شهرزاد: (( حالا بلند شوید. بلند شوید برویم سر یخچال فکر کنم یک جعبه شیرینی خیلی خوشمزه توی آن باشد.حالا که شما بچههای خوبی هستید نفری دو تا از آن بزرگهایش به هر کدام میدهم.))
کاش چیزی نمیگفتم. کاش کاری به کارشان نداشتم و میگذاشتم همانطور ساکت بنشینند. خودشان دویدند سر یخچال، جعبه شیرینی را آوردند و شروع کردند تا ته آن را خوردن.))
ـ : (( کمتر بخورید. مریض میشوید این قدر روی فرش نریزید .... ))
شیرینی را که خوردند تازه جان گرفتند و به جان هم پریدند. - : (( سرسام گرفتم. چقدر با هم کشتی میگیریر. خطرناک است. بروید سرتان را جور دیگری گرم کنید.
شهرزاد : (( نه، مامانم بفهمد غش میکند.)) بهتر بود که همان کشتی را میگرفتید. کنترل آنها غیر ممکن شده بود. به ره جایی سرک میکشیدند و هر چیزی را اسباب بازی میکردند. شهرزاد: (( بده به من، این که مال بازی نیست ... ))
شهرزاد: (( آخر چطوری رفتی آنجا، خدایا چه کنم؟)) سینا: (( یییی ... )) شهرزاد: (( اگر بیایی پایین اسباب بازی میآورم بازی کنیم.)) اسباب بازیهای کودکیام را آوردم. اما فقط پنج دقیقه سرشان با آنها گرم شد.
نام: اسکوباریا
محل اصلی رویش: آمریکا
اندازه گل: 5/2 سانتیمتر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 422صفحه 39