
بیتو پوچم و اسیر بادها
با تو در هوایِ سبزِ بارشم
روی خاکهای تشنه میچکد
اشک عاشقانهی نیایشم
آذرخشها درون سینهام
میزنند روز و شب تو را صدا
قطره قطره در هوایِ دوریات
گریه میکنم تمامِ خویش را
ناهارش، و قو را برای شنیدن صدای آوازش میخواست. وقتی که جوجه غاز خوب بزرگ و چاق و چِله شد، روزی مرد ثروتمند به آشپزش دستور داد تا به مرغدانی برود و آن پرنده را بگیرد و سر ببرد. آشپز به مرغدانی رفت، اما چون فضا تاریک بود و چشمهایش
مجلات دوست کودکانمجله کودک 512صفحه 7