گزارش 15 خرداد نقطه عطف انقلاب اسلامی
پس از جنگ دوم جهانی و در دهه سی که بیداری جهانی از جمله انقلاب الجزایر و مبارزات مردم فلسطین در جهان که جنبه اسلامی داشت و همچنین نگرانی آمریکاییها از رشد و گسترش نفوذ کمونیسم منافع استعمارگران را در خطر جدی قرار داده بود و روند جایگزینی استعمار نو (امپریالیسم آمریکا) و استعمار کهن (انگلیس) به سرعت در شرف تکوین بود. آمریکاییها با ارائه طرح و فرم و اصلاحاتی از قبیل تقسیم زمین بین دهقانان در خنثیسازی جنبشهای ملی و سیاسی قدمهای اساسی برداشت.
طرح موفقیتآمیز اصلاحات ارضی در کشورهایی چون برزیل و آرژانتین، سردمداران حکومت آمریکا را واداشت تا برای کنار زدن انگلیسیها در خاورمیانه و بخصوص در کشور ایران، با روی کار آمدن «جاناف کندی» کاندیدای حزب دمکرات و جلوگیری از رشد کمونیسم این طرح در ایران نیز به مرحله اجرا گذارد.
هرچند روی کار آمدن «کندی» چندان به مذاق شاه و اعوان و انصارش خوش نمیآمد اما رژیم شاه در برابر امپریالیسم رو به رشد آمریکا چارهای جز سازش با حکومت جدید آمریکا برای خود نمییافت.
«ریچارد نیکسون» معاون «آیزنهاور» که در زمان معاونتش روابط نزدیک و دوستانهای با شاه داشت. برای کسب مقام ریاست جمهوری به عنوان کاندیدای جمهوریخواهان با «کندی» رقابت تنگاتنگی داشت.
«شاه» که از افکار به اصطلاح مترقیانه کندی و ادعای آزادیخواهی او و انتقادات آشکاری که در نطقها و نوشتههای خود از رژیمهای خودکامه به عمل میآورد بشدت نگران بود، برای اولین بار در یک ماجراجویی سیاسی بصورت محرمانه مبالغ هنگفتی در اختیار صندوق
انتخاباتی نیکسون گذاشت. میزان این کمک و نحوه پرداخت آنرا باید در کتاب «شاه و من» که در بر گیرنده خاطرات «اسدالله علم» یکی از عوامل سرکوب قیام 15 خرداد است جستجو کرد.
«در سال 1338، کندی در آمریکا به قدرت رسید و طرح اصلاحاتی را برای جهان ارائه کرد در همین زمان جعفر شریف امامی از معماران لژ فراماسونری در ایران به نخستوزیری رسید و با شعار مبارزه با فساد و انجام اصلاحات و آزادی احزاب به نخستوزیری رسید و با شعار مبارزه با فساد و انجام اصلاحات و آزادی احزاب و برگزاری انتخابات آزاد به میان آمد. لایحه اصلاحات ارضی در سال 1338 به مجلس رفت ولی به دلیل وجود موانعی، بحث پیرامون آن متوقف شد و از جملۀ این موانع، نفوذ معنوی و گستردهٔ آیتالله بروجردی بود که به این اقدامات روی خوش نشان نمیداد و نیز بیمیلی شاه بود که خود، جزو بزرگترین ملاکان ایران بود»
«شریف امامی» در اجرای مقاصد آمریکا ناکام ماند و آمریکائیان امینی را در 15 اردیبهشت 1340، روی کار آوردند. پیش از آن در روز 8 فروردین 1340 آیتالله العظمی بروجردی رحلت کردند و شاه که از ترس وجود ایشان در حوزه علمیه قم در اجرای مقاصد خود احتیاط را مراعات میکرد از اینکه سدی از مقابلش برداشته شده بود خرسند مینمود. اما تشییع جنازه و عزاداریهای باشکوه مردم ایران و روان شدن سیل جمعیت در پشت سر روحانیت نیروی جدیدی را به صحنه کشاند که بعداً زمینههای جنبش مذهبی دهه 40 را پایهریزی کرد.
«امینی» که از قدرت مذهبی و سیاسی روحانیون در حوزههای علمیه باخبر بود. بیش از تصویب لایحه اصلاحات در مجلسین به قم رفت و در آن جا تلاش کرد رضایت علمای قم را جلب نماید.
«دکتر علی امینی نخستوزیر وقت در سیزدهم ماه رجب 1381 هـ. ق مطابق با دی ماه 1340 مصادف با ولادت با سعادت مولای متقیان حضرت علی(ع) به ملاقات علماء عظام و مراجع عالیقدر تقلید قم شتافت و با هر کدام از آنان ملاقات جداگانه نیم ساعته داشت و مقطع زمانی این ملاقات چند ماه پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی مرجع عالیقدر جهان تشیع بود. حکومت وقت تلاش داشت با جلب عواطف و علائق روحانیت، دست به برخی از اعمال اصلاحی خود بزند و تلطیفی از آنان به عمل آورد تا همکاری و حمایت آنان را جلب نماید. او با دیگر مراجع تقلید عالیقدر ملاقات کرده بود.»
«امینی» در ساعت 5/12 همان روز به بیت حضرت امام خمینی(س) واقع در باغ قلعه قم مراجعت کردند و در گفتگویی که با حضرت امام خمینی(س) داشتند. خواستار همکاری روحانیت با دولت جهت انجام امور اصلاحی شدند که در تمامی این گفتگو حضرت امام خمینی(س) ضمن انتقاد از برنامههای دولت، خواستار رعایت موازین شرعی و انجام احکام اسلامی شدند.
هر چند با روی کار آمدن امینی و رحلت آیتالله بروجردی شاه تصور میکرد و مانع اصلاحات برداشته شده است اما نباید فراموش کرد که سال 40 سال مبارزۀ قدرت بین امینی که از سوی برخی از محافل آمریکایی حمایت میشد، و دربار بود که در نتیجه این اختلافات شاه که حکومت خود را لرزان میدید تلاش کرد تا به وسیلۀ محافل طرفدار خود در آمریکا آنان را راضی کند که اگر قرار است اصلاحاتی در ایران انجام شود به دست او انجام شود نه به وسیلۀ امینی. پس از سفر 45 روزه شاه و فرح در فروردین 1341 به آمریکا و رایزنیهای فراوان با مقامات آمریکایی عاقبت شاه مقامات آمریکایی را قانع کرد و با قدرتی تضمین شده به ایران بازگشت و مقدمات برکناری امینی را فراهم نمود.
