سخنرانی
تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه
سخنرانی در جمع فرماندهان سپاه و بسیج (تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 28 آذر ‭1361

زمان (قمری) : 3 ربیع الاول ‭1403

مکان: تهران

شماره صفحه : 144

موضوع : تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه

زبان اثر : فارسی

حضار : رضایی، محسن (فرمانده کل سپاه پاسداران) ـ سالک (سرپرست بسیج مستضعفان) ـ مسئولان پایگاه های مقاومت ـ ا

سخنرانی در جمع فرماندهان سپاه و بسیج (تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه)

سخنرانی

‏زمان: صبح 28 آذر 1361 / 3 ربیع الاول 1403‏

‏مکان: تهران، حسینیه جماران‏

‏موضوع: تأثیر فرهنگ وارداتی در جامعه‏

‏حضار: رضایی، محسن (فرماندۀ کل سپاه پاسداران) ـ سالک (سرپرست بسیج مستضعفان) ـ‏‎ ‎‏مسئولان پایگاههای مقاومت ـ اعضای بسیج سپاه پاسداران و مربیان بسیج در سراسر‏‎ ‎‏کشور‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

ادعای پوچ رضاخان در مورد ارتش 

‏     ‏‏من اول تشکر کنم از شما جوانان عزیز که علاقۀ من به شما مثل علاقۀ یک پدر به‏‎ ‎‏فرزند و یک برادر به برادر است. تشکر ‏‏[‏‏می‏‏]‏‏کنم که تشریف آورده اید و من از نزدیک‏‎ ‎‏جمال شما را زیارت می کنم. آقای رضایی‏‎[1]‎‏ راجع به فعالیتهایی که شما آقایان کرده اید،‏‎ ‎‏یک گوشه ای را تذکر دادند. و من می خواهم چون دانشگاهها هم باز شده است و‏‎ ‎‏ان شاءالله باز می شود، از فرهنگ شروع کنم تا به شما برسد، ببینیم که فرهنگ وارداتی به‏‎ ‎‏ما چه کرد و ما در مقابلش باید چه بکنیم. ‏

‏     من از ارتش شروع می کنم که فرهنگ وارداتی در ارتش و در همۀ ارگانهای دولتی و‏‎ ‎‏در قشر توده ها و جمعیتهای ما چه کرد. زمان رضاخان زمانی بود که ادعا می کردند که‏‎ ‎‏ارتش قدرتمندترین زمان خودش را دارد و از همۀ زمانها به ادعای آنها قدرتمندتر‏‎ ‎‏است. من تاریخی برای شما بگویم که گمان ندارم هیچ یک از شما درآنوقت بوده باشید‏‎ ‎‏و آن مسائل را از نزدیک لمس کرده باشید: وقتی که ارتش انگلستان و شوروی ـ روسیه‏‎ ‎‏آنوقت ـ جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهای او، قبلاً به دستور آنها در ایران راهها را‏‎ ‎‏ساختند و خط آهن کشیدند؛ برای اینکه تجهیزات آنها عبور کند از اینجا و بعد در یک‏

‏ساعتی، از ارتش روسیه و ارتش انگلستان هجوم کردند به ایران. به مجرد اینکه در‏‎ ‎‏سرحد ـ سرحدهای دور ـ اینها وارد شدند، وضع ارتش ایران به هم خورد. در‏‎ ‎‏سرحدات، ادعا اول شده بود که سه ساعت مقاومت کردند و بعد که رضاشاه پرسیده بود ـ‏‎ ‎‏از قراری که نقل کرده اند ـ چرا اینقدر کم مقاومت کردید؟ گفته بودند: اینکه گفتند سه‏‎ ‎‏ساعت، یک دروغ بوده، ما همچو که آمدند فرار کردیم. و آنوقت معروف شد که آن‏‎ ‎‏یکی که دو نمی شود اعلامیۀ ارتش ایران است در این هجوم، که یک اعلامیه داد، دوم‏‎ ‎‏نداشت. این در سرحدات بود.‏

‏     در تهران، من آن روز تهران بودم و در یک میدانی که نزدیک به این خط آهن،‏‎ ‎‏ایستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و دیدم که سربازها در تهران از سربازخانه ها بیرون‏‎ ‎‏آمده اند و دارند فرار می کنند. هیچ در تهران خبری نبود. فقط در سرحدات بود که‏‎ ‎‏خبرش رسیده بوده که بله، اینطور شده است. سربازها از سربازخانه ها بیرون آمده بودند‏‎ ‎‏و یکیشان را، یکی دو نفرشان را من دیدم که دنبال یک شتری که یک باری به بارش بود،‏‎ ‎‏می گردیدند که چیزی ازش بیفتد، بخورند. تمام، تقریباً تمام فرماندهان ارتش‏‎ ‎‏چمدانهاشان را بستند و فرار کردند؛ از تهران فرار کردند؛ فرار کردند که بروند بیرون.‏‎ ‎‏شاید از ایران بروند بیرون. و ارتش ما که آنقدر برایش صحبت می کردند که قدرتمند‏‎ ‎‏است، فقط این کار را می کرده و همین طور قوای نظامی و انتظامی دیگرش که مردم را‏‎ ‎‏سرکوب می کرد. مازندران را تمامش را، املاکش را گرفت رضاشاه. تمام قدرتش این‏‎ ‎‏بود که به ما و به مردم و به ملت و بخصوص روحانیت، فشار می آورد و زورگویی می کرد‏‎ ‎‏و در مقابل آنها ـ در صورتی که آنها با ما جنگ نداشتند، می خواستند بیایند و عبور کنند‏‎ ‎‏از اینجا و اینجا را بگیرند ـ اینقدر مقاومت کردند که اصل به حسب حرف اول و دروغ‏‎ ‎‏اول، سه ساعت و به حسب حرف دوم ـ که شاید آن صادقانه بوده ـ اینکه اصلاً مقاومتی‏‎ ‎‏در کار نبوده؛ آنها آمدند و ما هم رفتیم؛ فرار کردیم!‏

