موج در موج
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1392

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

موج در موج

موج در موج

moj2

" موج در موج" عنوان مجموعه شعری است که با مقدمه استاد مشفق کاشانی، اخیراً توسط انتشارات اطلاعات به چاپ رسیده است. این مجموعه، از آثار درخور توجه حجت الاسلام والمسلمین علی محمد خسروی متخلص به " ندا"، نویسنده، پژوهشگر، روزنامه نگار و از اعضای تحریریه فصلنامه حضور است. خسروی، معاون پژوهشی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی و صاحب تألیفات متعدد است. وی که در عرصه های گوناگون فرهنگی و سیاسی فعالیت داشته و دارد، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی و سال ها مدیر مسئول و سردبیر مجلات " میراث جاویدان"، " طلایه" و... بوده است.‏

‏استاد مشفق کاشانی (شاعر معروف و از پیشکسوتان شعر معاصر)  در مقدمه عالمانه ای براین مجموعه، در باره ظرائف اشعار آن  می نویسد: "... برگزیده آثار شاعر دقیقه یاب و نازک خیالِ هم روزگار ما، حضرت آقای محمد علی خسروی از این دسته از آثار است که گذشته از مخیل بودن با وزن های بدیع و قافیه های شگفت آور و تضمین آرایه های دلاویز لفظی و معنوی، دسته گلی را فراهم آورده، هدیه شعردوستان و یاران سخن شناس. با روایت غزلی از این مجموعه که یادآور آثار بزرگان است، سخن خود را پی می گیریم. ‏

چه می شد اَر دل بشکسته ام برای تو بود      رواق دیده مشـتاق من ســرای تـو بود

فضای میـکـده لبریز شد ز خـنده جام                مدام بر لـب ساقـی مگـر ثـنای تو بود

هنوز زنده جهانـی به یک تـرانه توست             هزار پـردۀ نشنیـده در نــوای تـو بود

 

صنایع بدیعی 

‏در آغاز، انواع آرایه ها(= صنایع) را در بیت بیت این غزل به روشنی باز می نگریم:‏


‏رواق و مشتاق = سجع مطرّف (نغمه های هم سوی و هم جهت).‏

‏رواق و سرای = تناسب (= مراعات النّظیر).‏

‏دل و دیده = تناسب.‏

‏تو و من = مراعات النّظیر (= تناسب).‏

‏سرای، برای = سجع متوازی (= سجع همسان و همگون)‏

‏دیده و بشکسته = سجع مطرّف (= هم سوی و هم جهت).‏

‏حسن مطلع (زیرا بیت مطلع ویژگیهای مثبت بیتی بلند را در خود جای داده است).‏

‏چه، آر، دل، ام، من = 5 سجع متوازن (= هم سنگ و هم آهنگ).‏

‏آرایۀ ایهام تناسب (زیرا، رواق به معنای گوناگون ایهامی ست و با واژگان دیگر نظیر سرای، ایهام تناسب خوشی را فراهم می سازد).‏

‏ واج آرایی: دل و دیده.‏

‏ هم حروفی "د" 6 بار، "ر" 5 بار.‏

‏هم آوایی 4 مصوّت کشیده "á ".‏

‏شاعر، در پیشگفتاری که خود بر این مجموعه نوشته است می نویسد: " با نام و یاد یگانه ای که پرتو جمالش منشأ عشق بی زوال است و امید وصالش خزانۀ خیر و کمال؛ عزیزی که جز در سایۀ لطفش هیچ بی قراری نیاسود و جز با نظر عنایتش هیچ پوینده ای راه عزّت و کمال نپیمود؛ عظیمی که عقاب عقل دورپرواز از صعود به قله های عظمتش ناتوان و کبوتر سبکبال خیال از پرواز در حریم حرم جلالتش محروم است. حکیمی که ظرف الفاظ و حروف را برای انتقال اسرار معانی قابلیت بخشید تا از این طریق درک لذت مناجاتش برای دلسوختگان فراهم آید و نام زیبایش زیور زبان ها گردد. ‏