به هر حال در تیرماه 1341 اختلاف بر سر بودجه نظامی بهانهای شد تا شاه امینی را کنار بزند و «اسدالله علم» (که یکی از فئودالهای بیرجند و قائنات بود و سمت وزارت دربار را بر عهده داشت) را به عنوان نخستوزیر معرفی نماید.
انتخاب علم به عنوان نخستوزیر و مجری طرح اصلاحات در واقع دادن اطمینان خاطر به خوانین و ملاکان کشور بود که از اجرای طرح اصلاحات ارضی، به وحشت افتاده بودند.
اکنون تنها مخالفت روحانیت سد خللناپذیری بود که در برابر دولت کشیده شده بود.
«اسدالله علم» که از تخصص و طی سواد و معلومات کافی- بهرۀ چندانی نداشت و مجری چشم و گوش بستهای بیش نبود در یک اقدام شتابزده با توجه به تعطیل بودن مجلس، لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی را به عنوان پیشزمینۀ یک رفرم در هیأت دولت به تصویب رساند.
روز 16 مهر 1341 روزنامهها اعلام کردند که لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیأت دولت تصویب شد. تصویب این لایحه در واقع گام اول برای اجرای مقاصد بعدی آمریکا در ایران بود که به دلیل محتوای ضداسلامی آن موجی از اعتراضات خشمگینانه روحانیت، حوزههای علمیه و مردم مسلمان سراسر کشور را برانگیخت.
«لایحه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی هم به طور غیرقانونی بدون وجود مجلس در هیأت دولت به تصویب رسید و مهمترین اصول واکنشبرانگیز آن عبارت بودند از:
الغای شرط اسلامیّت و شرط ذکوریّت برای کاندیداها و رأیدهندگان و نیز الغای سوگند به کلامالله مجید و تبدیل آن به تحلیف به کتاب آسمانی بود که در این صورت همۀ فرقهها اعم از بابی یا یهودی و... که بر اساس بند اوّل میتوانستند در انتخابات شرکت کنند میبایستی به کتاب آسمانی خود سوگند میخوردند.»
در پاسخ به چنین اقدامی که زمینهساز تهاجمات بعدی رژیم و آمریکا در مواجهه با فرهنگ اسلامی و گسترش بیبند و باری در ایران بود. به دعوت حضرت امام خمینی(س) جلسهای از علمای طراز اول قم مانند حضرت آیتالله گلپایگانی در منزل آیةالله حائری تشکیل شد و پس از گفتگوهای طولانی تصمیم گرفته شد با ارسال تلگرافی به شاه در مخالفت با این تصویبنامه و نیز ارسال پیام برای علمای مراکز و شهرستانها خشم و اعتراض روحانیت را ابراز نمایند.
با اصرار امام مقرر شد متن تلگرافها به منظور اطلاع مردم منتشر شود. یک روز پس از اعلام خبر تصویبنامه (17 مهر 1341) تلگرافها مخابره شد و در پی آن موجی از اعلام حمایت مردم و هیأتهای مذهبی و علما بهوسیلهٔ تلگراف و یا سخنرانیهای مهیج و افشاگرانه گویندگان
مذهبی در مجالس و محافل براه افتاد.
«تلگرافهای علمای قم به شاه در مخالفت با تصویبنامه در روز 17 مهرماه 1341- که فقط یک شب از اعلام آن در جراید عصر تهران میگذشت- مخابره گردید و پس از گذشت نزدیک به یک هفته، پاسخ مبهم و زنندهای از شاه رسید که با حیله و نیرنگ زیرکانهای همراه بود او در این تلگراف علمای قم را با عنوان «حجةالاسلام» مورد خطاب قرار داده بود! تا بدینوسیله شخصیت و مقام آنان را پائین بیاورد و به آنان گوشزد کند که شاه مملکت هنوز شما را به عنوان «آیةالله» نمیشناسند! چه رسد به مقام مرجعیت که شما «ژست» آنرا بخود گرفتهاید!»
در تلگراف شاه به حضرت آیتالله گلپایگانی فریبکارانه ایمان به دین مبین اسلام توسط شاه و محبت نسبت به علمای حقیقی (؟!) تاکید شده بود در این سند که برای اولین بار منتشر میشود شاه مینویسد:
«جناب مستطاب حجتالاسلام آسید محمدرضا الموسوی گلپایگانی دامتبرکاته در ایمان بدین مبنی و تعظیم به شعائر اسلامی همیشه از روی عقیده مؤمن بودم و هستم در امر سلطنت و حفظ و حراست این مرز و بوم و تامین آینده با سعادت و استقلال در میان ملل راقعه وظایفی دارم که مجبور به انجام آن میباشم علمای حقیقی اسلام بخصوص شیعه اثنی عشری همواره مورد محبت و احترام من میباشند!! نسبت به علمائی که در جریان اخیر مرتکب اعمال قابل رسیدگی میباشند بمأمورین مربوطه حداکثر ارفاق و مساعدت صادر شد. سلامت شما و عموم علمای حقیقی و مسلمین را از درگاه احدیت خواستارم. شاه.» [سند شماره 1] همانگونه که در ابتدای این نوشتار گفتیم. آنچه را که شاه در نظر داشت انجام دهد یک نوع رفرم آمریکایی بود که از واشنگتن به وی دیکته شده بود. شاه نیز در تلگراف خود به آیتالله گلپایگانی اعتراف میکند: «در میان ملل راقعه وظایفی دارم که مجبور به انجام آن میباشم» شاه مجبور بود دستورات آمریکا را اجرا کند اما در برابر سیل خروشان امت و روحانیت اصیل اظهار عجز و درماندگی میکرد. حضرت امام روز پانزدهم آبان 1341 تلگرافی به عنوان شاه فرستادند که در آن شدیداً به سیاستهای ضد اسلامی وی اعتراض شده بود. همزمان با آن در همین روز نیز تلگرافی خطاب به اسدالله علم نخستوزیر فرستاده شد که در آن نیز نخست وزیر را از اعمال حرکات ضد اسلامی برحذر داشته بودند. این دو تلگراف در تهران و شهرستانها به نام آیتالله خمینی چاپ و پخش شد و دست به دست گردید. نام آیتالله خمینی به عنوان یکی از سازشناپذیرترین رهبرانی قیام علیه طرحهای آمریکا در ایران بر زبانها جاری گردید.