‏     این وضع ارتش بود در آنوقت و وضع ژاندارمری آنوقت. این را کسانی که حتی‏‎ ‎‏ژاندارمری زمان محمدرضا را اطلاع دارند ـ گفتن ندارد ـ می دانند چه خبر بود! و وضع‏

‏شهربانی آنوقت که پاسبانها با مردم چه می کردند! پاسبانها که  باید پاسبانی کنند ازاین‏‎ ‎‏مردم و از این کشور، به جای پاسبانی یا زور می گفتند یا دزدی می کردند یا رشوه‏‎ ‎‏می گرفتند و فشار می آوردند به مردم. این وضع قوای نظامی و انتظامی ما بود که از این‏‎ ‎‏بدتر بود. حالا کسانی که اطلاعات عمیق دارند، از آنها باید بپرسید.‏

‏     این را مقایسه کنید با حالا و پاسداران عزیز ما و ارتش ما و ژاندارمری ما و شهربانی‏‎ ‎‏ما. چه شد که آنوقت آنطور بود، در مقابل اجنبی آنطور زبون بودند و اینوقت اینطور‏‎ ‎‏است که جوانها در مقابل امریکا ایستاده اند و شعار می دهند و می گویند که «مرگ بر‏‎ ‎‏امریکا»؟!‏

تلاش مسئولین رژیم سابق برای جلب رضایت اجانب 

‏     ‏‏نکتۀ اینکه این تحول در ارتش پیدا شد، این تحول در سپاه پاسداران پیدا شد،‏‎ ‎‏جوانهایی که قبل از این انقلاب در فکر این معنا نبودند اصلاً که جنگی کنند و جهات‏‎ ‎‏جنگی را داشته باشند و نظامی باشند، در بین مردم خودشان سربلند  بایستند و حفظ کنند‏‎ ‎‏مردم را، این چیست؟ فرق مابین این دو زمان چی است؟ این فرق در فرهنگ است.‏‎ ‎‏فرهنگ ما در آن زمان با زبان فرهنگ ما در این زمان فرق کرده است. شما از دانشگاه‏‎ ‎‏شروع کنید تا ادارات دولتی، تا ارتش، تا ژاندارمری آنوقت و تا همۀ اینها و تا توده های‏‎ ‎‏مردم، جوانها؛ ببینید که ارتش ما و سایر قشرهای ملت و دولتی، مجلس آنوقت و دولت‏‎ ‎‏آنوقت و همۀ اینها در اثر فرهنگ وارداتی چه بودند.‏

‏     ما هر مطلبی را، ‏‏[‏‏ببینیم، همین طور است.‏‏]‏‏ اگر یک شخصی مریض باشد، تا احساس‏‎ ‎‏مرض نکند به طبیب رجوع نمی کند. وقتی احساس مرض کرد، آنوقت می رود پیش‏‎ ‎‏طبیب. طبیب هم تا مرض را نشناسد، نمی تواند معالجه بکند. جامعه وقتی که مریض باشد‏‎ ‎‏همین طور است. تا جامعه احساس نکند که مریض است، احساس نکند که در حال‏‎ ‎‏احتضار است، تا این را احساس نکند، به فکر طبیب نمی افتد، به فکر معالج نمی افتد.‏‎ ‎‏جامعه آنوقت خودش احساس مرض نمی کرد؛ خیال می کرد که نه، ما خودمان سالمیم،‏

‏جامعه مان سالم است. سایۀ اعلیحضرت به سر ماست! ارتش ما هم ما را حفظ می کند و‏‎ ‎‏امثال اینها. در اثر اینکه احساس درد نمی کرد و اگر احساس درد هم می کرد، طبیبی نبود‏‎ ‎‏که این مرض را علاج کند، بلکه آنهایی که دست اندرکار بودند، آنها طبیب معالج‏‎ ‎‏نبودند، آنها جنایتکارانی بودند که به عوض دارو، سم به مردم می دادند. ‏‏[‏‏نمی توانست‏‎ ‎‏معالجه بکند.‏‏]‏

