتی بعد چنین سرودند:
فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟! دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟!
ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟!
آنچه به من جرأت اصرار می داد، لطف بی کران آن عزیز بود. این چنین بود که هر دم بر خواهشهای من افزوده می شد. این ماجرا تا آنجا پیش رفت که از ایشان درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند. مگر من شاعرم؟! ولی من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اینکه چند روز بعد چنین شنیدم:
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 176 تا دوست بود تو را گزندی نرسد تا اوست غبار چون و چندی نبود
بگذار هرآنچه هست و او را بگزین نیکوتر از این دو حرف پندی نبود
عاشق نشوی اگر که نامی داری دیوانه نه ای اگر پیامی داری
سستی نچشیده ای اگر هوش تو راست ما را بنواز تا که جامی داری
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 177
برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 2صفحه 178