«علم برای فرونشاندن سر و صداها و تشنجاتی که بر سر تصویبنامهی مربوط به انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی برپا شده بود با ارسال تلگرافی به عنوان سه نفر از علمای قم (آقایان شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی) و نادیده گرفتن آیتالله خمینی که سردمدار اصلی این مبارزه بود سعی کرد نقش آیتالله خمینی را در این جریان کمرنگتر نماید. مضمون تلگراف، که علم در یک مصاحبه مطبوعاتی در تاریخ 21 آبان 1341 مفاد آنرا تکرار نمود این بود که نظر دولت درباره شرط اسلامیت انتخابکنندگان و انتخابشوندگان انجمنهای ایالتی و ولایتی همان نظریه آقایان علماست و منظور از سوگند به کتاب آسمانی هم همان سوگند به قرآن مجید است و حفظ اقلیتهای مذهبی به کتاب مقدس خودشان سوگند یاد میکنند، و بالاخره اینکه موضوع شرکت بانوان در انجمنهای ایالتی و ولایتی به مجلس ارجاع خواهد شد. بعضی از آقایان علما تلگراف نخستوزیر و توضیحات او را در مصاحبه مطبوعاتی کافی و قانعکننده میدانستند ولی آیتالله خمینی دست از مبارزه برنداشته و اعلام داشتند که این مسئله با تلگراف و مصاحبه حل نمیشود و تا وقتی که دولت رسماً لغو تصویبنامه را از طریق جراید اعلان نکند به مبارزه ادامه خواهند داد. جمعی از علمای تهران به پیروی از آیتالله خمینی مردم را به اجتماع در مسجد سید عزیزالله دعوت کردند و عدهای نیز از تهران عازم قم شدند. سرانجام دولت چارهای جز لغو تصویبنامۀ انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام آن در جراید روز دهم آذرماه 1341 ندید و بدینسان آیتالله خمینی در اولین مبارزه جدی خود با شاه و دولت به پیروزی رسید»
پذیرش عقبنشینی شاه در برابر اعتراض روحانیت و بویژه افشاگریهای امام خمینی و عقب افتادن برنامهریزیهای آمریکا سیاستمداران امپریالیسم را به فکر چارهای دیگر انداخت. دولتیان آمریکا مطبوعات این کشور را به انتقاد کردن از شاه وادار کردند و شاه که انتقادات تبلیغاتی را انعکاسی از نظریات مقامات رسمی آمریکا به شمار میآورد از امکان تغییر رویه آمریکا نسبت به رژیم خودش بیمناک شد و برای پذیرش دستورات جدید از آمریکا آمادگی یافت. یکماه بعد از ختم غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی، طرح شش مادهای معروف به «انقلاب سفید» از جانب آمریکا تهیه میشود و شاه آنرا در یک اجتماع غیرعادی در تهران، که از به اصطلاح نمایندگان طبقات مختلف مردم از جمله کشاورزان و کارگران برای شرکت در آن دعوت شده است اعلام مینماید. در این اجتماع که در یک استادیوم ورزشی در تهران روز 19 دیماه سال 1341 تشکیل شد. شاه به توجیه اصول ششگانۀ انقلاب سفید خود و در واقع رفرم آمریکا در ایران پرداخت.
به دنبال اعلام اصول ششگانۀ که در واقع علیرغم ظاهر آراستهٔ آن شکل دیگری از لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی برای فریب مردم و اجرای به اصطلاح «انقلاب سفید» بود. تبلیغات وسیعی برای شرکت مرد در رفراندوم آغاز شد و یورشی دیگر به حریم مقدس روحانیت تدارک دیده شده بود. در برابر چنین هجوم گستردهای امام خمینی(س) با تشکیل جلساتی از علمای قم، پرچم مخالفت با اصول پیشنهادی شاه را برافراشت. امام خمینی با شیرینی خاصخود به خوبی دریافته بود که اصلاحات ادعایی نتیجهای جز تحکیم سلطهٔ سیاسی و اقتصادی آمریکا در ایران و گسترش نفوذ فرهنگ ضداسلامی به بار نخواهد آورد. شاه شخصی بنام «بهبودی» را برای مذاکره با علمای مذهبی به قم فرستاد ولی توضیحات فرستاده شاه نتوانست روحانیون را به تایید رفراندوم متقاعد کند. در عوض آیتالله کمالوند به نمایندگی علمای قم به دربار رفت تا مستقیماً درباره رفراندوم با شاه مذاکره داشته باشد.
آیتالله کمالوند در برابر یکدندگی شاه برای اجرای رفراندوم به خلاف قانون بودن آن پرداخته و به شاه یادآور شدند که رفراندوم در قانون اساسی ایران پیشبینی نشده و شما دولت مصدق را به جرم انجام رفراندوم تحت تعقیب قرار دادید، حال چگونه است که خود به آن اقدام میکنید؟ شاه در پاسخ گفته بود که ما رفراندوم نمیکنیم بلکه میخواهیم این اصول پیشنهادی را «تصویب ملی»! نماییم. با این توجیه رادیو و مطبوعات نیز از آن روز بجای بکار بردن لفظ «رفراندوم» از اصطلاح «تصویب ملی» استفاده کردند.
شاه به نصایح آیتالله کمالوند گوش نداد و به لجاجت خود اصرار ورزید. بعد از بازگشت آیتالله کمالوند به قم و گزارش منفی ملاقاتشان با شاه، امام خمینی(س) اعلامیهای در تحریم رفراندوم در روز دوم بهمن ماه صادر فرمودند. با انتشار این اعلامیه در بازار تهران بازار و مغازههای اطراف آن به حال تعطیل در آمد و جمعیت معترض به رفراندوم مسیر خیابان تا منزل آیتالله خوانساری را که در نزدیک بازار بود پیمودند.
روز سوم بهمن 1341 نیز تظاهراتی در مخالفت با رفراندوم در تهران برپا شد. شاه روز چهارم بهمن طبق برنامهای تنظیم شده به قم رفت و در برابر جمعیتی که بیشتر از طرف دستگاه و دولت از تهران به قم فرستاده شده بودند در نهایت عصبانیت از بیاعتنایی جامعه روحانیت و دعوت آنان از مردم برای شرکت نکردن در مراسم استقبال یکی از شدیداللحنترین نطقهای خود را علیه روحانیت ایراد کرد. شاه در بخشی از گفتههایش روحانیت را مورد اهانتهای بیسابقه قرار داد و از آنان به عنوان عناصری که «همیشه سنگ در راه او انداختهاند» یاد کرد وی بیشرمانه فعالیتهای افشاگرانه حوزههای علمیه را با حزب توده مقایسه کرد و به آنان نسبت خیانت داد.
