شعر
غَزل منتشر نشده حضرت امام خُمینی سلامالله علیه
هدیه به سوگواران سومین سالگرد
مرغ حق
پروانهوار بر در میخانه پر زدم
در بسته بود با دل دیوانه در زدم
خوابم ربود آن بت دلدار تا به صبح
چون مرغ حق ز عشق ندا تا سحر زدم
دیدار یار گرچه میسر نمیشود
من در هوای او به همه بام پر زدم
در هر چه بنگری رخ او جلوهگر بود
لوح رخش به هر در و هر رهگذر زدم
در حال مستی از غم آن یار دلفریب
گاهی به سینهگاه به رخ گه به سر زدم
جان عزیز من بت من چهره باز کرد
سیلی به روی شمس و به روی قمر زدم
یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت
که آتش به ملک خاور و هم باختر زدم
● پیام آور شکفتن
کجاست آن که در این فصل سرخ توفان کرد
کجاست آن که دلم را شکوفه باران کرد
کجاست آن که مرا در گدازههای عطش
به بزم ساده و زیبای عشق مهمان کرد
کجاست آن که شبی زخم داغداران را
به بوی مرهم جادوی عشق درمان کرد
کجاست آن که شب سرد غربت ما را
به یک نگاه خداگونه نورباران کرد
کجاست آن که به اندوه رفتنش ناگاه
هزار قافلۀ عشق را پریشان کرد
کجاست آن که پیامآور شکفتن بود
چه کس بهار مرا زیر خاک پنهان کرد
دلم قرار نمیگیرد این چه غوغایی است
کجاست آن که در این فصل سرخ توفان کرد
□ حمدالله رجایی بهبهانی
به روح آبی امام
همسفر با موج
ای غروب چشمانت غمترانهی دریا
از افق دری بگشا، رو به خانهی دریا
آه از آن شب دلگیر، لحظهای که مستانه
همسفر شدی با موج، روی شانهی دریا
ساحل جدایی را عاشقانه پیمودی
در تراکم غربت، با بهانهی دریا
کولهبار تو عشق و دامنت پر از احساس
تا کجا سفر کردی؟ بافسانۀ دریا
لهجهات صمیمی بود، مثل لهجۀ باران
ای ترنم بیادت در ترانهی دریا
ای قریحهی باران در نگاه گندمزار
از تو نیلگون میشد بیکرانهی دریا
میسرایمت شعری با ردیف تنهایی
ای سرودهی سبز و صادقانهی دریا
□حمید هنرجو – ملایر
● شانههای باد
شب، خستگی میریخت بر شانههای من
شب منتشر میشد در پیش پای من
باران میآمد تند طوفان میآمد داغ
تبرعشه میافتاد در دستهای من
خورشید پیدا بود اما زمین تاریک
آیا چه میدیدم آن شب خدای من؟
هر باد برگی را بر شانههای خود
سوغات میآورم آنهم برای من
من سایۀ خود را از شب گذر دادم
من پابه پای او، او پا به پای من
□ هادی محمدزاده
در غم امام «ره»
شب فراق
منم ز هجر تو در رنج بیحساب امشب
دلم به سوز و گداز است و التهاب امشب
برآن سر است که این چشم دور مانده ز دوست
بساط عمر مرا افکند بر آب امشب
ز دوری رخت ای آفتاب رو عجب است
که زنده مانم تا تیغ آفتاب امشب
کتاب عمر مرا نیست فصل و باب امشب
شب فراق تو ماتم فزاست بادۀ ناب
بجز خمار ندیدیم از شراب امشب!