‏درود نامحدود و صلوات نامعدود نثار همۀ انبیا و جمله اولیا باد که حاملان حقایق و معارف الهی و مقرّبان درگاه او هستند، آنان که به مصداق " و سقیهم ربّهم شراباً طهورا " چشندگان شراب طهور و سرمستان بادۀ حضورند...‏


ادب و هنر3

‏ ‏

‏گفتنی است که عمدۀ سروده ها به لحاظ مضمون و محتوی مستند به مفاهیم قرآنی و معارف حکمی است و بدون آشنایی با این مبانی فهم آنها ناقص و گاهی خلاف مقصود خواهد بود. مانند غزل "انتخاب اول" که در نعت رسول مصطفی(ص) است و یا این بیت: ‏

‏"ماهیت است و حد وجودش نهند نام / زلفی که ظل عارض آن گلعذار شد" ‏

‏که جز با آگاهی از معنی "حد وجود" که موجزترین تعریف "ماهیت" است چگونگی تشبیه زلف به "ماهیت" و عارض به "وجود" در آن روشن نخواهد شد. به منظور آشنایی برخی خوانندگان با سبک این سروده ها توضیح مختصری در مورد یکی از دوبیتی ها ارائه می کنم:‏

ای ناز تـو روشنـایی شـمع نیاز         ما عین نیازیـم و توئی مـظهر ناز  

از درد نـیاز با صبـا گفـتم گفت          یک ناز از او و صد هزار از تو نیاز

‏" نیاز" همان " فقر" است که سراپای وجود ممکنات را فراگرفته و همان " سیه رویی" است ‏


‏که گفته اند: سیه رویی ز ممکن در دو عالم /  جدا هرگز نشد والله اعلم‏

‏انسان فقیر بالذات است و خداوند غنی بالذات. در قرآن کریم می خوانیم : یا ایّها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنیّ الحمید.‏‏(فاطر / 15)‏

‏اما ناز در اصطلاح، نیرو بخشیدن معشوق است عاشقان را در عشق و محبت و به تعبیر همشهری عزیز استاد دکتر حسن انوری در " فرهنگ بزرگ سخن" ناز عبارت است از: حالت یا رفتاری خوش و جذاب همراه با خودنمایی واکراه ظاهری. از این رو مقصود از " ناز" در این رباعی تجلیّات ویژۀ آن محبوب یگانه است. زیرا انسان وقتی هیچ نمی داند احساس نیاز هم نمی کند ولی آنگاه که خداوند با صفت علم در جهان هستی تجـلی کرد، انسان به جهل خود پی مـی برد‏

‏و طالب علم می شود؛ و آنگاه که پروردگار توانا با صفت قدرت تجلی می کند انسان به عجز خود واقف می شود و مشتاق کسب قدرت می گردد و همچنین سایر تجلیات خداوند که صاحب اسماء حسنی است هرکدام آتش نیازی را در انسان برمی افروزد، پس تجلیات اوست که این احساس را در انسان زنده می کند و زمینه کشش او را به سوی کمال فراهم می سازد. (ای ناز تو روشنایی شمع نیاز).‏

‏نکته دیگری که ذکر آن خالی از لطف نیست وجه تخلص اینجانب به " ندا" است. روزی هنگام خواندن مناجات دلنشین و شورانگیز مناجات شعبانیه لطافت این جمله مرا گرفت: الهی انظر الیّ نظر من نادیته فاجابک " بارالها به من چنان بنگر که به کسی که او را ندا کردی و پاسخت داد می نگری". از آن پس تخلص " ندا" را برای سروده های خود برگزیدم. امید آنکه هم پاسخگوی ندای حق باشیم و هم خود منادی حق. جعلنا الله من العارفین بحقه و سقانا وُدّه بمنه و کرمه." بعضی از سروده های این مجموعه را می خوانیم:‏

