حدیث دردِ پُرخون
(گذری بر غزل امام خمینی)
□ سیّد باقر میرعبداللهی
(1)
بیگمان، شعر امام ـ به رغم بعضی نااستواریهای شکلی و زبانی ـ رشحهای از بحر ناپیدا کرانة روح آن معنویت شگفت قدّوسی است. خوب میدانیم که ظرف ظریف شعر، گاه همان کوزة کوچک است که به قول ملّای روم اگر بحر را در آن بریزیم، تنها گنجای قسمت یک روزهای است. امّا تشنهکامان زلال لایزالیِ پیام روح اللهی، چنان که به هنگام حضورش، جرعهنوش محضر اقیانوسوشِ او بودند، در هنگام غیبتش نیز میتوانند از خمخانة سخن منظومش به قدر تشنگی، جام برگیرند.
ما، در سخن شعری امام، جمال روح ربّانی او را سراغ میگیریم نه آن اطلس کاریها و خیال پردازیهای حرفهای شاعران را. این بیقیدیها و سبکباریها در ساحت زبان به ما می گوید که جز به شیوة همدلی، راهی به ژرفناکیِ جهان اندیشة ادبی امام نیست؛ به ما میگوید که: اگر سودای بحر داری، آن کوزه را بیفکن، از قسمت یک روزه بگذر و خود را به خروش بیخاموش طوفانها بسپار. راست است که امام، دیگر آن فراغت وثوق جوانانه را نداشت که به سنّت مرسوم شاعرپیشگان، پیِ حُسن و ملاحت در شعر خود باشد و به «جمال لفظ» چندان اقبال کند که به «جلال معنی».
امام، خود تصریح کردهاند که هیچ گاه سر شعر و شاعری نداشتهاند و آنچه گاه سرودهاند، بیشتر «بیان حال» بوده است تا «حُسن مقال». ایشان در پاسخ تقاضـای یکی از کسانشان برای سرودن غزل، با لحنی از عتاب و انکـار فرمودهاند: «مگر من شاعرم!» (دیوان امام، ص 34) و نیز در نقـلی دیگر فرمـودهاند: «باید بحق بگـویم که نه در جوانـی ـ که فصل شعر و شعـور است و
اکنون سپری شده ـ و نه در فصل پیری ـ که آن را هم پشت سر گذاشتهام ـ و نه در حال ارذل العمر ـ که اکنون با آن دست به گریبانم ـ قدرت شعرگویی نداشتم».(دیوان امام، ص20)
میدانیم که امام نه در روزگار درس و بحث مدرسه، شعرپیشه بود و نه پس از پیروزی نهضت اسلامی، حال و مجال شعرگویی داشت. تنها هرگاه فراغتی روی میکرد، موهبت طبع خویش را غنیمت میشمرد و از کلمات، روزنی میپرداخت تا از پس اشتغال به امور خلق، نفسی تازه کند در هوای لطیف شعر. امام نه سر آن داشت که به سبک و زبانی ویژه دست یابد و نه در پی طبع آزمایی برای رسیدن به درجات متعالی شاعری بود. شعر امام آفریدة روح او بود، نه یکسره برآمده از قوای احساسی و تخیّلی.
