فلسفه در عصر امام خمینی(س)
علی اکبر ضیائی
تحصیلات در اراک و قم
امام خمینی قدس سره بعد از اتمام تحصیل مقدمات در سال 1339 هجری قمری، به حوزۀ درس مرحوم آیةالله حائری یزدی به اراک رفتند و در سال 1340ق که مرحوم آیةالله حائری حوزه علمیه اراک را به شهر قم انتقال داد، ایشان نیز به قم رفتند و در آن جا تحصیلات خود را با جدیت تمام دنبال کردند.
ایشان تا سال 1345 قمری سطوح عالیه را به پایان رسانیده در حوزه درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری شرکت نمودند و در محضر آن استاد بزرگ، پایههای علمی و مبانی فقهی و اصولی خود را تحکیم بخشیده و تکمیل کرد تا اینکه به درجۀ اجتهاد نائل آمدند، در سال 1355 که آیةالله حائری از جهان رخت بربستند، امام خمینی قدس سره دارای مبنای متقن، مستقل و محکم بوده در زمرۀ مجتهدین مبرز و نوابغ علمی قرار داشتند و همانند ستارۀ درخشانی در آسمان علم و فضیلت حوزهٔ علمیهٔ قم میدرخشیدند و از برجستهترین علمای حوزهٔ قم به شمار میآمدند.
امام خمینی قدس سره علاوه بر مقام ممتاز فقاهت، در علوم هیئت، فلسفه، حکمت و عرفان نیز دارای مهارتی ویژه و تخصصی کامل بودند.
استاد ایشان در علم هیئت مرحوم «شیخ علی اکبر یزدی» معروف به حکیم بود و حضرت امام متون مختلفۀ کتب عرفان، حکمت و فلسفه را از عالم مهذب، مرحوم «شیخ محمد علی شاهآبادی» فرا گرفتند
مهارت در علوم عقلی و نقلی
در میان علما و مراجع بزرگ اسلام کمتر دیده میشود که عالمی در چند رشته از علوم، تخصص ویژه و مهارتی کامل داشته باشد. چنان که در علوم روز نیز کمتر کسی دارای تخصص در چند رشتۀ متفاوت است.
وقتی از اصول فقه امام خمینی سئوال میشد، گروه زیادی از صاحبنظران اصول ایشان را برتر و ژرفتر از اصولیین معاصر میدانستند، نیز وقتی که از مراتب علمی ایشان در علوم عقلی سخن به میان میآمد، گروه بیشماری ایشان را یکهتاز میدان فلسفه و حکمت و عرفان معرفی کرده در برابر عظمت فکری ایشان در بررسی مسائل غامض و پیچیدۀ علوم عقلی سر تعظیم فرود میآوردند.
در تاریخ علمای تشیع کمتر به چنین شخصیتی برمیخوریم که در هر دو رشته علوم معقول و منقول یکهتاز میدان باشد و دست کم نزد جمعی از صاحبنظران در فقاهت بیمانند و در فلسفه بیهمتا بوده، فقیه دوران و فیلسوف زمان خوانده شود
موقعیت فلسفه و مسائل اعتقادی در دوران جوانی امام و مبارزات امام در مقابل آنها
دوران جوانی امام قدس سره با سختترین و حساسترین شرایط اقتصادی همراه بود. جریانات انحرافی تجددگرایی، عرفان اباحی و مارکسیسم از یک طرف و تبلیغ فلسفهستیزی و فلسفهزدایی از طرف برخی از مغرضان و جاهلان مقدسنما از طرف دیگر، شرایطی بود که از همه طرف مردم ایران را محاصره کرده بود. وضعیت فلسفه در حوزهها بسیار نامطلوب بود. حضرت امام قدس سره در این باره میفرمایند: وضع فلسفه هم به صورت امروز نبود. آقای شاهآبادی رحمتالله علیه میگفت مرحوم آقامیرزا علیاکبر یزدی که یکی از فلاسفه بزرگ و مردی عالم و صادق و پرهیزکار بود وقتی فوت کرد شخصی برای تعریف از او در منبر گفت: خودم دیدم که او قرآن میخواند
امام برای مبارزۀ با این جریانات دست به کاری اساسی زدند و آن تدریس درس فلسفه بود. اولین اقدام تربیت شاگردان و فضلایی بود که بتوانند هر یک با مسلح شدن به سلاح فلسفه در مقابل این افکار پوچ و جریانات مخالف دین بایستند.