‎     ‎‏اگر دانشگاه ما دانشگاه خودی بود؛ دانشگاه، دانشگاهی نبود که دنبال فرهنگ‏‎ ‎‏وارداتی باز بشود، آن درآمدهایی که داشت، آن نبود که در آنوقت بود. شما از آن‏‎ ‎‏چیزهایی که از دانشگاههای آنوقت درآمد ـ البته من نمی خواهم همه را بگویم، استثنا‏‎ ‎‏دارد، اما استثنایش کم است ـ آنهایی که از دانشگاه بیرون آمدند و سیل آنها راه افتاد به‏‎ ‎‏طرف انگلستان و فرانسه و اخیراً امریکا، ببینید که اینها در دانشگاه چی تهیه کردند؟ وقتی‏‎ ‎‏رفتند در خارج چی تهیه کردند و برای ما چی سوغات  آوردند؟ افرادی که آنوقت از‏‎ ‎‏دانشگاه بیرون آمده بودند و تحصیلاتشان را هم در خارج کرده بودند و برگشتند در‏‎ ‎‏ایران، همانهایی بودند که وزرای آنوقت را و بسیاری از وکلای آنوقت را آنها تشکیل‏‎ ‎‏می دادند. این وزرای آنوقت و آن وکلای آنوقت چه می کردند در ایران؟ برای ایران چه‏‎ ‎‏تحفه می آوردند؟ تمام کوشش آنها این بود که رضایت در یک برهه ای، انگلستان را و‏‎ ‎‏بعدش امریکا را فراهم کنند. در رأس همه هم، که در آن زمان رضاخان بود و در زمان‏‎ ‎‏بعد، محمدرضاخان بود؛ آن هم تمام کوشش اش این بود که آنها راضی بشوند؛ برای‏‎ ‎‏اینکه، می دید که اگر آنها راضی نباشند، این از بین می رود. وقتی خودخواه بود و‏‎ ‎‏می خواست خودش باقی بماند، به این کار نداشت ملت است؛ هر چه می خواهد باشد،‏‎ ‎‏من باشم؛ هر که باشد، هر که نباشد.‏

‏     شما ببینید که منافع این مملکت، منافع این کشور، از نفت گرفته تا سایر منفعتهایی که‏‎ ‎‏در این کشور هست و غنی است بحمدالله ، این چه می شد. نفت در آنوقت بیشتر از حالاها‏‎ ‎‏صادر می شد. به ایران چه می رسید؟ به دستگاه سلطنتی چه می رسید؟ به خارجیها چه‏‎ ‎‏می رسید؟ کی منافعش را می برد؟ آنهایی هم که می خواستند منفعت ایران را برگردانند؛‏

‏دستگاههایی برمی گرداندند و چیزهایی، سلاحها و ـ عرض می کنم که ـ مهمات از امریکا‏‎ ‎‏برمی گرداندند. در ازای پول نفتی که ما نفتش را داده بودیم، برای خودشان پایگاه‏‎ ‎‏درست می کردند. و خدا خواست که اینها را آنها آوردند برای خودشان پایگاه درست‏‎ ‎‏کردند و بحمدالله ، بر ضد خودشان شد. دانشگاه ما در آنوقت، در دست یک دسته از‏‎ ‎‏اشخاصی ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ که در یک وقتی انگلیسی و در اخیر، امریکایی محض بودند؛ یعنی،‏‎ ‎‏چشمشان طرف امریکا بود که ببینند چه می گوید تا اینها فرمان ببرند. یک دسته اقلیتی هم‏‎ ‎‏که از مردم شریف بودند در مجلس یا در دانشگاه، اینها در اقلیت بودند و نمی توانستند‏‎ ‎‏صحبت کنند؛ همراه کسی نداشتند. اینها باید خون جگر بخورند و در حضور آنها ببینند‏‎ ‎‏که این جنایات دارد وارد می شود. ‏

‏     شما دست روی هریک از این ارگانهای سابق بگذارید، ‏‏[‏‏همین طور بود.‏‏]‏‏ بروید‏‎ ‎‏سراغ مجلس، مجلس چه فضاحتی در این ایران به بار آورد! مجلسی که اسمش را‏‎ ‎‏می گذاشتند «مجلس شورای ملی ایران» با این ملت ایران چه کرد این مجلس؟! شماها‏‎ ‎‏دیگر این آخرها یادتان است که این قضیۀ آخری که گذراندند برای اینکه، کسانی که‏‎ ‎‏امریکایی هستند، از امریکا آمده اند، ارتشی هستند، بستگان امریکا هستند، مأمون هستند‏‎ ‎‏و نباید در اینجا محاکمه شان کرد. این را مجلس درست کرد. البته یک بازی هم‏‎ ‎‏درآوردند که دوتایشان هم مخالفت کرد، دوتایشان چه و مطلب معلوم بود که از اول باید‏‎ ‎‏این بشود و این هم شد. مجلس ما آن بود که ما را اسیر امریکا کرد و شاه موشان مجلس ما‏‎ ‎‏هم!‏‎[2]‎‏ کشور ما هم آن بود که کشور ما را آنطور اسیر کرد. ‏

‏    ‏‏و خود ارتش هم، چون فرهنگ، فرهنگ خارجی بود و تربیت و ارتزاق از فرهنگ‏‎ ‎‏خارجی می شد، آنها بودند که جز اینکه جیب های خودشان را پر بکنند، کاری‏‎ ‎‏نمی کردند، طوری نبود که ما یک ارتش ـ فرض کنید که ـ چهارصدهزارنفری که داشتیم،‏‎ ‎‏یک ارتشی باشد که بتواند یک مقاومتی بکند. تربیت، یک تربیتی بود که نباید مقاومت‏

‏کرد. رفاه در بین آنها به طوری بود که دیگر جای این نمی ماند که بخواهند برای کس‏‎ ‎‏دیگری یا برای حفظ کشورشان چه بکنند. در آنوقت هم دفاع از ملت، از ملت ایران بود،‏‎ ‎‏دفاع از کشور ایران بود، حالا هم هست. آنوقت دفاعشان آن بود که عرض کردم که اصلاً‏‎ ‎‏مقاومت نشد و اساساً خراب بود و معلوم شد که ارتش میان تهی است و امروز هم شما‏‎ ‎‏حال ارتش را، حال پاسدارها را، حال بسیج را، حال اینها را می بینید که دو سال و بیشتر از‏‎ ‎‏دو سال است که مقاومت کرده اند و ایستاده اند این جوانها.‏

