*** میکند و از طرفی هم نمیفهمند با این همه بلا که
اواسط پاییز بود. یک روز آفتابی که خورشید، شفاف آندریاس بر سرش میآورد، چرا ناتالی باز هم به دنبال
و گرم میتابید. جان پورتمن، میوه فروش پیر محلَه، آنهاراه میافتد. تنها وجه اشتراک ناتالی با آندریاس این
لبخند پهنی به لب داشت. آن روز توانسته بود پرتقالهای بود که پدران هر دوی آنها در جنگ کشته شده بودند
درشت و شیرینی را که آورده بود بفروشد. بابی، جو و ولی اختلاف زیادی بین آنها وجود داشت. ناتالی به همراه
آندریاس تمام سعی خود را میکردند تا با سنگ، قوطی پدر بزرگش به کشور آنها مهاجرت کرده بودند و چند
کنسروی را نشانه بروند. سالی بود در محَلۀ آنها ساکن بودند .
آقای پورتمن آنها را صدا زد و نفری یک پرتقال به آندریاس فکر میکرد پدر ناتالی از قاتلان پدرش است
آنها داد. پورتمن مرد مهربانی بود. دخترکی آن طرفتر به همین دلیل همیشه او را اذیت میکرد.
به پسرها نگاه میکرد. دخترک، ناتالی، نوۀ آقای پورتمن ***
بود. همه در پناهگاه بودند. بابی آلبوم را باز کرد. چند
پسرها پولشان را روی هم گذاشتند و از عکَاس دوره عکس عروسی داخل آن بود. همه لبخند میزدند.
گردی که از آنجا عبور میکرد خواستند که از آنها پیر مردی با لبخندی پهن به چشمش آشنا آمد. پیرمرد
عکس بیندازد. وقتی پس از چند روز عکس حاضر کنار عروس و داماد بود.آلبوم را ورق زد و جلوتر رفت.
شد، آندریاس به شدُت عصبانی شد؛ ناتالی در آخرین دیدن صفحهای از آلبوم او را حیرت زده کرد. عکسی
لحظات خودش را در عکس جا داده بود. که بچَهها در آن روز انداخته بودند درون آلبوم بود. از
آندریاس عکس را به چهار قسمت تقسیم کرد و آن عجیبتر این بود که عکس آندریاس و ناتالی کنار
عکس خودش را برد. هم چسبانده شده بود.
*** بعد از چند صدای انفجار،وضعیَت عادَی اعلام شد
سقف زیرزمین کاملاً فرو نریخته بود ولی اسباب و بابی به طرف خانهای که آلبوم را از آنجا پیدا کرده بود
وسایل کمی که در زیرزمین بود کاملاً پخش شده بود. دوید ولی وقتی به کوچه بیست و هفتم رسید دید که
بابی از زیر آجری که روی یک میز افتاده بود و آن را آن کوچه با خاک یکسان شده است .
خرد کرده بود آلبوم عکسی پیدا کرد. بابی چندین روز جستجو کرد تا بتواند ردَی از آندریاس
صدای آژیر بلند شد و همه پا به فرار گذاشتند . بابی و ناتالی پیدا کند ولی تنها چیزی که توانست پیدا کند
خودش را به یک پناهگاه رساند. وقتی به خودش آمد کودکی بود که بعد از بمباران اوَل در آن خانه پیدا شده
متوجه شد که آلبوم عکس در دستش است. بود.
*** کودک زخمی شده بود و او را به یک بیمارستان برده
آندریاس فکر میکرد نه تنها ناتالی بلکه همۀ دخترها بودند. بابی تصمیم گرفت از آن کودک نگهداری کند.
بسیار لوس و غیر قابل تحمل هستند. او ناتالی را خیلی او هرگز نتوانست بفهمد که آن دشمنی و نفرت چگونه
اذیت میکرد. حتی یک بار برای گرفتن انتقام از ناتالی، به عشق و ازدواج تبدیل شده بود ولی خوب میفهمید
شیشۀ مغازۀ آقای پورتمن را شکست . که آن کودک ثمره عشق است و آن ویرانی نمره
بابی و جو نمیدانستند که چرا آندریاس با ناتالی دشمنی دشمنی و نفرت .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 145صفحه 5