تو دوری از نظر و ماه آسمان حق بود
ز ابر تیره به رخ برکشد نقاب امشب
چه سخت از غم آن پیر عرصه ایمان
شکسته شد دل یاران انقلاب امشب
□ حمید هنرجو- ملایر
● ستاره غمزده
در سوگ امام عزیز
چه شد که عالم اسلام بیپناه افتاد
ستاره غمزده و تیرگی به ماه افتاد
ز تند باد خطر بوستان دل پر مرد
زفاف حادثه خورشید غم به چاه افتاد
عنان صبر و توان از کف صبوری رفت
ز چشم حوصله سیلاب خون براه افتاد
دوباره خیل شهیدان بخون بغلطیدند
دوباره یوسف دلخستگان به چاه افتاد
دوباره تازه بشد داغ مادران شهید
دوباره ژالۀ خونین بهر گیاه افتاد
ز مرگت ای فرشته خصال امام ای رهبر
زمین غمین و زمان هم به اشک و آه افتاد
تو میر قافلۀ قلۀ یقین بودی
ز ماتم تو مصیبت بر این سپاه افتاد
ز رفتنت همه مستضعفان سیهپوشند
سرشک دیده ز اطفال بیگناه افتاد
تشرفت به حضور نبی مبارک باد
اگر چه ثلمه به اسلام دادخواه افتاد
□علیمحمد بشارتی
● صحیفه نور
ستاره تیره شد و ماه در محاق افتاد
از این مصیبت عظمی که اتفاق افتاد
ز حول حادثه تاب و توان صبر برفت
ز عمق واقعه در دهر، انشقاق افتاد
امید و حامی مستضعفان عالم رفت
بروح اطهرش این امر تلخ و شاق افتاد
تو ای خمینی، ای افتخار زهد و جهاد
تو ای امام ز داغت بدل شقاق افتاد
تو خود منادی معراج مسلمین بودی
کنون زهجر تو صد لرزه بر براق افتاد
تو مفخر «طلب» و «عشق» و «معرفت» گشتی
«فنا» و «حیرت» و «توحید» بر تو طاق افتاد
بریده گشت ز داغ تو «عروةالوثقی»
نصام و فصل زداغ تو بر وثاق افتاد
ز ماتمت همۀ قدسیان سیهپوشند
جنان اگر چه بدیدارت انشراق افتاد
کلام معجزهآسایت ای کلیم زمان
به خفتگان زمین سوی حق سباق افتاد
دل از تلاوت وحی تو ای «صحیفۀ نور»
یقین نمود که بر قول حق وفاق افتاد
مُهیمنی که ترا این مقام و عزت داد
اراده کرد که راهت دوام و باق افتاد
27/3/68
□علی محمد بشارتی
● زمینهساز بهار
تو آفتابی و گرمای دیگری داری
بیا که در دل ما جای دیگری داری
تو آن سوار شکافندۀ منتبسی که به زیر
سمند حادثهپیمای دیگری داری
برای گفتن، دیدن، مقاومت، رفتن
زبان و چشم و دل و پای دیگری داری
دلیل راهی و اثبات هر معمائی
بخوان که منطق گویای دیگری داری
به روز تیغ کلام و خروش و خشم، به شب
عقیق و مهر و مصلای دیگری داری
بگو از آنچه ترا میرسد ز وحی و حضور
که عشق را خبر از جای دیگری داری
زمینهساز بهاری و با امام زمان(عج)
به گاه نافله، نجوای دیگری داری
عصای معجزات در میان ولی شک، باز
در آستین ید بیضای دیگری داری
□علی مرادی غیاثآبادی
● ریشه در آفتاب
خاک بود و غربت و عطش
خاک بود و التقای زخم گل
ماه، پله پله مینشست
قطره قطره میچکید
در تنم هزار شب نشسته بود
نه نسیم خواهشی که وسعتم دهد
وحشتی غریب بود
***
کوه را گریستم
زخم را به رودخانه ریختم
اسب را صدا زدم
صبح شد، وزید باد
دوست،
مثل یک بغل طراوت از غبار جادهها رسید
در برابر هجوم سایه قد کشید
سمت سبز را اشاره کرد
حرف زد به لهجۀ بهار
بیدرنگ آسمان،
پرنده را، درخت را و عشق را
به خویش راه داد
لحظهای مرا پناه داد
خلوتم به موج، ره گشود،
ریشهام به آفتاب، راه یافت
مثل نقطهای قشنگ منتشر شدم.
