جامدادی
بابا به من داد، یک جا مدادی
گفتم: قشنگ است، با خنده شادی
آن جامدادی، رؤیای من شد
همچو عروسک، دنیای من شد
از مهر بابا، شد سینهام پر
با بوسه از او، کردم تشکر
حاجیه خاتون حسنی از قزوین
یک بسته مداد رنگی
مریم به تازگی چند تا از مداد رنگیهایش را گم کرده بود. جای رنگهای آبی روشن، سبز تیره و... در جعبهای مداد رنگیاش خالی بود. او دوستی به نام زهرا داشت. زهرا هم چند تا از رنگهای مداد رنگیاش تمام شده بود. رنگهای زرد- بنفش و... نسترن هم با مریم و زهرا دوست بود. او هم یک بسته مداد رنگی داشت که چند تا از رنگهایش نبود. زنگ نقاشی این سه دوست کنار هم نشسته بودند. آنها مداد رنگیهایشان را کنار هم گذاشتند و یک جعبهی بزرگ مداد رنگی درست کردند. حالا آنها یک جعبهی کامل مداد رنگی داشتند. قرار شد هر سه نفر با هم از آن استفاده کنند. هرچه بود یک جعبهی کامل مداد رنگی خیلی بهتر از سه جعبهی ناقص بود. آن روز نقاشیهای این سه دوست از همه زیباتر شد. چرا که بوی دوستی و همراهی میداد.
نسترن دانش، 13 ساله از تهران
عرفان فدائی/ 5 ساله / از تهران
مقدمه جلد آخر
آخرین جلد از کتاب در مجله «سربازان جهان» را با معرفی یونیفورم و تصویر سربازان واحدهای مختلف ارتش آمریکا به پایان میبریم. همچنین با تصویر لباس و یونیفورم نیروهای روسیه (شوروی سابق)، ویتنام و یوگسلاوی سابق هم آشنا میشوید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 486صفحه 3