یواشکی گفتم: مامان سر می برند یعنی چه؟
مامان گفت: یعنی خیلی خیلی تند میروند.
کم کم مردم دور ماشینها جمع شدند. سر نارنجی یک تاکسی خورده بود به سر آبی یک ماشین که بزرگتر از خودش بود!
به مامان گفتم: ماشین نارنجی به ماشین بزرگتر از خودش
سلام نداد؛ ماشین آبی هم سرش را کوبید به او!
مامان و آن خانم هر دو خندیدند.
مردم کنار رفتند. آقای پلیس آمد. با رانندهها حرف زد و بعد یک کاغذ و قلم برداشت و شروع کرد به نقاشی کردن. با خودم گفتم: عجب پلیسی! وسط خیابان دارد نقاشی میکشد!
گفتم: مامان چرا ماشینها تصادف میکنند؟
مامان گفت: برای اینکه قانون را رعایت نمیکنند.
از سر یکی از رانندهها خون میآمد. من باز هم ترسیدم.
مرد پیری گفت: همهاش بیاحتیاطی! همهاش عجله! همهاش خودخواهی!
گفتم: مامان خودخواهی یعنی چه؟
مامان گفت: یعنی هر کسی فقط و فقط خودش را دوست
داشته باشد و فکر کند دیگران دشمن او هستند.
گفتم: مامان! ماشینها که از این فکرها نمیکنند؛ هان؟
مامان گفت: ماشینها این فکر را نمیکنند؛ فقط آدمها از این فکرها میکنند!
فکر کنم ماشینها خیلی از هم خجالت کشیدند. صورتهای هردوتاشان خیلی بیریخت شده بود.
گفتم: مامان!نمیشد ماشینها ابری بودند؟
مامان خندید.
گفتم: اگر ابری بودند؛ خیلی خوب میشد. همینطور که خجالت میکشیدند؛ آب میشدند و دوباره جمع میشدند؛ میشدند یک ماشین نو و تر و تمیز، تر و تمیز!
مامان گفت: به به! تر و تمیز! تر و تمیز.
گفتم:اگر ماشینها ابری بودند؛ دیگر کسی زخمی نمیشد؛ قیافة ماشینها هم عوض نمیشد. آقای پلیس هم ابرهای خوشگلی نقاشی میکرد. ماشینهای ابری تر و تمیز هستند!
این بار هم مادرم خندید هم آن آقای پیر و آن خانم.
برای این کار نیاز به عملیات تطبیق و هماهنگی وجود دارد که کامپیوتر مرکزی سفینه آن را انجام میدهد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 371صفحه 15