کوچهی ما
سرور کتبی
توی کوچه بازی میکردم.
سرم به بازی گرم بود که یک دفعه فهمیدم گم شدهام. صدا زدم: «مامان... من گم شدهام.»
کسی جوابم را نداد. به کوچهی دیگری رفتم. کوچه دیوارهای سنگی داشت. آن جا کوچهی ما نبود. دیوارهای کوچهی ما آجری است. صدا زدم: «مامان... من گم شدهام.» به کوچهی دیگری رفتم.
کوچهی قشنگی بود. بوی گل یاس میداد. اما آن جا هم کوچهی ما نبود. کوچهی ما هیچ بویی نداشت. صدا زدم: «مامان... من گم شدهام.» به کوچهی سوم رسیدم. کوچه پهن بود. خانههای بزرگی داشت.
کوچهی ما باریک است. خانههای کوچکی دارد. آنجا هم کوچهی ما نبود.
دوباره صدا زدم: «مامان... من گم شدهام.» به کوچهی دیگری رفتم. کوچه آشنا بود. باریک بود. هیچ بویی نداشت. دیوار کوچه آجری بود. آن جا کوچهی ما بود.
به طرف خانه دویدم و گفتم: «مامان... مامان... من پیدا شدهام!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 41صفحه 22