پیشزمینه اجرای رفراندوم ششم بهمن 1341 ایجاد جو رعب و وحشت بود که این وظیفه را اسدالله علم بر دوش داشت او برای جلوگیری از هرگونه حرکت اعتراضآمیزی به قوای انتظامی دستور داد که با کمال شدت با معترضین برخورد شود. اعلم روز ششم بهمن خطاب به استانداران و فرمانداران کشور مینویسد:
«هشیار باشید به محض اینکه آثار کوچکترین ناراحتی پیدا شد فوری مسببین را دستگیر و به تهران بفرستید. به وعاظ تذکر بدهید فقط باید به امور دینی بپردازد به محض انحراف این دستور با کمال شدت اقدام و متخلف را دستگیر نمائید راه باید طوری قبلاً هموار نموده که ایام رمضان بطور قطع عناصری خواهند خواست که از منابر سوءاستفاده بکنند کوچکترین غفلت ممکن است باعث بههم خوردگی انتظامات شود. مخصوصاً در ایام قتل این پیشآمد ممکن است خیلی گران تمام شود. بنابراین آقایان استانداران و فرمانداران کل باید بیدار باشند که در ایام قتل دیگر ناراحتی وجود نداشته باشد به قوای انتظامی نیز در این مورد دستور کافی داده شده است 4/558 - 6/11/41 - نخستوزیر اسداله علم» [سند شماره 2]
علی فروغی فرماندار قم نیز که یکی از دریافتکنندگان دستورات علم به حساب میآید همانروز مراتب دستورات نخستوزیر را به ریاست شهربانی قم ارسال میکند [سند شماره 3] و رئیس شهربانی قم نیز مراتب را به سرهنگ رضایی معاون شهربانی قم میرساند. [سند شماره 4] تا مردم معترض را سرکوب کنند. رفراندوم ششم بهمن سرانجام در جوی از بدبینی مردم و تشنج حاصل از خشم آنان برگزار شد علیرغم بیاعتنایی ملت در رسانههای خبری رژیم و نتیجۀ انتخابات فرمایشی را حدود پنج میلیون و پانصد نفر به رای موافق و چهارهزار نفر رأی مخالف اعلام کردند!!.
بلافاصله بعد از اعلام رسمی نتایج رفراندوم «کندی» رئیس جمهور آمریکا تلگراف تبریکی برای شاه فرستاد و یادآور شد:
«اکنون که اکثریت عظیم ملت ایران رهبری آن اعلیحضرت را در راهی که کاملاً منعکس کننده خواستههای ایشان است مورد تائید قاطع قرار دادهاند مسلم است که این پشتیبانی ملی اعتماد آن اعلیحضرت را به درستی راهی که برگزیدهاند تقویت کرده و عزم شما را در رهبری کشور خویش به جانب پیروزی در مبارزهای که برای بهبود زندگانی ملت خود در پیش گرفتهاید راسختر خواهد ساخت» پس از دریافت این تلگراف که شاه آنرا تائیدنامهای قرص و محکم برای خود میدانست به ساواک دستور داد در برابر مردم و روحانیون شدت عمل بیشتری اعمال نمایند که نمونه چنین دستوراتی را در فرمان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قم، سرهنگ بدیعی به رئیس شهربانی قم در تاریخ 13 بهمن 1341 مشاهده میکنیم.
[سند شماره 5]
ماه رمضان با اعتصاب روحانیون به پایان رسید. در این ماه مساجد تهران، قم، اصفهان، شیراز و بسیاری از شهرهای دیگر، تعطیل شد. با فرا رسیدن عید سعید فطر جمع کثیری از مردم سراسر کشور چون هر سال به قم آمدند. امام خمینی(س) در دیدار با مردم در اولین نطق خود پس از رفراندوم مردم را به پایداری و ایستادگی در برابر ظلم و جور فراخوانده و فرمودند: «... شما آقایان محترم در هر مقامی که هستید با کمال متانت و استقامت، در مقابل کارهای خلاف شرع و قانون این دستگاه بایستید. از این سرنیزههای زنگزده و پوسیده نترسید. این سرنیزهها به زودی خواهد شکست. دستگاه حاکم با سرنیزه نمیتواند در مقابل خواست یک ملت بزرگ مقاومت کند و دیر یا زود شکست میخورد. اکنون هم درمانده و شکستخورده است و روی درماندگی به این بیفرهنگیهائی که ملاحظه میکنید، دست میزند. ما میل نداشتیم که کار به این رسوایی بکشد! چرا باید شاه مملکت اینقدر از ملت جدا باشد که وقتی پیشنهادی میدهد با بیاعتنایی و عکسالعمل منفی مردم مواجه گردد؟ شاه مملکت باید جوری باشد که وقتی پیشنهادی میدهد،
درخواستی میکند، ملت با جان و دل در انجام آن بکوشند نه آنکه با آن به مقابله برخیزند و رفراندوم شاه در سراسر مملکت بیش از دو هزار نفر به همراه نداشته باشد! ما میل نداشتیم برای سران این مملکت چنین شکست و فضا حتی ببار آید. خوبست که قدری عبرت بگیرند، بیدار شوند و در سیاست خود تجدیدنظر کنند. به جای قانونشکنی و به زندان کشیدن علما و محترمین، به جای سرنیزه و قلدری، در مقابل خواست ملت تسلیم کرد، بازور و قلدری نمیتوان روحانیت را از وظایفی که اسلام به عهدهی آنان گذاشته است بازداشت»
شاه که از اجرای رفرم آمریکایی «انقلاب سفید» به هیچ وجه دست بر نمیداشت هر گاه فرصتی بدست میآورد به توجیه خلافکاریهای خود میپرداخت. پس از سخنان کوبنده حضرت امام، به پیشنهاد ایشان نظریه مراجع تقلید و آیات عظام حوزه علمیه قم راجع به تصویبنامه مخالف شرع و قانون دولت طی اعلامیهای رسمی که به اعلامیه 9 امضایی معروف شد منتشر شد. در این اعلامیه بطور مستدل و مستند موارد خلاف قانون و شرع تذکر داده شده بود.
«شاه» در پاسخ ابتدا سیاست و مذهب را جدا از هم اعلام کرد و پس از آن در نطقی که در 23 اسفند ماه سال 1341 در پایگاه وحدتی دزفول ایراد کرد به شدیدترین وجهی روحانیت معظم را مورد اهانت قرار داد. حضرت امام با فرستادن نامههای سری و خصوصی برای مقامات روحانی در شهرها و شهرستانها قصد خود را برای اعلام عزا در عید نوروز 1342 جهت آگاهی مردم از جنایات شاه اعلام نمودند و سرانجام نیز اعلامیه تاریخی و حماسهساز خود را مبنی بر اعلام عزای عمومی در عید نوروز صادر فرمودند در ابتدای این نامه به صراحت آمده است: «روحانیت اسلام، امسال عید ندارد.» [سند شماره 6] رژیم شاه با استفاده از همه امکانات موجود از جمله کارشکنیهای شبانهروزی «ساواک» نتوانست در بیاثر ساختن اعلامیه حماسی امام موفق شود. چرا که ملت ایران و بسیاری از علما و روحانیون در استقبال از آن اعلامیهها و تراکتهایی مبنی بر اعلام عزا منتشر کردند.
