اینها، آنها نیستند
امیرمحمد لاجورد
مهین خانم: (( شهرزاد جان، سلام. قربانت بروم، میخواهم بروم سر کوچه، خانه شهین خانم برای عیادت. بچهها را که نمیتوانم ببرم. دو ساعت اینجا بمانند تا بروم و برگردم.)) شهرزاد: (( اما مامانم خانه نیست. من هم کلی درس دارم. ببخشید که نمیتوانم ... )) مهین خانم: (( تو به درسهایت برس. اینها یک گوشه آرام مینشینند. توی راهرو کلی به آنها سفارش کردهام تا یک جا بنشینند و ...
سرشان را هم بلند نکنند.)) آنها همسایه طبقه بالایی ما بودند. بعید بود بچههای آرامی باشند چون هر روز سقفمان گرمب گرمب صدا میکرد. مامانم بعضی وقتها فکر میکرد دارد زلزله میآید. اما معلوم نبود مامانشان چه چیزی به آنها گفته بود که آن طفلکیها رفتند و یک گوشه ساکت نشستند. نیم ساعت میشد که حتی ...
سرشان را هم بالا نکرده بودند. آنقدر ساکت بودند که دلم برایشان سوخت. رفتم که کمی با آنها صحبت کنم. اما هر چه میگفتم نه جواب میدادند و نه سرشان را بلند میکردند. انگار منجمد شده بودند. بالاخره آنقدر صحبت کردم که یخشان کمی آب شد و یواش یواش شروع کردند به صحبت کردن. سینا: (( مامانمان گفته یک گوشه آرام بنشینیم.)) شهرزاد: (( نه اینقدر آرام. گردن درد میگیرید. ))
نیما: (( گردن مادرد بگیرد بهتر است تا سر شما درد بگیرد.))
نام: اکینوپوسیس اُکسیس گونا
محل اصلی رویش: جنوب برزیل، آرژانتین و اروگوئه
اندازه گل: 25 سانتیمتر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 422صفحه 38