استاد آیةالله سید عزالدین زنجانی میفرماید: «هنگامی که حضرت امام به قم تشریف آوردند، مرحوم والد که با حضرت امام آشنایی و رابطۀ دوستی داشت به من توصیه کرد که از وجود شریف این شخصیت والا مقام بهره بگیرم. من خدمت ایشان رفتم و عرض کردم که اگر میشود برای ما (من و استاد شهید مطهری و دو سه نفر دیگر) درس فلسفه بگذارید. ایشان (امام) فرمودند که من کتابهایم را هنوز با خودم نیاوردهام. من در جواب ایشان عرض کردم که من کتاب اسفار دارم، از روی این کتاب تدریس فرمایید. از آن به بعد حضرت امام به تدریس درس فلسفه پرداختند و کم کم فضلای زیادی به پای درس آن حضرت نشستند و از ایشان بهرهها بردند. وقتی کار بالا گرفت، از ایشان درخواست شد که درس فقه و اصول بفرمایند و از آن به بعد درس فقه و اصول ایشان رونق بسیاری یافت».
وقتی نگارنده از ایشان سئوال کرد که روش حضرت امام قدس سره در تدریس چگونه بوده، آیتالله زنجانی در جواب فرمودند: «حضرت امام بحثی را از خارج شروع و بعد با متن اسفار مقابله میفرمودند».
آیتالله زنجانی درباره وضعیت فلسفه در آن روزگار میفرماید: «امام میفرمودند که برخی از این
مقدسنماها ظرف مصطفایم را آب میکشیدند، اما من میدانم که وضعیت خیلی بالاتر از اینها بود و حضرت امام خمینی فقط قسمتی از آن جو و فضای مسموم را بیان فرمودند...»
استاد شهید مرتضی مطهری واقعا حاصل عمر امام بودند، از حوزه درس آن حضرت طریقه مبارزه با افکار انحرافی ماتریالیسم را به خوبی فراگرفت و با آثار گرانبهای خود به دفاع از اسلام و مبارزه با تجددگرایی برخاست. استاد شهید مطهری فرزند معنوی حضرت امام و مرحوم علامه طباطبائی سالها از عمر گرانبهای خود را صرف مبارزه با افکار التقاطی و ایدئولوژیهای معارض دین کرد.
تربیت شاگردان زبده از مکتب درس فلسفه امام اولین اقدام آن حضرت در ترویج فلسفه و دیگر علوم و معارف اسلامی بود. این سیره همان سیره جد بزرگوارش پیامبر اکرم ص بود، زیرا پیامبر اکرم ص بعد از 13 سال مبارزه علیه شرک و بتپرستی برای بنیانگذاری حکومت اسلامی و برانداختن شرک و جهل و بتپرستی در سرزمین حجاز، نیاز به افرادی زبده و فرمانده داشتند، کسانی که بتوانند روزی فرمانده لشگر و روزی دیگر حاکم و جانشین وی و ارکان و اساس حکومت اسلامی باشند. به همین علت انتخاب زبدهها و تربیت ایشان در مکتب وی از جمله اساسیترین حرکتهای اصلاحی آن حضرت برای بنیانگذاری حکومت اسلامی محسوب میشد امام خمینی قدس سره نیز از این روش بهره جست. چه او از سلاله پاک خاندان پیامبراکرم ص بود و در زندگی شخصی و اجتماعی خویش از آنان الهام میگرفت. در کتاب نهضت امام خمینی در اینباره چنین آمده است: «امام خمینی تدریس کتب فلسفی را در سال 1347ق- که بیش از 27 سال نداشت- آغاز کرد. لکن دقت و احتیاط کامل را در انتخاب شاگرد و کتابی که باید مورد بحث قرار گیرد، میکرد و مقید بود که در مجلس درس فلسفه ایشان افراد ساخته شده، فاضل و معتقد راستین شرکت نمایند، و با وجود این، با امتحان کتبی و شفاهی- که مرتب از شاگردان درس فلسفه خود به عمل میآورد – شاگردان را کنترل و اگر فردی شایستگی آموختن این علم را نداشت از شرکت او در مجلس درس جلوگیری میکرد.
