داستانهای آقا کله پوک
عباس قدیر محسنی
یک داستان خوابآلود
مدتی بود آقا کله پوک شبها خوب نمیخوابید تا صبح خوابهای ترسناک میدید و از خواب میپرید و دیگر خوابش نمیبرد. آقا کله پوک خواب میدید مارهای غولپیکر دنبالش میکنند، خواب میدید افتاده است توی قفس شیرها و ببرهای گرسنه، خواب میدید یک خرس قطبی او را روی یک قطعه یخ گیر انداخته است، خواب میدید یک نهنگ توی دریا دنبالش است و آنقدر خوابهای ترسناک و
بخواهی مرا گول بزنی، سرت را از دست خواهی داد!»
بافندهی بینوا، وقتی این حرفها را شنید، از شدت ترس احساس کرد که قلبش دارد از جا
مجلات دوست کودکانمجله کودک 507صفحه 16