هوای بوی گرگ می داد. سگ گله همانطور که سرش را روی دستهایش گذاشته بود و به دور دستها نگاه می کرد، هوا را بو می کشید. ناگهان سگ، روی پاهایش بلند شد، گوشهایش را تیز کرد و چشمهایش ریزبینش را به اطراف انداخت. گرگ داشت به گله می رسید. سگ باید پارس می کرد و سر و صدا به راه می انداخت. چوپان را صدا کرد و به دور خود چرخید اما چوپان همچنان در خواب بود، سگ به چوپان نزدیک شد و به دور او چرخید و صدای کرد اما چوپان از خوب بیدار نشد.
سگ پارس کنان به طرف گرگ حمله کرد. گلّه در دشت، پراکنده شده بود. گوسفندها ترسیده بودند، هرکدام از یک طرف می دویدند. سگ به گرگ حمله کرد اما گرگ با دندانهای تیزش پهلوی او را زخمی کرد.
گرگ گرسنه، به جان گلّه افتاد. چند گوسفند را زخمی کرد، چند تا از آنها را خفه کرد و یک گوسفند را به پشتش انداخت و با خود برد.
سگ زخمی، پارس می کرد، ناله می کرد و مرد چوپان را صدا می زد. او با خودش می گفت: چوپان حتی اگر سهمی از شیر و پشم گوسفندان نداشته باشد، باز هم چوپان است و باید مراقب گله باشد. چوپان اگر خواب باشد، می شود او را از خواب بیدار کرد اما چوپانی که خودش را به خواب زده است، هرگز از خواب بیدار نمی شود!
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 10 پیاپی 222 / 30 خرداد 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 222صفحه 26