جلوۀ یار

‏(با یاد امام خمینی)‏

جلوۀ یـار در آیینـۀ سیــــمای تـو بود

رمـزی از آب بقــا کـوثر لبــهای تو بود

سرو آزاد نشـان از قد دلجـوی تو داشـت

گوهر عـزّ و شـرف در دل دریای تــو بود

خندۀ غنـچه مرا بنـد غــم از دل نگشود

چارۀ کـار در آن لعــل شکـرخای تـو بود

سوز عشقی که فکـندی به دل پیر و جوان

بـی گمـان تابشی از نالۀ شـبهای تو بـود


دست حق در همه جا یار و مددکار تو گشت

Picture 3

نـور حـق جلوه گر از سینۀ سینای تو بود

تا نویســد رقــم عــزّت و آزادی خـلق 

چشم تقـدیر و قضـا بر لب گویای تـو بود

گـشتی آواره، گر از خانه و کاشانه خویش

دل عــشاق جـهان مـنزل و مأوای تو بود

رخ نمـودی چــو در آرامگـه لاله رخـان 

نرگس آسا هـمه کس محو تماشـای تو بود

خـرّم آن دم کـه پدیـدار شود دولـت یار

رسـد آن مهر جهانتـاب که مولای تو بود

موهبت نور

آسمان خوشتر از آن چـهره قـمر داشت نداشت

باغ فردوس چنان غنـچۀ تــر داشـت نـداشت


0 (11)

هرچه گفتـم نظـری بر مــن افتــاده نــکـرد

هرچه کردم به رهش نالـه اثر داشــت نـداشت

بسکه خـون ریخت ز دریـای دل و دیـده بـرون

دیگر این چشم به خون غرقه گهر داشت نداشت

بســته دام بـلـا شـــــد دلــــم از روز ازل 

تاب تغیـیر قـضا دسـت قـدر داشـت نـداشـت

عقل جــزوی به دل ســـوخته ره بـرد نبــرد

ظلمت از موهـبـت نـور خبــر داشـت نداشت

گـه عـیان گاه نهـان شـد رخـش از منــظر ما

گـله هرگز دل از آن نـور بصـر داشـت نداشت

تا بدانـد که چـه کرده اسـت رخــش با دل ما

آن پری چـهـره در آیینه نـظر داشت نداشـت

نرگسش باده به جـام دل مـا ریـخت نریخــت


و ز لبش بهر عظا شیر و شــکر داشـت نداشـت

چون صبا در طـلب آواره شـدم شهر به شــهر

راهم از کوچه آن یـار گـــذر داشـت نداشـت

بوی زلـفـش ز کمنــد دل مــا رسـت نرسـت

حاصـل عـمر جز این قصـه ثمـر داشت نداشت

نیمه شب تا رســد آواز " نـدا " بـر در دوست

غیـر نجــوا و دعــا راه دگــر داشت نـداشت

 

رباعیات

نقش تو بماند و عهد دیریـنه ما                       افتاد و شکست گرچه آییـنه ما

مردیم و نمرد عشق پاینــده او                        رفتیم و نرفت یادش از سینه ما

**

از بلبل شوریـــده شنیدم سخــنی                 رفــتم ز پـی اش ندیـدم الا چمـنی

با نغمه غم چو دور مـی شد مـی گفت          رفته است از این چمن هزاران چو منی

**

بر درگه بـی نیاز تا بنــده شـدیم                      از مهـر رخش چراغ تابنده شـدیم

هر جا که نشانه ای از او بود به جای              جوینده شدیم و نیک یابنده شدیم

**

بر شـاهد بی نشان دلیل آمد دل                     در کشف و شهود بی بدیل آمد دل

عقـل از سر احتیاط در راه بـماند                      در آتش عشق چون خلیل آمد دل

**

آتش چو به هر بهانه می گیرد شمع                شاد از گذر زمـانه می خندد شـمع 

دیدم چو به سر رسید دورش نـاگاه                  بر حاصل عمر خویش می گرید شمع

**

در مـوسم گل هـوای جانان دارم                     و ز جان به صفای لاله ایمان دارم

پیغمبر حسن اوست هر آیـت گل                     در باغ، نـظر به نـصّ قـرآن دارم

‏ ‏

‏ ‏