گفتـگو با کیومرث صابری
روزنامه نگار و طنزنویس معاصـر
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 71
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 72
آقای صابری، از کودکی تان برایمان بگویید. محل تولد، دبستان، دبیرستان، و اولین باری که سر و کارتان به قلم افتاد؟
< در هفتم شهریور 1320، زمان حضور ارتش متفقین جنگ جهانی دوم در ایران، در صومعه سرا، یکی از شهر های شمال به دنیا آمدم. اصلا فومنی هستم. پدرم که کارمند دون پایه وزارت دارایی بود، در سال 1317 به آن شهر رفته بود.
در سال 1321 به فومن انتقال یافت و چند ماهی بعد، درگذشت. خانواده ما، بسیار فقیر بودند. هم از جهت مالی، هم از حیث تعداد. مادرم از سادات ترک بود. پدرش در زمانی که رضاخان، عمامه روحانیون را برمی داشت، از «مراغه» به فومن آمده بود. چون روحانی و سید بود، مورد احترام مردم شهر بود. معروف است که وقتی مأموران برای خلع لباس او به منزلش رفته بودند، او را مرده یافتند، این به احترام خانواده ما افزوده بود. به مادرم «دختر آقا» می گفتند و مردم شهر به او احترام می گذاشتند. اما این احترام تنها جنبه معنوی داشت. ما همچنان، فقیر و بی چیز بودیم. مادرم از معدود زنان باسواد شهر بود و «مکتب خانه» داشت. قرآن می خواند و درس می داد. از حافظ و سعدی، اشعاری از حفظ داشت، پدرم، باسواد و خوش خط بود تاریخ تولدم را به خط خود،
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 73 در صفحه ای نوشته است که باقی است. من آن دست خط را در مقدمه چاپ اول و چاپ سوم کتابم ـ دیدار از شوروی ـ آورده ام.
تحصیلات دبستانی را در شهر فومن گذراندم. پس از پایان تحصیلات ابتدایی، ادامه تحصیل از جهت مالی، برایم دشوار شد. برادر بزرگم که 14 سال از من بزرگتر است به زحمت می توانست خانواده را از جهت مادی تأمین کند.
من، پس از پایان تحصیلات ابتدایی به شاگردی در یک مغازه خیاطی پرداختم اما در اواخر مهر ماه، به اصرار مادرم و دوستانم که بی وجود من، شیطنت هاشان در مدرسه کامل نبود! دوباره به مدرسه رفتم و تحصیل در دبیرستان را شروع کردم. پس از پایان سیکل اول (کلاس نهم) باز همان حکایت قبلی تکرار شد. دوباره مغازه خیاطی رفتم. پیشرفت هایی هم در این حرفه داشتم. سال 1336 بود. امتحانی در مدرسه برگزار می شد، برای انتخاب یک نفر که به دانشسرای کشاورزی برود و در آنجا ـ که شبانه روزی بود ـ ادامه تحصیل بدهد. من در این امتحان قبول شدم و در 16 سالگی برای ادامه تحصیل به دانشسرای کشاورزی ساری رفتم. دو سال در آنجا درس خواندم و بعد از قبول شدن در امتحانات، در سن 18 سالگی به عنوان معلم یک دبستان روستایی به «کسما» از توابع صومعه سرا رفتم و یک سال در آنجا معلم بودم. در سال بعد ـ 1339 ـ به دهی به نام «کوچه چال» از توابع «ماکلوان» در نزدیکی فومن منتقل شدم و یکسال در مدرسه چهار کلاسه آنجا معلم و ناظم و مدیر و خدمتگزار بودم.
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 74 در سال 1340 در رشته ادبی، به طور متفرقه امتحان دادم و دیپلم گرفتم. همان سال در کنکور رشته سیاسی دانشکده حقوق تهران قبول شدم و چهار سال بعد، لیسانسیه حقوق سیاسی شدم و در تمام این دوران، معلم هم بودم. در دبستان یا دبیرستان ـ در همان شهر فومن ـ و در تمام مدت تحصیل در دانشگاه، جز چند ماهی در سال اول تحصیل، در کلاس درس حاضر نشدم. فقط موقع امتحان به دانشگاه می آمدم!
اولین باری که سر و کارم با قلم افتاد ـ به مفهوم نویسندگی ـ در کلاس هشتم دبیرستان بود. من آن وقت 14 سال داشتم و دوستانم در کلاس های بالاتر بودند، تصمیم به انتشار یک روزنامه دیواری گرفتند. از من برای اینکه انشاء خوب می نوشتم دعوت به همکاری کردند. من یک هفته تمام، شب و روز، کار کردم تا یک غزل 8 بیتی سرودم! عنوان آن «یتیم» بود! و معلوم است که چرا.
این شعر، در روزنامه دیواری نوشته شد و نام من به عنوان کسی که شعر هم می سراید! در شهر کوچک فومن، سر زبان ها افتاد. یکی دو سال بعد، شعری از من در مجله «امید ایران» چاپ شد. آن شعر را همیشه با خود داشتم. در میان اوراق کتابخانه ام، الآن هم احتمالا موجود است.
اولین نوشته تان کی چاپ شد؟ قدری از آن را برایمان بگویید. اولین مشوق تان که بود؟
< همان شعری که در «امید ایران» چاپ شد، اولین اثری است که از من چاپ شده است. بین سال های 39 ـ 36، درست به یاد ندارم. اسم آن
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 75 شعر هم «یتیم» بود! گمان می کنم در سال های جوانی حدود 12 ـ 10 شعر با عنوان «یتیم» سروده باشم! تم اصلی اشعارم همین بود.
