آشپز: «خیلی شرمندم، آقا کریم کاری براش
پیش آمد مجبور شد زودتر بره. ستا سیخ
جوجه کباب برات کنار گذاشته بود و به من
سپرده بود تا بهت بدم. ولی چند دقیقه پیش
پدر داماد آمد و آنها را گرفت و برد برای
پدر عروس. من هر کاری کردم که ...»
امیر: «چی؟ ولی این خیلی نامردیه. من شام
نخوردم به هوای اون سه تا سیخ جوجه کبابم.
خیلی نامردین. موز به اون بزرگی چه جوری از گلویتان پایین رفت؟»
فاطمه: «چیه امیر؟ چرا
ناراحتی؟ کجا بودی؟»
امیر: «دست رو دلم
نذار که هم خالیه و
هم از دست بعضی
بیمعرفتها خونه.
دیگه نا ندارم سر پا
وایسم. بیا بریم تو
بشینیم تا برات تعریف
کنم که چه بلایی
به سر داداشت آمد.
صد رحمت به همان
عروسی خاله نرگس
...
آره، خلاصه این بود
ماجرا. چیه؟ چرا
اینجوری داری
نگاه میکنی؟»
فاطمه: «اصلا باورم نمیشه که تو...»
امیر: «که من چی؟ بگو، بگو، اصلا کی
گفت تو بیای اینجا تو قسمت مردونه؟»
فاطمه: «خودت گفتی بیام تا برام تعریف کنی
چی شده. گفتی که نا نداری سر پا وایسی. من
دارم میرم. بیا این سیب رو بگیر و بخور حالا
که شام نخوردی ته دلت رو بگیره. چون خیلی
خوشرنگ بود برای تو ورش داشته بودم. اما
میخواستم بهت بگم که اصلا فکر نمیکردم که تو برای یه همچین چیزایی اون حرفهارو به آقای آشپز زده باشی.»
در مبحث جذاب خوراکیها، بعضی از آنها بسیار
عزیز و دارای جایگاه ویژهای هستند. مانند همان
جوجه کباب، اما یه حساب سادهی دو دو تا
چهار تا هم میگوید یک سیخ، یا حتی سه سیخ
جوجه کباب هم، با تمام قدرت وسوسهانگیزی
که دارد، ارزش آن را ندارد که به خاطرش دل
کسی شکسته شود و باعث شود تا آدم حرفهای
نامربوطی بزند. و این را امیر چه خوب فهمید.
یکی از کارهای جالب پنگوئن، حفظ کودکان در هنگام یاد دادن اصول ماهیگیری و صید است. در این حالت دو یا چند پنگوئن بالغ در اطراف بچه ها که در حال آموزش هستند، جمع می شوند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 442صفحه 39