از پس این نقلها و قولها میتوان گفت که شعر امام در مقایسه با شعر شاعران عارفانه سرایِ بزرگ ایران، نه از حیث سبکی و زبانی، تافتهای جدابافته است و نه ـ چنان که پس از این خواهیم گفت ـ از حیث مضمون، یگانه و بیهمتاست و بیرون از ساحت کلام و پیام شعر عرفانی. امّا این را نیز بگوییم که شعر امام برخلاف شعر بسیاری شاعران عارفانه سرا ـ که اتفاقاً شعرشان از برجستگیهای فنّی خالی نیست و گاه حتّی مصداق بارز آن است ـ برخوردار از پشتوانة «تجربه عرفانی» بوده است. شاعرانی را میشناسیم که در شعر خود از «زلف» و «خال» و «خط» و کنایات عرفانی دیگر بهره گرفتهاند، امّا این اشارات همچنان در کنارة «لفظ» مانده و راه به بحر «معنی» نبرده است؛ چرا که مسبوق به سابقهای در فردیّت شاعر نبوده است. امّا در این سو امام را میبینیم که هم از «درس» عرفان، حظّی وافر برده است و هم از «حال» عرفانی، نصیبی بسزا اندوخته است. با این حال چه باک اگر در شعر چنین کسانی یکی دو جا سستیای در کار آمده یا به دلیل استغراق در معنی، ناسختگیهایی در لفظ ظاهر شده باشد؟
پس میبینیم که امام همان غزلسرای از قول و غزلرسته است و همین است که اگر مثلاً می خواهیم شعر امام را با سنجههای مرسوم شعر و ادب، بسنجیم، باید بدانیم شعر کسی که برآمده از چنان حالتی است، شعری نیست که بتوان تمام خصلتهای فنّی شعر والا را در آن سراغ گرفت. شعر برای کسانی چون امام، گریزگاه است نه میدان جلوهگری طبع روان. شعر برای اینان ـ به قول شاعر معاصر ما ـ مجالی است تا در هوای آن دل تنهاییشان را تازه کنند. البته باید توجه داشت که اشعاری که در دیوان حضرت امام آمده است محصول دوران مختلف زندگی ایشان است. (دیوان امام، ص 34)
(2)
این نوشته فقط گلگشتی است در باغ غزل امام و هرگز قصد به اصطلاح ارزیابی شعر ایشان در میان نیست. امّا در هر حال ناگزیر از اشاره به یک نکتهایم:
شعر امام ـ هر چه باشد ـ نمونهای است از اقبال عالمان دین به ادبیات و نشان میدهد که ایشان به رغم اشتغال به فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی، به ذوقورزی و ادب نیز دلگرم و با آن سرگرم بودهاند. امّا توجّه کنیم که کارنامه علمی بسیاری از فقیهان، اصولیان، محدّثان و مفسّران، نشانگر آن است که اینان به ادبیات به عنوان چیزی که فی نفسه دارای ارزش است، مینگریستهاند، نه فقط به عنوان «ابزار». در واقع یکی از جنبههای سترگ کار این عالمان، بُعد ادبی آنان است. حوزویان سلف ما ادبیات عصر خویش را به گونهای فرا میگرفتهاند، آن را به کار میبستهاند و گاه در آن به مرحله اجتهاد میرسیدهاند. ادبیات، زبان فقه و اصول بوده و چنین نبوده است که آن فرزانگان بدون مطالعه کافی در ادبیات اسلامی، آن آثار ارجمند را پدید آورند. محصول مطالعه ادبیات در حوزههای علمی قدیم، «تلطیف ذوق»، «وسعت اندیشه» و بالاتر از آن ـ به قول یکی از صاحب نظران معاصر ـ دستیابی به «هویّت ادب». (حکیمی، محمّدرضا، ص 18) بوده است. ادبیات به ایشان یاری میداده که به تغییر و تعالی شناخت فرهنگی خود دست یابند؛ کمک میکرد تا ـ به قول شاعر ـ چشمها را بشویند، جور دیگر ببینند و بهتر بیندیشند.
آن زمان در حوزههای علمی اسلامی بودهاند ـ و اکنون نیز هستند ـ کوتهبینانی که صرف وقت در ادبیات را برای طالبعلمان جوان حوزه، اتلاف عمر بدانند.
