
داستان
حامد قاموس مقدم فصلهای پرتقالی
فصل های پرتقالی
چند روزی بود که صاعقۀ جنگ به شهرها خورده بود. بمباران هوایی مانند یک اجل معلق امکان
داشت در هر جایی اتفاق بیفتد. صدای جدیدی به نام «آژیر» جزو فرهنگ و واژههای روزمرۀ مردم
شده بود. این واژه به معنی شروع حملۀ هوایی در گوش مردم زنگ میزد.
آخرین بمب در خانهای در خیابان بیست و هفتم غربی افتاده بود و آنجا را تقریباً ویران کرده
بود. گروهی برای امدادرسانی آمده بودند و سعی میکردند با جا به جا کردن تکه آجرها و سنگها
به دیگران کمک کنند و اگر کسی زنده مانده بود، نجاتش دهند. بابی بعد از برداشتن چند تکه
سیمانی به حفرهای رسید که انگار به زیرزمینی ختم میشد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 145صفحه 4