کوچولو و هیولای وحشتناک
سوسن طاقدیس
کوچولو از مادرش پرسید: «مادر! او ما را میکشد؟ او خیلی خطرناک است؟» کوچولو و مادرش لابهلای یک بوتهی بزرگ پنهان شده بودند. مادر از ترس میلرزید. کوچولو هم شروع کرد به لرزیدن. کوچولو دوباره پرسید: «مـادر او میتواند من و شما را از هم جدا کند؟» مـادر آن قدر ترسیده بودکه جواب نمیداد. کوچولو پرسید: «مادرجان! او چیست؟» مادرگفت: «ساکت باش! اصلا حرکت نکن. او وحشتناکترین هیولایی است که تا حالا دیدهای!»
کوچولو به هیولا نگاه کرد و آهسته پرسید: «ولی او که خیلی کوچک است. خیلی هم وحشتناک نیست.» مادر گفت: «ماراز او کوچکتر است، ولی خطرناک است.
این هیولا از مار خیلی خطرناکتر است.»
کوچولو به هیولا نگاه کرد. او روی
دو تا پایش راه میرفت و به آنها نزدیک و نزدیکتر میشد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 41صفحه 4