مجله خردسال 41 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 41 صفحه 8

فرشته­ها مادرمشغول­شستن کاهو بود که من گفتم: «لطفا برگ­های درشتش را دورنریزید. بگذارید من می­خورم.» مادر خندید و گفت: «چشم!» وقتی کار مادر تمام شد من زودشیر آب را بستم. پدرتلوزیون را روشن­گذاشته بود و خودش هم خواب بود. من تلویزیون را خاموش کردم. مادرم دست­هایش را خشک کرد. توی اتاق آمد. من دویدم و برق آشپزخانه را خاموش کردم. مادر گفت: «آفرین! به نظرم امروز دایی عباس، حرف­های تازه­ای درباره­ی امام برایت تعریف کرده است!» گفتم: «بله! دایی­عباس می­گفت که امام همیشه مواظب بودند تا نعمت­های خدا را هدر ندهند. هیچ­وقت لامپی را بی­خودی روشن نمی­گذاشتند. به کبری­خانم که در خانه­ی ایشـان کار می­کرد می­گفتند که شیر آب را زیـاد بـاز نگذارند. امام اجازه نمی­دادند که کبری خانم برگ­های درشت کاهو را دور بریزند...» مادرم­مرا بوسیدو گفت:«آفرین عزیزم. امروز فرشته­ها کارهای خوب­تو رادیدند. آن­ها حتمـا چند تا نمره­ی بیست برایت گذاشتند!» من از خوشحالی بـالا پریدم و گفتم: «زنده­باد فرشته­ها!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 41صفحه 8