در شهر قم پرچمهای سیاه که بر روی آن نوشته شده بود «امسال مسلمین عید ندارند» بالای درب مدارس دینی افراشته شد و هنگام تحویل سال نو در میان انبوه جمعیتی که در صحن مطهر، داخل حرم، مسجد بالاسر و مسجد اعظم گرد آمده بودند همزمان با اعلام تحویل سال نو روشن و خاموش شدن چراغهای حرم مطهر هزاران اعلامیه و تراکت که بیانگر جنایتهای رژیم شاه بود میان زوار پخش شد. صبح روز دوم فروردین مصادف با 25 شوال 1382 سالگرد شهادت امام صادق(ع) رژیم شاه با روانه کردن تعداد زیادی از مأموران ساواک و کوماندوهای لشگر یک گارد و دیگر لشگرها به وسیله اتوبوسهای شرکت واحد و کامیونهای نظامی، صحنه یک درگیری تمامعیار را با مردم و روحانیت فراهم کردند.
هنوز سپیده ندمیده بود که مردم عزادار در بیت حضرت امام خمینی(س) جمع شدند تا مراسم عزاداری را بجا آورند. منزل حضرت امام از جمعیت پر شده بود. آنان دقیقهشماری میکردند تا سخنان قائد خود را بشنوند. آیتالله توسلی یار نزدیک امام دربارهٔ آن روز چنین میگوید:
«ماشینهای شرکت واحد کوماندوها را به قم آورده بودند، ساواکیها رسیده بودند و برنامه داشتند روز دوم فروردین که مصادف با شهادت امام صادق(ع) بود، دقیقاً در خاطرم است، امام گوشه خانه نشسته بودند، مرحوم مهدی عراقی آمد و در گوش امام سخنی گفت، امام پیغامی توسط جناب آقای خلخالی دادند و ایشان پیام امام را به همه ابلاغ فرمودند. در وسط مجلس سخنرانی، ایادی ساواک شروع کردند به صلوات فرستادن، مرحوم حاج مهدی به امام فرمود: آقا گمان میکنم توطئهای است. افراد ناشناسی در مجلس و محفل حاضرند و اینها ناآشنایند. امام آن جملهای که به توسط ایشان پیغام داد من یادم است. چند چیز از امام سؤال کردند، یکی از مواردی که از ایشان سئوال کردند این بود که آن چه جملهای بود که شما آناً فرمودید؟ فرمود: کانه خدا به من الهام کرد که این جمله را بگویم و آن این بود «که به اینها اعلام بکنید اگر کسی شعاری داد در این مجلس، حرکت میکنم به طرف صحن مطهر، حرفهایم را از بلندگوی صحن میزنم» امام فرمود من آناً به ذهنم رسید تا این جمله را من بگویم اینها باید گزارش کنند به تهران، تا برود آنجا مطالعه کنند، من کارم را انجام میدهم. ابتدای صبح اینگونه گذشت. بعد از ظهر در موقع غائله مدرسه فیضیه من در بیت امام بودم خبرآوردند که الان کوماندوها میریزند در خانه. بعضی از دوستان به عنوان دلسوزی درب خانه امام را بستند. یکی آمد به امام گفت که در خانه بسته شده است. در این هنگام در فیضیه غائله به پا شده بود.
امام که فهمید در خانه را بستهاند بلند شد و فرمود - آیا بچهها و طلابی که بچههای من هستند آنها کتک بخورند و من اینجا بنشینم؟ ایشان در خانه را باز کردند مرحوم آقای لواسانی آمد امام را گرفت، بغل کرد که امام حرکت نکند. امام آقای لواسانی را کنار زد و گفت باید در خانه باز باشد و هر دو درب هم باز شد. آنگاه امام آرام گرفت.» ساواک نیز در یکی از گزارشهای خود به سخنان امام اشاره میکند [سند شماره 7] پس از ضرب و شتم و کشتار طلاب و روحانیون در روز دوم فروردین 1342حضرت امام با صدور اعلامیههای افشاگرانه و در مجالس درس خود سیاست سرکوبگرانه و فاشیستی «شاه» را مورد هجوم قرار دادند [سند 9 و 8] و بمناسبت چهلم فاجعه بزرگ قم نیز در روز دوم اردیبهشت 1342 پیام مهمی صادر فرمودند که به این شرح میباشد:
پیام امام خمینی به ملت ایران به مناسبت چهلم فاجعه بزرگ قم
بسمالله الرحمن الرحیم
چهل روز از مرگ و ضرب و جرح عزیزان ما گذشت، چهل روز است بازماندگان کشتگان مدرسه فیضیه بر عزیزان خود سوگواری میکنند و دیروز پدر قد خمیده مرحوم سید یونس رودباری که آثار عظمت مصیبت، چهرهاش را در هم شکسته بود، به ملاقات من آمد. با چه زبان میشود مادرهای فرزندمرده و پدرهای غمدیده را تسلیت داد؟ باید به پیغمبر اسلام صلیالله علیه و آله و امام عصر عجلالله تعالی فرجه عرض تسلیت کرد.
جرم ما حمایت از اسلام و استقلال ایران است.
ما برای خاطر آن بزرگواران سیلی خوردیم و جوانان خود را از دست دادیم. جرم ما حمایت از احکام اسلام و استقلال ایران است. ما برای اسلام اینهمه اهانت شده و میشویم. ما در انتظار حبس و زجر و اعدام نشستهایم. بگذار دستگاه جبار هر عمل غیرانسانی که میخواهد بکند دست و پای جوانان ما را بشکند، مریضهای ما را از مریضخانه بیرون کند. ما را تهدید به قتل و هتک اعراض کند. مدارس علم دین را خراب کند، کبوتران حرم اسلام را از آشیانه خود آواره کند.
در این چهل روز ما نتوانستیم احصائیه مقتولین و مصدومین و غارتشدگان را درست به دست بیاوریم. نمیدانیم چند نفر در زیر خاک و چند نفر در سیاه چالهای زندانها و چند نفر در پنهانی به سر میبرند چنانکه بعد از سالهای دراز عدد مقتولین مسجد گوهر شاد را که با کامیونها کردند نمیدانیم.
