تا شب ما کارمان شده بود جادوگری یا به قول تورج جاروگری!
من با جارو میزدم به دیوار و تخت و اسباببازیهای تورج و میگفتم: وای یه اسباببازی اون زیرهاست! تورج هم میرفت و اسباببازیهای جدید را از زیر تخت بیرون میآورد. همانهایی که من و مامان خریده بودیم. مامان از کارهای ما خیلی خندهاش گرفته بود و به من میگفت: آفرین! عجب فکری آفرین!
میگفت: خوب تورج! بیبیدی، بابیدو! بووووووو!
تورج هم یک اسباببازی جدید پیدا میکرد.
نیروی کماندوی ارتش آفریقای جنوبی- دهه 90 میلادی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 484صفحه 17