دارید و هم کتابهای زیادی برای بزرگسالان نوشتهاید، نوشتن برای کدامیک از اینها سختتر است؟
با بزرگسالان خیلی راحت میتوان حرف زد. هرچه که به ذهنت میرسد را میتوانی به راحتی بیان کنی و طرف مقابل شما هم به خاطر چارچوبهای ذهنیاش میتواند برداشت کاملی از گفتههای شما داشته باشد. البته ممکن هم هست که برداشت او متفاوت از چیزی باشد که منظور شما بوده است. اما برعکس، باید گفت که نوشتن برای کودکان خیلی سخت است.
Õ شیوه نوشتن شما به گونهای است که حتی بعضی از بزرگسالان معتقدند خواندن آنها سخت است.
الان من باید در این مورد صحبت کنم که چرا چنین است؟ یا در این مورد صحبت کنم که اصلاً چنین چیزی نیست.
Õ به نظر خودتان خواندن نوشتههای شما سخت نیست؟
نه، خیلی هم ساده است. طبعاً هر کتابی را افراد مختلفی با دیدگاههای متفاوتی میخوانند و هرکسی هم میتواند نظر خودش را داشته باشد اما من همیشه سعی کردهام نوشتههایم خیلی ساده باشد، حالا اگر حرف آن عده درست باشد و واقعاً خواندن نوشتههای من کار سختی است، از بد حادثه است.
Õ اجازه دادید که به راحتی از شما سؤال بپرسم، در مورد باطنتان صحبت کنید.
بعضی وقتها آدم به این نتیجه میرسد که وضعش خیلی خراب است. آدم هرچه بیشتر میفهمد، بیشتر پی میبرد که چقدر وضعش خراب است. هرچه آدمیزاد پیچیدهتر میشود تازه میفهمد که چقدر نقطه ضعف دارد، چقدر حفره دارد و به قول معروف، تازه وصلههایش رو میافتد و میبیند که چه داستانی پشت سرش خوابیده است.
هم تعجب کرده و هم ترسیده بود، کمی دورتر ایستاد و با التماس گفت: «آهای عالیجناب! برای خدا به من محبتی کن و چهرهی واقعی خودت را نشانم بده تا تکلیف خودم را با تو بدانم! اگ
مجلات دوست کودکانمجله کودک 512صفحه 13