مشوق من در این کار، معلم ادبیات مان بود که خودش لیسانسه حقوق قضایی بود، که بعدا از کار معلمی کناره گرفت و قاضی دادگستری شد. هر جلسه که به کلاس می آمد، می پرسید: صابری، شعر تازه نداری؟ و من برای اینکه به ایشان جواب «نه» ندهم، شب قبل، با هر جان کندنی که بود ابیاتی سر هم می کردم. شعرشناس بود. با این همه، به اشعار سستی که می سرودم، به قدری علاقه نشان می داد و چنان تشویق می کرد که من گمان می کردم هر سروده من، شاهکاری است. نمی دانم الآن کجاست و در چه کار است، اما می دانم که هست ؛ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
چطور شد که به «توفیق» رفتید؟ آنجا چه می کردید؟ و چه می نوشتید.
< قبل از رفتن به «توفیق» واقعه ای رخ داد که مرا به «طنز» علاقه مند کرد. ناشران تهران، آن زمان (سال های 38 ـ 36) ماهنامه ای منتشر می کردند به نام «کتاب های ماه» که مجانی برای خواستارانش فرستاده می شد.
کار بسیار پسندیده و خوبی بود. دریچه ای به دنیای کتاب در برابر آدم می گشود. من که بضاعتی نداشتم و دانش آموز بی چیزی بودم،
مشتاق شدم که این ماهنامه مجانی را بگیرم. هر شماره اش را ده ها بار می خواندم و کتاب هایی را که معرفی می کرد، از این و آن به عاریه می گرفتم و می خواندم. در اولین سال معلمی، این نشریه به جهت تغییر
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 76 نشانی ـ از ساری به فومن ـ مدتی به من نرسید. نامه ای نوشتم و گلایه کردم. نامه ای که با ماشین تحریر نوشته بود و امضای کسی را داشت (بعدا فهمیدم که آن امضاء متعلق به آقای حیدر صلصانی است) به دستم رسید که این جور شروع شده بود: «نامه شیرین و طنز آمیز شما رسید...» و تمام شماره های گذشته آن نشریه را یک جا برایم فرستادند. همین جمله «نامه شیرین و طنز آمیز شما رسید» کارم را ساخت و مرا به دنیای طنز نویسی کشاند. یعنی همیشه در این فکر بودم که من، همان کسی هستم که با متنی ماشین شده، کسی طنز نویسی من را تأیید کرده است که علی الاصول باید با صلاحیت باشد. این نامه، هیچ وقت از من جدا نشد و هنوز هم باید در میان اوراق کتابخانه ام باشد. اما من در تمرینات اولیه پس از دریافت این نامه، در راه طنز نویسی، هیچ موفقیتی به دست نیاوردم. تا سال 1340 که دانشجوی دانشگاه شدم و در همان سال اول (ماه های اول) در تظاهرات دانشجویی، کتک مفصلی خوردم و دستگیر شدم. گردنم از ضربات باتوم به شدت آسیب دید. من شعری به طنز و سیاسی سرودم و با نام مستعار (گردن شکسته فومنی) به روزنامه توفیق فرستادم. با تعجب مشاهده کردم که این شعر با اصلاح مختصری در شماره بعدی توفیق چاپ شده است. «حسین توفیق» من را که نشانی ام را نیز نداشت، از طریقی پیدا کرد و تشویق به ادامه همکاری کرد. تا سال 1345 چیزهایی برای توفیق می نوشتم که بعضا چاپ می شد.
در سال 1345 درباره عروسی نخست وزیر وقت، رپرتاژی به طنز نوشتم که در دو صفحه توفیق چاپ شد و این، برای یک طنز نویس تازه کار،
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 77 موفقیت بزرگی به حساب می آمد. همان سال، با کمک حسین توفیق از فومن به تهران منتقل شدم و در یکی از دبیرستان های تهران، دبیر شدم و عصرها، همکار ثابت توفیق بودم. پس از مدتی کوتاه، تقریبا معاون حسین توفیق که سمت سردبیری روزنامه توفیق را داشت، شدم. صفحه های هفته نامه توفیق را می بستم. مطالب وارده ـ و بعضا مطالب اعضای هیأت تحریریه را ـ اصلاح و آماده چاپ می کردم و خودم هم بعدها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته!» می نوشتم و تا روزی که توفیق برای همیشه توقیف شد، همکار ثابت آن بودم.
بعد از تعطیلی توفیق چه می کردید؟ و در کجاها می نوشتید؟
< بعد از تعطیلی توفیق، دیگر چیزی نمی نوشتم. اشعار جدی البته می سرودم و جز به ندرت، چاپ نمی کردم. بعدها، دفتر اشعارم را پاره کردم! دیدم شاعر متوسطی هستم و چه فراوان بود و هست شاعر متوسط! اما بقیه اوقات را نیز صرف تدریس در مدارس ملی (امروزه به آن غیر انتفاعی! می گویند) کردم. معلم ادبیات ورزیده ای بودم و هیچ وقت فراغت نداشتم. در سطح سال آخر دبیرستان و کلاس های کنکور تدریس می کردم. احتمالا کلاس پر شور و حالی داشتم. این را شاگردان من، هنوز هم می گویند.
شما همه کاره اید، طنز نویس، شاعر، خاطره نویس، سفرنامه نویس، نویسنده مقالات اقتصادی و سیاسی، داستان نویس و با کمی اهمال کاریکاتور هم کشیده اید! مرثیه هم سروده اید... راستی، کیومرث صابری کدام یک از اینهاست؟
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 78 < همه اینها و هیچ کدام! معمولا آدم همه کاره، در واقع هیچ کاره است. من، جز در این سال های اخیر، در کار نوشتن همیشه آدمی متفنن بوده ام. تفنن می کردم. کار نوشتن را جدی نمی گرفتم. دلم نمی خواست وارد عالم نویسندگی بشوم. با هیچ شاعر و نویسنده ای حشر و نشر نداشته ام. در محافل و مجلس شان حتی یک بار هم شرکت نکرده ام. امروز هم این جوری هستم.