چه بسا اتفاق میافتاد که میدید در مجلس درس افراد ناباب و کمجنبه شرکت جستهاند که ممکن است به انحراف و گمراهی کشیده شوند- از درس گفتن خودداری میورزید و از مجلس درس خارج میشد.
ضمنا همزمان با تدریس فلسفه، برای افراد شایسته و مورد اعتماد به طور خصوصی و سری بحثی از علوم عرفان نیز شروع کرد».
گسترش دامنهٔ بیاعتقادی و بیدینی در ایران و مبارزه علمی با آن
امام خمینی قدس سره در مقدمه کتاب کشف الاسرار درباره گسترش دامنه بیاعتقادی چنین میفرماید: «در این روزها که آتش فتنه جهان را فرا گرفته و دود تاریک آن به چشم تمام جهانیان رفته و تمام ملل عالم به فکر آنند که خود و کشور خود را از این دریای بیپایان آتش به کناری کشانند و از این فتنه جنگ مرگبار [جنگ جهانی دوم] به یکسو شوند و از روی ضرورت و ناچاری کشورهای اسلامی نیز با سختی و بدبختیهایی مواجه شدند و در زیانهای این جنگ جهانگیر [جهانی دوم] شرکت کردند، گرچه از سودهای آن بهرهای ندارند.
خوب بود افراد این کشور به فکر سعادت خود و برادران خود باشند و یکدل و یک آوازه در چارهجویی این سیاهروزیها بکوشند، یا دست کم از فتنهگریها و فسادانگیزیها در این موقع باریک خودداری کنند و خودشان به بدبختی خود کمک نکنند.
معالاسف میبینیم که در این روزها بیخردانی چند پیدا شده که با تمام قوا نیروهای خود را صرف فسادانگیزی و فتنهجویی و تفرق کلمه و برهم زدن اساس جمعیت میکنند!
امروز که دنیای آتشخیز به ناچاری دست خود را به طرف دین و روحانیت دراز کرده و خواهد کرد و از نیروهای معنوی استمداد میکند، بعضی از نویسندگان ما حمله به دین و دینداری و روحانیت را بر خود لازم دانسته، بدون آن که خودشان نیز مقصودی جز فتنهانگیزی داشته باشند، با قلمهای ننگین خود اوراقی را سیاه کرده بین توده پخش کردهاند، غافل از آن که سست کردن مردم را امروز به دین و دینداری و روحانیت از بزرگترین جنایات است که برای فنای کشورهای اسلامی هیچ چیز بیش از آن کمک کاری نمیکند.
ما نیز که بنا نداشتیم هیچ گاه در پیرامون این مسائل بگردیم، چون حقکُشیهای فراوانی در این کتاب اسرار هزار ساله و کتابچهها دیدیم به ناچار راه خطاها و بیدادگریهای آنها را مختصری روشن کردیم، تا خوانندگان گرامی سرچشمه فساد و بدبختی کشور و ملت را ببینند از کجاست، شاید کسانی پیدا شوند در فکر چاره برآیند و به خوبی بدانند قلمهایی که بر ضد روحانیت به کار میرود کمک کاری به نابود کردن کشور و اساس استقلال آن است.»
دکتر رضا داوری در توضیح شرایط آن دوره و گسترش بیاعتقادی و بیدینی میگوید: «خطری که متوجه دیانت شده بود صرفاً از ناحیۀ ماتریالیسم نبود و حتی شاید بتوان گفت که ماتریالیسم در عداد بزرگترین خطرها برای دین و دینداری نبود، بلکه دامنهٔ بیاعتقادی و بیدینی از دامنهٔ بسط ماتریالیسم خیلی وسیعتر بود. مخصوصاً در قلمرو بیاعتقادی و سست اعتقادی بود که کسانی ماتریالیست و کمونیست میشدند. این سست اعتقادی و بیاعتقادی گرچه مادهاش محلی و منطقهای بود، اما صورت آن از غرب آمده بود و انحاء و ظهورات متفاوت و متنوع، داشت.
اصل و منشأ آن اعتقادی بود که در غرب نسبت به انسان پیدا شده بود. بر طبق این اعتقاد بشر خود متصدی زندگی و آینده خود است و همه چیز به سیاست و تدبیر او بستگی دارد و به عبارت دیگر بشر دائر مدار موجودات است.
آثار این اعتقاد در سیاست و روابط و مناسبات اجتماعی در همه جای عالم به خوبی ظاهر شد، در کشور ما هم مخالفت با دیانت تحت عناوین تجدد و ترقی و گذشت از قرون وسطی و طرد خرافات و اوهام و احیاء مفاخر قومی و تجدید عظمت دیرین ظاهر شد.
برخی از این مخالفتها صریح بود و بعضی دیگر عنوان نقادی و اصلاح داشت. از ابتدای تاریخ اسلام تاکنون آسیبهای بزرگی که به اسلام رسیده از داخل و از ناحیۀ کسانی بوده که با دستکاری و تصرف در دین سعی در ویران کردن بنای آن کردهاند و گاهی که به نام ترویج دین آن را به شرک و ضلال آمیختهاند، مدتها طول کشیده تا کسانی از علمای دین متوجه فساد این قبیل التقاطها شدهاند.
اصولاً التقاط یا سعی در جمع چیزهایی که با هم سنخیت ندارد کار جاهلان و ارباب غرض است. افکار و آرای کسروی به خودی خود اهمیتی نداشت و مشتی سخنان سطحی و تقلیدی بود، اما تجدد کم و بیش با همین سطحیت به کشور ما آمده بود و بسط مییافت ممکن بود کسی در آرای کسروی نظر کند و چون آن را جدی و قابل اعتنا نمیداند از آن ذکری نکند و حتی آن را برای رد کردن قابل و لایق نداند، ولی بحث در آرای کسروی نبود، بلکه ظهور کسرویت نشانه رواج و شیوع نوعی ظاهربینی و قشریت ضد دین بود و بسط و نشر این قشریت برای دین خطر بزرگ بود، زیرا با نشر و بسط قشریت زمینه برای قبول ایدئولوژیها و شبه فلسفههای دیگر مهیا میشد و من جمله ماتریالیسم هم جایی پیدا میکرد و مهمتر آن که این قشریت کار قدرتهای استعماری و استکباری را آسان میکرد، چنانکه این قدرتها در جایی که نمیتوانستند صریحاً دعوت به تقلید از آداب کوچه و بازار اروپا بکنند، گاهی به این تجددزدگی و پیروی از قشر و پوسته ادب اروپایی رنگ دینی میدادند و در جایی که این امر میسر نمیشد دین را به قشریت مبدل میکردند».