به اعترافات مامورین، تمام جنایات و قانونشکنیها به امر شاه است
اشکال بزرگ آن است که به دستگاهی که رجوع میشود میگویند: اینها که شده است به امر اعلیحضرت!! است و چارهای نیست، از نخستوزیر تا رئیس شهربانی و فرماندار قم همه میگویند: فرمان مبارک!!! است، میگویند: جنایات مدرسه فیضیه به دستور ایشان است: به دستور اعلیحضرت!! مریضها را از مریضخانه بیرون کردند به دستور ایشان است که اگر در جواب حضرت آیتالله حکیم کاری انجام دهید کماندوها و زنهای هرجائی را به منازل شماها بریزیم و شماها را بکشیم و خانههاتان را غارت کنیم: دستور اعلیحضرت!!! است که بدون مجوز قانونی، طلاب را بگیریم و به لباس سربازی در آوریم: دستور اعلیحضرت!!! است که به دانشگاه بریزند و دانشجویان را بکوبند مأمورین تمام قانون شکنیها را به شاه نسبت میدهند، اگر اینها صحیح است باید فاتحه اسلام و ایران و قوانین را خواند و اگر صحیح نیست و اینها به دروغ جرمها و قانونشکنیها و اعمال غیر انسانی را به شاه نسبت میدهند. پس چرا ایشان از خود دفاع نمیکنند تا تکلیف مردم با دولت روشن شود و در موقع مناسب به سزای اعمال خود
برسانند؟! تا این دولت غاصب یاغی سر کار است، مسلمین روز خوش نخواهند دید.
کرارا تذکر دادهام که این دولت سوء نیت داشته و با احکام اسلام مخالف است. نمونههای آن یکی پس از دیگری ظاهر میشود، وزارت دادگستری دولت با طرحهای خود و الغاء اسلام و رجولیت از شرایط قضات مخالفت خود را با احکام مسلمه اسلام ظاهر کرد، از این به بعد باید در اعراض و نفوس مسلمین، یهود و نصاری و دشمنان اسلام و مسلمین دخالت کنند. منطق این دولت و بعضی اعضای آن محو احکام اسلام است. تا این دولت غاصب یاغی سر کار است، مسلمین روز خوش نخواهند دید.
دستگاه جبار نمیتواند ما را از مقصدمان منصرف کند.
من نمیدانم اینهمه بیفرهنگی و جنایات برای نفت قم است و حوزه علمیه باید فدای نفت شود؟ یا برای اسرائیل است و ما را مزاحم پیمان با اسرائیل در مقابل دول اسلامی میدانند؟ در هر صورت ما باید نابود شویم، اسلام و احکام اسلام و فقهای اسلام باید فدا شوند، دستگاه جبار گمان کرده است با این اعمال غیرانسانی و فشارها میتواند ما را از مقصد خود که جلوگیری از ظلم و خودسریها و قانونشکنیها و حفظ حقوق اسلام و ملت و برقراری عدالت اجتماعی که مقصد بزرگ اسلام است منصرف کند.
ما از سربازی فرزندان اسلام هراسی نداریم. بگذار جوانان ما به سربازخانه بروند و سربازان را تربیت کنند و سطح افکار آنها را بالا ببرند. بگذار در بین سربازان، افراد روشنضمیر و آزادمنش باشند تا بلکه به خواست خداوند متعال، ایران به سربلندی و آزادی نائل شود.
من برای نجات اسلام و ایران به افراد نجیب ارتش دست برادری میدهم.
ما میدانیم که صاحبمنصبان ارتش معظم ایران درجهداران محترم، افراد نجیب ارتش با ما در این مقصد همراه و برای سرافرازی ایران فداکار هستند، من میدانم درجهداران با وجدان راضی به این جنایات و وحشیگریها نیستند. من از فشارهائی که بر آنها وارد میشود مطلع و متاسفم، من برای نجات اسلام و ایران به آنها دست برادری میدهم، من میدانم قلب آنها از تسلیم در برابر اسرائیل مضطرب است و راضی نمیشود ایران در زیر چکمه یهود پایمال شود.
ملت ایران با دول اسلامی برادر و از پیمان با اسرائیل منزجر است
من به سران ممالک اسلامی و دول عربی و غیر عربی اعلام میکنم: علماء اسلام و زعمای دین و ملت دیندار ایران و ارتش نجیب با دولاسلامی برادر است و در منافع و مضار همدوش آنهاست، و از پیمان با اسرائیل دشمن اسلام و دشمن ایران متنفر و منزجر است، اینجانب این مطلب را به صراحت گفتم، بگذار عمال اسرائیلی به زندگی من خاتمه دهند.
در چهلم فاجعه بزرگ اسلام، بر مسببین این فجایع نفرین کنید
مناسب است ملت مسلمان در ایران و غیر ایران روز چهلم فاجعه بزرگ اسلام، یادی از مصیبتهای وارده بر اسلام و حوزههای اسلامی بکنند و در صورتی که عمال دولت مانع نشوند، مجالس سوگواری داشته باشند و بر مسببین این فجایع نفرین کنند.
روحاللهالموسوی الخمینی
همین سخنان و پیامهای افشاگرانه بود که در روزهای بعدی هزاران تظاهر کننده را در خیابانها به اعتراض علیه رژیم شاه واداشت [سند شماره 10]
با آغاز ماه محرم، ماه خون و قیام حرکات اعتراض مردم مسلمان علیه رژیم بالا گرفت و «شاه» در روز ششم خرداد 1342 که مصادف با دهه اول محرم سال 1313 هجری قمری بود.
طی یک سخنرانی اهانتآمیز در کرمان بار دیگر با کلمات تند و توهینآمیزی ـ مخالفان خود حمله کرد و رکیکترین اهانتها را به مرجع تقلید و روحانیت به پاخاسته بر زبان راند امام خمینی(س) در پاسخ به شخص شاه و رژیم طاغوت، که روز عاشورای حسینی (سیزدهم خرداد 1342) در مدرسه بخون نشسته فیضیه قم داشتند فرمودند:
«الان عصر عاشورا است... گاهی که وقایع روز عاشورا را از نظر میگذرانیم این سئوال برایم پیش میآید که اگر بنیامیه و دستگاه یزید بن معاویه با حسین سر جنگ داشتند آن رفتار وحشیانه، و خلاف انسانی چه بود که در روز عاشورا نسبت به زنهای بیپناه، و اطفال بیگناه مرتکب شدند؟! زنان و کودکان چه تقصیر داشتند که طفل شش ماهه حسین چه کرده بود؟ (گریه حضار) به نظر من آنها با اساس کار داشتند، بنیامیه و خاندان یزید با خاندان پیغمبر مخالف بودند. بنیهاشم را نمیخواستند و غرض آنها از بین بردن این شجره طیبه بود. همین سئوال اینجا مطرح میشود که دستگاه جبار ایران به مراجع سرجنگ داشت، با علماء اسلام سر جنگ داشت، علماء اسلام مخالف بود، به قرآن چه کار داشتند؟ به مدرسه فیضیه چکار داشتند؟ به طلاب علوم دینیه چکار داشتند؟ به سید هجده ساله ما چکار داشتند (اشاره به یکی از شهدای فاجعه فیضیه سید یونس رودباری) سید هجده ساله ما به شاه چه کرده بود؟ (گریه حضار) به این نتیجه میرسیم که آنها با اساس کار دارند با اساس اسلام و روحانیت مخالفند».