«شعر نو» های جدی شما واقعا زیباست، نظرتان درباره «شعر نو» چیست؟
< من «شعر نو» را ـ قالب «شعر نو» را ـ می پسندم. اعتقاد دارم که در این قالب بهتر و آسان تر می شود با مخاطب امروزی، رابطه برقرار کرد. اینکه شما اشعار جدی مرا زیبا یافته اید، تا حدودی ناشی از محبتی است که به من دارید. اما من چند برابر آنچه را که شما زیبا یافته اید، از بین برده ام. به همان دلیل و علت که وقتی کلاهم را قاضی کردم، دیدم در مجموع، شاعر متوسطی هستم و من در هر کاری، متوسط بودن را دوست ندارم.
شاید ناشی از صفت خودخواهی باشد، ولی خیال می کنم یا نباید کاری کنم یا اگر کردم، آن کار را باید در سطح خوب و حتی الامکان منحصر به فرد باشد. اما البته قبول دارم که هیچ وقت در هیچ کاری به این هدف نرسیده ام. اگر دیگران قضاوتی غیر از این دارند، از بزرگواری خودشان است.
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 79 شما با تعاریف رایج روشنفکرید، اما گاه ضد روشنفکر می نمایید، نظرتان درباره روشنفکران چیست؟ از نظر من شما از معدود فصل مشترک های مردم عامی و روشنفکران هستید.
< من از روشنفکری تعریف دقیق و جامع و مانعی ندارم. در تشخیص مصادیق روشنفکری، با مردم کشورمان هم صدا هستم. ضد روشنفکر نیستم، ولی همیشه با روشنفکران و روشنفکری، غیر جدی هستم. زیرا آنان، بیشتر برای آینده کار می کنند! و در زمان حال، به اندک مخاطبینی که دارند، دل خوش کرده اند.
من یک نویسنده جهان سومی هستم و برای مردم می نویسم. مخاطبین خودم را می شناسم و سعی می کنم ارتباط خود را با آنان، حفظ کنم. مخاطبین من در کوچه و بازار هستند. از آن گذشته، من برای امروز می نویسم و کاری به فردا ندارم. فردا، نویسنده خود را خواهد داشت. ممکن است کسی نوشته ام را نخواند، اما اگر بخواند، معمولا دچار این مشکل و این سؤال نمی شود که: «خوب یعنی چی؟» من در نگارش، ساده و عوام هستم. اگر چه با فارسی از نزدیک آشنا هستم. اما نوشته های من، توضیح و تشریح و پاورقی نمی خواهد. صاف و ساده و روراست است. «ادای کسی را هم در نمی آورم.» اگر شما مرا فصل مشترک روشنفکران و عوام می دانید به گمانم بیراه نمی گویید. قاعدتا همین طور باید باشد. اما دلم با روشنفکران نیست. به خصوص کسانی که نمی دانند نبض توده مردم در کجا می زند و آثارشان را ـ که گاه بسیار زیبا هم هستند ـ برای عده معدودی می نویسند، مصادیق، زیادند. من،
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 80 چون نپرسیده اید، ترجیح می دهم که اقلا در اینجا، اسم کسی را ذکر نکنم.
درباره «حکومت اسلامی» کتابی نوشته اید. کی، چگونه و با چه انگیزه ای این کتاب منتشر شد؟
< این کتاب را در سال 1343 نوشته ام، سال 43 و 44 (احتمالا منظورتان کتاب: «برداشتی از فرمان حضرت علی(ع) به مالک اشتر» است.) این کتاب در اصل تز دوره لیسانس علوم سیاسی من است که با تغییراتی، قبل از انقلاب به چاپ رسیده است. متعلق به دورانی است که من از جهت ایدئولوژی به بن بست رسیده بودم و داشتم نخستین قدم ها را به سوی اسلام بر می داشتم. مشوق انتخاب آن مادرم بود که پیوسته تشویقم می کرد تا نهج البلاغه را بخوانم و من زیر بار نمی رفتم!
در سال های آخر دانشکده استادی که قبول کرده بود تز (پایان نامه) ام را تحت نظر او بنویسم، ترجمه یک متن سیاسی از زبان فرانسه را پیشنهاد کرد و من، در اواخر سال 1343، «حکومت اسلامی از دیدگاه حضرت علی(ع)» را پیشنهاد کردم. او پذیرفت و من فرمان مالک اشتر را پیشنهاد کردم و پذیرفت. چند ماهی روی این متن و روی تاریخ اسلام کار کردم و کتاب فراهم شد. بعدها که در هنرستان صنعتی کارآموز تهران، با شهید رجایی آشنا شدم، پیشنهاد کرد آن کتاب، چاپ شود (قبلا به صورت پلی کپی به بعضی هنرجویان می دادیم که بخوانند.) من موافقت کردم ولی ویرایش آن را قبول نکردم. همکار دیگرمان حجت الاسلام سید محمد خامنه ای (برادر بزرگ حضرت آیت الله خامنه ای) آن را ویرایش کردند و
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 81 اشتباهات مختصری را که داشت، تصحیح کرد و کتاب چاپ شد و اوائل سال 1357 منتشر گردید.
عمده ترین فعالیت نویسندگی شما در دوره ای که کار مطبوعاتی نکردید ـ 1350 تا 1360 ـ چه بود؟ به نظرم می آید که در سی تا چهل سالگی نویسنده رشد می کند و جوانه می زند چطور شد که در چهل سالگی گل کردید و گل آقا شدید؟
< در دهه پنجاه، بیشتر در کار تدریس بودم. مجال نویسندگی نداشتم. اما بسیار مطالعه می کردم. نتیجه این مطالعات، بعدها در نوشته هایم مشهود شد. ضمناً من در 40 سالگی «گل آقا» نشدم. کار گل آقایی را در 43 سالگی شروع کردم و تا چند سال، هیچ کس کار طنزم را جدی نگرفت! نخستین کسی که مرا به عنوان یک طنز نویس تحویل گرفت، در سطح وسیع، سید محمد علی جمالزاده بود. بعدها که در ژنو به دیدارش رفتم، به من گفت که در همان روزهایی که نوشته های کوتاه تو را تحت عنوان دو کلمه حرف حساب در اطلاعات چاپ می شد، به خودم گفتم که طنز نویس شایسته ای در ایران پیدا شده است! این را چند بار هم قبل و بعد از آن دیدار، برای خودم نوشت. هر وقت هم که به عللی، نمی نوشتم، نامه می فرستاد و اظهار نگرانی می کرد.
