اسبِرنگینکمان
نویسنده: مجیدشفیعی
قسمتآخر
اسب گفت: نور که خوردنی است! من میخواهم نور بخورم؛ نور!
نور گفت: خوب بخور! ولی من که یکی نیستم؛ هفت تا هستم!
اسب گفت: پس کو؟ کجایی؟ بقیه ات کجاست؟
نور گفت: بگذار باران ببارد؛ به تو می گویم.
اسب: کی باران می بارد؟ خوب الان بگو؛ چه دلیلی دارد؟
نور گفت: الان هوا صاف و آفتابی است و تو هم که کاری نداری. پس صبر کن و منتظر باش. خودت خواهی دید.
اسب: یعنی اگر باران ببارد؛ معلوم می شود؟
نور گفت: بله! من باران می خورم؛ می شوم؛ نور باران خورده! باور نمی کنی برو از قطره های باران بپرس!
اسب گفت: قطره های باران کجا هستند؟
نور گفت: خودت می بینی؛ صبر داشته باش.
اسب گفت: تا کی؟
نور گفت: تا وقتی که من بروم!
رنگ بسیاری از فلامینگوها، صورتی است. زیرا میگو و جلبک هایی که این پرنده می خورد، صورتی رنگ است و این رنگ، رفته رفته در بافت پوست پرنده رسوب می کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 442صفحه 14