‏     و این ملیت نیست که اینها را اینجور کرده. اگر ملیت بود، آنها هم داشتند این را. این‏‎ ‎‏آقایانی که خیال می کنند که از ملیت است این امور، اینها نمی فهمند. اگر می فهمیدند‏‎ ‎‏خودشان را به این روز نمی انداختند. این ایمان است که اینها را اینطور کرده. آن پاسدار و‏‎ ‎‏آن ارتشی که در سنگر خودش نماز شب بخواند، این ارتشی مثل شیر مقاومت می کند؛‏‎ ‎‏برای اینکه برای خداست. آن ارتشی که مشروب بخورد آنجا و قماربازی کند آنجا،‏‎ ‎‏برای کی ‏‏[‏‏کار‏‏]‏‏ کند؟ آن تا ببیند پاسدار آمد، سی هزار نفرشان اسیر می شوند، می آیند‏‎ ‎‏خودشان را به بند هم می اندازند. شما خیال می کنید که ما در مقابل همین عراق، که همۀ‏‎ ‎‏کشورها دارند از آن حمایت می کنند، پول سرشار را این شیوخ بدبخت به این جانی‏‎ ‎‏می دهند و اسلحه های بسیار هم که از همه جا برایشان می آید، شما خیال می کنید که اگر‏‎ ‎‏یک روزی در آن زمان اتفاق می افتاد، آن با آن وضعی که داشت و کشور ما با این وضعی‏‎ ‎‏که داشت که ملت هیچ کار نداشت به این مسائل، فقط بود ارتشش؛ ارتش آنطوری، یک‏‎ ‎‏ساعت اینها می توانستند مقاومت کنند؟ خدا خواست که آنوقت به این فکر نیفتادند؛‏‎ ‎‏یعنی، آن هم از باب این بود که شاه تسلیم امریکا بود. دیگر داعی نداشتند که نوکر‏‎ ‎‏خودشان را چی بکنند. امروز که دو سال بیشتر است شما مقاومت کرده اید و دنبال شما‏‎ ‎‏این مردم، زن و مردشان در دنبال شما هستند و دارند کوشش می کنند برای پیشبرد شما،‏‎ ‎‏این فرهنگ اسلام است که این را آورده است، نه فرهنگ ملی است و نه فرهنگ‏‎ ‎‏شاهنشاهی. اینها بود قبلاً و این مسائل نبود. این اسلام است که جوان را، جوانها را از کنار‏‎ ‎‏دریا و از آن بازی که برایشان درست کرده بودند، از آن چاههایی که برایشان کنده بودند،‏

‏نجات داد و به سعادت رساند و مقابل همۀ قدرتهای دنیا ایستاد و خم به ابرو نیاورد. این‏‎ ‎‏فرهنگ این کار را کرد.‏

نابودی اسلام، هدف مشترک دشمنان در رژیم سابق 

‏     ‏‏از دانشگاه اسلامی، ان شاءالله ، بعد از چند سال خواهید دید که نتیجه چه خواهد شد.‏‎ ‎‏دولتها از دانشگاه تشکیل می شود، مجلسها از دانشگاه تشکیل می شود. دانشگاه در‏‎ ‎‏ارتش دخالت دارد؛ دست دارد. فرهنگ در ارتش تأثیر دارد، فرهنگ در کوچه و بازار‏‎ ‎‏و مردم تأثیر دارد. آن روز روزنامه ها را می دیدی، روزنامه هایی بود که همه برخلاف‏‎ ‎‏مصالح خود کشور ما ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ و چون اسلام را می دیدند که اگر باشد، نمی شود که این اسلام‏‎ ‎‏را جلویش را گرفت، برخلاف اسلام بودند. در زمان رضاخان، خوب شد که شما آنوقت‏‎ ‎‏نبودید، خون دلی خوردند اشخاصی که در آنجا بودند، در آنوقت بودند. آقا! در‏‎ ‎‏روزنامه یا در مجله ای که آنوقت منتشر شد، به صراحت به رسول اکرم جسارت کرد، یک‏‎ ‎‏نفر جواب نداد. به صراحت، شعرای آنوقت، نویسنده های آنوقت، روشنفکران آنوقت‏‎ ‎‏همۀ اینها دست به هم داده بودند که اسلام را بکوبند. البته استثنا داشت، اما آنها در اقلیت‏‎ ‎‏بودند، نمی توانستند چیزی بگویند. مجلات آن روز، خدا می داند که آن مجلات با این‏‎ ‎‏جوانها چه کرده است! سینماهای آن روز، تئاترهای آن روز، هنرهای آن روز، اینها هم‏‎ ‎‏دست به هم داده بودند که اسلام را از اینجا بیرون کنند و امریکا را وارد کنند. این خدا به‏‎ ‎‏ما تفضل کرد، ترحم کرد و این تحول حاصل شد و تا این مطلب هست، این تحول هست‏‎ ‎‏و باقی هست، شما از هیچ چیز نترسید. کسی که از خدا می ترسد، از کس دیگر نباید‏‎ ‎‏بترسد. بین شما و آنها، همین بود که شما برای خدا، فی سبیل الله دارید جهاد می کنید،‏‎ ‎‏آنوقت، اصلاً صحبت از خدایی در کار نبود؛ «اعلیحضرت فرمودند، چه فرمان یزدان چه‏‎ ‎‏فرمان شاه» این منطق این بود. ‏