نمی دانم گفتن این نکته صحیح است یا نه، آیا حمل به چه چیز خواهد شد؟ ولی از جهت روشن شدن قضیه می گویم که در ایران، چند نفر، به طور خصوصی، مشوق من بوده اند: حضرت آیت الله خامنه ای، حجت الاسلام سید محمود دعایی و دوستم آقای جلال رفیع که در زمان
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 82 شروع کار گل آقا در اطلاعات فی الواقع سردبیر روزنامه بود. حتی جای «دو کلمه حرف حساب» را در سمت چپ صفحه 3 اطلاعات، او انتخاب کرد و چون نام «دو کلمه حرف حساب» را پیشنهاد کردم، سرکلیشه آن را خودش دستور داد به همین شکلی که دیده اید، تهیه شود.
انتقاد چیست؟ انتقاد سازنده چیست؟ شما چگونه انتقاد می کنید؟
< سؤال تان سه قسمت دارد، از آخر جواب می دهم. بین من و نوشته هایم، همیشه خداوند حاکم است. من هیچ گاه، از روی کینه و نفرت ننوشته ام جز به ندرت درباره مسائل شخصی، ننوشته ام. همیشه، به قصد اصلاح نوشته ام. انتقاد سازنده هم یعنی همین.
مردان سیاست، برای اینکه چوب لای انتقاد بگذارند، تعریف موهومی از انتقاد سازنده می کنند. یعنی می گویند که انتقاد وقتی سازنده است که با راه حل همراه باشد. متأسفانه بعضی از دولتمردان که انسان های شریفی هم هستند، این تعریف نادرست را از انتقاد سازنده می کنند. کار منتقد، به هیچ وجه ارائه راه حل نیست. به خصوص کسی که طنز می نویسد. حد انتهای تکلیف یا طنز نویس که طنز سیاسی می نویسد، در هم کوبیدن طرح ها، تصمیم ها، حرف ها، برنامه ها، وعده های نادرست و نامعقول است. حتی اگر انتقادش صحیح هم نباشد، باز کامل و سازنده است. چون دولتمردان، در طرح و برنامه خود مصمم تر خواهند شد و در اجرای آن، ثابت قدم تر عمل خواهند کرد. من با قاطعیت اعلام می کنم که هر کس از انتقاد سازنده، تلقی ارائه راه حل از منتقد، را داشته باشد، آگاهانه یا ناآگاهانه، می خواهد ریشه انتقاد را بزند، این کار، مخصوصا در
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 83 طنز، یعنی تعطیل طنز نویسی! منتقد فقط درد را تشخیص می دهد و اعلام می کند. کارش مداوای درد نیست. این مجریان و دولتمردان هستند که باید این کار دوم را بکنند. اگر غیر از این باشد، زمام امور کشور را کلا باید به طنز نویسان و منتقدین سپرد. بی انصافی است اگر کار کسی را که دردی را درست تشخیص می دهد، کم ارزش جلوه دهند. حداقل پنجاه درصد از کار ما، مربوط به تشخیص درد است و منتقد ـ مخصوصا طنز نویس ـ به همه تکالیف اجتماعی، اخلاقی، انسانی و اسلامی خود عمل کرده است اگر فقط، درد را تشخیص دهد و اعلام کند. هر تکلیف دیگری را از او خواستند، به این معنی است که کارش را تعطیل کند!
شما زمانی مشاور رئیس جمهور بودید و الآن مهم ترین منتقد حکومت در داخل کشور هستید که حرف هایش را می نویسد، چه تغییری رخ داده است؟
< مشاور نخست وزیر (شهید رجایی) بوده ام. شما هم مثل کسانی که مرا نمی شناسند و فقط از راه نوشته هایم با من آشنایی دارند، نتوانسته اید این تناقض را در ذهن تان حل کنید که چگونه مشاور دو رئیس جمهور الآن به قول خود شما «مهم ترین منتقد حکومت در داخل کشور» است. پاسخ روشن است. من در سمت مشاورت هم مهم ترین منتقد حکومت بوده ام. یعنی اگر الآن بتوان این صفت را به من داد، در آن روزها هم همین بوده ام. اتفاقا بیشتر انتقاد ها را در آن زمان هم در قالب طنز به کسانی که مشاورشان بوده ام، عرضه کرده ام. پس اینکه می پرسید «چگونه رخ داده است؟» صحیح نیست. تغییر رخ نداده است. من آن چیزها را که
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 84 زیر گوشی می گفتم، الآن حدود 7 سال است که در گوشه ای از روزنامه اطلاعات می گویم. مسئولان طراز اول کشور که مرا می شناسند، قطعا متوجه این نکته هستند که انتقاد مکتوب من در روزنامه، به هیچ وجه مهم تر و گستاخانه تر از انتقاداتی نیست که زیر گوش شان می گفتم. اکنون هم اگر ملایم تر می گویم، فقط به جهت مصالحی است که خودم تشخیص می دهم. علتش هم واضح است. من می خواهم نابسامانی ها مرتفع شود و کشور، در تمام امور، به سامان برسد. نمی خواهم نوشته های من، کینه توزانه و از سر نفرت باشد. من ریشه امور را نمی زنم. چون می خواهم این ریشه، سالم و بدون آفت باشد، نه اینکه نابود شود. باقی، همه شاخ و برگ است و بود و نبودش، چندان تأثیری در روند مسائل ندارد. این است که من، وزرا، وکلا و نمایندگان جناح های سیاسی را اصل نمی دانم. در خدمت به نظام هم کمتر از آنان سهم ندارم. آنان چه بخواهند و چه نخواهند، باید نیش و کنایه و انتقادات مرا تحمل کنند چون غرض، تقویت ریشه است. یعنی من بیش از یک یا چند وزیر، با قلمم دارم به کشور خدمت می کنم.
