آنها برای رهایی از ترس شروع بهخواندن آواز کردند...
سایونورمه لیکروریمارنوَکُ... لِکرموراروی رولِکَرمورلِرُ...هایایای آ..و
خواستیم به همراه مجله
آهنگ کامل را ضمیمه کنیم
نشد... ولی شما الان
برویداین آهنگ را کامل
گوش کنید بعد بیایید
ادامه داستان را بخوانید...
یک هو فکرشون باز شد و یک راه حل عالی به
ذهنشون رسید...
قرار شد که اونا پاهاشونو توی پاچههای شلوار همدیگه
بکنن تا غول نتونه پاهاشونو لیس بزنه... غول که اومد
هر چی گشت پاهاشونو پیدا نکرد... دید که یک آدم
دو سره... ترسید...
وای... اوی.ی... چه پاهات سرده!...
خِرِچچچ...
سرده...ای... سرده
غول ترسید و فرار کرد و به همة اهالی خبر داد و همه
غولها از آن دره فرار کردند... و به همهمیگفت:
گشتم صد و سی دره... ندیدم آدم دو سره...
از آن سال به بعد داستان به صورت کتاب درآمد و برای بچهها غولها خواندهمیشد
و چون باعث ترس بچه غولها شد همه BMO بگیرند و نسل آنها
از بین برود.
(نتیجه: برای بچهها قصههای
ترسناک تعریف نکنید.)
کاغذ نمکی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 122صفحه 19