□ مصطفی علیپور
● بار دیگر مکه
بار دیگر مکه شوری تازه یافت
عزت و شأن و غروری تازه یافت
در حرم شور حسینی بود باز
نفخه صور خمینی بود بار
خیل یاران خمینی در حرم
هیبت بتها شکستندی بهم
یا خمینی گرچه در هجران تو
دیدهها افسرده و گریان تو
نیک با نام تو ما معنا شدیم
کور بودیم و همه بینا شدیم
یا خمینی بعد از این اسلام و دین
با تو معنا میشود اندر زمین
یا خمینی نام تو افسانه نیست
خانه شیران حق ایران توست
حج ابراهیمی دشمنستیز
با تو احیا شد بسان رستخیز
گرچه گلها در حرم پرپر شدند
سروها در کوی حق بیسر شدند
بار دیگر در کنار کوی دوست
با شهیدان در جوار روی دوست
باز فریاد برائت شد به پا
در حریم ذوالجلال کبریا
هم زبان فریاد «لا» سر دادهایم
نغمه توحید را سر دادهایم
بعد از این حج با برائت زنده است
با خمینی نام دین پاینده است.
□علی اصغر سعادتی
چهار فصل، بی تو
زمین
به دیدنت امیدوار
جوانه زد
و سبز شد*
زمین
در عطش تو
کویر شد
و در هرم درد سوخت*
زمین
مأیوس از دیدنت
غمگین و زرد
خشکید*
زمین
تا آخرین پرستو
صبر کرد
ولی ترا ندید
و پیر شد.
□حمیدرضا شکارسری
● رهائی
ای هیئت سبز و شکوفای بهاری
ای جاودانه شعر پاک بیقراری
تو معنی روئیدن خورشید از خاک
روشنترین آئینه پرهیزگاری
تو آفرینش را به حیات میکشانی
زین آیههای روشن امیدواری
ما باغ آفت دیدۀ اعصار بودیم
لبریز بارانهای سردِ سوگواری
زینسان که میتابد بهار از چشمهایت
دیگر نمیپرسیم از بیبرگ و باری
بر کُندۀ بالندۀ ایام کندیم
نام عزیزت را به رسم یادگاری
در حیرتم دیگر چرا میمانم اینجا!
وقتی رهائی را به دستم میسپاری
□مهدی منفرد
سوگ سروده....
بر گور عزیز تو میگذاریم
شمعهای شام غریبان را
و عودهای عتیق عشق را
توفان توفان
از حوالی گورت
صدای گریه میبرد،
بر تمام دشتهای میهنم...
اما، اما
تا یاد نورانیات
پرندهای است که بر دل بافتهایم
هرگز، هرگز
سرزمین ما خزان را بر شانه
نخواهد برد.
آه، آندم که سنگ را
بر مزار تو نهادند،
هیچ لالهای به دنیا نبود
که چشمی تر نداشت.
اکنون توفان
از حوالی گورت
صدای گریه میبرد تا کائنات...
□مجید زمانی اصل
کلام خورشید....
که بود
که ما را به اقیانوس و طعم نور
عارف کرد
که بیترانهی یادهاش
میمیرییم؟
و بیذکر کلامش
جهان ما ابر کوچکی است
که تلخ میبارد.
اکنون که سپیدهی دور از دسترس
در دست ماست
از ما مخواهید
که از خورشید کج بگوییم
تا کلام خورشید
در گشت سینههاست
بیداری جهان
در تجمع همین دستها و پینههاست
■
هر چند که دلهای ما
در عزای درختان بیسر
از شکیب افتادهاند
اما چندان که بگذرد
این روزان و شبان تلخ
از هفت برج اندوه
آنگاه با گلویی معطر
از نورپاشی ستارهها
بر فراز شانههای ما
سپیده را خواهید دید
■
پس از ما مخواهید
که خاموش بمانیم
این صدای ما شهادت میدهد
که آههای جهان را
تنها ما
شکسته شکسته شماره کردیم.
میدانیم
جهان یک روز
مشقهای نورانی ما را
از بر خواهد کرد
ما که سپیدهی حریت را
بر شانهها میبریم.
■
ما به اقیانوس نور
هم از کلام اوست
که عارف شدهام
و از عرفان نور بر نمیگردیم.
□ مجید زمانی اصل
باغبانا!
زندهتر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؟
مرگمان باد و مباد آنکه ترا گریه کنیم؟
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟
رفتنت آینۀ آمدنت بود، ببخش
شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر
میتوانیم به جان شهدا گریه کنیم؟
گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟
ای تو با لهجۀ خورشید سرایندۀ ما
ما ترا با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟
آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم
سر به دامان کدام عقدهگشا گریه کنیم؟
باغبانا! ز تو و چشم تو آموختهایم
که به جان تشنگی باغچهها گریه کنیم.
□محمد علی بهمنی