فهارس
فهرست لغات
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279-1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1394

زبان اثر : فارسی

فهرست لغات

فهرست لغات 

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

‏آجال: جِ اجل ‏

‏آلاء: جِ اِلی (یا اَلی): نعمتها‏

‏آلات التذاذیه: عضوهایی که در لذت بردن به کارمی آیند. ‏

‏آلام: جِ اَلَم ‏

‏ابتهاج نمودن: شادمان شدن ‏

‏اَبدَه: بدیهی ترین ‏

‏اتقان: استواری ‏

‏اُجَراء: ج اجیر‏

‏اَجَل: نهایت زمان عمر، مدت و زمان مقدّر‏

‏اِجهار: صدا بلند کردن ‏

‏اجیر: مزد بگیر‏

‏احتجاب: در حجاب شدن ‏

‏احتقار: خوار و خرد شمردن ‏

‏احصاء: شمردن ‏

‏احلی: شیرین تر ‏

‏اختبار: آزمایش، آزمودن ‏

‏اِخترام: نابودی، هلاک ‏

‏اخس: پست ترین‏

‏اخلاد: چسبیدن، فروماندن‏

‏اُخلوطه: مخلوط ‏

‏ادناس: جِ دَنَس ‏

‏اذلّ: ذلیل تر، خوارتر ‏

‏اذلاّء: جِ ذلیل ‏

‏اذلال: خوار شمردن ‏

‏ارتیاض: رام کردن، تعلیم دادن ‏

‏ارذل: پست تر ‏

‏اساطین: جِ اسطوانه ‏

‏اِستطاله: گردن کشی ‏

‏استبعاد: دور شمردن ‏

‏استحاله: محال شمردن ‏

‏استرضاء: خوشنودی جستن ‏

‏استقذار: پلید شمردن ‏

‏استقصاء: پی جویی، تفحص ‏

‏استکانت: زاری ‏

‏استناره: روشنی جُستن‏

‏استنطاق: بازپرسی ‏

‏استیحاش: دچار وحشت شدن، رمیدن ‏

‏اسطوانه: نخبه، برجسته ‏

‏اَسقام: جِ سُقم ‏

‏اسنی: عالیتر‏

‏اشباح: ج شبح ‏

‏اصاغرطلاب: طلاب نوآموز‏

‏اصطبار: صبر کردن ‏

‏اصغاء کردن: گوش دادن ‏

‏اضعاف مضاعف: چندین برابر ‏

‏اطفاء: خاموش کردن‏

‏اعتساف: ستم کردن ‏

‏اعدی عدّو: سخت ترین دشمن ‏

‏اَعراض: ج عرض ‏

‏اعوجاج: کجی ‏

‏اُغلوطه: سخنی که با آن شخص را به اشتباه اندازند‏

‏اِقدار: قوّت دادن ‏

‏اِکتناه: به کنه چیزی رسیدن ‏

‏الحاح: اصرار‏

‏الکن: کند زبان ‏

‏اَلَم: درد‏

‏اِماته: کشتن ‏

‏ام الدَّماغ: پوستی که شامل مغز سر است.‏

‏امانی: جِ اُمینه ‏

‏اَمتَن: فراگیرتر ‏

‏اُمنیه: آرزو‏

‏انانیّت: خودبینی ‏

‏انتقاص: کم شمردن ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 722

‏ ‏

‏انتکاس: سرنگون شدن ‏

‏انجاز: به وعده وفا کردن ‏

‏انجرار: کشیده شدن ‏

‏اِنساء: کسی را به فراموشی وا داشتن ‏

‏انسلاک: در دسته یا جماعتی از مردم وارد شدن ‏

‏انشراح صدر: گشادگی سینه، خوش خُلقی ‏

‏انظلام: ستم کشیدن‏

‏انغمار: فرو رفتن در کاری ‏

‏انفصام: بریده شدن ‏

‏انکسار: شکستگی، شکست ‏

‏انیّت: وجود، هستی ‏

‏أوثان: جِ وَثَن ‏

‏اوجاع: جِ وجع ‏

‏ایکال: کاری را به عهده کسی گذاشتن‏

‏ایماء: اشاره ‏

‏بارد: ناخوشایند‏

‏بأس: عذاب شدید ‏

‏باهره: تابناک ‏

‏بحبوحه: میانه ‏

‏بَحت: محض ‏

‏بُراق: نام چهارپایی که پیامبر(ص) در شب معراج بر آننشست. ‏

‏بَسط مقال: سخن گستری‏

‏بُشری: شادمانی ‏

‏بضاعت: کالا ‏

‏بهجت: شادی ‏

‏بهیمیّت: چونان حیوان بودن ‏

‏بهیّه: نیکو‏

‏بیضاء: سفید، درخشان ‏

‏تأبّی: امتناع و خویشتن داری، کرامت نفس ‏

‏تأدیه: ادا کردن ‏

‏تأنفّ کردن: عار و ننگ داشتن ‏

‏تجافی: دوری کردن ‏

‏تجییش جیوش: گردآوری لشکرها‏

‏تحاشی کردن: پرهیز کردن ‏

‏تحنّک: تحت الحنک انداختن، عمامه را از زیر چانهبرآوردن‏

‏تخضّع: فروتنی کردن ‏

‏تخویف: ترسانیدن ‏

‏تدلّل: ناز کردن ‏

‏تدلیس: فریبکاری ‏

‏تدلیسات: جِ تدلیس‏

‏ترفّع: خود را برتر گرفتن‏

‏تزکیه نفس: خودستایی ‏

‏تزهّد: از دنیا دوری کردن ‏

‏تزییف: نادرست خواندن‏

‏تسویف: درنگ انداختن‏

‏تسویل: اغواگری ‏

‏تسویلات: جِ تسویل ‏

‏تشابک: درهم و مختلط شدن کارها‏

‏تشبّث: چنگ زدن ‏

‏تشفّی: آسودگی یافتن، دل آسایی ‏

‏تشوّه : زشتی ‏

‏تشویه: زشت کردن، زشت نمایاندن ‏

‏تطفّل: ناخوانده رفتن، طفیلی شدن ‏

‏تطّور: دگرگونی ‏

‏تعانق: دست در گردن هم انداختن، یکدیگر را در آغوشکشیدن ‏

‏تعزّز: عزیز شدن ‏

‏تعصّی: خودداری کردن ‏

‏تعظّم: بزرگ منشی کردن ‏

‏تعفّف: پرهیزگاری، پاکدامنی ‏

‏تعمیه: پوشیدن گفتن، معّما گفتن‏

‏تعیّش: خوش گذرانی ‏

‏تعیّشات: جِ تعیّش ‏

‏تعییر: سرزنش ‏

‏تغنّی: آوازه خوانی ‏

‏تغنّیات: جمع تغنّی‏

‏تفحّص: جستجو‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 723

‎ ‎

‏تفتین: فتنه انگیزی‏

‏تکوین: ایجاد‏

‏تلامیذ: جِ تلمیذ‏

‏تلبیس: فریب، نیرنگ ‏

‏تلبیسات: جِ تلبیس‏

‏تلطّف: مهربانی ‏

‏تلمیذ: شاگرد‏

‏تمجُّس: مجوسی شدن ‏

‏تمحیص: آزمون ‏

‏تمشیت: سر و سامان دادن ‏

‏تنصُّر: مسیحی شدن ‏

‏تنقیص: کم شمردن ‏

‏تنمیه: نشو و نما دادن، بالنده کردن ‏

‏تودُّد: دوستی ‏

‏توقیر: تعظیم و احترام ‏

‏تهاوُن: سستی، سهل انگاری ‏

‏تهوّد: یهودی شدن ‏

‏تیه: بیابان‏

‏ثغر: جایی که بیم حمله دشمن از آن برود.‏

‏ثغور: جِ ثغر‏

‏جانحه: قلب ‏

‏جبان: ترسو‏

‏جحیم: دوزخ ‏

‏جذوه: اخگر، پاره آتش ‏

‏جزاف: گزاف، بی حساب‏

‏جسیم: بزرگ‏

‏جلائل: جِ جلیله ‏

‏جلباب: جامه فراخ ‏

‏جلیله: بزرگ‏

‏جَمْرَه: پاره آتش، اخگر‏

‏جُمَل: جِ جمله ‏

‏جمله: همه، همگی ‏

‏جناح: بال ‏

‏جوانح: ج جانحه ‏

‏جهول: بسیار نادان ‏

‏چموش: سرکش، بدرفتار‏

‎ ‎

‏حاقّ: اصل شی ء، حقیقت امر‏

‏حبط: باطل و ناچیز شدن ‏

‏حبل متین: ریسمان محکم ‏

‏حبل ورید: رگ گردن ‏

‏حثّ: تشویق کردن ‏

‏حرمان: محروم شدن ‏

‏حَشَم: خویشان و کسان ‏

‏حشمت: بزرگی، بزرگواری ‏

‏حظّ: بهره ‏

‏حظوظ: جِ حظ ‏

‏حُلّه: جامه نو‏

‏حمی: قرق گاه، حریم ‏

‏حمق: بی خردی، کودنی‏

‏حَمَله قرآن: آنانکه به تلاوت و حفظ قرآن اشتغال دارند‏

‏حمیّت: غیرت ‏

‏حَنَک: زیر گلو‏

‏حنوط: مخلوطی از مواد خوشبو مانند کافور که پس ازغسل دادن میت به جسد او بزنند‏

‏حنیف: مستقیم‏

‎ ‎

‏خاطف: برقی که چشم را خیره کند ‏

‏خالص: ناب ‏

‏خامده: خاموش ‏

‏خبث: پلیدی، ناپاکی ‏

‏خَتل: فریب ‏

‏خدیعه: فریب ‏

‏خذلان: بی بهرگی از یاری و اعانت ‏

‏خردل: گیاهی است با گلهای زرد رنگ که دانه هایی ریز وبا طعم تُند دارد. دانه هایش را می کوبند و به عنوانچاشنی غذا بکار می برند‏

‏خَرق: پاره کردن [مراد زیر پا نهادن حرمت افراد‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 724