حضرت امام علاوه بر افشاگری جنایات شاه در سخنانشان علیه اسرائیل به بازگو کردن نقش اسرائیل در ایران پرداختند و جالب توجه آنکه در زمان سخنرانی امام نمایندهٔ شخصی «داوید- بن گورین» نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی با پیام مهمی از طرف او وارد تهران شده بود.
«پیام خصوصی نخستوزیر اسرائیل به شاه و سفر نمایندۀ او به تهران در اوائل خرداد 1342، برای نخستین بار در سال 1988 از طرف یک مقام امنیتی پیشین اسرائیل فاش شد و در خرداد ماه سال 1342 که آیتالله خمینی در سخنرانی معروف خود در مدرسهٔ فیضیه قم به روابط ایران و اسرائیل حمله کرد، این رابطه کاملاً سری و محرمانه بود. ولی تاکید حضرت آیتالله خمینی به روابط اسرائیل با ایران در آن تاریخ، نشان میدهد که ایشان اطلاعات دقیقی دربارهٔ جریان رابطه داشتهاند و چه بسا که از موضوع پیام نخستوزیر اسرائیل به شاه و مسافرت نمایندهٔ او به تهران هم آگاه بودهاند» سخنرانی مهم و کوبنده حضرت امام در روز عاشورا، روز چهاردهم خرداد به اطلاع شاه رسید. شاه که از متن سخنرانی حضرت امام بشدت عصبانی شده بود و ضمن مذاکره با «پاکروان» ریاست ساواک، همان روز شخصاً دستور بازداشت امام را صادر کرد.
براساس نامهای که از اداره شهربانی قم در تاریخ 20/3/1342 به اداره اطلاعات شهربانی کل کشور در مورد دستگیری حضرت امام ارسال شده جریان دستگیری امام بدین شرح آمده است.
«ساعت 30/2 صبح روز 15/3/42 سرکار سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم تلفناً به اینجانب اطلاع داد که برای مذاکراتی فوراً به ساواک بروم. پس از رفتن به ساواک مشاهده شد سرکار سرهنگ مولوی نیز با عدهای از مأمورین ساواک تهران در آنجا هستند. موضوع دستگیری (امام) خمینی مطرح گردید تا با تبادل نظر یکدیگر انجام گردد_ سرکار سرهنگ مولوی اضافه کرد از طرف تیمسار ریاست کل دستور شفاهی دارم که در این مورد راهنمائی و همکاری کنید. چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالی قریه جمکران گارد محافظ (امام) خمینی را تشکیل داده بودند و در وقایع دوم
فروردین تا چند روز پس از آن (امام) خمینی شبها در منازل مختلف بیتوته میکرد چنین تصمیم گرفته شد که خانه او و دامادش و پسرش دفعتاً تحت مراقبت قرار گرفته تا در صورتیکه در یکی از منازل نبود فرصت مخفی شدن یا فرار نداشته باشد. ضمناً برای اینکه جلب توجه نشود ابتدا منزل (امام) خمینی و دو منزل دیگر توسط گارد ساواک تهران و به راهنمائی مأمورین این شهربانی و ساواک شناسایی شد و برای اینکه هیچگونه ابهامی وجود نداشته باشد، کروکی منزل (امام) خمینی و دو نفر دیگر توسط شهربانی در اختیار مأمورین ساواک تهران گذارده شد سپس سرکار سرهنگ مولوی اظهار داشتند: من شخصاً در شهربانی خواهم ماند تا چنانچه احتیاجی به شرکت گروهان سرباز شد به موقع داخل در عمل شوند رئیس ساواک قم و رئیس شهربانی در میدان جلو بیمارستان اول کوچه منزل (امام) خمینی باشند و با اینجانب ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهانهم داخل در عمل شود. ساعت 30/3 صبح عدههای مامور ساواک تهران بطور متفرقه به اتفاق راهنمایان ساواک قم و شهربانی به منزل (امام) خمینی و در منزل دیگر مورد نظر اعزام گردیدند و (امام) خمینی را که در منزل دامادش بود دستگیر نموده با فولکس به ساواک قم تا جلو بیمارستان و از آنجا با اتومبیل سواری که از تهران به همین منظور آمده بود حرکت دادند. در جریان دستگیری فقط یک نفر در منزل (امام) خمینی قدری مجروح و یک نفر که قصد داد و فریاد داشته دستگیر و از داد و فریاد او جلوگیری و پس از دستگیری (امام) خمینی آزاد شده پیشبینی میشد که در منزل (امام) خمینی عدهای مستحفظ وی باشند لیکن در موقع دستگیری غیر از دو نفر مزبور در منزل وی کسی نبوده و در منزل دامادش که خود وی دستگیر شد اشخاص متفرقهای دیده نشدند و افراد مورد نظر در مسجد سلماسی که در نزدیکی منزل (امام) خمینی است بیتوته نموده بودند که متوجه دستگیری وی نشدند. ضمنا (امام) خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده، حاضر و خود را معرفی نمود که روحالله خمینی من هستم به دیگران کاری نداشته باشید. بعد از اینکه (امام) خمینی به ماشین سواری ساواک تهران منتقل شد آقای مولوی نیز از شهربانی رسیده و پشت سر سواری مزبور با عده گارد ساواک به تهران عزیمت نمودند. شهربانی قم سرهنگ «سید حسین پرتو.» [سند شماره 11]
حضرت امام را پس از دستگیری به باشگاه افسران میبرند و بعد از آن پس از چند ساعت معظم له را به پادگان قصر و در 4 تیرماه 42 به پادگان عشرتآباد منتقل مینمایند.
- امواج خروشان امت بلافاصله پس از دستگیری حضرت امام و انتقال ایشان به تهران در سراسر کشور کاخ شاه را به لرزه در میآورد.
مردم به هر وسیله ممکن یکدیگر را از خبر دستگیری امام مطلع مینمایند (سند شماره 12) و سیل هزاران نفری جمعیت در خیابانها به راه میافتد. هر چند در آن روزها رژیم شاه حرکت توفنده مردم را اخلالگریهای چند نفر بیان میکرد ولی بر طبق اسناد ساواک فقط در یک لحظه از تظاهرات صبح روز 15 خرداد در شهرستان قم متجاوز از ده هزار نفر از دو سمت به طرف شهربانی هجوم آوردهاند. [سند شماره 14]
گسترش دامنه تظاهرات در بازار تهران و خیابانهای اصلی شهر در روز 15 خرداد و درماندگی سیستم سرکوبگر رژیم شاه در برابر خشم و طغیان مردم چهره دیگری به پایتخت بخشیده بود.