‏     اینکه روحانیون فریاد می زنند به اینکه اسلام را باید تقویت کرد در یک کشوری،‏‎ ‎‏باید ایمان مردم را تقویت کرد، اینها برای همین است که دیدند که کجاهایی که ایمان‏‎ ‎‏هست ، جاهایی که ایمان هست، چی هست و جاهایی که ایمان نیست، چی هست. حالا‏

‏شما خودتان لمس کردید این را. همین جوانهایی که الآن هستند، نظیر آنها در سابق هم‏‎ ‎‏بودند. سابق اینطور نبود که ما جوان نداشته باشیم. به همین مقدار یک خرده کمتر البته‏‎ ‎‏ـ چون جمعیت زیاد شده ـ جوان آنوقت بود و همین مقدار اشخاص بودند، مردم بودند،‏‎ ‎‏جمعیت همین طور بود، اما چی بود؟ خیابانش را وقتی می گشتیم، همه فساد. این فرهنگ‏‎ ‎‏اجنبی است. در خیابانها، کسی وارد می شد، می دید سرتا ته خیابانها یا مشروب فروشی‏‎ ‎‏است یا بساط زدن و چه کردن است یا زنهای لخت در بین مردم راه افتادن است. بازارش‏‎ ‎‏را می دیدی، همین بود، همین بود؛ همین مسائل بود. توی مدارسش می رفتی، توی‏‎ ‎‏مدارس دانشگاهی همین مسائل بود. در دیوارهای دانشگاه، بدگویی بود به اسلام و به‏‎ ‎‏قرآن کریم. حتی بعد از انقلاب، آنوقتی که دانشگاه در قبضۀ منافقین و امثال منافقین بود،‏‎ ‎‏در دیوار دانشگاه به اسلام جسارت می کردند. وقتی که ما دستمان را دراز کردیم که هر‏‎ ‎‏چه امریکا می دهد بخوریم و هر چه هم خط می دهد عمل بکنیم و خودمان گوش و‏‎ ‎‏چشممان را ببندیم نبینیم، وقتی اینطور می شود، آن حال می شود که دیدیم و دیدید.‏

تفاوت مردم ما با مردم صدر اسلام 

‏     ‏‏و این خداست که ما را از این لجنزار و از این چاه هلاکت بیرون آورد و به مقام‏‎ ‎‏انسانیت شماها را رساند؛ مقامی که برای خدا، برای پیشبرد اهداف اسلام شما جنگ‏‎ ‎‏می کنید. نظیر مجاهدین این زمان، نظیر این جوانهای این زمان، از اول تاریخ تا حالا نبوده‏‎ ‎‏است. اگر آنها بوده اند، اما کم بودند. زمان رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تا‏‎ ‎‏می آمد به زمان ائمه ما ـ علیهم السلام ـ آن زمان رشد اسلام بود. پیغمبر چقدر خون دل از‏‎ ‎‏این مردم همان بلاد خودشان می خورد! امیرالمؤمنین چقدر شکایت کرده است! قرآن‏‎ ‎‏چقدر شکایت کرده است؛ شکایت از همان مسلمانها! امیرالمؤمنین از همان مسلمانها و‏‎ ‎‏از همین کسانی که در اطرافش بودند شکایت می کردند، منبر می رفت آرزوی مرگ‏‎ ‎‏می کرد! امیرالمؤمنین وقتی هم که شمشیر را خورد از آن منافق، ‏فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه‎[3]‎‏ فرمود؛‏‎ ‎

‏برای اینکه راحت شد از این گرفتاری که به دست مردم دارد. می خواستند یک ارتشی‏‎ ‎‏را، یک لشکری را به آنطوری که سابق بود، برای دفاع از اسلام راه بیندازند، چقدر خون‏‎ ‎‏دل می خوردند، چقدر زحمت می کشیدند، نمی آمدند!‏

‏     امروز داوطلب شما دارید، می روید؛ داوطلب طرف شهادت می روید؛ طرف مرگ‏‎ ‎‏می روید. امروز شما بسیج و پاسداران و کمیته ها و ارتش و قوای نظامی و انتظامی و‏‎ ‎‏عشایر، و آنها یک جور دیگری بودند؛ حالا یک جور دیگری شده اند. همۀ شما امید‏‎ ‎‏اسلام هستید. اسلام به وجود شما افتخار می کند. بگذار هر چه می خواهند در خارج‏‎ ‎‏بگویند. در خارج بگویند که مردم دیگر برگشته اند دیگر مردم رها کرده اند. انتخابات‏‎ ‎‏می شود، اولش می گویند که ـ همین انتخاب اخیر ـ اولش در خارج می گفتند که مردم‏‎ ‎‏شرکت نمی کنند، مردم شرکت نکردند. می ترساندند که اگر شرکت کنید، چه می شود!‏‎ ‎‏بعد که دیدند شرکت می کنند، حالا می گویند: دروغ است. هر چه می شنوند از این‏‎ ‎‏چیزها، یکیشان به دیگری می گوید: دروغ است. اینها می خواهند ما را از تحلیلمان اغفال‏‎ ‎‏کنند. اینطور بود می گوییم: بابا، مردم آنجا در صحنه هستند؟ می گویند: نخیر، هیچ در‏‎ ‎‏صحنه نیستند! دانشگاهها باز می شود، می گویند: مردم نخیر، نمی روند! انتخابات شد،‏‎ ‎‏نخیر انتخابات نبود، این انتصابات بود! دولت مردم را با زور برد! بابا، مردم در دانشگاه‏‎ ‎‏اجتماع می کنند برای نماز! نخیر، به اینها پول می دهند! همه را می گویند دروغ است؛‏‎ ‎‏برای اینکه، نبادا ... می گویند این دروغ است که می خواهند ما شک در تحلیلمان بکنیم.‏‎ ‎‏وضع اینجور شده برای آنها. ‏

‏     اگر اینها یک آدمهایی بودند، ‏‏[‏‏این طور نمی کردند.‏‏]‏‏ واقعاً انسان تأسف می خورد به‏‎ ‎‏بعضی اشخاص که می توانستند آدم باشند، می توانستند مفید باشند، می توانستند برای‏‎ ‎‏خودشان مفید باشند، می توانستند برای کشور مفید باشند، همچو جهالت کردند، نفهمی‏‎ ‎‏کردند با همه، اصلاً نشناخته بودند اسلام چه هست. قدرت اسلام را نمی دانستند چیست،‏‎ ‎‏هی دم از ملیت زدند و هی دم از چی زدند. اسلام اینها را اینطور از خود بی خود کرده و‏‎ ‎‏عاشق کرده است. اینها نشناختند؛ ملت را نشناختند؛ ایمان ملت را نشناختند. به خیال‏‎ ‎


‏خودشان، می خواستند خدمت برای دیگران بکنند که خودشان به نوایی برسند،‏‎ ‎‏خودشان هم به هیچ چی نرسیدند. آنها گمان می کردند که بالاخره امریکا می آید، پس ما‏‎ ‎‏یک جای پایی برای خودمان بگذاریم، بعضیشان هم شاید مبعوث بودند از طرف آنها،‏‎ ‎‏لکن امریکایی در کار نیست! تا اینها زنده اند، امریکا تو کار نیست! حالا اگر یک وقت در‏‎ ‎‏تاریخ ـ خدای نخواسته ـ یک چیزی بشود، ایران باز فراموش کند این صحنه های انسانی‏‎ ‎‏را، آن مسئلۀ دیگر است. اما ان شاءالله ، این مسائل هست و به قوّت خودش هست. و اینها‏‎ ‎‏باختند، بدبخت کردند خودشان را و یک دسته های دیگر هم هستند، دارند ‏‏[‏‏آنها را‏‏]‏‎ ‎‏بدبخت می کنند. نکنند اینها دیگر! این جوانها رها کنند این مسائل را! می بینند که دیگر‏‎ ‎‏نمی شود، می دانند که دیگر این منحرفین نمی توانند بیایند اینجا برسند به یک‏‎ ‎‏حکومتی؟! حکومت به کی بکنند؟ به اینها؟ در صورتی که می دانند خوب، بیایند درست‏‎ ‎‏مثل آدم مشغول کار بشوند و توبه کنند، برگردند به کارهای خودشان. ‏

سازندگی فرهنگ صحیح

‏     ‏‏در هر صورت، آن چیزی که ملتها را می سازد فرهنگ صحیح است. آن چیزی که‏‎ ‎‏دانشگاه را بارور می کند که برای ملت مفید است، برای کشور مفید است، آن عبارت از‏‎ ‎‏آن محتوای دانشگاه است، نه درس است. صنعت ماعدای ایمان فساد می آورد، علم‏‎ ‎‏ماعدای ایمان فساد می آورد؛ ‏اِذ ا فَسَدَ الْعالِم فَسَدَ الْعالَم.‎[4]‎‏ هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم‏‎ ‎‏بیشتر است. اهل جهنم از تعفن عالم به ایذا دارند، اذیت می کشند. عالمی که ایمان دارد‏‎ ‎‏آن است که خدا تعریفش می کند، پیغمبر تعریفش می کند، اسلام تعریفش می کند. اگر‏‎ ‎‏ایمان پهلوی تخصص نباشد، تخصص مضر است. تخصص در یک کشوری باشد که‏‎ ‎‏ایمان تویش نباشد، تخصص کشور را به هلاکت می رساند، به بستگی می رساند. این همه‏‎ ‎‏متخصص ما داشتیم در هر رشته ای، در زمان سابق، برای این ملت چه کردند این‏‎ ‎‏متخصصین ما؟ جز هی ملت را به عقب راندند، هی وابسته کردند، همه چیز وابسته شد؛‏

‏هر چه اسم می بردند، می گویند باید برویم به سراغ اروپا. لولهنگ‏‎[5]‎‏ سازی را خوب بلد‏‎ ‎‏بودند، آنها ما را می بردند برای اینکه تعلیم کنند، تعلیم نمی کردند. جوانهای ما را‏‎ ‎‏می بردند یک دسته را فاسد می کردند، یک چیزهای ناقصی ‏‏[‏‏تعلیم می کردند.‏‏]‏‏ میان راه‏‎ ‎‏اینها را رها می کردند بیایند. ما را هی بازی دادند، کشور ما را هی بازی دادند، ملت ما را‏‎ ‎‏هی بازی دادند که ما می خواهیم شما را برسانیم به تمدن بزرگ! وقتی رفتند دیدیم که‏‎ ‎‏تمدن بزرگ که نبود هیچ، ما را منحط کردند تا حدی که همه چیزمان وابسته به غیر بود. و‏‎ ‎‏همۀ دارایی ما را بردند اینها. اینها که رفتند، تمام بانکهای اینجا را غارت کردند، رفتند‏‎ ‎‏اینقدر بدهکار هستند این فراریها به این بانکها. سالهای طولانی باید زحمت بکشند تا‏‎ ‎‏[‏‏بدهی‏‏]‏‏ بانکها را حالا خود ایران بدهد؛ برای اینکه فرهنگ، فرهنگ ایمانی نبود، ایمان‏‎ ‎‏توی جامعه نبود، ایمان تو بازار نبود، ایمان توی ـ عرض می کنم ـ خیابان نبود، ایمان توی‏‎ ‎‏دانشگاه نبود. هرجا را ـ منتها ـ مؤثرتر می دانستند، آنجا را بیشتر فشار می آوردند.‏‎ ‎‏روحانیون هم که الاّ خیلی خیلی نادر، از آن مسائل اوّلی که صدر اسلام داشته، نگذاشته‏‎ ‎‏بودند؛ همان سرجای خودشان بودند. اینها را دیگر نمی توانستند منحرف کنند، از بین‏‎ ‎‏می بردند، اسیر می کردند، تبعید می کردند، حبس می کردند، می کشتند. عده ای از‏‎ ‎‏روحانیون بزرگ را کشتند در زمان رضاخان. از شهرهای خودشان بیرونشان کردند،‏‎ ‎‏بردند یک جای دور دستی آنجا نگهشان داشتند. علمای آذربایجان را از آنجا برداشتند،‏‎ ‎‏بردند یک جای دیگر. علمای مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند تهران. یکی از‏‎ ‎‏بزرگترین علمای آنجا را در همین تهران ـ من خودم این را دیدم ـ که توی یک خیابانی‏‎ ‎‏که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانه اش بیرون، با شبکلاه نشسته بود و مردم می آمدند،‏‎ ‎‏می رفتند، خیلیها نمی شناختند، بعضیها هم می شناختند، جرأت نمی کردند سلام بکنند به‏‎ ‎‏او. و همین را که از علمای درجه یک مشهد بود؛ مرحوم «آقازاده بزرگ»‏‎[6]‎‏ که از علمای‏‎ ‎

‏درجه یک بزرگ بود، با پاسبان توی خیابان می بردندش برای محاکمه. آخرش هم‏‎ ‎‏کشتند او ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏.‏

تحول ملت، با عنایات خداوند 

‏     ‏‏این ملت همان ملت بود، اما چرا حرف نزد؟ برای اینکه فرهنگ خارجی نگذاشته‏‎ ‎‏بود. این چشمش را این جوان وقتی باز می کرد، به مجله نگاه می کرد، می دید که همه اش‏‎ ‎‏یک مسائل جنسی ‏‏[‏‏است،‏‏]‏‏ به روزنامه نگاه می کرد، یا فحش به آخوند بود یا فحش‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم که ـ به ملاّ بود یا به اسلام یا به این چیزها. بچه را از کوچکی بزرگش‏‎ ‎‏کردند به ضد اسلام، به ضد وطن، به ضد ایمان. و اگر خدای تبارک و تعالی به این ملت‏‎ ‎‏مظلوم ترحم نفرموده بود، آن خواب هایی که اینها دیده بودند، بیشتر از این مسائل بود.‏‎ ‎‏شما یکی دو سه تا مسئله اش که در این آخر واقع شد، ازدواج پسر یک سرهنگی به پسر‏‎ ‎‏سرهنگ دیگر، ازدواج پسر به پسر! این یکی از مسائلی بود که راهش باز شد. بعدها هم‏‎ ‎‏اگر مهلت داده بودند، مسئله رایج می شد؛ چنان که در بعضی جاهای دیگر هست.‏‎ ‎‏فحشای علنی در خیابان، در شیراز!‏‎[7]‎‏ اینها خیلی خواب دیده بودند برای ما. دیگر قضیۀ‏‎ ‎‏دریایش را که همۀ آنهایی که رفته اند، دیده اند ـ و عرض می کنم ـ یا شنیده اید و قضیۀ‏‎ ‎‏کاباره ها و قضیۀ میخانه ها و قضیۀ قماربازی ها و این قضایایی که سر تا ته ایران پر از این‏‎ ‎‏مسائل بود. اصلاً صحبت از اسلام توی کار نبود. ‏

‏     خداوند رحم کرد، همۀ شما را متحول کرد. تمام جوانهای ما را از آن منجلاب نجات‏‎ ‎‏داد و وارد کرد در یک محیط اسلامی ـ انسانی که در مقابل شرق و غرب ایستاده است و‏‎ ‎‏ابداً خم به ابرو نمی آورد که اینها دارای ـ نمی دانم ـ چه چیزهای پیشرفته ‏‏[‏‏ای‏‎ ‎‏]‏‏هستند.‏‎ ‎‏شما این را بدانید که آنها همیشه اینطور بوده که استعمارگر کوشش اش این بوده است که‏