‎ ‎

‏شریف است]‏

‏خطرات: جِ خطره ‏

‏خطره: اندیشه، آنچه بر خاطر گذرد‏

‏خطیئه: گناه، خطا‏

‏خُلّت: دوستی و برادری ‏

‏خُلَّص: جِ خالص ‏

‏خلیقه: آفریده خداوند، مردم ‏

‏خمود: خاموشی ‏

‏خنّاس: شیطان، شیطان صفت ‏

‏خناق: دیفتری ‏

‏خیاطت: دو زندگی ‏

‏دارتصرّم: خانه گذر، [منظور دنیاست]‏

‏دَلال کردن: ناز کردن ‏

‏دِماغ: مغز سر ‏

‏دَنَس: چرک ‏

‏دنیّه: پست، فرومایه ‏

‏دهر: زمانه ‏

‏دهشت: سرگشتگی‏

‎ ‎

‏ذبّ: دفاع‏

‏ذراع: واحد طول از آرنج تا سر انگشتان دست‏

‏ذِروه: سرکوه، قلّه ‏

‏ذمائم: جِ ذمیمه ‏

‏ذمیمه: زشت ‏

‎ ‎

‏رحیق: ناب، خالص ‏

‏رحیل: کوچ‏

‏رَدْع: بازداشتن‏

‏رِدَّه: سخنی که موجب ارتداد گردد.‏

‏رذیله: خوی ناپسند‏

‏رُستاق: روستا‏

‏رَفرَف: فرش، نام یکی از دو اسب حضرت رسول که درشب معراج سوار شده بود ‏

‏رفض: واگذاشتن، دور افکندن‏

‏رکاکت: سستی، ضعف ‏

‏رکون: آرام گرفتن‏

‏رمیم اشباح: اجساد کهنه و پوسیده‏

‏رَوح: نسیم و بوی خوش ‏

‏ریحان: هر گیاه سبز و خوشبو‏

‏رهین: گرو‏

‎ ‎

‏زجر: باز داشتن‏

‏زقّوم: درختی است در جهنم دارای میوه بسیار تلخ کهدوزخیان از آن خورند.‏

‏زمهریر: سرمای سخت ‏

‏زَنْدَقَه: بی دینی ‏

‎ ‎

‏سائق: راننده ‏

‏ساحت: درگاه ‏

‏سالوس: فریبنده ‏

‏سُبحات: ج سُبْحه ‏

‏سُبْحه: جلال و بزرگی باری تعالی، انوار الهی ‏

‏سَبُعْ: حیوان درنده ‏

‏سَبُعیَّت: درندگی ‏

‏سَخَطْناک: خشمناک ‏

‏سداد: راستی و درستی کردار و گفتار‏

‏سرادق: سراپرده، خیمه ‏

‏سرایر: جِ سریره ‏

‏سریره: راز و آنچه پنهان کرده شود‏

‏سعه دماغ: وسعت فکر‏

‏سُقم: بیماری ‏

‏سُکر: مستی ‏

‏سُکّان ارض: ساکنان زمین‏

‏سکرات موت: بیشعوری و بیهوشی که به مرگ دستدهد. ‏

‏سمین: سخن استوار و محکم‏

‏سیّئه: بدی، گناه ‏

‎ ‎

‏شائبه: آمیخته ‏

‏شاهق: بنا و قلّه بلند ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 725

‏شَبَح: شخص، ذات ‏

‏شَتات: پراکندگی ‏

‏شَره: آزمند، حریص ‏

‏شطر: جزء، پاره‏

‏شَفیر: کرانه هر چیزی‏

‏شَمّ: بوییدن ‏

‏شموخ: بلند پایگی ‏

‏شنیع: زشت ‏

‏شوب: آمیختن ‏

‎ ‎

‏صاعده: بالارونده ‏

‏صُراح: محض، خالص‏

‏صِفرالْیَد: تهی دست.‏

‏صفّ نعال: پایین مجلس، کفش کن‏

‏صقالت: صیقل خوردگی ‏

‏صُلْبه: سخت، درشت و قوی ‏

‏ضریع: خار، گیاه خاردار‏

‏ضیق: تنگی ‏

‎ ‎