اینک بگوییم که برخی آرا و اقوال علمی امام ـ که طرحی نو در میدان فقاهت درانداخته است ـ برخاسته از همین لطف ذوق و سعة اندیشه بوده است؛ چیزی که دیگران از آن بینصیب بوده اند. این لطف ذوق امام، گاه در اقبال به سنّت شعر فارسی جلوه کرده است و گاه در تحصیل و تعلیم فلسفه و عرفان. حوزویان امروز نیز اگر بخواهند بنا بر سنّت خجستة سلف صالح خویش ـ که امام (ره) آخرین بازماندة ایشان بود ـ رفتار کنند، باید به ادبیات و آنچه ذوق سلیم را از تحجّر و تصلّب میپالاید، به مثابه منش نفسانی توجه کنند و دریغا چندان چنین نیست؛ یعنی ایشان از سواد ادبی بهرة چندانی ندارند و از امکانات زبانی قوم خود ناآگاهند و ....
(3)
دیوان امام در شش بخش (قالب) ـ مطابق قالبهای مرسوم در شعر فارسی ـ مرتّب شده است: غزل، رباعی، قصیده، مسمّط، ترجیعبند و قطعات و اشعار پراکنده، و البته غزلها تشکیلدهنده بیشترین بخش دیوان است (حدود نیمی از دیوان). غزل امام، برخوردار از همان حال و هوای غزل پیشینیان است؛ همان لحن، همان بدایع، همان اصطلاحات و همان کنایات در غزل عرفانی ایران. گرچه گاه ترکیبهایی در غزل امام هست که نسبتاً بدیع مینماید؛ مانند ترکیب «پردگی هر جایی» ـ که نوعی ترکیب متناقضنماست ـ در این بیت:
گر نباشی بـرم ای پـردگی هر جـایی
ارزش قدس چو بال مگسی نیست مرا(دیوان، ص 41)
امام به شیوه مرسوم متقدّمان در غزل خود سخن از شکر و شکایت، والهگی و شیدایی، مستی و راستی، وصل و هجران، دلبری و دلنوازی، طعن و تکفیر طاعنان و خرقهپوشان تزویر و... به میان میآورد. در اینجا میتوان شواهد بسیاری از شعر امام به دست داد که نمایانگر بیان مفاهیم فوق است. برای پرهیز از تطویل، تنها به ذکر چند نمونه ـ که ضمناً ذائقة خاص عرفانی امام را باز مینمایاید ـ بسنده میکنیم. در غزلهایی با مطلعهای زیر میتوان این مفاهیم و نیز شور عاشقانه و شوق عارفانه امام را باز جست. همچنین بهترین غزلهای دیوان امام را در میان همین نمونهها میتوان سراغ گرفت:
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما
عشق تو سرشته گشته اندر گِل ما (ص 44)
***
ای خوب رخ که پردهنشینی و بیحجاب
ای صدهـزار جـلوهگـر و باز در نقـاب(ص 47)
***
ما را رها کنید در این رنج بیحساب
با قلب پاره پاره و با سـینهای کباب(ص 48)
***
آن که دامـن میزنـد بر آتـش جانـم، حبیب است
آن که روزافزون نماید درد من، آن خود طبیب است(ص 51)
***
عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نیست
باده از دست تو اندر جام صهبا هـست و نیست(ص 69)
***
ای دوست! پیر میکده از راه میرسد
با یک گل شکفته به همـراه میرسد(ص 85)
***
گرتو «آدم» زاده هـستی «علّم الاسـما» چه شد؟
«قاب قوسینت» کجا رفته ست «او ادنی» چه شد؟(ص 94)
***
امشب که در کنار منی خفته چون عروس
زنهــار تا دریــغ نـداری کنــار و بوس(ص 128)
***
من خواستار جام مـی از دست دلبرم
این راز با که گویم و این غم کجا برم؟(ص 151)
***
ما زادة عشقیم و پسرخواندة جامیم
در مستی و جانبازی دلـدار، تمامیم(ص 167)
از مفاهیمی که در غزل امام، برجستگی تمام دارد، طعن به زهدفروشان و طرد درویشان دروغین و مدّعیان بیذوق است. امام این گروه را که خود را «حق» میپندارد، طعن میزند:
با شیخ بگو که راه من باطل خواند