من می توانستم مقام بالایی در نظام داشته باشم اگر این مقام دنیایی را چیزی بدانید. می توانید این طور هم بگویید که من، ایثار کرده ام که طنز نویس مانده ام و فی المثل، معاون وزیر و یا حتی وزیر فلان وزارتخانه نشده ام. از این گذشته، کسی را که حساب پاک است از محاسبه، چه باک است؟
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 85 وقتی طنز نویسی مثل گل آقا، نقطه ضعف نداشته باشد، علی القاعده باید خیلی محکم تر و کوبنده تر از این هم انتقاد کند. من فعلا چنین هستم، مگر کسانی بخواهند برای در کردن گل آقا از میدان، از خودشان برای او نقطه ضعف بتراشند. این را، مردم خواهند فهمید و اگر هم این فکر به مخیله کسی خطور کرده باشد، باید آن را از ذهن خود، دور کند. زیرا مردم ما، آگاهند و از این بالاتر، من جواب قلمم را فقط به خدا می دهم، با کدخدا و کدخداها، حساب و کتاب ندارم و نمی کنم. اگر کسی در خود نقطه ضعفی نمی بیند و باز از انتقاد کردن می ترسد، لابد عیب و علتی در کار اوست. اگر من می توانم با قدرت از بدی ها انتقاد کنم، در پیشگاه خداوند مسئولم اگر نکنم.
این دو روزه عمر چه ارزشی دارد که انسان برای مصون ماندن جان و مال و حتی آبرویش، از زدن حرف حق، امتناع کند و تجربه اسلاف ما نشان داده است که هیچ دولتمردی، نتوانسته است یک نویسنده، مخصوصا طنز نویس را حذف کند. من که این را می دانم و می توانم به قول شما مهم ترین منتقد حکومت در داخل کشور باشم، چرا این کار را نکنم و اگر نکنم، چگونه می توانم در برابر این ملت که با تمام توان و امکاناتش برای اعتلای کشورش و در راه عقیده اش، ایستاده است، سربلند کنم؟
اولین شماره های دو کلمه حرف حساب چگونه نوشته شد؟ آیا فکر می کردید موفق شوید که در این حد با مردم ارتباط برقرار کنید؟
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 86 < اولین شماره های دو کلمه حرف حساب، آنکه شما در روزنامه اطلاعات دیده و خوانده اید و نخستین بار در دی ماه 1363چاپ شده است. افتتاح این ستون در اطلاعات تاریخچه ای دارد. مجمل آن، اینکه من در اوایل سال 1363 یک گرفتاری کوچک مالی پیدا کردم و درصدد رفع آن برآمدم. من خواستم این دِیـن مالی کوچک را به نحوی جبران کنم و برای آن راهی می جستم. پیش از آن گاه چیزهایی برای اطلاعات نوشته بودم سفرنامه شوروی که با عنوان «دیدار از شوروی» بعد ها به صورت کتاب منتشر شد، به صورت پاورقی در اطلاعات چاپ شده بود.
به گمانم آقای دعایی است که خواسته بود این کارها را به نحوی جبران کند. زیرا من از این بابت تا آن زمان، هیچ وجهی بابت حق التحریر از روزنامه نگرفته بودم. اما شخصا در این فکر بودم که محبت مدیر مؤسسه اطلاعات را به نحوی جبران کنم.
نزد خودم، بدون اینکه با کسی در میان بگذارم، طرح یک ستون طنز سیاسی را ریختم و آن را در ذهنم نگاه داشتم تا سفر حج سال 1363 پیش آمد و من به حج مشرف شدم.
در بعثه حضرت امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ روزانه بولتنی برای حدود 150 هزار حاجی ایرانی منتشر می شد که شامل بیان مناسک و اخبار ایران و جهان و مکه و مدینه بود. من دیدم می توانم این خبرنامه را خواندنی تر کنم. پس، ابتدا در مدینه و بعد از آن در مکه، هر روز ستونی به طنز در خبرنامه می نوشتم با عنوان «داستان های جعفر آقا» که در حال و هوای حج و مسائل حجاج بود. یکی دو روز هم به شعر طنز
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 87 نوشتم. این ستون در میان حجاج ایرانی طرفدار پیدا کرد و آزمایشی که کرده بودم موفق از کار در آمد. پس در مکه، به کعبه رفتم و در جوار کعبه، قلمم را در آوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: «من این قلم را در خانه خدا، با خدا معامله کردم. خدایا تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم ایران گام برمی دارم. ما را از لغزش ها مصون بدار و قلمم را از انحرافات، حفظ کن».
از حج که برگشتم، مدتی روی طرح این ستون کار کردم. عنوانش را از میان چند عنوان برگزیدم و «دو کلمه حرف حساب» را انتخاب کردم، قبلا در روزنامه توفیق گاهی با نام «میرزا گل» چیزهایی نوشته بودم. آن را به «گل آقا» تغییر دادم و کار را آغاز کردم. با این مقدمات، در پاسخ بخش اخیر سؤالتان، می توان گفت: که آری! من فکر می کردم که این ستون، ستون موفقی خواهد شد با خوانندگان ارتباط صمیمی برقرار خواهم کرد و حتی یک هفته قبل از شروع که تمام تحقیقاتم را کرده بودم و سیاه مشق های اولیه را تنظیم کرده بودم و آماده شروع کار بودم، روزی به آقای دعایی در خلوت گفتم: برای روزنامه اطلاعات در فکر ستونی هستم که اگر خدا بخواهد، پرخواننده ترین ستون در روزنامه های ایران خواهد شد! و آقای دعایی به عادت مألوف که اطرافیان ایشان با آن آشنا هستند، به صدای بسیار بلند گفت: تکبیر!