‏طریان: حمل شدن، عارض گشتن ‏

‏طفیل: وابسته ‏

‏طمأنینه: آرامش‏

‏ظلوم: بسیار ستمکار‏

‎ ‎

‏عاجِله: شتابنده، زودرس ‏

‏عاطله: بیهوده ‏

‏عالم کون: جهان هستی ‏

‏عثرت: لغزش، خطا‏

‏عَثَرات: جِ عثْرَت ‏

‏عُدّه: لوازم زندگانی ‏

‏عِدّه: جماعت، شمار‏

‏عرض: آبرو‏

‏عروه: دستاویز‏

‏عفیف: پاکدامن‏

‏عقبات: جِ عقبه‏

‏عقبه: گردنه‏

‏عقوق: نافرمانی کردن کسی که حق او بر تو واجب باشد.‏

‏عَلَقه: خون بسته ‏

‏عُلقَه: دلبستگی ‏

‏علن: آشکار‏

‏عِمی: کوری ‏

‏عمیم: فراگیر‏

‏عنا: رنج، سختی ‏

‏غَثّ: کلام نادرست‏

‏غُرفه: یک مشت از هر چیز‏

‏غَسل: شستن‏

‏غِشّ: خیانت، آلودگی ‏

‏غمز: اشاره کردن با چشم و ابرو‏

‏غنج کردن: ناز کردن ‏

‏غور: دقّت، تأمل ‏

‎ ‎

‏فائز: پیروز، رستگار‏

‏فارده: تنها، یگانه ‏

‏فتّاکی: کشتار ‏

‏فحل: جنس نر از هر حیوان، چیره، غالب‏

‏فراش: رختخواب‏

‏فسحت: گشادگی، وسعت‏

‏فظیع: بسیار زشت ‏

‎ ‎

‏قاذورات: جمع قاذوره‏

‏قاذوره: پلیدی، نجاست‏

‏قاطنین: جمع قاطن‏

‏قاطن: ساکن و مقیم‏

‏قاع: زمین هموار، دشت‏

‏قذارت: چرکین بودن، ناپاک بودن ‏

‏قصور: جمع قصر‏

‏قصورباع: کوتاهی دست، ناتوانی‏

‏قُطر: اقلیم، ناحیه ‏

‏قَلع: از بیخ برکندن ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 726

‏قلوب قاسیه: دلهای سخت ‏

‎ ‎

‏کاسد: بی رونق، بی رواج ‏

‏کامنه: پنهان‏

‏کَتْم: پنهان کردن ‏

‏کرشمه: ناز و غمزه‏

‏کظم غیظ: فرو خوردن خشم ‏

‏کفاف: آن اندازه روزی که انسان را بس باشد.‏

‏کفو: مانند، همتا‏

‏کُمَّل: جِ کامل‏

‏کمون: خفاء‏

‏کُند: تکه چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان می بندند.‏

‏کنز: گنج‏

‏کنوز: جِ کنز‏

‏کوس: طبل بزرگ‏

‏کوس رحیل: کنایه از هنگام مرگ.‏

‎ ‎

‏لاحق: آینده، بعدی ‏

‏لُب: عقل ‏

‏لُبْس: پوشیدن ‏

‏لبنه: خشت خام ‏

‏لجام: دهنه ‏

‏لُجَّه: میانه دریا، جاهای ژرف و موج خیز دریا ‏

‏لطایف الحیل: چاره جویی های لطیف‏

‏لُعبت: معشوق، محبوب زیبا روی‏

‏لمّیّت: چرایی، کیفیت ‏

‏لوث: آلودگی ‏

‏لوم: سرزنش ‏

‎ ‎

‏مؤاخَذ: مسئول، مورد بازخواست‏

‏مؤنه: خرج، هزینه ‏

‏مأثورات: جِ مأثوره ‏

‏مأثوره: منقول، نقل شده ‏

‏مأمول: آنچه آرزو شود‏

‏مؤدّی [به فساد]: آنچه منجر به فساد گردد.‏

‏مالک الرقاب: صاحب اختیار‏

‏مُبالی: متوجه، بادقّت ‏