ارتشبد فردوست از یاران نزدیک شاه درباره عظمت حرکت مردمی 15 خرداد در تهران خاطرات جالبی ذکر کرده است که عیناً نقل میکنیم.
«بالاخره اویسی ساعت 12 ظهر به من تلفن کرد و گفت: بیچاره شدم! حتی یک گروهان در اختیار ندارم و اگر یک دسته تظاهر کننده به من و ستادم حمله کنند همه را از بین خواهند برد!» گفتم: وقتی یک افسر در رده شما به آموزش و آییننامه توجهی ندارد و دائماً به دنبال کارهای دیگر است. نتیجه از این بهتر نمیشود. تنها راه این است که هر چه آشپز و نظافتکار و اسلحهدار و غیره در لشکرداری مسلح کنی. تلفنی به یک افسر ماموریت بده که آنها را مسلح کند و برای دفاع از خود و ستادت مورد استفاده قرار بده! این افراد حدود یک گروهان میشدند. اضافه کردم: به سپهبد مالک (فرماندار ژاندارمری) هم تلفن میکنم تا اگر توانست یک گروهان ژاندارم برای شما بفرستد! اویسی پاسخ داد: «خدا پدرت را بیامرزد، دست علی به همراهت» این تکیه کلام معمولی او بود، اضافه کردم: واحدهای خود را از نقاطی که میتوانی جمع کن و اقلا دو گردان از واحدهای خود را در اختیار داشته باش. اویسی همه این کارها را انجام داد. ستاد او در پارک سنگلج قرار داشت و وی میتوانست پس از 2 ساعت 4 گردان در اختیار داشته باشد. علت آزاد شدن این نیروها و اشتباه بزرگ مردم این بود که حدود ساعت 12 از تظاهرات خسته شدند و چون برنامه براندازی سازمان یافته نداشتند برای نهار به غذاخوریها رفتند و چلوکبابیها نیز مردم را به نهار مجانی دعوت میکردند. در نتیجه بین ساعت 12 تا 14 خیابانها به کلی خلوت شد. در این مدت اویسی توانست حدود 2000 نفر نیرو جمع کند و آماده عکسالعمل شدید شود. او منتظر ماند تا دستجات مردم جمع شوند. بعدازظهر تظاهرات مجددا آغاز شد. حدود ساعت 4 یا 5 بعدازظهر، اویسی با یک گردان موتوریزه نوهد به دسته مقابل سبزه میدان و بازار حمله برد و هر چه تظاهر کننده و عابر بود را به مسلسل بست، که همه غیر مسلح بودند. بتدریج شب فرا رسید و مردم خود به خود متفرق شدند و با اعلام حکومت نظامی اجتماعات ممنوع شد. بدین ترتیب تظاهرات 15 خرداد در مقابل حیرت محمدرضا، من و سایرین به پایان رسید.
تظاهرات 15 خرداد 42 کاملاً سازمان نیافته و از پیش تدارک نشده بود و به همین دلیل ساواک از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات قبلاً تدارک میشد و دو موضوع در آن رعایت میگردید بدون هیچ تردید به سقوط محمدرضا میانجامید: اگر تظاهرکنندگان در حد یک گردان موتوریزه مسلح بودند و یا اگر یک گردان موتوریزه از ارتش به آنها میپیوست و با حدود 5000 نفر جمعیت به سمت سعدآباد حرکت میکردند. بدون تردید زمانیکه این جمعیت به حوالی قلهک میرسید. محمدرضا با هلیکوپتر به فرودگاه میرفت. با رفتن او گارد در مقابل مردم تسلیم میشد و با این اطلاع محمدرضا با هواپیما ایران را ترک میکرد. هم حوادث 25 مرداد 32 و هم حوادث سال 1357 نشان داد که پا به فرار محمدرضا بسیار خوب است. لازمه این کار این بود که در این فاصله سایر مردم واحدهای لشکر یک گارد را سرگرم میکردند تا به طرف سعدآباد نروند. موضوع دوم، تعطیل تظاهرات بین ساعت 12 تا 14 بود. اگر
تظاهرات سازمان یافته بود و بیوقفه تا عصر ادامه مییافت. اویسی نمیتوانست گردانهای خود را مجتمع و مستقر سازد و سیر اوضاع به خلع سلاح واحدهای نظامی میانجامید و سبب فرار محمدرضا و سقوط او میشد.»
بیدلیل نیست که یکی از تاریخنویسان معاصر در مورد پیامدهای قیام 15 خرداد مینویسد: «15 خرداد نقطه عطفی است در تاریخ معاصر، نموداری است از پیوند معنوی تودههای عظیم مردم کشور ما، عکسالعملی است از احساس عمیق مذهبی خلق ایران، نمایشی است از بپاخاستن مردمی که میخواهند ظلم و ستم را از بن برکنند، تجسمی است از تاریخ شیعه و درجهای است برای سنجش فداکاری و از خودگذشتگی انسانهایی که به دنبال آرمان الهی حرکت میکنند. جنبش و طغیان عمومی در 15 خرداد سازمان یافته نبود، برنامه و خط مشی از قبل تعیین شده نداشت و با این حال چنان پایههای رژیم سلطنت را لرزاند که آن را با تمام قوا به مقابله واداشت و این مقابله تا سقوط رژیم به صور مختلف ادامه یافت.»
بر خلاف پندار برخی تحلیلگران هر چند 15 خرداد نقطه عطف انقلاب اسلامی و آغاز قیام مردمی در حمایت از نهضت امام خمینی بود اما 15 خرداد نقطه شروع مبارزات امام نبوده است. زیرا حضرت امام خمینی(س) در سال 1322 شمسی، یعنی تنها دو سال پس از فرار رضاخان با نوشتن کتاب «کشفالاسرار» و اعلامیه تاریخی 11 جمادیالاولی 1363 هجری قمری نخستین گامها را برای مبارزه با طاغوت حاکم بر ایران برداشتند و تا آخرین لحظه عمر دست از مبارزه نکشیدند.
درباره دستاوردهای قیام مقدس 15 خرداد مجال بحث و گفتگو نیست و تنها به یک جمله درخشان و تمام کنندهی این مقال از بنیانگذار نهضت 15 خرداد یعنی حضرت امام خمینی(س) بسنده میکنیم که ایشان فرمودند: «در حقیقت دستاوردهای 15 خرداد 42، پیروزی بهمن 57 بود». [امام خمینی 15/3/1360]
پانوشتها: