ای خدایی که چشمههای روان
از دل خاک از تو میجوشد
جامهی سبز از تو میپوشد
علیاصغر نصرتی
خوش به حال دلم
در را باز کرد و با فریاد گفت چرا مزاحم من میشوید بروید وگرنه حساب شما را میرسم. در این هنگام ستاره بزرگ جلو آمد و گفت من خودم ماه را در خانه تو دیدم زودباش ماه را آزاد کن. مرد در حالی که به سمت بچهها حملهور
مجلات دوست کودکانمجله کودک 502صفحه 26