![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/144/144_8.jpg)
فرشتهها
مادرمشغولشستن کاهو بود که من گفتم: «لطفا برگهای درشتش را دورنریزید. بگذارید من میخورم.» مادر خندید و گفت: «چشم!» وقتی کار مادر تمام شد من زودشیر آب را بستم. پدرتلوزیون را روشنگذاشته بود و خودش هم خواب بود. من تلویزیون را خاموش کردم. مادرم دستهایش را خشک کرد. توی اتاق آمد. من دویدم و برق آشپزخانه را خاموش کردم. مادر گفت: «آفرین! به نظرم امروز دایی عباس، حرفهای تازهای دربارهی امام برایت تعریف کرده است!»
گفتم: «بله! داییعباس میگفت که امام همیشه مواظب بودند تا نعمتهای خدا را هدر ندهند. هیچوقت لامپی را بیخودی روشن نمیگذاشتند. به کبریخانم که در خانهی ایشـان کار میکرد میگفتند که شیر آب را زیـاد بـاز نگذارند. امام اجازه نمیدادند که کبری خانم برگهای درشت کاهو را دور بریزند...»
مادرممرا بوسیدو گفت:«آفرین عزیزم. امروز فرشتهها کارهای خوبتو رادیدند. آنها حتمـا چند تا نمرهی بیست برایت گذاشتند!» من از خوشحالی بـالا پریدم و گفتم: «زندهباد فرشتهها!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 41صفحه 8