یکی آنطرف.» وقتی داشت اینطرف و آنطرف را میگفت دستش را بلند کرده بود و به همان طرفها اشاره میکرد و کوچولو به سر انگشتان او نگاه میکرد و فکرش به جاهای خیلی دوری میرفت. با خودش گفت: «اگر توی شهر خودمان معلم بود دوباره میدیدمش.» مادربزرگ خندید و گفت: «یعنی همیشه شما باید اینطرف و آنطرف بروید.» و با دستش به همان طرفها اشاره کرد.
داستان کتاب «قطار آن شب» چنین حال و هوایی دارد. داستان کامل را در کتاب که به بهای 1200 تومان توسط نشر «ونوشه» چاپ و منتشر شده است دنبال کنید و بخوانید.
افسر فرمانده نیروی دریایی انگلستان- سال 1940
مجلات دوست کودکانمجله کودک 484صفحه 35