Õ چه داستانی پشت سر شما خوابیده است؟ به نظر که آدم بسیار شادی میرسید.
قدیمیها میگفتند شکل غم به خودت نگیر. اگر دست زیر چانه گذاشته بودی میگفتند این جوری نشستن که غم میآورد. الان میدانم که این حرف درست است و اگر فرم غم به خود بگیرید این غم توی دلتان مینشیند و واقعاً غمگین میشوید.
Õ پیش از سپردن کتابهایتان به دست ناشر، آن را به کسی میدهید تا بخواند و نظرش را بگوید؟ همسرتان نوشتههای شما را میخواند؟
بله، او میخواند، چون ویراستار کتابهایم است، خب طبعاً باید نوشتههایم را بخواند تا بتواند آنها را ویراستاری کند.
Õ آیا پیش آمده همسرتان در حین خواندن داستانهایتان پیشنهاد داده باشد تا تغییراتی در بعضی از جاهای آن بهوجود آورید؟ و آیا به حرف او گوش کردهاید؟
بله خب، چه همسرم، چه دوستان و چه منتقدان ممکن است گاهاً پیشنهادهایی داده باشند اما باید بگویم که نه، معمولاً خیلی سخت نظر کسی را قبول میکنم چرا که وقتی نوشتهای را تمام کردهام به این معنی است که با دقت بسیار زیادی، تمام جزئیات آن را بالا و پایین کردهام. یک نوشته پیش از چاپ توسط افراد زیادی مثلاً نمونهخوانها، خوانده میشود ولی من بعد از تمام شدن کار آنها، باز خودم دانه به دانه کلمات را میخوانم و مطابق میکنم. اگر وسواس زیادی به خرج میدهم به دلیل این است که مدتهای زیادی بر سر آن چیزی که میخواستهام بنویسم فکر کردهام. به هرحال این من هستم که میدانم چه میخواهم و کجا میخواهم بروم، آنها که نمیدانند من به کجا میخواهم بروم.
دوست من هستی، چرا آن طور محکم گازم گرفتی، و اگر دشمن من هستی، پس چرا مرا ناز و نوازش میکنی و میخواهی با من بازی کنی؟!
[کسانی که معلوم نیست راست میگویند یا دروغ، دوست واقعی ما نیستند.]
مجلات دوست کودکانمجله کودک 512صفحه 14