اوایل آذر 1359 روزنامه ها نوشته بودند که «مهندس مهدی بازرگان» در بیمارستان بستری شده است. «بازرگان» یکی از آن چهار ده نفری بود که در مجلس، به نخست وزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. «روزنامه میزان» ناسازگاری با دولت را روز به روز شدیدتر می کرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند. و روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 105 اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوان ترها، از اینکه رجایی در چنان موقعیتی به عیادت او می رود، ناراحت بودند. اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنی هایی هم از سوی جناح وابسته با او، در کار دولت می شود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و می رفت که در سیاهه مخالفان ثبت کنند. مرا واسطه کردند. به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم. لبخندی زد و گفت: سال های سلام و علیک من با بازرگان، از سن این بچه ها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عوض شده است، من که عوض نشده ام و به عیادتش رفت.
بازرگان در بیمارستان آیت الله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان می داد که قدرت حرف زدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود!
رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. از جمله حرفهایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که می آمدم، یاد روز های «تشکیل نهضت آزادی» افتادم. یاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم می آمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام.
بازرگان با صدای گرفته و آرام، رو کرد به رجایی و گفت: انحصار طلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی برمی داشت! !
* * *
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 106 از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هرگونه تغییر. نگاهش کردم و فهمید که چه می خواهم بگویم. گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کرده اند که بهشتی انحصار طلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده، باید به درگاه خدا استغفار کند!
یاد حرف امام می افتم که پس از شهادت بهشتی، در همین زمینه، چنین گفت: « خدا انصاف بدهد به آنهایی که انحصار طلب بودند و می خواستند بهشتی و امثال آنها را از صحنه خارج کنند.»
آیا هنوز وقت استغفار فرا نرسیده است؟
* * *
برخورد یکی از کارکنان بیمارستان را با شهید رجایی در حیاط بیمارستان، همان وقت در روزنامه کیهان نوشتم. خلاصه آن را تکرار می کنم:
همراه با نخست وزیر، از عیادت مهندس بازرگان بر می گردیم. دیدار دو همرزم قدیمی نشانه ای از دوستی و «اختلاف» اگر در «سلیقه» باشد، می توان امیدی داشت؛ اما وقتی اختلاف در «عقیده» است، دیگر امید تفاهم داشتن کاری عبث می شود. در طبقه همکف، یکی از پرستاران، از همان فرشتگان سفید پوش که در سایه محبت آنان تحمل درد و بیماری آسان تر می شود، نفس زنان، جلوی رجایی می ایستد و گرم و مهربان از سر عشق به امام می گوید: «آقای رجایی، چرا این سران اختلافات شان را
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 107 حل نمی کنند؟ بروند پیش امام تا نصیحتشان کنند که اختلافات حل شود.» و رجایی پاسخ می دهد: «خواهرم، دخترم، اختلاف یک امر طبیعی است.»
و آخرین حرف آن پرستار، هر انسان متعهد و متقی را شرمنده می کند: «ما حاضریم با پلک چشم مان خیابان ها را جارو کنیم، ولی شما اتحاد داشته باشید.»
به راستی چه کسی لایق این همه ایثار و محبت است؟ آن کس که به فرمان امام «سکوت» می کند یا آن کس که از هر مسأله ای برای کوبیدن و تخریب استفاده می کند؟
* * *
از «بازرگان» نوشتم. این نکته را هم اضافه کنم که پس از درگذشت برادر وی، شهید رجایی از اولین کسانی بود که به بازرگان تسلیت گفت. شما فکر می کنید پس از شهادت دردناک شهید رجایی، آیا بازرگان به خانواده اش پیامی داد؟
خانواده مردی که شهادتش، میلیون ها تن را در ایران و جهان عزادار کرد، نیازی به پیام بازرگان نداشت، اما بالاخره اخلاق اسلامی، تکالیفی هم برای یک مسلمان تعیین کرده است.
کیهان روز سیزدهم آذر ماه 59
* * *
کتابخاطرات کیومرث صابری (گل آقا)صفحه 108