بغلت، بری خونهتون . یا ترکۀ خیس ارغون؟ دستش پایین آمد و
من که نمیخواستم پروندهمو بزنن زیر بغلم ترکهرو داد من بالا رفت. یک وقفۀ طولانی مرگآور... ناگهان
قاپیدم و زدم بیرون. دستشو آورد پایین و به آرومی گفت:
بچهها چنان ازم قهرمان ساخته بودند که وقتی با ترکه - برو بشین.
وارد کلاس شدم همه فکر میکردند اومدم آقا معلمو وقتی نشستم نمیدونم چه حالی داشتم، غرورم شکسته
بزنم امّا من جلو رفتم و در حالی که ترکه رو دراز بود یا پیروز شده بودم امّا محکم نبودم مثل قبل از
میکردم گفتم: رفتن . معلّم گفت:
- آقا بیاین ما رو بزنین ... آقای مدیر فرمودند! - این رفیعا خیلی دانشآموز خوب و درس خونیه ...
و بعد انگار خودمو به صلیب کشیده باشم با دستهای من از همه بیشتر دوستش دارم و بیشتر از همه میخوام
باز ایستادم. آقا معلم ترکهرو براندازی کرد و آستینای موفق بشه. بغضم ترکید... اول دِل دل کردم. بعد زدم
کتشو بالا کشید. یک دستشو گذاشت روی جیبی که زیر گریه... هیچی نمیفهمیدم. دست خودم نبود ...
پول خرد توش بود و دست دیگهش فکر کن تا سقف خودمو کنترل میکردم امَا یک دفعه زدم زیر گریه،
کلاس بالا رفت ... درسته که قدش کوتاه بود ولی ما هم مثل یتیم ننه مرده.
بچه بودیم... تازه هر چه قدش کوتاه بود دستانش بلند - خوب پسرم، کافیه، میخوام درس بدم اما مگه ...
بود. بچهها میگفتند که از خیلی خوب، دیگه بسه رفیعا ... خیلی وقت کلاس رو
بس پای تخته قد بلندی گرفتی، بلند شو برو بیرون هر چی دلت میخواد گریه
کرده اینجوری شده ... البته من کن بعد بیا. بلند شو باباجون
اون موقع به این چیزا فکر ومن از کلاس خارج شدم و رفتم جلوی دفتر دستمو
نمیکردم بلکه با بالا بردم، آقای مدیر گفت:چرا دستتو آوردی بالا؟
خودم میگفتم خطکش و من در حالی که گریه میکردم گفتم:
دردش بیشتره - پرونده مونو بدین زیر بغلمون. آقای مدیر گفت:
- پرونده نمیخواد دیگه برو! و من رفتم. دو سال هزار
کار عوض کردم که یکی از اونا نامهرسونی بود. کاری
که سالها بعد هم دوباره پنج سال گرفتارش شدم
.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 145صفحه 14