‏بی مبالات: بی قیدوبند، سهل انگار‏

‏مُبْتَهِج: خوشحال‏

‏مُبعّدِ: دور کننده ‏

‏مُبعّدِات: ج مُبَعّدِ‏

‏متجاهر: کسی که عمل خویش آشکار سازد.‏

‏مَتجر: محل تجارت، بازار‏

‏متجنّب: دوری کننده‏

‏متحلّی: آراسته، زیوردار‏

‏مترنّم: سراینده‏

‏متشبّث: چنگ زننده ‏

‏متشتّته: پراکنده‏

‏متصرّم: بریده، منقطع‏

‏مُتَعَصَّب له: آنکه برای او تعصُّب به خرج داده می شود.‏

‏مُتَّعِظ: پندپذیر‏

‏مُتعقّب: آنچه بعد از چیز دیگر آید.‏

‏متفلسف: مدعی فلسفه ‏

‏متقّدَر: اندازه گیری شده ‏

‏متمشّی شدن: سر زدن  ‏

‏متنسّک: عابد، پرستنده ‏

‏متهاون: سستی کننده‏

‏متهتّک: پرده در‏

‏مثوبت: جزا، پاداش‏

‏مجبول: سرشته ‏

‏مَجرَّه: کهکشان‏

‏مجلا: محل تجلّی ‏

‏محصنه: زن شوهردار‏

‏محظورات: جِ محظوره ‏

‏محظوره: ممنوع، حرام‏

‏محفوف: فرا گرفته، احاطه شده ‏

‏مختنق: خفه ‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 727

‏مخزونه: ذخیره شده‏

‏مخلَّد: جاودان‏

‏مُخلَّع: خلعت یافته‏

‏مداقّه کردن: دقت کردن و باریک شدن در موضوعی‏

‏مُدهِش: هولناک، ترسناک‏

‏مذامّ اخلاق: خوی های زشت‏

‏مرآة: آینه ‏

‏مراء: جدال و ستیز‏

‏مَرائی: جِ مرآة‏

‏مُرائی: ریاکار‏

‏مربوب: مخلوق، پرورده‏

‏مرتاض: ریاضت داده شده ‏

‏مرغوبٌ فیه: چیزی که مورد رغبت قرار می گیرد‏

‏مرمیّ به ضعف: آنچه حکم به ضعیف بودن آن شدهباشد، متهم به ضعف‏

‏مزاولت: ممارست در کاری ‏

‏مَسائت: کردار ناپسند‏

‏مُسانخ: دو یا چند چیز که از سنخ هم باشند‏

‏مَساوی: جِ مسائت ‏

‏مستصّح: آنچه موجب سلامت گردد‏

‏مستصّحات: جِ مستصّح‏

‏مستلذّ: چیز مرغوب که از آن لذت برند.‏

‏مستور: پوشیده ‏

‏مسطور: نوشته شده ‏

‏مسفور: نوشته ‏

‏مسفورات: جِ مسفور‏

‏مسکنت: تهی دستی ‏

‏مشاعر: جِ مشعر‏

‏مشحون: پرشده، انباشته شده ‏

‏مشعر: حاسّه، قوّه ادراک‏

‏مشفوع: ضمیمه شده ‏

‏مَشوب: آمیخته ‏

‏مشوَّه: زشت گردانیده ‏

‏مشیمه: بچه دان، رَحِم  ‏

‏مصاب: به هدف رسیده، راست و درست ‏

‏مصادم: کسی یا چیزی که با دیگری بهم بخورد و صدمهوارد کند.‏

‏مَطیّه: حیوان سواری ‏

‏مَطمَح نظر: مورد نظر ‏

‏مطوّیه: پیچیده ‏

‏مُعَدّ: آماده، مهیّا‏

‏مُعسر: تنگدست ‏

‏مُعَنوَنه: دارای عنوان ‏

‏معوج: کج و ناراست ‏

‏مغازلات: جِ مغازله ‏

‏مغازله: معاشقه کردن ‏