دکتر داوری بعد از توضیح این که وهابیت و آرای کسروی قرابت و نزدیکی خاصی داشت، به مبارزهٔ امام قدس سره علیه این جریان خطرناک اشاره میکند و میگوید. «در ایران هم کسروی و بعضی اشخاص دیگر مدعیات مشابه با وهابیت را تکرار کردند. آرای کسروی آمیزهای بود از منور الفکری مبتذل شدۀ قرن هیجدهم اروپا و بعضی از آرای وهابی که گرچه نام «پاکدینی» داشت، اما لامذهبی خشک پر از کجطبعی بود و چون این قبیل حرفهای توخالی در کسی نگرفت، یا اگر مؤثر باشد اثر منفی و ویرانگر داشت، کسروی به عنوان یک پژوهنده بزرگ ظاهر شد.
غیر از کسروی اشخاص دیگری حتی به نام دین و به نام تشیع بعضی حرفهایی شبیه وهابیت زدند و این هر دو جریان چون به نام دین بود، امکان داشت که منشأ خطر و فساد بزرگ بشود. پاسخ دادن به این جریان مضر را مرد بزرگ اسلام و رهبر انقلاب اسلامی و پیشوای مسلمانان و مستضعفان در کتاب «کشفالاسرار» (پاسخ به کتاب اسرار هزار ساله) و در بعضی کتب دیگر به عهده گرفتند.»
وقتی کتاب سفسطهآمیز اسرار هزار ساله منتشر شد، نظر به این که مطالب آن به مسائل عقلی مربوط بود، از طرف علما و مراجع قم برای رد آن به امام خمینی قدس سره مراجعه شد و ایشان با این که مدتی بود به درد چشم مبتلا بودند و به مطالعه و نوشتن قادر نبودند دست به کار رد کتاب منحرف کننده شدند.
این احاطه و مهارت کم نظیر امام خمینی قدس سره در علوم عقلیه و بررسیها و تحقیقات ژرف و پیگیری که در مسائل پرپیچ و خم فلسفه و عرفان قرار دارد ایشان را استاد منحصر به فرد حوزهٔ علمیهٔ قم در علوم عقلیه قرار داد و عده بیشماری از فضلاء، علماء و دانشپژوهان برای استفاده و اندوختن سرمایۀ علمی به ایشان روی آوردند و همانند هالهای به گرد ایشان حلقه زدند و از بوستان علم و دانش ایشان بهرهمند شدند و میتوان گفت که اکثر علما و دانشمندان حوزهٔ علمیه قم که از رشتۀ معقول سر در میآوردند با مهارت یافتهاند از شاگردان ایشان بوده و از معدن پر ذخایر ایشان در علوم عقلیه استفاده بردهاند.
امام و پاسخگویی به شبهات عقلی در حوزۀ علمیه قم
گویا در سال 1363 قمری بود که شخصی، به علت شبهاتی که معاندین به او تلقین و تزریق کرده بودند، در ایمان و عقاید دینی خود دچار لغزش شده برای به دست آوردن حقیقت به قم مراجعه کرده بود، که او را به امام خمینی معرفی کردند و ایشان با پشتکار و اهتمام فراوان در مقام رفع شبهات و ابهاماتی که در ذهن او جا گرفته بود برآمد و تا آن جا به آن اهتمام ورزید که 3 روز حوزه درس خویش را تعطیل کرد و سرانجام موفق شد که شبهات را از ذهن او بیرون کرده، از انحطاط فکری و سقوط او در منجلاب تباهی و گمراهی جلوگیری نماید و به راه حق و حقیقت راهبریش کند.
از درس فلسفۀ حضرت امام خمینی قدس سره اساتید و بزرگانی برخاستند که هر یک به سهم خود خدمات فراوانی به جهان دانش و فلسفه ارائه دادند و از آن جایی که دروس فلسفه ایشان زیاد در حوزه قم ادامه نیافت و بزرگانی چون مرحوم علامه طباطبایی به نشر و تعلیم فلسفه در حوزه قم پرداختند،
پانوشتها: