
در پاریس و در یک غروب پاییزی
من از مصاحبت دوست قدیمیام، آقای
سی آگوست دوپین، لذت میبردم. ما در
کتابخانه او نشسته بودیم که ناگهان در
باز شد و آشنای قدیمی، آقای "جی"
رئیس پلیس پاریس وارد شد. ما از دیدنش
خوشحال شدیم، چون سالهای زیادی بود
که او را ندیده بودیم. آقای جی گفت که
او برای مشورت کردن در مورد یک مسأله
اداری که حسابی باعث دردسرش شده،
آمده است.
-من در چند کلمه جریان را خواهم
گفت، اما قبل از آن باید بدانید که این
مسأله کاملا محرمانه است و اگر کسی از
مطرح شدن آن باخبر شود من کارم را از
دست خواهم داد.
-ادامه بدهید.
-خب، من اطلاعاتی بدست آوردم که
بر اساس آنها یک نامه بسیار مهم از قصر
سلطنتی دزدیده شده؛ دزد آن یکی از
وزیران، آقای «دی» است، اما صاحب نامه
که به شدت به آن احتیاج دارد به خاطر
مقام آقای دی نمیتواند علناً موضوع را فاش
کند، بنابراین کار را به من سپرده است.
اولین اقدام من مراقبت از آپارتمان آقای
دی بود که البته به صورت کاملاً سری انجام
میشد. خوشبختانه آقای دی رفتار منظم
روزمرهای دارد. او اغلب شبها، خانه نیست
و تعداد خدمتکارانش محدوداند که آنها هم
شبها آپارتمان را ترک میکنند. همانطور
که میدانید من کلیدهایی دارم که میتوانم
با آنها در همه خانههای پاریس را باز کنم.
الان سه ماه است که من هرشب آپارتمان او
را میگردم. اگر من بتوانم نامه را پیدا کنم
به پاداش بزرگی دست پیدا خواهم کرد.
من به این یقین رسیدهام که دزد،
خیلی خیلی باهوشتر از من است. من
گوشه گوشه آپارتمان او را گشتهام اما هنوز
محل اختفای نامه را پیدا نکردهام. من حرف
او را قطع کردم و گفتم: «شاید آقای دی
نامه را جای دیگری پنهان کرده باشد.»
-اوه، نه، مأموران پلیس بارها با لباس
دزدها، جلوی او را گرفتهاند و از سر تا پایش
را وارسی کردهاند.
- پس دقیقاً برای ما تعریف کنید که
کجاهای آپارتمان را گشتهاید.
مأمور پلیس گفت: «من تجربههای مشابه
فراوانی دارم، بنابراین آپارتمان را اتاق به
اتاق گشتهام و روی هر یک از اتاقها یک
هفته وقت صرف کردهام. ما همه کشوها را
گشتهایم و با توجه به تجاربم میتوانم ادعا
کنم، کشوی مخفی در اتاقها وجود نداشته.
ما تمام صندلیها را گشتهایم و رویه میزها
را هم باز کردیم تا زیر آنها را بگردیم.
من فوراً اعتراض کردم: «آقای پلیس؛
قبول کنید که شما نمیتوانید همه اجزای
وسایل خانه را بگردید. او گفت: «کاملاً
درست است ولی ما کار بهتری کردیم. ما با
یک ذرهبین خیلی قوی، جاهای باقی مانده
را بررسی کردیم. هیچ اثر انگشتی که دال
بر بازشدن آن وسیله باشد روی وسایل خانه
وجود نداشت. ما تقریباً این آپارتمان را
سانتیمتر به سانتیمتر گشتهایم. ما تک تک
سنگهای حیاط و باغچه را بررسی کردهایم
و ...
-کتابخانه چطور؟
-تک تک ورقهای کتابها و جلد آنها.
- کف زمین و زیر فرشها؟
-البته؛ ما همه فرشها را جمع کردیم و
زیر آنها را به دقت گشتیم.
- و کاغذ دیواریها؟
-بله
-و سقف؟
-بله
-بنابراین حتماً اشتباهی شده و نامه در
آپارتمان نیست!
بعد از رد و بدل شدن این سؤال و جوابها
بین من و رئیس پلیس، او که از پیدا کردن
نامه، ناامید شده بود از دوپین خواست تا او
را راهنمایی کند. دوپین گفت:
-به نظر من شما یک بار دیگر آپارتمان
را بگردید.
پلیس گفت: «ولی من تقریباً مطمئنم که
جایی در آپارتمان نمانده و نگرانم که نامه
بیرون از آپارتمان باشد.»
دوپین گفت: «من عقیده بهتری ندارم.
راستی مشخصات نامه چیست؟»
پلیس مشخصات دقیق نامه را از روی
کاغذ مهر و موم شدهای برایمان خواند و
غمگینتر از قبل ما را ترک کرد. یک ماه
بعد، درست همان روزی که من به ملاقات
دوپین رفته بودم، رئیس پلیس باز به
سراغمان آمد. اولین سؤالی که من از او
پرسیدم درباره سرنوشت نامه گمشده بود و
او با ناراحتی تمام توضیح داد که نامه هنوز
پیدا نشده ولی پاداش یابنده آن دو برابر
شده است و خود او هم حاضر است به خاطر
موقعیت شغلیاش 50000 فرانک به یابنده
هدیه دهد.
تحویل بدهید میتوانید نامهتان را ببرید.»
هر دو ما؛ من و رئیس پلیس کاملاً شوکه
شده بودیم. برای لحظاتی رئیس پلیس قادر
نبود هیچ کلمهای بگوید، اما به خودش
مسلط شد. او خودکاری برداشت و چک
50000 فرانکی را امضاء کرد و به دوپین
داد. دوپین چک را بررسی کرد و در جیبش
گذاشت، سپس به طرف کشوی کوچکی
رفت و آن را باز کرد و نامهای را بیرون آورد
و به رئیس پلیس داد. رئیس پلیس نامه را
بررسی کرد و وقتی از درستی آن مطمئن
شد، بدون خداحافظی و به سرعت از خانه
دوپین خارج شد.
دوپین با آرامش خروج او را تماشا کرد و
با لبخند شروع به توضیح دادن ماجرا برای
من کرد. دوپین گفت: «من آقای دی را
میشناختم. او شاعر و ریاضیدان است،
پس باید خیلی باهوش باشد، بنابراین او
میتواند همه اقدامات پلیس را پیشبینی
کند و خودش را برای مقابله با آنها آماده
کند. به نظر من او عمداً اغلب شبها به
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 10صفحه 6