‏مغروس: کاشته، نشانده ‏

‏مُغتاب: غیبت کننده‏

‏مُغْلق: بسته شده‏

‏مغلول: کسی که غُل و زنجیر به گردن و دستش بسته شده‏

‏مغمور: فرو برده شده در چیزی، غرق شده ‏

‏مُفاض: افاضه شده ‏

‏مکامن: ج مکمن‏

‏مکانت: منزلت و پایگاه ‏

‏مکاید: ج مکیده ‏

‏مکمن: کمینگاه ‏

‏مکنونات: جِ مکنونه‏

‏مکنونه: پنهان داشته شده ‏

‏مکوّنات: ج مکوّنه ‏

‏مکوّنه: مخلوق، موجود‏

‏مکیده: مکر، فریب‏

‏ملاذّ: جِ ملذّه‏

‏مَلام: سرزنش کردن‏

‏مُلتئم: بهم پیوسته، التیام یافته ‏

‏ملّت: آئین‏

‏ملتذّ: لذّت برنده ‏

‏ملتوی: پیچ در پیچ شونده، درهم پیچیده‏


کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 728

‏ملذّه: شهوت ‏

‏مُلْصَق: چسبانده شده ‏

‏ملوَّث: آلوده به پلیدی‏

‏مماشات کردن: مدارا کردن، همراهی کردن‏

‏مُمِلّ: ملال آور، رنج آور‏

‏مموّه: دروغ راست نما‏

‏ممسوس: تماس یافته، لمس شده‏

‏مُنْخَرِط: در یک صف قرار گرفته، در یک ردیف جایگیرنده‏

‏منسدّ: سد شده‏

‏منشرح: گشوده، باز‏

‏منطفی: خاموش، فرونشانده ‏

‏مُنْغَمِر: غوطه ور‏

‏مُنَفّره: نفرت زا، آنچه که موجب تنفر شود‏

‏مُنقاد: فرمانبردار، مطیع‏

‏مَنکح: ازدواج کردن‏

‏منکوس: واژگون، مقلوب‏

‏منکوس الرأس: سرنگون‏

‏موادَّه: با یکدیگر دوستی کردن‏

‏موالید: جِ مولود‏

‏مواصلت: پیوستگی‏

‏موبقه: مُهلِک‏

‏مودوع: امانت گذاشته شده، به ودیعت نهاده ‏

‏موذی: آزار رساننده ‏

‏موذیات: جِ موذی‏

‏مُوَسْوِس: وسوسه کننده‏

‏مولمه: دردآور‏

‏مولود: زاده، فرزند‏

‏موهومات: خرافات‏

‏مهامّ: جِ مهمّ‏

‏مهروب عنه: چیزی یا کسی که از آن بگریزند‏

‏مهّم: کار دشوار، امر عظیم ‏

‏میامن: جِ میمنه‏

‏میاسر: جِ میسره‏

‏میسره: طرف چپ ‏

‏میمنه: طرف راست ‏

‏نایره: آتش ‏

‏ ‏

‏نزع روح: جان کندن، جان دادن‏

‏نسخ کردن: باطل کردن ‏

‏نفیر: آواز بلند ‏

‏نقم: جِ نقمت ‏

‏نقمت: عذاب، عقوبت ‏

‏نمیمه: سخن چینی‏

‎ ‎

‏وَثَن: بت ‏

‏وثیق: محکم ‏

‏وِداد: دوستی، محبت ‏

‏ودایع: جِ ودیعه ‏

‏ودیعه: امانت ‏

‏وجع: درد‏

‏وِزر: وبال و گناه ‏

‏وضیع: فرومایه ‏

‏وعید: تهدید‏

‏وِقاع: نزدیکی کردن‏

‏وقع: مهابت، اعتبار‏

‏ولیده: مولود‏

‏ ‏

‏هائله: ترساننده ‏

‏هبوط: فرود آمدن ‏

‏هتک کردن: پرده دری کردن ‏

‏هوان: خواری ‏

‏هیمان: سرگشتگی‏

کتابشرح چهل حدیث (اربعین حدیث)صفحه 729