بر حقّ تـو لبخـند زنـد باطـل ما(ص 44)
این گروه نه «درویشان به حقیقت» که صوفیان «ورد و زبان»اند (ص54). درویش راستین آن است که «نالهاش به دل ماه میرسد» (ص 85). امّا درویشی که «دلبستة تسبیح» و «وابستة دیر» است، نباید امیدوار نوشانوشی در بزم راستان باشد:
تو که دلبسـتة تسبیحی و وابستة دیر
ساغـر باده از آن مـیکده امیـد مدار(ص 124)
امام در دو غزل (ص 94 و 176) در هر بیت و مصرع، به افشای کذب مدّعیان سلوک می پردازد. از پیامهای دیگر غزل امام که نمودی واضح در دیوان او دارد، این پیام است که دل سپردن به اصطلاحات درس و مدرسه، سدّ راه سلوک راستین است و این که «علم و عرفان به خرابات ندارد راهی» (ص 67)؛ زیرا سرزمین عرفان، منزلگاه عاشقان است و «به منزلگه عشّاق ره باطل نیست» (ص 67). امام در این باره در غزل خویش بسیار داد سخن داده است: از سویی می گوید: سخن فیلسوف و صوفی، به واقع نسبتی با جمال دلبرانه فرزانه ندارد (ص 71) و از سوی دیگر، هوشمندان (یعنی همین اهل عقل و عقال) را پند میدهد که دفتر سخن ببندند، چرا که هر چه میگویند از زبان بیهوشی و مستی نیست (ص 71). امام گاه به آرامی تذکار میدهد که: «راه علم و عقل با دیوانـگی از هم جداست» (ص 72) و گاه به گونهای کوبنده مـیگوید آن عارف که از عرفان، تنها کتاب هایی چند خوانده است «بستـه است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ»(ص74).
امام در جهان بینی عارفانه خویش، علم را در نگاه بیدلان، جز حجاب نمیبیند (ص 104) و فقه را غیر از قیل و قال و حرف دلخراش نمیشمارد (ص 108 و 131) و در نهایت میگوید:
شیخ را گو که در مدرسه بربند که من
زین همه قال و مقال تو به جان آمدهام (ص 140)
امام میگوید در مدرسه کتاب دوست نمیخوانند(ص 187) و «از ورق پارة عرفان خبری حاصل نیست» (ص 169) و آن گاه از «آن ساقی کهنه سبو» میخواهد که «کتاب» را بردارد و «جام» را در پیش آورد «تا آنچه که در جمع کتب نیست» حاصل شود(ص 168). امام در غزلی شورمند که به راستی نقد حال اوست، این پیام را رسا، زیبا و صریح در میان مینهد؛ مطلع غزل چنین است:
ما زادة عشقیم و پسرخواندة جامیم
در مسـتی و جانبازی دلدار تمامیم(ص 167)
(4)
شعر امام برای دل سپردگان به آن بزرگوار، همان «نکتة روحفزا از دهن دوست» یا «شمّهای از نفحات نَفَس یار» است که از پس واژگان به مشام جان مشتاقان میرسد. شعر او هم «اندوه دل» است و هم «مژده دیدار» و اینک ماییم که در فرقت شاعر، یادگزار اوییم و جان تشنه را در زلال خیال روحانی آن حقیقت ناب، تازه میکنیم و به زمزمه میخوانیم:
ای صـبا! نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر انـدوه دل و مـژدة دلـدار بـیار
نکتة روحفـزا از دهـن دوست بـگو
نامة خوش خبر از عالم اسـرار بـیار
تا مـعطّر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمّـهای از نفحـات نَفَس یـار بـیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بیغباری که پدید آید از اغـیار بیار
...
منابع:
1. دیوان امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، چاپ سوم، تهران: 1373، ص 34.
2. حکیمی، محمّدرضا، ادبیات و تعهّد در اسلام، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، چاپ هشتم، تهران: 1373، ص18.