آقا کله پوک رفت توی یک رستوران و پشت یک میز نشست. او بعد از مدتها تصمیم گرفته بود یک روز توی رستوران غذا بخورد. چند لحظه که گذشت یک نفر آمد و یک لیست غذایی به او داد و گفت: «لطفاً سفارش بدهید. چی میل دارید؟»
آقا کله پوک که اولین بار بود به رستوران میرفت، اول به لیست غذایی خوب نگاه کرد و یکی یکی نام همه غذاها را همراه با قیمت، دسر و... خواند. بعد هم یک علامت
داستانهای آقا کله پوک
یک داستان خوشمزه
عباس قدیر محسنی
داخل خیره شد. وای چه میدید، باورش نمیشد. این چه بلایی بود که بر سر ماه آمده بود. مرد صاحبخانه ماه را اسیر و زندانی کرده بود. او ماه را به جای لامپ از سقف آویزان کرده بود و از این کار راضی به نظر میرسید. ستاره
مجلات دوست کودکانمجله کودک 502صفحه 16