‏از خود مردم به جان خود مردم بریزد، همیشه بنابراین بوده که یک کودتایی در خود‏‎ ‎‏کشور ایجاد کند. یک اختلافی در خود کشور ایجاد کند، اینها در این صدد هستند‏‎ ‎‏همیشه. دست از ما برنمی دارند؛ بیدار باشد ملت ما! بیدار باشد ارتش ما! بیدار باشد‏‎ ‎‏پاسدارهای ما! کمیته ها، بسیج ـ نمی دانم ـ عشایر، همۀ اینها بیدار باشند! بفهمند که اگر‏‎ ‎‏یک وقت بنا شد که یک زمزمۀ خلاف بیدار شد، بدانید که نمونه این است که یک مسئله‏‎ ‎‏درست کنند. دانشگاه که باز شده است، بدانند این جوانهاکه دستها ممکن است در کار‏‎ ‎‏باشد که باز مسائل را طور دیگری کنند و شماها را منحرف کنند . همان دفعۀ اولی که شما‏‎ ‎‏از یک استاد یا از یک دانشجو یک چیز انحرافی دیدید، همان دفعۀ اول گزارش بدهید‏‎ ‎‏تا جلویش گرفته بشود. ‏

‏     و من امیدوارم که خدای تبارک و تعالی به شما عزیزان، که عزیز اسلام هستید، عزیز‏‎ ‎‏پیغمبر اسلام هستید، عزیز حضرت ولیّ امر هستید، به شما توفیق عنایت کند که در راه‏‎ ‎‏اسلام، در راه میهن خودتان جدیت کنید. و ان شاءالله ، آن بسیج عمومی که برای یادگرفتن‏‎ ‎‏باشد، هم تعلیمات دینی و یاد گرفتن قرآن و کتاب و هم تعلیمات نظامی و اینها، یک‏‎ ‎‏کشور نظامی بشود؛ نظامی ـ الهی. یک همچو کشوری که اینطور شد، دیگر کسی به آن‏‎ ‎‏طمع نمی کند؛ برای اینکه می داند ضررش بیشتر از نفعش است. ‏

‏     توجه کنید شما به افغانستان، در صورتی که کمونیستهایش، دولتش ـ نمی دانم ـ‏‎ ‎‏مخالف بودند با مردم. همین عده مردمی که مال ملت بودند و مال اسلام بودند، همه‏‎ ‎‏طریقه اسلامی داشتند؛ همینها تاکنون بعد از بیشتر از یک سال مقاومت کردند و شوروی‏‎ ‎‏را پشیمان کردند از این کاری که کرده است. و یکی از کسانی که از ارتشیهای شوروی بود‏‎ ‎‏و فرار کرده بود، می گفت: تاکنون سی هزار جمعیت ارتشی شوروی در افغانستان کشته‏‎ ‎‏شده است. اینها می بینند نمی شود در یک کشوری که ملتش یک چیزی را می خواهند،‏‎ ‎‏نمی شود خلافش کرد. حالا آنجا دولتشان هم موافق با آنها بود و حزب ـ نمی دانم ـ زهر‏‎ ‎‏مارشان هم موافق با آنها بود. اینجا که ما نه یک حزب مخالفی داریم و نه یک دولت‏‎ ‎‏مخالفی داریم و ‏‏[‏‏نه‏‏]‏‏ یک مجلس مخالفی؛ هیچی. در اینجا بیایند چه بکنند؟ هر کوچه‏

‏بروند، هر کوچه، اینها باید بروند از ماورای ابرها عبور کنند. بالاخره کشورگیری و‏‎ ‎‏منفعت از کشور با آسمان نمی شود؛ زمین می خواهد، زمین هم نمی توانند بیایند. ‏

‏     ان شاءالله ، خداوند به شما توفیق بدهد که ایمانتان قوی بشود. ایمان همۀ ما، ایمان همۀ‏‎ ‎‏ما ان شاءالله ، قوی باشد؛ توجه به خدایمان، به خدای تبارک و تعالی هر روز زیادتر بشود؛‏‎ ‎‏و وحدت کلمه و اجتماع ما که در رأس امور است، در باب حفظ کشور بیشتر بشود،‏‎ ‎‏ان شاءالله . ‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‏ ‏

‎ ‎

  • ـ آقای محسن رضایی.
  • ـ اشاره ای طنزآمیز به داستان «موش و گربه» عبید زاکانی، و ادعاهای توخالی مسئولین قوا در رژیم شاه.
  • ـ «به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم.»
  • ـ کتاب خصال، باب الاثنین، ص 37:«اگر عالم فاسد گردد جهان فاسد می شود.»
  • ـ نوعی آفتابه.
  • ـ آقای میرزا محمد کفایی خراسانی، فرزند آخوند خراسانی که از علمای بزرگ خراسان بود. وی در زمان رضاخان به شهر ری تبعید شد و سرانجام به طور مشکوک در همان جا در گذشتند.
  • ـ اشاره به نمایش مستهجن و خلاف عفت عمومی در خیابانهای شیراز. این نمایش توسط یک گروه از هنرپیشگان خارجی هنگام برگزاری ـ به اصطلاح ـ جشن هنر در شیراز اجرا شد. فرح پهلوی ـ همسر شاه ـ که جشن هنر به تشویق و دستور او انجام می شد، در برابر اعتراضات مطبوعات و مردم، به توجیهات غیرمنطقی و ابلهانه ای متوسل شد که همین توجیه نیز در زمان خود، جنجال برانگیز شد.