لطیفه
زن همسایه به پسر کوچک خانه گفت: شنیدم مامانت یک داداش کوچولو زاییده؛ راستی اسمش چیه؟
پسر کوچولو: نمیدونم، آخه هنوز گریهاش قطع نشده تا ازش بپرسم.
* * *
معلم به علی گفت: احسنت، مشقهایت را خوش خط نوشتی. اما بگو ببینم، چرا از اول سال تا به حال خطتو بد بود، ولی تکلیف دیروزت اینقدر خوش خط بود؟
علی: آقا اجازه؟! آخه ما سه ماه با داداشمون قهر بودیم، ولی دیشب آشتی کردیم.
* * *
احمد: شنیدم یک آپارتمان برای خودت اجاره کردی، مگه خودت چند تا خونه و آپارتمان نداری؟
محمود: راستش کرایهی اونا خیلی بالاست و بودجهی من نمیرسه!
فریبا ابراهیمی، 13 ساله از تهران
رقص برف
در کوههای پربرف
آرام و بیصدا برگ
باد از میان کلبه
برف از شکوه آن باد
خورشید سردرآورد
ای برف کوچک من
یکدانه برف رقصید
خم شد به برف خندید
یکباره برف را دید
یخ زد دلش و لرزید
از آسمانِ آبی
امروز آبِ آبی
سنجاقک
سنجاقکی زرد
از دور آمد
بر روی مویم
رنگ طلا زد
او گفت با من
از رازهایش
از آرزوی
پروازهایش!
سنجاقک اما
بیبال و پر بود
سنجاقک من
سنجاق سر بود
پریسا حیدری 14 ساله
باد از پروانه
یک خبر آورده
عطر یک روز قشنگ
باد را پر کرده
آفتاب آمده و
بر زمین تابیده
توی نأنوی بهار
غنچهای خوابیده
در دل پیچکها
این خبر پخش شده
روی بازوی زمین
غنچهای نقش شده
غنچهی کوچک من
به جهان میخندد
مثل هر سال زمین
دل به او میبندد
خانوادهاش زندگی میکرد. کار این مرد پارچهبافی بود و با یک دستگاه کوچک برای مردم پارچه میبافت. مرده بافنده، فقیر و تهیدست بود و با درآمد کمی که از فروش پارچه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 507صفحه 3