پس قول و قرارهایی گذاشتیم که تا امروز، ایشان پیوسته و من با اندکی مسامحه، تقریبا همیشه، به آن پای بند مانده ایم و من آن ستون را شروع کردم و از معدود کسانی هستم که آقای دعایی به تحریریه روزنامه
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 88 دستور داده است که برای چاپ نوشته اش، احتیاج به اخذ نظر وی نیست و در این هفت سال هیچ کلمه ای از نوشته ام حذف نشده و هر آنچه نوشته ام، بی تغییر چاپ شده است و من مسئولیت تمامی آن را به گردن گرفته ام.
شخصیت های شما چگونه خلق شدند؟ کمی در مورد خصوصیات اخلاقی شان صحبت کنید: گل آقا، مش رجب، شاغلام، غضنفر، کمینه، ممصادق و دیگران. چند سال شان است و شغل شان چیست؟ نمونه چه تیپ هایی هستند؟ آیا نمونه های واقعی برای آفرینش آنها داشته اید؟
< اگر بخواهیم بر اساس اصطلاحاتی که خارجیان در این مورد به کار می برند (لابد شما می دانید که من درجه فوق لیسانس در ادبیات تطبیقی LA LITERJURE COMPAREE دارم) مفاهیم را توضیح دهیم، باید گفت که منظور شما، اصطلاحاً «پرسوناژ» هایی است که در ستون حرف حساب حضور دارند و نیز «کاراکتر» آنها را می خواهید. یعنی شما «شخصیت» های حاضر در ستون و «خصوصیات» آنان را می خواهید، درست است؟
بله دقیقاً همین را می خواهم، منتها با توجه به این نکته که همه می دانیم این شخصیت ها، در اصل کسی جز خود شما نیست.
< این بخش اخیر، البته مسأله دیگری است. اجازه بدهید اول روی همان زمینه ای که حالا با هم توافق کردیم حرف بزنیم.
«گل آقا» در ابتدا فقط یک اسم بود. یک اسم مستعار برای خودم که تا مدتها، کسی نمی دانست که کیست. البته آشنایان، حدس هایی می زدند،
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 89 ولی من کتمان می کردم. می توان گفت که تا یک سال، حتی خانواده ام هم صد در صد نمی دانستند که «گل آقا» منم، آنها هم مثل بقیه، حدس هایی می زدند و من در نزد آنان هم انکار می کردم.
بعدها که جریان نطق آقای خلخالی در مجلس پیش آمد و یکی، دو ماه بعد، خودشان حرف های قبلی شان را اصلاح کردند و یادداشتی به رئیس مجلس نوشتند که در آن، اسم من در کنار «گل آقا» آمده بود از آن تاریخ، این پنهان کاری به اصطلاح «لو» رفت! و پس از یک مدت کوتاه، قضیه کاملا برعکس شد. یعنی من تا آن وقت هر جا که وارد می شدم «کیومرث صابری» بودم، ولی از آن به بعد تا حالا، در هر جا حضور پیدا می کنم «گل آقا» معرفی می شوم! بگذریم. ولی گل آقا، خصوصیات اخلاقی من را ندارد. یعنی به اصطلاح یک «تیپ» جدا از کیومرث صابری است. کاراکترش چیست؟ چه خصوصیات فیزیکی و روحی دارد؟ من روی این نکته اصلا کار نکردم. نه در مورد گل آقا و نه در مورد بقیه شخصیت ها. اگر یک محقق در این باره تحقیق کند، قطعا نمی تواند از هر کدام به یک تیپ خاص برسد. البته شنیده ام که چند دانشجو در تهران و شهر های دیگر، به توصیه استادشان دارند روی گل آقا کار می کنند. یک موردش را خود شما به من اطلاع دادید. به هر حال، من با اینکه با ادبیات جهان تقریبا آشنا بودم و تأثیر و نقش «تیپ» را می دانستم، آگاهانه به دنبال این مسأله نرفتم. این است که شخصیت های ساخته و پرداخته من در ستون «دو کلمه حرف حساب»، نقاط مشترک فراوانی با هم دارند. اما نقاط اختلاف هم دارند. من نمی خواهم روی این نکته که کاراکتر آنان
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 90 چیست، فکر کنم، این را کسانی که نوشته های مرا دنبال کرده اند ـ اگر مسأله را قابل بحث تشخیص دادند ـ می توانند تحقیق کنند.
پس از مدتی که «گل آقا» تنها شخصیت ستون «دو کلمه حرف حساب» بود، احساس کردم که کار تنها با حضور همین شخصیت پیش نمی رود. یعنی رنگ تکرار می گیرد و من مجبور می شوم فقط در یک قالب حرف بزنم. یک مقاله مفصل درباره گل آقا در نشریه نوشته شده بود؟ الآن در خاطرم نیست...
ارغوان؟
< بله، ارغوان. در آن مقاله، تحقیق خیلی جامعی درباره شگرد های کار گل آقا شده بود، ولی به بحث شخصیت ها نپرداخته بود. نه اینکه درباره من بود ـ این مسأله برای من اهمیت چندانی ندارد ـ از جهت اینکه واقعا کار تحقیقی درستی بود، به نویسنده مقاله تبریک می گویم. استخوان بندی محکم مقاله نشان می داد که روی مسأله خیلی کار شده است.
راستی، چرا شما مصاحبه نمی کنید؟
< این بحث دیگر است. اگر در پایان حرف ها، باز وقتی ماند و هر دو حوصله داشتیم، مجدداً بپرسید، جواب خواهم داد.
به هر حال، احساس کردم که با یک پرسوناژ، نمی شود آن ستون را اداره کرد. تم و قالب نوشته ها هم داشت یکنواخت می شد. ابتدا «گفت و گوی تلفنی» را باب کردم. بعد برای اینکه گل آقا را در سطح بالاتری نشان دهم، شخصیت تازه ای را وارد ماجرا کردم که «مش رجب» بود. در باب
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 91 کاراکتر مش رجب هم مثل گل آقا، فکر و زمینه قبلی نداشتم و هیچ وقت هم آن را تم «تیپ» نکردم.
شما مثلا در آثار بالزاک، هر که را می بینید، نماینده یک تیپ مشخص است و تقریبا همه خصوصیات آن تیپ را دارد. اما من نخواستم این کار را بکنم.
به هر حال، مدتی گذشت و متوجه شدم که مجددا قالب دارد تکرار می شود. این بود که دو شخصیت دیگر هم وارد کار شدند. «شاغلام» که در واقع آبدارخانه ای هم دارد و «غضنفر» که نقش روابط عمومی گروه را ایفا می کند. با این مجموعه، می شد کار های تازه ای کرد و قالب های جدیدی ارائه داد. اما هیچ کدام از اینها، کاراکتر صد در صد مشخص ندارند. «ممصادق» هم که گفتید، در واقع شخصیتی است که نماینده خوانندگان است. از بیرون گود، حرف می زند و «کمینه ـ عیال ممصادق» را در اصل برای این آوردم که بتوانم در مورد زنان و مسائل مربوط به آنها حرف بزنم.
منتها به علت گرفتاری ها و اشتغالات فراوان که داشتم، نتوانستم از تمام توانایی هایی که این همه شخصیت در اختیار نویسنده گذاشته بود، به نحو کامل استفاده کنم.
علاوه بر آنچه شما گفتید، اشیاء هم در این مجموعه، نقش تعیین کننده در بعضی سوژه ها داشتند مثلا آبدارخانه، قلم، جوهر!، عصا، عینک... اینها هم نقش مهمی در بعضی سوژه ها دارند... این را باید کسی بنشیند و از سر فرصت، بازنگری کند. من این حوصله را فعلا ندارم.
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 92 آخرین بخش سؤال شما این است که آیا برای خلق این شخصیت ها، نمونه های واقعی داشته اید؟ بله، داشته ام. اما اینکه هر شخصیت، در عالم واقع، یک نمونه داشته باشد، این طور نبوده. نمونه ها را البته نام نمی برم. اما هیچ کدام، بدون الگو در عالم خارج، نیستند و این نکته هم قابل ذکر است که بعضی از خصوصیات اخلاقی خودم هم در هر یک از شخصیت ها، تجلی داشته است و از آنجا که هیچ کس، خود را بد نمی بیند و بد نمی داند، این است که در این شخصیت ها، آدم منفی (یا به اصطلاح ضد قهرمان) وجود ندارد. این مسأله شاید تا حدودی به این هدف من در نگارش بر گردد که من اساسا به هیچ مسأله ای با دیده نفرت نمی نگرم.
شاید تنها نقطه ضعف در خود گل آقا باشد که تا حدودی «دیکتاتور مسلک» است و این دیکتاتور مسلک بودن، در همه ماها هست. یعنی قصور من این است که ما، در عالم واقع، هر کدام، برای خود و در حد توان خود، دیکتاتور هستیم! شاید این خصوصیت از خود من به گل آقا سرایت کرده باشد! شاید هم خواسته ام با این کار گوشه ای بزنم! ولی این بحث را بیش از این ادامه نمی دهم و اگر شما سؤال هم بکنید، در این باره، بیش از این توضیح نخواهم داد.
من روی هوشیاری خوانندگان، حساب باز کرده ام در این زمینه با آنان به یک زبان مشترک رسیده ام. نمی خواهم با توضیح اضافی، کار را خراب کنم.
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 93 برخوردتان با خوانندگان چگونه است؟ پیر مردها، بچه ها، مسئولان کشور، تشویق کننده ها، معترضین، تهدیدکننده ها، چغلی ها و...
< نه، در این باره نیندیشیده ام، یعنی فکرم در موقع نوشتن، به این سمت و سو کشیده نمی شود. البته قاعده، یک استثناء مهم هم دارد. بعضی از مسئولان، حتی در بالاترین رده هستند که من عمیقا دوست شان دارم و معمولا قیافه شان در موقع نوشتن مطلبی که می تواند بحث انگیز باشد، جلو چشمم ظاهر می شود.
من یک فرد عاطفی هستم. چنان که دل هایی را که برای من نازنین اند، نمی خواهم برنجانم ولو به اشاراتی که فقط خودشان دریابند، ولو به رمز و کنایه.
می توانید یک مصداق را بگویید؟ یک مثال بزنید.
< بله مثلا امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در زمان حیات شان.
در زمان حاضر، چه کسی؟
< جواب نمی دهم.
مثلا آیت الله خامنه ای؟
< جواب نمی دهم.
می شود بپرسم چرا جواب نمی دهید؟
< به این هم جواب نمی دهم!
خودسانسوری می کنید؟
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 94 < نخیر... حد نگه می دارم. از خدا جوییم توفیق ادب... راستی می دانید معنای واقعی ادب چیست؟ «ادب» یعنی نگهداشتن حد هر چیز، راستی بقیه سؤال تان چه بود؟
روحانیت بخشی از حکومت است و شما از حکومت انتقاد می کنید، و حکومت با لایه ای از تقدس پوشانده شده است و طنز با تقدس ناسازگار است. با روحانیت چگونه برخورد می کنید؟ مثلا در نوشته و یا در کاریکاتور؟
< بحث ظریفی را مطرح کرده اید. من تحت هیچ شرایطی، کاریکاتور روحانیون را چاپ نمی کنم. این را، توهین به لباسی می دانم که جنبه تقدس دارد. ممکن است بگویید که در هر لباس، آدم های بد هم هستند؛ بله، هستند اما آنها دیگر روحانی نیستند. انسان بدی هستند که آن لباس را به خودشان بسته اند. من چه حقی دارم که کلیت چیزی را که در اذهان مردم مقدس است و تقدس آن هم به نفع جامعه است، زیر سؤال ببرم؟ بحث ترس نیست. موضوع، برای من جنبه اعتقادی دارد. من از بچگی، به هر روحانی گفته ام «آقا». این به نفع ماست که آنها «آقا» بمانند. بنابراین اگر یک روحانی، خودش هم کاریکاتور خودش را بکشد و به من بدهد، چاپش نمی کنم. بلکه کسی در لباس روحانی باشد که نداند که دارد ضربه می زند. من که می دانم، چرا باید این کار را بکنم؟ بدون تعارف، حتی اگر آقای هاشمی به من دستور بدهد که کاریکاتورش را بکشم، من این کار را نخواهم کرد. نفرمایید کاسه داغ تر از آش شده ام. نه، من این کار را زیان بار و خطرناک می دانم و این کار را نخواهم کرد.
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 95 اما آیا مطالبی به طنز درباره گفته ها و تصمیمات شان نخواهم نوشت؟ شعرشان را نخواهم سرود؟ نخیر... من این کار را کرده ام و از این به بعد هم خواهم کرد. آن روحانی که وزیر می شود. وکیل می شود، از عیب مبری نیست. نقطه ضعف دارد، ممکن است در تصمیم یا در اجرای طرحی، اشتباه هم بکند. من خائن ام اگر از روحانیون که عهده دار مشاغل اند، انتقاد نکنم. اما کسی را به باد استهزا نمی گیرم. من به «طنز» معتقدم و آن را با «فکاهه» مخلوط نخواهم کرد. شخصیت هر انسانی محترم است. کاریکاتور یک هنر است و هیچ جنبه تمسخر و دست انداختن ندارد.
کشیدن کاریکاتور یک انسان، اهانت به او نیست. اما هر جامعه ای، برای خود سنت و عقیده ای دارد که محترم است. اما علاوه بر اینکه شخصا نمی خواهم لباس روحانیت را وارد قلمرو کاریکاتور بکنم، یا به زبان دیگر، نمی خواهم هنر کاریکاتور را وارد حریم روحانیت کنم، به سنت جامعه و اعتقاد مردم هم احترام می گذارم.
گاهی خوانندگان مجله گل آقا، نامه می نویسند که چرا کاریکاتور روحانیون را نمی کشید و می پرسند، آیا می ترسید؟ مسأله، فقط ترس نیست. احترام گزاردن به چیزی که در نزد اکثریت مردم محترم است هم هست به هر حال خوب یا بد، درست یا نادرست، مفید یا مضر، هر طور حساب کنید، من این کار را نخواهم کرد.
بچه های انقلاب دارند کنار می کشند. مقصر کیست؟ چه کارشان باید کرد؟ این بچه ها را و مقصر ها را؟
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 96 < چرا؟ چه کسی این را گفته است؟ آیا بچه های انقلاب، از اصول انقلاب کنار کشیده اند؟ یا فی المثل از افرادی کنار کشیده اند؟ و اصولا یک انقلاب تا روز محشر باید انقلاب باشد؟ در این صورت معنای انقلاب چیست؟
ببین جوان! کسانی که با «آگاهی» چیزی را پذیرفته باشند، از آن کنار نخواهند کشید. بحث، فقط بر سر همین «آگاهی» است. آگاهی مثل «عشق» است. باید به کنه و ذات آن رسید وگرنه همان بحث «رنگ» و «ننگ» که مولوی گفت، پیش می آید.
بله، کسانی انقلاب را با بینش خودشان معنی می کردند. قطاری را می دیدند که راه افتاد، حتی خودشان هم در راه انداختن آن سهیم بودند. اما از مسیر و مقصد آن، اطلاع درستی نداشتند.
حدسی می زدند. اما حرکت قطار مطابق آن حدس نبود. طور دیگری بود. در نیمه راه، هر کجا احساس کردند قطار از مسیری می رود که با بینش و پیش بینی شان جور در نمی آید، بدیهی است که پیاده شوند، کسان دیگری هستند که سوار می شوند. قطار دارد می رود. فقط کسانی که با آگاهی، مسیر را پیش بینی کرده بودند، دارند می روند... بله، گمان می کنم دارید فکر می کنید که کسانی هم دارند سوار می شوند که هیچ اعتقادی به قطار و مسیر و هدف ندارند... این صحیح است و در هر کاری هست، در انقلاب هم هست. وقتی انسان انقلاب را خودش معنی می کند معلوم
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 97 است که اگر حرکت با آن معنی جور نبود، دل زده می شود. «انتخاب» حق هر انسانی است. اما نهایت امر این است که بگوییم این قطار دارد از مسیر بدی می گذرد. خب، مسیرش را اصلاح کنیم. من با کسانی که از انقلاب کنار کشیده اند دشمنی ندارم. اما آیا مطمئن هستند که انتخاب اخیرشان انتخاب درستی است؟ به هر حال، من شخصا در حالت «هیجان» تصمیم نمی گیرم و به مطلق بودن هیچ نظری، اعتقاد ندارم، مخصوصا در مورد جوانان.
همیشه، چیزی هست که جوان را از بهترین انتخابش هم منصرف می کند. قطار دارد می رود... به کجا؟ قطار عاشورا به کجا رفت؟ «حـر بن یزید ریاحی» در چه زمانی به آن قطار پیوست؟
آری برادر عزیز، همیشه کسانی از قطار پیاده شده اند ـ و می شوند ـ و همیشه کسانی سوار شده اند ـ و می شوند ـ این داستان در تاریخ تکرار شده است. مقصر در هر واقعه، کسانی هستند که ناآگاهانه انتخاب کرده اند... وگرنه، لابد کسانی که قطار را از ریل خارج کرده اند. اما در مورد اخیر، باید کسی یا کسانی باشند که قطار را به مسیر صحیح هدایت کنند. من گمان می کنم که با استفاده از طنز خواسته ام همین کار را بکنم. دیگران هم لابد به تکلیفی که دارند عمل خواهند کرد.
(روزنامه ابرار، 7 / 5 / 1370)
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 98